پایگاه تحقیقاتی وصایت

وبلاگ رسمی حسین قربانی دامنابی
پایگاه تحقیقاتی وصایت

جهت دانلود کتب، روی تصاویر کلیک راست کنید و سپس گزینه ی open link را بزنید.

  • ((مجموعه آثار حسین قربانی دامنابی))
  • طبقه بندی موضوعی

    تهدید به آتش زدن خانه حضرت زهرا (س)

    حسین قربانی | چهارشنبه, ۲۸ خرداد ۱۳۹۹، ۱۱:۳۹ ب.ظ

    در کتب اهل سنت چهار روایت معتبر وجود دارد که تنها به تهدید به هجوم و آتش زدن خانه ی حضرت زهرا علیها السلام اشاره کرده و چیز بیشتری نگفته است.

    روایت اول:

    ابن ابی شیبه روایت کرده است که:

    «هنگامى که مردم با ابى بکر بیعت کردند، على (علیه السلام) و زبیر در خانه فاطمه (علیها السلام) به گفتگو و مشاوره مى پرداختند و این مطلب به عمر بن خطاب رسید. او به خانه فاطمه (علیها السلام) آمد و گفت: اى دختر رسول خدا! محبوب ترین فرد براى ما پدر تو است و بعد از پدرت، خود تو ! ولى سوگند به خدا، این محبت مانع از آن نیست که اگر این افراد در خانه تو جمع شوند من دستور دهم خانه را بر آنها بسوزانند! این جمله را گفت و بیرون رفت. وقتى على (علیه السلام) و زبیر به خانه بازگشتند، فاطمه (علیها السلام) به على (علیه السلام) و زبیر گفت: عمر نزد من آمد و سوگند یاد کرد که اگر اجتماع شما تکرار شود، خانه را بر شماها بسوزاند. به خدا سوگند، آنچه را که قسم خورده است انجام مى دهد؛ پس به خوبی بازگردید و تصمیمتان را قطعی نمایید و نزد من برنگردید؛ چنانچه آنان (علی و یاران او) از نزد فاطمه (علیها السلام) برگشتند و تا با ابوبکر بیعت نکردند، به خانه فاطمه (علیها السلام) باز نگشتند!»[1]

    با مطالعه ی همه ی روایات معتبر اهل سنت درباره ی واقعه ی هجوم، تحریفاتی که در این روایت برای سرپوش گذاشتن بر حقیقت اعمال شده، روشن خواهد شد.

    تصحیح روایت توسط علمای مکتب سقیفه

    این روایت را چندین نفر از علمای بزرگ اهل سنت تصحیح نموده اند:

    1. شاه ولی الله دهلوی متوفای 1176 هـ

    «أبو بکر عن أسلم بإسنادٍ صحیح على شرط الشیخین أنه حین بویع لأبی بکرٍ ...»[2]

    2. دکتر بشار عواد معروف

    وی در پاورقی می نویسد :

    «اثر صحیح ، أخرجه ابن ابی شیبة 14/567 ، وفیه قصة.»[3]

    3. عمرو بن عبدالمنعم سلیم

    وی در پاورقی می گوید:

    « إسناده صحیح . أخرجه ابن ابی شیبة فی المصنف»[4]

    4. دکتر علی محمد الصلابی

    وی قسمت حساس روایت را سانسور کرده و سپس در ادامه در کمال پر رویی و وقاحت به شیعه تهمت زده است که آنها آن قسمت مربوط به تهدید عمر به آتش زدن خانه را به روایت اضافه کرده اند !!!

    «و این ثابت و صحیح است و علاوه بر صحت سندش با روح آن نسل و این که خدا آن نسل را پاکیزه کرده است، هم خوانی دارد و رافضی ها در این روایت اضافه کرده اند و دروغ و تهمت و باطل بافی کرده اند و گفته اند که عمر گفت: اگر نزد تو این افراد جمع شدند، این خانه را بر سر آنان آتش میزنم ... زیرا آن ها تفرقه بین مسلمین را خواستند.»[5]

    بعد در پاورقی هم گفته: «أخرجه ابن ابی شیبة : " المصنف " (14/567) ، وإسناده صحیح .»[6] 

    5. دکتر عبدالسلام بن محسن آل عیسی

    وی روایت را ناقص نقل کرده و در پاورقی گفته است:

    «صحیح من طریق ابن ابی شیبة. قال: حدثنا محمّد بن بشر نا عبید الله بن عمر ، حدثنا زید بن أسلم عن أبیه أسلم .»[7]

    6. دکتر سعد بن ناصر بن عبدالعزیز الشثری

    وی در تحقیق مصنف ابن ابی شیبه، در پاورقی، این روایت را صحیح دانسته است.[8]

