پایگاه تحقیقاتی وصایت

وبلاگ رسمی حسین قربانی دامنابی
پایگاه تحقیقاتی وصایت

جهت دانلود کتب، روی تصاویر کلیک راست کنید و سپس گزینه ی open link را بزنید.

  • ((مجموعه آثار حسین قربانی دامنابی))
  • طبقه بندی موضوعی

    چرا امام علی (ع) قیام نکردند تا حقشان را پس بگیرند؟

    حسین قربانی | شنبه, ۱۰ خرداد ۱۳۹۹، ۰۷:۲۱ ب.ظ

    یکی از سؤالات و شبهاتی که همواره مطرح بوده، این است که اگر حضرت علی علیه السلام خلیفه ی منصوب از جانب خداوند بوده است، پس چرا قیام نکرد تا حقش را از خلفای غاصب بستاند؟!

    ما جواب این سؤال را ابتدا از قرآن و سپس روایات نبوی و سپس کلام خود حضرت امیرالمومنین علیه السلام می دهیم.

    دلیل قرآنی

    خداوند در قرآن نام تعدادی از پیامبران را می برد و سپس می فرماید:

    ((أُولَـٰئِک الَّذِینَ هَدَى اللَّـهُ ۖ فَبِهُدَاهُمُ اقْتَدِهْ ... .))

    «آنها کسانی هستند که خداوند هدایتشان کرده؛ پس به هدایت آنان اقتدا کن.» [1]

    و از جمله ی آن پیامبران ، حضرت موسی، هارون و سلیمان علیهما السلام است که چند آیه قبلش از آن ها یاد شده است؛

    ((وَوَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَیعْقُوبَ ۚ کلًّا هَدَینَا ۚ وَنُوحًا هَدَینَا مِن قَبْلُ ۖ وَمِن ذُرِّیتِهِ دَاوُودَ وَسُلَیمَانَ وَأَیوبَ وَیوسُفَ وَمُوسَىٰ وَهَارُونَ ۚ وَکذَٰلِک نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ.))

    «و اسحاق و یعقوب را به او بخشیدیم [و] همه را هدایت کردیم، و نوح را از پیش هدایت کرده بودیم، و از نسل او داود و سلیمان و ایوب و یوسف و موسى و هارون را هدایت کردیم، و بدین‌سان نیکوکاران را پاداش مى‌دهیم.» [2]

    حضرت امیرالمومنین علیه السلام نیز با اقتدا به سیره ی آن سه پیامبر، بهترین تصمیم را گرفتند که در ادامه توضیح می دهیم.

    یکم: اقتدا به سیره ی حضرت موسی علیه السلام

    دلیل صبر امیر المومنین علیه السلام و شمشیر نکشیدنشان برای باز پس گرفتن حکومت ، نداشتن یاور و امتحان مردم توسط خداوند بود و به همان دلیلی که حضرت موسی علیه السلام از عصایش در فتح ارض موعود به تنهایی استفاده نکرد، امیر المومنین علیه السلام نیز از ذو الفقارش برای گرفتن حقش استفاده نکرد تا خود مردم این امر را محقق کنند.

    قرآن درباره ی بنی اسرائیل در ماجرای وارد شدن به ارض موعود می فرماید:

    ((قَالُوا یا مُوسَىٰ إِنَّا لَن نَّدْخُلَهَا أَبَدًا مَّا دَامُوا فِیهَا ۖ فَاذْهَبْ أَنتَ وَرَبُّک فَقَاتِلَا إِنَّا هَاهُنَا قَاعِدُونَ .))

    «(بنی اسرائیل) گفتند: ای موسی! تا آنها در آنجا هستند، ما هرگز وارد نخواهیم شد! تو و پروردگارت بروید و (با آنان) بجنگید، ما همینجا نشسته‌ایم.» [3]

    دوم: اقتدا به سیره ی حضرت هارون علیه السلام

    حضرت هارون علیه السلام کسی است که وقتی حضرت موسی علیه السلام به میقات می رفتند ، ایشان را جانشین خودشان قرار دادند:

    ((وَوَاعَدْنَا مُوسَىٰ ثَلَاثِینَ لَیلَةً وَأَتْمَمْنَاهَا بِعَشْرٍ فَتَمَّ مِیقَاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِینَ لَیلَةً ۚ وَقَالَ مُوسَىٰ لِأَخِیهِ هَارُونَ اخْلُفْنِی فِی قَوْمِی وَأَصْلِحْ وَلَا تَتَّبِعْ سَبِیلَ الْمُفْسِدِینَ. ))

    «و ما با موسی، سی شب وعده گذاشتیم؛ سپس آن را با ده شب (دیگر) تکمیل نمودیم؛ به این ترتیب، میعاد پروردگارش (با او)، چهل شب تمام شد. و موسی به برادرش هارون گفت: جانشین من در میان قومم باش. و (آنها) را اصلاح کن! و از روش مفسدان، پیروی منما.» [4]

    اما بنی اسرائیل ، به بت پرستی رو آوردند و نزدیک بود جانشین بر حق حضرت موسی علیه السلام که پیامبر الهی نیز بود را بکشند ؛

    ((وَلَمَّا رَجَعَ مُوسَىٰ إِلَىٰ قَوْمِهِ غَضْبَانَ أَسِفًا قَالَ بِئْسَمَا خَلَفْتُمُونِی مِن بَعْدِی ۖ أَعَجِلْتُمْ أَمْرَ رَبِّکمْ ۖ وَأَلْقَى الْأَلْوَاحَ وَأَخَذَ بِرَأْسِ أَخِیهِ یجُرُّهُ إِلَیهِ ۚ قَالَ ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِی وَکادُوا یقْتُلُونَنِی فَلَا تُشْمِتْ بِی الْأَعْدَاءَ وَلَا تَجْعَلْنِی مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ.))