    7. شیخ حسن بن فرحان المالکی

    «و گروه همراه علی علیه السلام هنگام بیعت عمر، نسبت به زمان بیعت ابوبکر کمتر بود، به خاطر این که از کنار علی علیه السلام پراکنده شدند، به سبب آنچه از نشانه های فتنه که منجر به حمله ور شدن به خانه ی فاطمه علیها السلام در ابتدای حکومت ابوبکر بود دیدند و بعضی از صحابه که با علی علیه السلام بودند، نسبت به بیعت با ابوبکر اکراه داشتند و به خاطر این دشمنی و درگیری ( این قضیه با سند های صحیح ثابت است ) ... .»[9]

    وی سپس در پاورقی می نویسد:

    «من همواره گمان می کردم که داستان حمله دروغ است و صحیح نیست تا اینکه سند های قوی برایش پیدا کردم که از جمله آن ها نقلی است که ابن ابی شیبه در مصنف با سند صحیح از اسلم غلام عمر و غیر از آن آورده است؛ ولی آن گونه که افراطی های شیعه مبالغه می کنند نیست و آن گونه که افراطی های حنبلی  نفی می کنند نیز نمی باشد.»[10]

    تحریف روایت توسط علمای اهل سنت

    تعدادی از علمای اهل سنت، تکه های همین روایت درباره ی تهدید به آتش زدن خانه را حذف یا تحریف کرده اند که این خود نشان از صحت سند روایت در نزد آن ها دارد:

    1. احمد بن حنبل متوفای 241 هـ

    «حدثنا محمد بن إبراهیم قثنا أبو مسعود قال نا معاویة بن عمرو قثنا محمد بن بشر عن عبید الله بن عمر عن زید بن اسلم عن أبیه قال لما بویع لأبی بکر بعد النبی (ص) کان علی والزبیر بن العوام یدخلان على فاطمة فیشاورانها فبلغ عمر فدخل على فاطمة فقال یا بنت رسول الله ما أحد من الخلق أحب إلینا من أبیک وما أحد من الخلق بعد أبیک أحب إلینا منک وکلمها فدخل علی والزبیر على فاطمة فقالت انصرفا راشدین فما رجعا إلیها حتى بایعا.»[11]

    2. ابن ابی عاصم الشیبانی متوفای 287 هـ

    «حدثنا أبو بکر بن أبی شیبة نا محمد بن بشر عن عبید الله بن عمر عن زید بن أسلم عن أبیه أن عمر قال لفاطمة رضی الله عنهما والله ما کان أحدا أحب إلی من أبیک ولا أحدا أحب إلی بعد أبیک منک»[12]

    در حالی که وی در کتاب دیگرش همین روایت را با همین سند اما با نقل تهدید عمر به آتش زدن خانه نقل کرده است.[13]

    3. ابو عبد الله حاکم نیشابوری متوفای 405 هـ

    «حدثنا مکرم بن أحمد القاضی ثنا أحمد بن یوسف الهمدانی ثنا عبد المؤمن بن علی الزعفرانی ثنا عبد السلام بن حرب عن عبید الله بن عمر عن زید بن أسلم عن أبیه عن عمر رضی الله عنه أنه دخل على فاطمة بنت رسول الله صلى الله علیه وسلم فقال یا فاطمة والله ما رأیت أحدا أحب إلى رسول الله (ص) منک والله ما کان أحد من الناس بعد أبیک (ص) أحب إلی منک هذا حدیث صحیح الإسناد على شرط الشیخین ولم یخرجاه.»[14]

    جالب اینکه ذهبی در تعلیقش بر این روایت، گفته است: «غریب عجیب» !!

    4. ابوبکر خطیب بغدادی متوفای 463 هـ

    « ... عن زید بن اسلم عن أبیه قال قال عمر بن الخطاب لفاطمة یا بنت رسول الله (ص) ما کان أحد من الناس أحب إلینا من أبیک وما أحد بعد أبیک أحب إلینا منک.»[15]

    5. ابن عبد البر متوفای 463 هـ

    وی به جای کلمات حساس روایت، «چنین و چنان می کنم» قرار داده است:

    «زید بن اسلم از پدرش نقل می کند که هنگامى که مردم با ابى بکر بیعت کردند، على (علیه السلام) و زبیر در خانه فاطمه (علیها السلام) به گفتگو و مشاوره مى پرداختند و این مطلب به عمر بن خطاب رسید. او به خانه فاطمه (علیها السلام) آمد و گفت: اى دختر رسول خدا! محبوب ترین فرد براى ما پدر تو است و بعد از پدرت، خود تو ! ولى سوگند به خدا این محبت مانع از آن نیست که اگر این افراد در خانه تو جمع شوند من دستور دهم خانه را بر آنها بسوزانند! این جمله را گفت و بیرون رفت. وقتى على (علیه السلام) و زبیر به خانه بازگشتند. فاطمه (علیها السلام) به على (علیه السلام) و زبیر گفت: عمر نزد من آمد و سوگند یاد کرد که اگر اجتماع شما تکرار شود، چنین و چنان میکند. به خدا سوگند، آنچه را که قسم خورده است انجام مى دهد؛ پس به خوبی بازگردید و تصمیمتان را قطعی نمایید و نزد من برنگردید؛ چنانچه آنان (علی و یاران او) از نزد فاطمه (علیها السلام) برگشتند و تا با ابوبکر بیعت نکردند به خانة فاطمه (علیها السلام) باز نگشتند!»[16]

    حضور اسلم (راوی ماجرا) در واقعه ی هجوم

    بر مبنای علم رجال اهل سنت، تصریح به حضور اسلم در واقعه ی هجوم لزومی نداشته و سند روایت کاملا صحیح است؛ اما خالی از لطف نیست که بگوییم در برخی کتاب های زیدیه (از فرقه های نزدیک به اهل تسنن) روایاتی وجود دارد که تصریح بر حضور اسلم در ماجرای احراق بیت وحی دارد.

    ابو العباس احمد بن ابراهیم‏ حسنی (متوفای 353هـ) در کتاب خویش چنین می نویسد:

    «زید بن اسلم از پدرش روایت می کند که گفت: من از کسانی بودم که هیزم به در خانه ی علی (علیه السلام) حمل می کرد. عمر در آنجا گفت: به خدا که ای علی، اگر از خانه خارج نشوی، خانه را با هر که در آن است به آتش می کشم.

    همچنین زید بن اسلم از پدرش روایت می کند که گفت: من شاهد بودم که عمر بن خطاب روزی که میخواست خانه ی فاطمه علیها السلام را بر او بسوزاند، می گفت: اگر از این که خارج شده و با ابوبکر بیعت نمایند سر باز زدند، خانه را بر سرشان می سوزانم. من (=اسلم) به عمر گفتم: فاطمه علیها السلام در این خانه است؛ آیا [باز هم] می خواهی آن را بسوزانی؟! گفت: پس من و فاطمه با هم روبرو خواهیم شد.»[17]

    المنصور بالله عبد الله بن حمزة بن سلیمان (متوفای 614 هـ)[18] این دو روایت را با اسنادش از ابو العباس حسنی نقل کرده و سلسله سند روایات او را نیز ذکر کرده است:

    «وبالإسناد المتقدم عن السید أبی العباس الحسنی، قال: أخبرنا محمد بن جعفر الحداد السروری، قال: حدثنا محمد بن الفضل بن حاتم النجار، قال: حدثنا إسحاق بن راهویه، قال: حدثنا محمد بن بشیر العبدی، عن عبد الله بن عمر العمری، عن زید بن أسلم، عن أبیه، قال: کنت فیمن حمل الحطب إلى باب علی (ع) قال عمر: والله لئن لم یخرج علی بن أبی طالب لأحرقن البیت بمن فیه

    وبهذا الإسناد عن أبی العباس الحسنی قال: أخبرنا محمد بن جعفر الحداد قال: حدثنا علی بن أبی طالب السیاط الجرجانی قال: حدثنا أبو الأسود البصری عبد الجبار عن ابن لهیعة عن أبی الأسود محمد بن عبد الرحمن بن السائب عن زید عن أبیه، قال: شهدت عمر بن الخطاب یوم أراد أن یحرق على فاطمة بیتها فقال: إن أبوا أن یخرجوا فیبایعوا أحرقت علیهم البیت؛ فقلت لعمر: إن فی البیت فاطمة أفتحرقها؟ قال: سنلتقی أنا وفاطمة.»[19]

    البته محقق کتاب المصابیح نیز در پاورقی، این دو سند را از کتاب الشافی ابن حمزه نقل کرده است.

    از علمای اهل سنت نیز ابن حنزابة (متوفای 391 هـ) که ذهبی از او به «الامام الحافظ الثقة» تعبیر کرده است[20]، در کتابش «الغرر» روایتی را از زید بن اسلم (از پدرش) نقل کرده که وی تصریح کرده است که خودش از شاهدان ماجرا بوده است؛ اما این کتاب به دست ما نرسیده است و این مطلب را علمای متقدم شیعه؛ از جمله: سید بن طاووس[21] و علامه حلی[22] از کتاب الغرر نقل کرده اند.

    «زید بن اسلم [به نقل از پدرش اسلم] می گوید: هنگامی که علی علیه السلام و اصحابش از بیعت با ابو بکر امتناع کردند، من از کسانی بودم که با عمر بن خطاب بر درِ خانه ی فاطمه علیها السلام هیزم جمع می کردند تا از آن ها بیعت بگیرند؛ پس عمر به فاطمه علیها السلام گفت: هرکس در خانه است را بیرون کن، وگرنه خانه را با هر که در آن است به آتش می کشم! به او گفته شد: علی، حسن و حسین و جمعی از اصحاب پیغمبر در خانه اند.