    «و هنگامی که موسی خشمگین و اندوهناک به سوی قوم خود بازگشت، گفت: «پس از من، بد جانشینانی برایم بودید (و آیین مرا ضایع کردید)! آیا درمورد فرمان پروردگارتان (و تمدید مدّت میعاد او)، عجله نمودید (و زود قضاوت کردید؟!)» سپس الواح را افکند، و سر برادر خود را گرفت (و با عصبانیت) به سوی خود کشید؛ او گفت: فرزند مادرم! این گروه، مرا در فشار گذاردند و ناتوان کردند؛ و نزدیک بود مرا بکشند، پس کاری نکن که دشمنان مرا شماتت کنند و مرا با گروه ستمکاران قرار مده.» [5]

    و حضرت هارون علیه السلام به دلیل متفرق نشدن بنی اسرائیل ، قیام نکردند ؛

    ((قَالَ یا ابْنَ أُمَّ لَا تَأْخُذْ بِلِحْیتِی وَلَا بِرَأْسِی ۖ إِنِّی خَشِیتُ أَن تَقُولَ فَرَّقْتَ بَینَ بَنِی إِسْرَائِیلَ وَلَمْ تَرْقُبْ قَوْلِی.))

    «(هارون) گفت: ای فرزند مادرم! [= ای برادر!] ریش و سر مرا مگیر! من ترسیدم بگویی تو میان بنی اسرائیل تفرقه انداختی، و سفارش مرا به کار نبستی.» [6]

    بنابراین حضرت امیرالمومنین علیه السلام با اقتدا به سیره ی حضرت هارون علیه السلام، صبر کرده اند که در این باره روایاتی نیز در کتب اهل سنت نقل شده است.

    ابن عبد البر از جابر و شعبی نقل می کند که گفتند:

    «هنگامی که طلحه و زبیر خروج کردند، ام الفضل دختر حارث به علی علیه السلام نامه نوشت و از خروج آن ها خبر داد. پس علی علیه السلام فرمود: از طلحه و زبیر عجیب است؛ هنگامی که رسول خدا صلی الله علیه وآله وفات یافتند، ما گفتیم اهل و اولیای ایشان هستیم؛ کسی را نسزد که با ما در حکومت آن حضرت منازعه کند؛ پس قوم ما بر ما ابا کردند و حکومت را به غیر ما دادند. به خدا قسم اگر ترس از تفرقه ، بازگشت به کفر و خروج مردم از دین نبود، اوضاع را تغییر می دادیم؛ پس بر بعضی از درد ها صبر کردیم.»[7] 

    و نیز در آن هنگامی که طلحه و زبیر بیعتشان را شکستند، فرمودند:

    «خدایا من از تو در برابر قریش کمک می خواهم؛ آن ها قطع رحم کردند و جایگاه و فضیلت بزرگ مرا کوچک کردند و برای جنگ با من دور هم گرد آمدند که من نسبت به آن ها سزاوار تر بودم و آن را از من ربودند ، سپس گفتند: با سختی صبر کن و با غم زندگی کن ! و من نگاه کردم و با من دوستان و یاری دهندگانی نبود جز اهل بیتم که ترسیدم از بین بروند. پس چشم بر خار گذاشتم و با غصه آب نوشیدم و با فرو خوردن خشم بر چیزی که از حنظل تلخ تر بود و بر قلب از تیزی شمشیر دردناک تر بود صبر کردم.»[8]

    سوم: اقتدا به داستان قضاوت حضرت سلیمان علیه السلام

     شاید این داستان قضاوت حضرت سلیمان علیه السلام، علت صبر امیر المومنین علیه السلام را ملموس تر نماید.

    بخاری در صحیحش از ابوهریره از رسول خدا صلی الله علیه وآله نقل کرده است که فرمودند:

    «دو زن در صحرایی دو کودک خود را همراه داشتند، گرگی آمد کودک یکی از ایشان را برد. رفیقه او گفت: گرگ،کودک تو را برده است. زن دیگر گفت: نه کودک تو را برده است. پس شکایت نزد داود علیه السلام بردند. آن حضرت به مفاد زن بزرگتر حکم کرد؛ چون از نزد داوود علیه السلام بیرون شدند، سلیمان علیه السلام را ملاقات کردند و حکم پدرشان را با وی در میان گذاشتند. ایشان گفتند: کاردی بیاورید تا کودک را در میان شما دو قسمت کنم. زن بزرگتر خاموش بود، ولی زن کوچکتر گفت: خدا بر تو رحمت کند، این کار را نکن؛ این بچه فرزند او است. پس سلیمان علیه السلام فرمان داد تا طفل را به زن کوچک بدهند.»[9]

    آری، امیر المؤمنین علیه السلام نیز بسان مادری مهربان، کودک نوپایش را رها کرد تا زنده بماند، ولو در دامان نامادری

    دلیل نبوی

    اهل سنت روایات متعددی نقل کرده اند که رسول خدا صلی الله علیه وآله به امیرالمومنین علیه السلام و خواص یارانشان در برابر خلفای غاصب دستور به صبر داده بودند و به ویژه از امیر مومنان علیه السلام پیمان گرفته بودند.