    فاطمه علیها السلام هم گفت: آیا خانه را بر سر فرزندانم می سوزانی؟ عمر گفت: بله! به خدا قسم، این کار را میکنم، مگر این که خارج شده و بیعت کنند.»[23]

    اعتراف علمای اهل سنت به دلالت این روایت

    هر چند بسیاری از حقایق ماجرا در این روایت نقل نشده و با تحریف و سانسور، بر آن ها سرپوش گذاشته شده، اما جسارت عمر و تهدیدش به آتش زدن خانه، به صراحت در آن آمده است.

    شاه عبد العزیز دهلوی (متوفای 1239 هـ) می نویسد:

    «و اگر خواهند که اهل سنت را بر اصول خود الزام دهند چرا این قدر تطویل مسافت باید کرد، یک سخن کافی است و هر گاه بر ترک جماعت که از سنن موکده است و فایده آن عاید بنفس مکلف است فقط و هیچ ضرری از ترک آن به مسلمین نمیرسد، پیغمبر (ص) تهدید فرموده باشد باحراق بیوت، درین قسم مفسده که شراره های آن تمام مسلمین، بلکه تمام دین را برسد، چرا تهدید باحراق بیوت جایز نباشد؟!

    و هرگاه پیغمبر بسبب بودن پرده های منقش و تصاویر در خانه حضرت زهرا در آید تا وقتیکه آنرا ازاله نکند، بلکه در خانه خدا نیز در آید تا وقتیکه صورتهای حضرت ابراهیم و حضرت اسماعیل ازان خانه بر آرند، اگر عمر بن الخطاب هم بسبب بودن مفسدان دران خانه کرامت اشیانه و وقوع تدبیرات فتنه انگیز در انجا، آن مردم را تهدید کند باحراق آن خانه، چه گناه بر ذمه وی لازم شود؟!

    و نهایت کار آنکه مراعات ادب مقتضی این تهدید نبود، لیکن معلوم شد که رعایت ادب درین قسم امور عظام کسی نمیکند؛ بدلیل فعل حضرت امیر با عایشه صدیقه که بلا شبهه زوجه محبوبه رسول (ص) و ام جمیع المومنین و واجب التعظیم کافه خلایق اجمعین بود؛ پس هر چه از عمر مطابق فعل معصوم بوقوع آید، چرا محل طعن و تشنیع گردد؟!»[24]

    محمد شبلی النعمانی (متوفای 1332 هـ)[25] بعد از بیان جریانات سقیفه، به روایاتی که دال بر حمله عمر بن خطاب به خانه وحی می باشد، اشاره کرده و چنین می گوید:

    «طبری در تاریخش و ابن ابی شیبه در مصنف روایتی بیان کرده اند که در آن آمده است:

    عمر بن خطاب به سمت خانه فاطمه (علیها السلام ) رفته و خطاب به وی گفت: ای دختر رسول الله، تو محبوب ترین مردم در نزد من هستی، ولی با این وجود، اگر اجتماع مردم در خانه ات و سخن گفتن ایشان در مورد خلافت همچنان ادامه پیدا کند، قطعاً این خانه را به واسطه آنها به آتش میکشم.

    علی رغم اینکه به این روایت نمی توان اعتماد کرد؛ زیرا از ناحیه سندی، ما نمی توانیم به احوالات راویان آن دست یابیم، ولی به لحاظ درایه [الحدیث] دلیلی وجود ندارد که این روایت را نپذیریم و هیچ منعی در قبول کردن آن نیست؛ زیرا که عمر بن خطاب در میان مردم معروف به شدت و سخت گیری بوده و صدور چنین کلمات و امثال آن از وی اصلاً بعید نیست، بلکه حقیقت این است کارهایی که عمر در آن وخامت اوضاع اقدام به انجام آنها کرد، شامل برخی از تجاوزات نیز می شده ولیکن نباید این امر از ما مخفی باشد که اگر حکمت عمر و سخت گیری او و یا حتی تجاوزات او برای آرام نمودن فتنه ها و فائق آمدن بر آشوب ها و بلواها نبود و توطئه های بنی هاشم همچنان ادامه می یافت، جماعت مسلمین متفرق شده و بینشان جنگهای داخلی اتفاق می افتاد، آنچنان که بین علی (علیه السلام) و معاویه اتفاق افتاد.»[26]

    روایت دوم:

    «ابو بکر به دنبال علی (علیه السلام) برای بیعت کردن فرستاد؛ چون على (علیه السلام) از بیعت با ابوبکر سرپیچى کرد، ابوبکر به عمر دستور داد که برود و او را بیاورد؛ عمر با شعله آتش به سوى خانه فاطمه (علیها السلام) رفت. فاطمه (علیها السلام) پشت در خانه آمد و گفت: اى پسر خطّاب! آیا تویى که مى خواهى درِ خانه را بر من آتش بزنى؟ عمر پاسخ داد: آرى! این کار آنچه را که پدرت آورده، محکم تر مى سازد! و علی علیه السلام آمد و بیعت کرد و گفت: عزم کرده بودم که از منزلم خارج نشوم تا اینکه قرآن را جمع کنم! »[27]

    این روایت را بلاذری با سند معتبر مرسل نقل کرده است.[28]

    اینکه امیرالمومنین علیه السلام به چه کیفیتی آمد و به چه کیفیتی بیعت کرد، ماجرای مفصلی دارد؛ اما در این روایت دست برده شده و طوری بیان شده است که خواننده و شنونده فکر کند همه چیز به خوبی و خوشی تمام شد.

    ضمن اینکه از خود این روایت هم بیعت اجباری روشن است؛ زیرا در بار اول که ابوبکر به دنبال امیرالمومنین علیه السلام برای بیعت می فرستد، آن حضرت از بیعت کردن سر پیچی می کنند و بعد از اینکه عمر با آتش به در خانه می آید، حضرت علی علیه السلام بیعت می کنند که گفتیم خودش ماجرایی دارد که در این روایت بیان نشده است.

    روایت سوم:

    «عمر بن خطاب به خانه على علیه السلام آمد، در حالى که گروهى از مهاجران در آنجا گرد آمده بودند. وى رو به آنان کرد و گفت: به خدا سوگند خانه را به آتش مى کشم مگر اینکه براى بیعت بیرون بیایید. زبیر از خانه بیرون آمد در حالى که شمشیر کشیده بود، ناگهان پاى او لغزید و شمشیر از دستش افتاد؛ در این موقع دیگران بر او هجوم آوردند و شمشیر را از دست او گرفتند.»[29]

    این روایت را طبری با سند معتبر نقل کرده است.[30]

    بر اساس این روایت، به صراحت مشخص است که عمر بن خطاب به همراه گروهی از اتباعش برای گرفتن بیعت اجباری به خانه حضرت زهرا علیها السلام حمله کردند تا جایی که در این کشاکش که قطعا بسیاری از آن حذف شده و نقل نشده است، شمشیر زبیر را شکستند.   

    روایت چهارم:

    ابن ابی الحدید از کتاب السقیفة وفدک ابوبکر جوهری (متوفای 323 هـ) چنین نقل می کند:

    « [ابو] سلمه بن عبدالرحمن بن عوف می‌گوید: وقتی ابوبکر بر منبر نشست، علی بن ابیطالب علیه السلام، زبیر و عدّه‌ای از بنی‌هاشم در خانه فاطمه علیها السلام مجتمع بودند؛ پس عمر به سوی ایشان آمد و گفت: سوگند به آن کسی که جان عمر در دست او است، بایستی بیرون آیید برای بیعت وگرنه خانه را بر شماها می‌سوزانم.

    زبیر با شمشیر کشیده بیرون آمد. یک نفر از انصاف با او دست به یَخه شد و زیاد بن لبید بر او کوبید و شمشیرش را گرفت؛ پس ابوبکر همان طوری که بر منبر بود صدا زد، شمشیر را بر سنگ بزن. »[31]

     سند این روایت نیز معتبر است.[32]

     

    [[1]] مصنف ابن أبی شیبة  ج 7   ص 432 ح 37045 حدثنا محمد بن بشر نا عبید الله بن عمر حدثنا زید بن أسلم عن أبیه أسلم أنه حین بویع لأبی بکر بعد رسول الله صلى الله علیه وسلم کان علی والزبیر یدخلان على فاطمة بنت رسول الله صلى الله علیه وسلم فیشاورونها ویرتجعون فی أمرهم فلما بلغ ذلک عمر بن الخطاب خرج حتى دخل على فاطمة فقال یا بنت رسول الله صلى الله علیه وسلم والله ما من أحد أحب إلینا من أبیک وما من أحد أحب إلینا بعد أبیک منک وأیم الله ما ذاک بمانعی ان اجتمع هؤلاء النفر عندک إن أمرتهم أن یحرق علیهم البیت قال فلما خرج عمر جاؤوها فقالت تعلمون أن عمر قد جاءنی وقد حلف بالله لئن عدتم لیحرقن علیکم البیت وأیم الله لیمضین لما حلف علیه فانصرفوا راشدین فروا رأیکم ولا ترجعوا إلی فانصرفوا عنها فلم یرجعوا إلیها حتى بایعوا لأبی بکر

    [[2]] إزالة الخفاء عن خلافة الخلفاء ، ج 4 ص 118 پی دی اف

    [[3]] تاریخ بغداد ت بشار ، ج 6 ص 75 ذیل رقم 2569  پی دی اف

    [[4]] المذکر والتذکیر والذکر ، ص 41 رقم 19 پی دی اف

    [[5]] وهذا هو الثابت الصحیح والذی مع صحة سنده ینسجم مع روح ذلک الجیل و تزکیة الله له ، وقد زاد الروافض فی هذه الروایة واختلفوا إفکا وبهتانا وزوراً ، وقالوا بأن عمر قال : إذا إجتمع عندک هولاء النفر فاحرق علیهم هذا البیت ؛ لأنهم أرادوا شقی عصی المسلمین ...