    `دستور صبر به امیر المومنین علیه السلام

    روایت یکم: احمد بن حنبل با سند صحیح روایت کرده است که:

    «علی بن ابیطالب علیه السلام فرمودند: رسول خدا صلی الله علیه وآله فرمودند: به زودی بعد از من اختلاف یا امری اتفاق خواهد افتاد. پس اگر توانستی که صلح کنی ، همین کار را بکن.»[10]

    احمد شاکر سند این روایت را تصحیح کرده[11] و هیثمی نیز همه ی رجال سندش را ثقه دانسته[12] و برنامه ی جوامع الکلم سندش را در متابعات و شواهد حسن دانسته است.[13]

    روایت دوم: زبیر بن بکار (متوفای 256 هـ) می نویسد :

    هنگامی که بشیر بن سعد با ابوبکر بیعت کرد و مردم گرد ابوبکر جمع شدند و با او بیعت کردند، ابوسفیان بن حرب به خانه ای که در آن علی بن ابی طالب علیه السلام بود گذر کرد و و ایستاد و شعری سرود و در آن از امیرالمومنین علیه السلام خواست که با همکاری ابوسفیان برای بازپس گرفتن خلافت قیام کند؛ «پس علی (علیه السلام) به ابوسفیان فرمود: تو کاری را می خواهی که ما از یاری کنندگانش نیستیم و رسول خدا صلی الله علیه وآله با من پیمانی بسته است که من بر آن پیمان هستم.»[14]

    دستور صبر به جناب حذیفة بن یمان

    رسول خدا صلی الله علیه وآله صریحا از ظهور پیشوایان شیطان صفت بعد از خودشان خبر داده اند و یاران مخلصشان از جمله جناب حذیقة بن یمان و ابوذر غفاری را به صبر امر فرموده اند.

    مسلم در صحیحش چنین روایت کرده است:

    «حذیفه بن یمان می گوید: به رسول خدا عرض کردم : ما در زمان شری بودیم خدا خیری آورد و ما الآن در خیر هستیم آیا دنباله این خیر، شری است؟ فرمود: بلی، گفتم دنباله آن شر خیری است؟ فرمود: بلی. گفتم آیا دنباله آن خیر نیز شری است؟ فرمود: بلی. گفتم: چگونه است؟ فرمود: بعد از من پیشوایانی بر شما حکومت کنند که به هدایت من هدایت نیافته اند و به سیره و سنت من رفتار نمی کنند و به زودی در میان آنان مردانی حاکم می شوند که دلهای آنها دلهای شیاطین است ولی در لباس انسان درآمده اند. گفتم: اگر من آن زمان را درک کردم چه کنم؟ فرمود: گوش فرادار و از امیر اطاعت کن، هر چند بر پشت تو تازیانه زند و مال تو را بر باید گوش بده و پیروی کن.»[15]

    با توجه به این که در واژه «سَیقُومُ» از کلمه «س» استفاده شده، این مطلب را می رساند که این پیشوایان با آن ویژگیهایی که دارند، به زودی بعد از رحلت پیامبر صلی الله علیه وآله روی کار می آیند.

    و با توجه به این که حذیفه چند روز پس از قتل عثمان بن عفان وفات یافته، و رسول خدا صلی الله علیه وآله نیز تکلیف حذیفه را مشخص کرده است، مصداق این ائمه، تنها سه خلیفه اول می تواند باشد و نه کس دیگر .

    دستور صبر به جناب ابوذر

    روایت دیگر در مورد دستور صبر به جناب ابو ذر است که در آن ویژگی آن حاکمان ظالم را غصب «فیء» معرفی کرده است.

    روایت یکم:

    «رسول خدا صلی الله علیه وآله فرمود: « ای ابا ذر ، در چه حال هستی هنگامی که بعد از من حاکمانی می آیند که فیء (آنچه از کفار بدون جنگ نصیب پیامبر می شود ؛ مانند فدک) را برای خودشان می گیرند؟» گفتم: قسم به آن خدایی که تو را به حق فرستاده ، شمشیرم را بر دوشم می گذارم و با آن پیکار می کنم تا کشته شوم و به شما ملحق شوم. فرمود:«آیا به چیزی بهتر از آن تو را یاد ندهم؟ صبر کن تا مرا ببینی.»[16]

    این روایت را ابو داود در سننش و احمد در مسندش نقل کرده و حمزه احمد الزین سندش را تصحیح کرده است.[17]

    تنها اشکالی که عده ای به سند این روایت گرفته اند، مجهول بودن خالد بن وهبان است، در حالی که ابن حبان توثیقش کرده[18] و حاکم نیز از او در صحیحش روایت نقل کرده و تلویحا توثیقش کرده است.[19]

    جناب ابوذر نیز در ایام خلافت عثمان در تبعید به شهادت رسید.

    بدر الدین عینی در شرح صحیح بخاری می نویسد:

    «معاویه به عثمان نامه نوشت و از ابو ذر شکایت کرد و از او خواست که ابو ذر را نزد خودش ببرد ؛ پس عثمان او را به مدینه آورد و تک و تنها به ربذه (بیابانی در شرق مدینه) تبعید کرد و در آنجا در زمان خلافت عثمان از دنیا رفت (به شهادت رسید) .»[20]

    ابن شبه نمیری (متوفای 263 هـ) از مالک بن اوس بن حدثان روایت کرده است که گفت:

    «من از ابوذر حدیث می شنیدم و برای من کسی محبوبتر از او برای دیدنش یا ملاقات کردنش نبود ؛ پس معاویه به عثمان نامه نوشت که اگر در شام کاری داشتی، پس ابا ذر را از آن خارج کن؛ چرا که او مردم را از نزد من رانده است. پس عثمان به او نامه نوشت و به آوردنش دستور داد. پس هنگامی که [ابوذر] آمد، مردم ندا دادند که این ابو ذر است؛ پس خارج شدم تا او را ببینم؛ پس داخل مسجد شد و دو رکعت نماز گزارد، سپس عثمان آمد تا اینکه در نزد او ایستاد و نه به او فحش داد و نه توبیخش کرد. پس عثمان به او گفت: کجا بودی زمانی که به شتر های رسول خدا صلی الله علیه وآله حمله شد؟ گفت: از چاه داشتم آب می کشیدم. سپس ابو ذر صدایش را بلند کرد و گفت: ((و کسانی که طلا و نقره را گنجینه (و ذخیره و پنهان) می‌سازند، و در راه خدا انفاق نمی‌کنند، به مجازات دردناکی بشارت ده)) (توبه: 34 تا آخر آیه.) پس عثمان به او دستور داد که [از مدینه] به ربذه خارج شود و او نیز خارج شد.»[21]

    عبد الله الدویش در تحقیق کتاب ابن شبه، سند این روایت را تحسین کرده است.[22]

    روایت دوم:

    عبد الرزاق صنعانی (متوفای 211 هـ) روایت دیگری درباره ی دستور صبر به جناب ابو ذر که صراحتا خبر از تبعید او می دهد با سند صحیح مرسل از طاووس بن کیسان یمانی (از علمای بزرگ تابعی و متوفای 106 هـ) نقل می کند که گفت:

    «پیامبر صلی الله علیه وآله به ابو ذر فرمود: تو را می بینم که زیاد حرف میزنی؛ پس چطور هستی زمانی که از مدینه تو را بیرون بکنند؟ گفت: به زمین مقدس می آیم. فرمود: پس چطور هستی وقتی که از آن تو را بیرون کنند؟ گفت: به مدینه می آیم. فرمود: پس چطور هستی وقتی که از آن بیرونت کنند؟ گفت: شمشیرم را بر میدارم و با آن پیکار می کنم. فرمود: نه، بلکه بشنو و اطاعت کن، اگرچه بنده ای سیاه باشد. [راوی] گوید: پس هنگامی که ابو ذر به سوی ربذه خارج شد، در آنجا غلام سیاهی برای عثمان یافت.»[23] 

    نکته اینکه مراسیل طاووس در نزد عامه، از جمله مرسل های معتبر هستند.[24]

    همین روایت با اسناد دیگر نیز نقل شده؛ چنانکه ابن حجر عسقلانی می نویسد:

    «احمد و ابو یعلی از ابی ذر روایت کرده اند که پیامبر صلی الله علیه وآله به او فرمود: "چکار میکنی زمانی که تو را از مسجد نبوی (مدینه) بیرون کنند؟ گفت: به شام می روم. فرمود: چکار میکنی زمانی که تو را از آن (شام) بیرون کنند؟ گفت: به مسجد نبوی (مدینه) باز می گردم. فرمود: چکار میکنی وقتی که تو را از آن بیرون کنند؟ گفت: با شمشیرم پیکار میکنم. فرمود: تو را بر چیزی بهتر از آن راهنمایی میکنم که به هدایت نزدیکتر است. فرمود: بشنو و اطاعت کن و هر کجا تو را راندند بپذیر". و احمد از طریق دیگر نیز این روایت را از ابو ذر نقل کرده است و صحیح این است که انکار ابو ذر بر سلاطین بود که مال و اموال را برای خودشان برمیداشتند و انفاقش نمی کردند.»[25] 

    مطالب در مورد تبعید جناب ابوذر و به شهادت رساندنش توسط عثمان زیاد است که چون محل بحث ما در اینجا نیست، تنها به ذکر کلام ابن اثیر جزری اکتفا می کنیم:

    «در این سال (سال 30 هـ) ماجرای ابوذر اتفاق افتاد که معاویه وی را از شام دور کرده و به مدینه فرستاد؛ و در علت این کار مطالب بسیاری بود ؛ از جمله دشنام دادن معاویه به او و تهدید به قتل کردن وی و او را سوار بر شتری بدون محمل به مدینه فرستادن و او را به صورتی زشت از مدینه تبعید کردند که روایت آن درست نیست؛ اما اگر درست باشد، می توان در توجیه کار عثمان گفت که امام حق دارد که رعیت خویش را ادب نماید! و یا توجیهاتی دیگر؛ نه این که این کار عثمان را سبب اشکال گرفتن بر عثمان بدانیم که من نقل آن را دوست ندارم.»[26]

    تاریخ نیز گواهی می دهد که مردم نتوانستند بیش از پنج سال، حکومت امیرالمومنین علیه السلام را تاب بیاورند و سه جنگ پی در پی علیه ایشان به راه انداختند و در نهایت نیز بر سر حکومت، آن حضرت را به شهادت رساندند و این در حالی بود که مشتاقانه و مُصرّانه با حضرت بیعت کردند، اما بعد از رحلت رسول خدا صلی الله علیه وآله، آن حضرت یار و یاوری نداشتند و مردم حتی جواب سلام ایشان را نیز نمی دادند![27] لذا روشن است که بهترین کار، صبر بود.

    علت عدم قیام در کلام علوی

    پاسخ این سؤال از زبان خود امیرالمومنین علیه السلام در کتب شیعه چنین آمده است:

     «اشعث بن قیس که از سخن على علیه السلام خشمگین بود گفت: اى  پسر ابو طالب! چرا هنگامى که افرادى از تیم بن مرّة و بنى عدى بن کعب و پس از آنان بنو امیه با ابو بکر بیعت کردند، نجنگیدى و شمشیر نزدى‌؟ و از هنگامى که به عراق آمده‌اى، در هر سخن و خطبه‌اى که با ما داشته‌اى نبوده که در پایان آن پیش از به زیر آمدن از منبر نگویى که:«به خدا سوگند! من از خود مردم به آنان سزاوارترم، از پگاه درگذشت رسول خدا هماره به من ستم شده است» پس چرا در دفاع از حقت شمشیر نزدى‌؟!