    [[6]] أسمى المطالب فی سیرة أمیر المؤمنین (ع) ، ج 1 ص 202 پی دی اف

    [[7]] دراسه النقدیه فی المرویات الوارده فی شخصیه عمر ، ج 1 ص 467 سایت شامله

    [[8]] المصنف لابن أبی شیبة (ت: الشثری)، ج 21 ص 143-144 ح 39827 پی دی اف

    [[9]] وکان حزب علی کان أقل عند بیعة عمر منه عند بیعة أبی بکر الصدیق نظراً لتفرقهم الأول عن علی بسبب ما رأوه من بوادر الفتنة التی انتهت بمداهمة بیت فاطمة فی أول عهد أبی بکر وإکراه بعض الصحابة الذین کانوا مع علی علی بیعة أبی بکر فکانت لهذه الخصومة والمداهمة (وهی ثابتة بأسانید صحیحة ) ...

    [[10]] قراءة فی کتب العقائد ، المذهب الحنبلی نموذجا ، ص 46  پی دی اف کنت أظن المداهمة مکذوبة لا تصح حتی وجدت لها أسانید قویة منها ما أخرجه ابن ابی شیبة فی المصنف بسند صحیح عن أسلم مولی عمر وغیر ذلک . لکن لیس کما یبالغ غلاة الشیعة ولیس کما ینفی غلاة الحنابلة.

    [[11]] فضائل الصحابة لابن حنبل  ج 1   ص 364 ح 532

    [[12]] الآحاد والمثانی  ج 5   ص 360 ح 2952

    [[13]] المذکر والتذکیر  ج 1   ص 91 ح 19

     

    [[14]] المستدرک على الصحیحین  ج 3   ص 168 ح 4736

    [[15]] تاریخ بغداد  ج 4   ص 401 رقم 2300

    [[16]] الاستیعاب  ج 3   ص 975  حدثنا محمد بن أحمد حدثنا محمد بن أیوب حدثنا أحمد بن عمرو البزار حدثنا أحمد بن یحیى حدثنا محمد بن نسیر حدثنا عبد الله بن عمر عن زید ابن أسلم عن أبیه أن علیا والزبیر کانا حین بویع لأبى بکر یدخلان على فاطمة فیشاورانها ویتراجعان فى أمرهم فبلغ ذلک عمر فدخل علیها عمر فقال یا بنت رسول الله ما کان من الخلق أحد أحب إلینا من أبیک وما أحد أحب إلینا بعده منک ولقد بلغنى أن هؤلاء النفر یدخلون علیک ولئن بلغنى لأفعلن ولأفعلن ثم خرج وجاءوها فقالت لهم إن عمر قد جاءنى وحلف لئن عدتم لیفعلن وایم الله لیفین بها فانظروا فى أمرکم ولا ترجعوا إلى فانصرفوا فلم یرجعوا حتى بایعوا لأبى بکر

    [[17]] المصابیح، ص 259 و 260 ح 112 و 113 پی دی اف / أخبرنا محمد بن جعفر الحداد السروی بإسناده عن زید بن أسلم عن أبیه، قال: کنت فیمن حمل‏ الحطب‏ إلى باب علی علیه السلام، فقال عمر: و اللّه لئن لم تخرج یا علی لأحرقن البیت بمن فیه‏

    أخبرنا محمد بن جعفر الحداد بإسناده‏ عن زید بن أسلم عن أبیه قال: شهدت عمر بن الخطاب یوم أراد أن یحرق على فاطمة بیتها، و قال: إن أبوا أن یخرجوا فیبایعوا أبا بکر أحرقت علیهم البیوت، فقلت لعمر: إن فی البیت فاطمة، أ فتحرقها؟ قال: سألتقی أنا و فاطمة

    [[18]] خیر الدین زرکلی در شرح حال ابن حمزه می نویسد :«امام منصور ... عبد الله بن حمزه بن سلیمان بن حمزه: یکی از پیشوایان زیدیه در یمن بوده و از علما و شاعران آن هاست.»