    على (علیه السلام) فرمود: اى پسر قیس! گفتى و حال پاسخ را بشنو؛ این ترس و فرار از مرگ نبود که مرا از آن بازداشت، من بیش از هر کسى مى‌دانم که آنچه نزد خداوند است برایم از دنیا و آنچه در آن است بهتر مى‌باشد؛ ولى آنچه مرا از شمشیر کشیدن بازداشت وصیت و پیمان رسول خدا صلی الله علیه وآله با من بود. رسول خدا صلی الله علیه وآله مرا از آنچه امّت پس از حضرتش با من خواهند کرد خبر داده بود؛ بنا بر این هنگامى که کردار امت را با خود دیدم بیش از آنچه از پیش مى‌دانستم که رسول خدا صلى اللّٰه علیه و آله به من گفته بود، نبود. گفتم: اى رسول خدا! آنک که چنان شود چه وصیت و توصیه‌اى به من دارید؟ فرمود:«اگر یارانى یافتى با آنان جهاد کن و اگر نیافتى دست نگهدار و خون خویش حفظ‍‌ کن تا که براى برپایى دین و کتاب خدا و سنت من یارانى بیابى.»

    رسول خدا صلی الله علیه وآله مرا خبر داد که به زودى امّت مرا رها خواهند کرد و با فردى جز من بیعت خواهند نمود و جز مرا پیروى خواهند کرد.

    رسول خدا صلی الله علیه وآله مرا خبر داد که من نسبت به او مانند هارونم نسبت به موسى علیه السلام و اندکى پس از حضرتش سرنوشت امّت همانند هارون علیه السلام و پیروانش و گوساله و گوساله پرستان خواهد شد آنک که موسى به هارون علیه السلام گفت: اى هارون! چرا هنگامى که دیدى گمراه شدند، از آنان جدا نشدى؟ آیا مى‌خواستى مرا نافرمانى کنى‌؟! ((گفت: اى برادر! این قوم مرا ناتوان ساختند و نزدیک بود مرا بکشند» و گفت: اى برادر! مرا سرزنش مکن، ترسیدم که بگویى میان بنى اسرائیل جدائى انداختى و وصیتم را بکار نبستى!)) یعنى هنگامى که موسى هارون را به جاى خود بر آنان گمارد، به وى فرمود: اگر گمراه شدند و یارانى یافت با آنان جهاد کند و اگر نیافت دست نگهدارد و خون خویش را حفظ‍‌ کند و پراکنده‌شان نسازد. و من ترسیدم که برادرم رسول خدا صلی الله علیه وآله به من چنین گوید که: چرا میان امت پراکندگى افکندى و وصیتم را به کار نبستى؟ به تو گفتم که اگر یارانى نیافتى دست نگهدارى و خون خود و اهل بیت و پیروانت را حفظ‍‌ کنى.‌

    پس از درگذشت رسول خدا صلی الله علیه وآله مردم به ابو بکر روى آوردند و با وى بیعت کردند، در حالى که من سرگرم غسل و دفن رسول خدا بودم. سپس به قرآن پرداختم و با خود عهد بستم که جز براى انجام نماز ردایى برنگیرم و پاى بیرون ننهم تا که قرآن را در کتابى گرد آورم و چنین کردم، سپس فاطمه را برداشتم و دست پسرانم حسن و حسین را گرفتم و به خانه یکایک مجاهدان بدر و پیشگامان در اسلام از مهاجران و انصار رفتم و آنان را در مورد حقّم به خدا سوگند دادم و آنان را به یارى خویش فراخواندم، از همۀ آنان تنها چهار نفر به دعوتم پاسخ دادند؛ سلمان، ابو ذر، مقداد، و زبیر. از خاندانم نیز کسى نبود تا از من پشتیبانى کند؛ حمزه در نبرد احد کشته شده بود و جعفر در نبرد موته، من بودم و دو عامى تندخوى بدبخت ناتوان خوار؛ عباس و عقیل که تازه از کفر به اسلام روى آورده بودند. مردم مرا ناخوش داشتند و رها کردند، آن گونه که هارون به برادرش گفت، گفتم:((اى برادر! همانا که این قوم مرا ناتوان ساختند و نزدیک بود مرا بکشند)) هارون برایم الگوى نیکویى است و عهد و پیمان رسول خدا صلى اللّٰه علیه و آله برایم حجّت نیرومندى!

    اشعث گفت: عثمان نیز چنین کرد! از مردم کمک خواست و آنان را به یارى خویش فراخواند، یارانى نیافت و دست نگهداشت تا که مظلوم کشته شد!

    على (علیه السلام) فرمود: واى بر تو اى پسر قیس! آنک که این قوم مرا ناتوان ساختند و نزدیک بود مرا بکشند، اگر به من مى‌گفتند:«البته که تو را مى‌کشیم»، آنان را از کشتن خویش باز مى‌داشتم هر چند که یاورى جز خویش نمى‌یافتم، ولى گفتند:«اگر بیعت کنى از تو دست برداریم و گرامیت داریم و تو را به خویش نزدیک سازیم و برتریت دهیم و اگر بیعت نکنى تو را مى‌کشیم» چون کسى را نیافتم، با آنان بیعت کردم و بیعت من با آنان، باطلشان را حق نمى‌کند و براى‌شان موجب حقى نمى‌شود.

    اگر عثمان هنگامى که مردم به او گفتند:«خود را از خلافت خلع کن تا از تو دست برداریم»، خود را از خلافت خلع مى‌کرد او را نمى‌کشتند، ولى عثمان گفت:«خودم را از خلافت خلع نمى‌کنم.» مردم گفتند:«پس ما هم تو را مى‌کشیم» عثمان هم از آنان دست برداشت تا او را کشتند. به جانم سوگند اگر عثمان خود را از خلافت خلع مى‌کرد برایش بهتر بود؛ چرا که خلافت را به ناحق گرفته بود و در آن بهره‌اى نداشت و چیزى را ادعا کرده بود که از او نبود و حق دیگرى را گرفته بود ...

    اگر در آن روز که همۀ بنو تیم بن مرّة با ابو بکر بیعت کردند، چهل نفر گوش به فرمان مى‌یافتم حقا که با آنان جهاد مى‌کردم و اما روزى که با عمر و عثمان بیعت کردند، چنین نمى‌کردم؛ چرا که من بیعت کرده بودم و فردى مانند من بیعت خویش را نمى‌شکند ...

    اى پسر قیس! به آن که دانه را شکافت و انسان را آفرید سوگند! اگر در آن روز که دار و دسته تیم بن مرّة با ابو بکر بیعت کردند (که مرا به خاطر بیعت با او سرزنش مى‌کنى) چهل نفر مى‌یافتم که همه‌شان مانند آن چهار نفر آگاه مى‌بودند، دست نمى‌دادم و با آنان مى‌جنگیدم، ولى نفر پنجمى نیافتم؛ لذا خوددارى کردم... وقتى مردم با ابو بکر بیعت کردند چهل مرد از مهاجران و انصار نزد من آمدند و با من بیعت کردند، زبیر در میان‌شان بود. به آنان دستور دادم که سحرگاهان سر تراشیده و سلاح برگرفته در خانه‌ام آماده باشند. از آنان کسى راست نگفت و به من وفا نکرد جز چهار نفر: سلمان، ابو ذر، مقداد و زبیر ...

    اى پسر قیس! به آن که دانه را شکافت و انسان را آفرید سوگند! اگر آن چهل نفرى که بیعت کردند به من وفادار مى‌ماندند و سحرگاهان در خانه‌ام آماده مى‌بودند، پیش از آن که بیعت ابو بکر بر گردنم باشد، با او به جهاد مى‌پرداختم و بر اساس حکم خدا با او رفتار مى‌کردم و اگر پیش از بیعت با عثمان نیز یارانى مى‌یافتم با آنان جهاد مى‌کردم و بر اساس حکم خدا با آنان رفتار مى‌کردم؛ اما پس از بیعت من با آنان، راهى براى جهاد با آنان وجود نداشت.

    اشعث گفت: به خدا سوگند! اگر واقعیت این گونه بوده که مى‌گویى، همۀ امت محمد صلی الله علیه وآله جز تو و پیروانت هلاک شده‌اند.

    على علیه السلام فرمود: اى پسر قیس! به خدا سوگند! آن گونه که مى‌گویم حق با من است، و تنها دشمنان حربى و پیمان‌شکنان و حیله‌گران و منکران و معاندان از امّت محمّد صلی الله علیه وآله هلاک گشته‌اند؛ اما هر کس که به توحید دست آویخته و به نبوّت محمّد صلى اللّٰه علیه و آله و دین اسلام اقرار کرده و از صف ملّت ابراهیم (علیه السلام) خارج نشده و علیه ما ستمکاران را یارى نکرده و با ما دشمنى نورزیده؛ ولى در امر خلافت دچار تردید شده و اهل آن را نشناخته و ولایت ما را نیز نشناخته و با ما دشمنى نورزیده، این فرد مسلمان مستضعفى است که امید رحمت خدا بر او مى‌رود و باید که از گناهانش بیمناک باشد.»[28]

     

    [[1]] انعام: 90

    [[2]] انعام: 84

    [[3]] مائده: 24

    [[4]] اعراف: 142

    [[5]] اعراف: 150

    [[6]] طه: 94

    [[7]] الاستیعاب  ج 2   ص 497 وذکر عمر بن شبة عن المدائنی عن أبی مخنف عن جابر عن الشعبی قال لما خرج طلحة والزبیر کتبت أم الفضل بنت الحارث إلى علی بخروجهم فقال علی العجب لطلحة والزبیر إن الله عز وجل لما قبض رسوله صلی الله علیه وآله قلنا نحن أهله وأولیاؤه لا ینازعنا سلطانه أحد فأبى علینا قومنا فولوا غیرنا وأیم الله لولا مخافة الفرقة وأن یعود الکفر ویبوء الدین لغیرنا فصبرنا على بعض الألم

    [[8]] الإمامة والسیاسة  ج 1   ص 126-127 و شرح نهج البلاغة  ج 6   ص 61  اللهم إنی أستعین بک على قریش فإنهم قطعوا رحمی وصغروا عظیم منزلتی وفضلی واجتمعوا على منازعتی حقا کنت أولى به منهم فسلبونیه ثم قالوا اصبر کمدا وعش متأسفا فنظرت فإذا لیس معی رفاق ولا مساعد إلا أهل بیتی فضننت بهم على الهلاک فأغضیت عینی على القذى وتجرعت رفیق على الشجا وصبرت من کظم الغیظ على أمر من العلقم طمعا وآلم للقلب من حز الحدید