    الأعلام للزرکلی ، ج 4 ص 83  سایت شامله / الإمَام المَنْصُور ... عبد الله بن حمزة بن سلیمان بن حمزة: أحد أئمة الزیدیة فی الیمن. ومن علمائهم وشعرائهم

    [[19]] الشافی ، ج 4 ص 544-546 پی دی اف

    [[20]] سیر أعلام النبلاء  ج 16   ص 484

    [[21]] الطرائف فی معرفة مذاهب الطوائف، السید ابن طاووس، ص 239 ح 344 سایت مکتبه اهل البیت

    [[22]] نهج الحق وکشف الصدق، العلامة الحلی، ص 271  سایت مکتبة اهل البیت

    [[23]] قال زید بن أسلم: کنت ممن حمل الحطب مع عمر إلى باب فاطمة حین امتنع علی وأصحابه عن البیعة أن یبایعوا، فقال عمر لفاطمة: أخرجی من فی البیت وإلا أحرقته ومن فیه ، قال: وفی البیت علی والحسن والحسین وجماعة من أصحاب النبی ، فقالت فاطمة: أفتحرق على ولدی ؟ فقال: إی والله أو لیخرجن ولیبایعن

    [[24]] تحفه اثنا عشریه، باب دهم، مطاعن عمر، طعن دوم ، ص 539 پی دی اف

    [[25]] خیر الدین زرکلی در شرح حال او می نویسد:

    «شبلی نعمانی: محقق و از اعضای اصلاح اسلامی در هند است و برهمانی الاصل است و جد سیزدهمش ( سیوراج سنک ) به اسلام گروید و سراج الدین نامیده شد. شبلی در روستای بندول از توابع اعظم کره به دنیا آمد و در رامبور و لاهور و سهارنپور درس خواند و حج انجام داد و به بسیاری از علما متصل شد. مؤسس دانشگاه علیکره او را برای تدریس علوم عربی در سال 1300 هجری برگزید و کمک کار او در شکوفایی دانشگاه بود و کتب گرانقدری را به زبان خود و بعضی از آن ها را به زبان عربی تالیف کرد و در ایجاد دارالعلوم که متعلق به نشست علما در لکهنو است مشارکت کرد و دارالمصنفین را در شهر خود اعظم کره اندکی قبل از وفاتش ایجاد کرد و صد ها کتاب منتشر کرد و مجله ای داشت که نامش معارف بود و پیوند محکمی با جهان اسلام و نهضت های سیاسی و اجتماعی آن داشت و از کتابهایی که به زبان عربی نوشت انتقاد تاریخ تمدن اسلام زیدان و جزیه است و به زبان عربی و فارسی، همراه با هندی مسلط بود.»

    الأعلام للزرکلی ، ج 3 ص 155 سایت شامله / شبلی النعمانی: باحث، من رجال الاصلاح الاسلامی فی الهند. برهمی الاصل، اعتنق الإسلام جده الثالث عشر (سیوراج سنک) وتسمى سراج الدین. ولد شبلی فی قریة (بندول) من أعمال (أعظم کره) وتعلم فی رامبور ولاهور وسهارنبور، وحج فاتصل بکثیرین من رجال العلم. وانتدبه مؤسس جامعة (علیکره) لتدریس العلوم العربیة سنة 1300 هـ فیها، فکان عونا له على النهوض بالجامعة. وصنف کتبا جلیلة بلغته، وبعضها بالعربیة. وشارک فی إنشاء دار العلوم التابعة لندوة العلماء فی لکهنو، وأنشأ (دار المصنفین) فی بلدته (أعظم کره) قبیل وفاته، فأصدرت مئات من الکتب، ولها مجلة اسمها (معارف). وکان وثیق الصلة بالعالم الاسلامی ونهضاته السیاسیة والاجتماعیة. ومما کتبه بالعربیة (انتقاد تاریخ التمدن الاسلامی لزیدان - ط) و (الجزیة - ط) وکان یجید العربیة والفارسیة، مع الهندیة

    [[26]] الفاروق ، ص 83 پی دی اف / و قد ذکر الطبری فی تاریخه و ابن ابی شیبه فی المصنف روایة جاء فیها ان عمر رضی الله عنه ذهب الی بیت فاطمه و قال مخاطبا ایاها : یا بنت رسول الله ! انت احب الناس لدی ، و مع ذلک لو استمر الناس فی الاجتماع عندک و التحدث فی امر الخلافه ، لاحرقن هذا البیت بسبب هولاء و بالرغم من انه لا یمکن ان نثق فی هذه الروایه من ناحیه سندها لانه لایمکن ان نعلم شیئاً عن احوال رواتها ، الا انه من ناحیه الدرایه لا یوجد سبب یجعلنا نرفضها و لا حرج فی قبولها ،  لان عمر رضی الله عنه کان معروفاً بین الناس بالشدة و لا یستبعد ان تصدر منه هذه الکلمه او امثالها ، و الحقیقة ان الاعمال التی قام بها عمر رضی الله عنه فی ذلک الوقت الحرج قد یکون فیها بعض التجاوزات ، ولکن لا یجب ان یغیب عنا انه لولا حکمة عمر و شدته او حتی تجاوزاته التی کانت موجهة اصلاً لاخماد الفتن و القضاء علی الاضطرابات ، ولو ان موامرات بنی هاشم استمرت لشتت شمل المسلمین و حدثت هروب اهلیه بینهم کتلک التی حدثت بین علی رضی الله عنه و معاویه

    [[27]] أنساب الأشراف  ج 1   ص 252 المدائنی، عن مسلمة بن محارب، عن سلیمان التیمی، وعن ابن عون أن أبا بکر أرسل إلى علی یرید البیعة، فلم یبایع. فجاء عمر، ومعه قبس فتلقته فاطمة على الباب، فقالت فاطمة: یا بن الخطاب، أتراک محرقا علی بابی؟ قال: نعم، وذلک أقوى فیما جاء به أبوک. وجاء علی، فبایع وقال: کنت عزمت أن لا أخرج من منزلی حتى أجمع القرآن

    [[28]] اشکالی که به سند این روایت می گیرند این است که از دو نفر تابعی نقل شده است، در حالی که روایت تابعی ثقه در نزد علمای اهل سنت حجت است:

    ملا علی قاری حنفی می گوید:

    «مرسل التابعی حجة عند الجمهور.» ترجمه: «مرسل تابعی در نزد جمهور علمای اهل سنت حجت است.» مرقاة المفاتیح شرح مشکاة المصابیح، ج 9 ص 434

    ابن امیر الحاج متوفای 879 هـ نیز می گوید:

    أن الأکثر على قبول المرسل.» ترجمه: «اکثر علمای اهل سنت به قبول حدیث مرسل معتقدند.» التقریر والتحبیر  ج 2   ص 339

    ابن حجر عسقلانی می نویسد:

    «قاضی ابوبکر در تقریب گفته است: «جمهور علمای اهل سنت به قبول حدیث مرسل و وجوب عمل به آن معتقدند، به شرطی که راوی مرسل ، ثقه و عادل باشد و آن، سخن مالک ، اهل مدینه ، ابو حنیفه و اهل عراق است» و همچنین رازی در کتاب المحصول، این مطلب را از اکثر علما نقل کرده است ... . پس حدیث مرسل نزد مالک حجت است همانطور که ابن عبد البر ، قاضی ابوبکر و دیگران آن را نقل کرده اند و همینطور در نزد احمد بن حنبل .» 

    النکت على مقدمة ابن الصلاح  ج 1   ص 491  قال القاضی أبو بکر فی التقریب الجمهور على قبول المرسل ووجوب العمل به إذا کان المرسل ثقة عدلا وهو قول مالک وأهل المدینة وأبی حنیفة وأهل العراق وکذلک نقله الرازی فی المحصول عن الأکثرین ... فإن المرسل حجة عند مالک کما نقله ابن عبد البر والقاضی أبو بکر وغیرهما وکذلک عند أحمد

    متقی هندی می نویسد:

    «حدیث مرسل مطلقا حجت است: و از مالک ، ابو حنیفه و احمد _ طبق روایتی که نووی ، ابن قیم ، ابن کثیر و دیگران نقل کرده اند_ این سخن نقل شده است. و از ابن جریر طبری نقل شده است که گفت: «تمام تابعین بر قبول حدیث مرسل اجماع کردند».»

    کنز العمال  ج 3   ص 141 المرسل حجة مطلقا : وقد نقل عن مالک وأبی حنیفة وأحمد فی روایة حکاها النووی وابن القیم وابن کثیر وغیرهم . وعن ابن جریر قال : أجمع التابعون بأسرهم على قبول المرسل

    محیی الدین نووی در کتاب شرح وسیط می گوید :

    «هنگامی که سخن تابعی منتشر شود و با آن مخالفت نشود، پس صحیح این است که همانند حدیث صحابی باشد و گفته شده است که به طور قطعی حجت نیست.»

    البحر المحیط فی أصول الفقه  ج 3   ص 549  وقال النووی فی شرح الوسیط إذا انتشر قول التابعی ولم یخالف فالصحیح أنه کالصحابی وقیل لیس بحجة قطعا

     به خصوص اگر آن تابعی، عبد الله بن عون باشد که شکش از یقین دیگران در نزد اهل سنت، برتر است:

    «وقال شعبة شک ابن عون أحب إلی من یقین غیره ؛ شعبه گفته است: شک ابن عون از یقین دیگران در نزد من محبوب تر است.» سیر أعلام النبلاء  ج 6   ص 365

    نکته ی دیگری که شکی در حجیت روایت عبد الله بن عون باقی نمی گذارد، این است که به تصریح ابن حجر عسقلانی، روایت تابعی ای که مدلس نباشد، به منزله ی این است که آن را از صحابه شنیده باشد:

    «بل مرسل التابعی إذا ذکر قصة لم یحضرها سمیت مرسلة ولو جاز فی نفس الأمر أن یکون سمعها من الصحابی الذی وقعت له تلک القصة وأما الأمور التی یدرکها فیحمل على أنه سمعها أو حضرها لکن بشرط أن یکون سالما من التدلیس والله أعلم ؛ بلکه مرسل تابعی زمانی است که قصه ای را ذکر