    [[9]] صحیح البخاری  ج 6   ص 2485 ح 6387 عن أبی هریرة رضی الله عنه أن رسول الله صلی الله علیه وآله قال کانت امرأتان معهما ابناهما جاء الذئب فذهب بابن إحداهما فقالت لصاحبتها إنما ذهب بابنک وقالت الأخرى إنما ذهب بابنک فتحاکمتا إلى داود علیه السلام فقضى به للکبرى فخرجتا على سلیمان بن داود علیهما السلام فأخبرتاه فقال ائتونی بالسکین أشقه بینهما فقالت الصغرى لا تفعل یرحمک الله هو ابنها فقضى به للصغرى

    [[10]] حدثنا عبد الله حدثنی محمد بن أبی بکر المقدمی ثنا فضیل بن سلیمان یعنى النمیری ثنا محمد بن أبی یحیى عن إیاس بن عمرو الأسلمی عن علی بن أبی طالب رضی الله عنه قال قال رسول الله nإنه سیکون بعدی اختلاف أو أمر فإن استطعت أن تکون السلم فافعل

    [[11]] مسند أحمد بن حنبل  ج 1   ص 469 ح 695 پی دی اف؛ قال الشاکر: إسناده صحیح

    [[12]] مجمع الزوائد  ج 7   ص 234  رواه عبدالله ورجاله ثقات

    [[13]] حکم برنامه ی جوامع الکلم: إسناده حسن فی المتابعات والشواهد رجاله ثقات وصدوقیین عدا إیاس بن عمرو الأسلمی وهو مقبول

    [[14]] الأخبار الموفقیات للزبیر بن بکار ، ص 219  فَقَالَ عَلِی لأَبِی سُفْیانَ: " إِنَّک تُرِیدُ أَمْرًا لَسْنَا مِنْ أَصْحَابِهِ، وَقَدْ عَهِدَ رَسُولُ اللَّهِ nعَهْدًا فَأَنَا لَهُ

    [[15]] صحیح مسلم  ج 3   ص 1476 ح 1847  قال حذیفة بن الیمان قلت یا رسول الله إنا کنا بشر فجاء الله بخیر فنحن فیه فهل من وراء هذا الخیر شر قال نعم قلت هل وراء ذلک الشر خیر قال نعم قلت فهل وراء ذلک الخیر شر قال نعم قلت کیف قال یکون بعدی أئمة لا یهتدون بهدای ولا یستنون بسنتی وسیقوم فیهم رجال قلوبهم قلوب الشیاطین فی جثمان إنس قال قلت کیف أصنع یا رسول الله إن أدرکت ذلک قال تسمع وتطیع للأمیر وإن ضرب ظهرک وأخذ مالک فاسمع وأطع

    [[16]] سنن أبی داود  ج 4   ص 241 ح 4759 عن أبی ذر أن رسول الله صلی الله علیه وآله قال یا أبا ذر کیف أنت عند ولاة یستأثرون علیک بهذا الفیء قال والذی بعثک بالحق أضع سیفى على عاتقی فاضرب به حتى ألحقک قال أفلا أدلک على خیر لک من ذلک تصبر حتى تلقانی

    [[17]] مسند أحمد ، ج 16 ص 22-23 ح 21450 و 21451 پی دی اف؛ قال حمزه احمد الزین: إسناده صحیح

    [[18]] الثقات  ج 4   ص 207 رقم 2522  خالد بن وهبان بن خالة أبى ذر الغفاری یروى عن أبى ذر روى عنه الناس

    [[19]] المستدرک على الصحیحین  ج 1   ص 203 رقم 402 «خالد بن وهبان لم یجرح فی روایاته وهو تابعی معروف.» ترجمه: «خالد بن وهبان در روایاتش جرح نشده است و او تابعی معروفی است.»

    [[20]] عمدة القاری  ج 8   ص 248  فکتب یشکوه إلى أمیر المؤمنین عثمان ، وأن یأخذوه إلیه ، فاستقدمه عثمان ، رضی الله تعالى عنه ، إلى المدینة وأنزله بالربذة وحده ، وبها مات فی خلافة عثمان ، رضی الله تعالى عنه

    [[21]] أخبار المدینة  ج 2   ص 142 ح 1812 حدثنا یزید بن هارون قال أنبأنا محمد بن عمرو عن أبی عمرو بن خماش عن مالک بن أوس بن الحدثان قال کنت أسمع بأبی ذر فلم یکن أحد أحب إلی أن أراه أو ألقاه منه فکتب معاویة إلى عثمان إن کان لک فی الشام حاجة فأخرج أبا ذر منه فإنه قد نفل الناس عندی فکتب إلیه عثمان رضی الله عنه یأمره بالقدوم فلما قدم تصایح الناس هذا أبو ذر فخرجت أنظر إلیه فیمن ینظر فدخل المسجد فصلى رکعتین ثم أتى عثمان رضی الله عنه حتى وقف علیه فما سبه ولا أنبه فقال له عثمان رضی الله عنه أین کنت حین أغیر على لقاح رسول الله قال کنت على البئر أستقی ثم رفع أبو ذر صوته الأشد فقال ( والذین یکنزون الذهب والفضة ولا ینفقونها فی سبیل الله ) التوبة 34 إلى آخر الآیة فأمره عثمان رضی الله عنه أن یخرج إلى الربذة فخرج

    [[22]]أخبار المدینة ج 3 ص 254 پی دی اف؛ قال عبد الله الدویش: إسناده حسن

    [[23]] مصنف عبد الرزاق  ج 2   ص 381 ح 3784  عبد الرزاق عن معمر عن بن طاووس عن أبیه قال قال النبی صلی الله علیه وآله لأبی ذر ما لی أراک لقابقا کیف بک إذا أخرجوک من المدینة قال آتی الأرض المقدسة قال فکیف بک إذا أخرجوک منها قال آتی المدینة قال فکیف بک إذا أخرجوک منها قال آخذ سیفی فأضرب به قال فلا ولکن اسمع وأطع وإن کان عبدا أسود قال فلما خرج أبو ذر إلى الربذة وجد بها غلام لعثمان أسود

    [[24]] عبد الله بن یوسف الجدیع در تقسیم بندی اعتبار روایات مرسل تابعین، می نویسد:

    « الطبقة الثانیة: أوساط التابعین، وهم الذین أدرکوا علی بن أبی طالب، ومن بقی حیا إلى عهده وبعیده من الصحابة، کحذیفة بن الیمان، وأبی موسى الأشعری، وأبی أیوب الأنصاری، وعمران بن حصین، وسعد بن أبی وقاص، وعائشة أم المؤمنین، وأبی هریرة، والبراء بن عازب، وعبد الله بن عمر، وعبد الله بن عباس، ووقع سماعهم من بعضهم. ومثال هؤلاء التابعین: الحسن البصری، ومحمد بن سیرین، وعطاء بن أبی رباح، وطاوس الیمانی، والقاسم بن محمد، وأبو سلمة بن عبد الرحمن، وعامر الشعبی، ومجاهد بن جبر فمراسیل هذه الطبقة صالحة تکتب ویعتبر بها.» ترجمه: طبقه دوم: تابعین طبقه متوسط و آن ها کسانی هستند که علی بن ابی طالب (ع) ... عائشه و .. را درک نموده اند و از بعضی از آنها حدیث شنیده اند. و مثال این تابعین: حسن بصری، .. ،طاووس یمانی، قاسم بن محمد، ... عامر شعبی و مجاهد بن جبر است. پس مرسل های این طبقه صلاحیت دارند، نوشته می شوند و معتبر هستند.  تحریر علوم الحدیث، ج 2 ص 929-930  سایت شامله

    شمس الدین ذهبی نیز مراسیل این طبقه از تابعین را نیکو و بی اشکال دانسته است:

    «فَمِن صِحاح المراسیل : مُرسَل سعید بن المسیب ... ونحوُ ذلک . فإنَّ المرسَل إذا صَحَّ إلى تابعی کبیر، فهو حُجَّة عند خلق من الفقهاء ... وإن صَحَّ الإسنادُ إلى تابعی متوسّط الطبقة، کمراسیل : مجاهد، وإبراهیم، والشعبی. فهو مُرسَل جید لا بأسَ به، یقَبلُه قومٌ ویرُدُّه آخَرون.» ترجمه: «از مرسل های صحیح: مرسل سعید بن مسیب ... و از این قبیل است. اگر سند حدیث مرسل تا تابعی بزرگی صحیح باشد، پس آن در نزد بسیاری از فقها حجت است ... و اگر سند روایت تا تابعی متوسط الطبقه صحیح باشد؛ مانند مرسل های مجاهد ، ابراهیم و شعبی، پس آن مرسل نیکویی است که اشکالی به آن نیست و گروهی قبولش میکنند و دیگران ردش می کنند.  الموقظة فی علم مصطلح الحدیث ، ص 38-40 سایت شامله

    [[25]] فتح الباری  ج 3   ص 275 در شرح ح 1341  ولأحمد وأبی یعلى من طریق أبی حرب بن أبی الأسود عن عمه عن أبی ذر أن النبی صلی الله علیه وآله قال له کیف تصنع إذا أخرجت منه أی المسجد النبوی قال آتی الشام قال کیف تصنع إذا أخرجت منها قال أعود إلیه أی المسجد قال کیف تصنع إذا أخرجت منه قال أضرب بسیفی قال أدلک على ما هو خیر لک من ذلک وأقرب رشدا قال تسمع وتطیع وتنساق لهم حیث ساقوک وعند أحمد أیضا من طریق شهر بن حوشب عن أسماء بنت یزید عن أبی ذر نحوه والصحیح أن إنکار أبی ذر کان على السلاطین الذین یأخذون المال لأنفسهم ولا ینفقونه فی وجهه

    [[26]] الکامل فی التاریخ  ج 3   ص 10  وفی هذه السنة کان ما ذکر فی أمر أبی ذر وإشخاص معاویة إیاه من الشام إلی المدینة وقد ذکر فی سبب ذلک أمور کثیرة من سب معاویة إیاه وتهدیده بالقتل وحمله إلی المدینة من الشام بغیر وطاء ونفیه من المدینة علی الوجه الشنیع لا یصح النقل به ولو صح لکان ینبغی أن یعتذر عن عثمان فإن للإمام أن یؤدب رعیته وغیر ذلک من الأعذار لا أن یجعل ذلک سببا للطعن علیه کرهت ذکرها

    [[27]] صحیح البخاری  ج 4   ص 1549 ح 3998 عایشه گوید: «وکان لعلی من الناس وجه حیاة فاطمة فلما توفیت استنکر علی وجوه الناس» ترجمه: « تا زمانی که فاطمه B زنده بود، علی (علیه السلام) دارای وجهه و آبرویی در نزد مردم بود. هنگامی که فاطمه سلام الله علیها  وفات کرد، مردم از او رو برمی گرداندند.»

    [[28]] کتاب سلیم بن قیس هلالی ، ج 2 ح 12

    • حسین قربانی

    نظرات  (۰)

    هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی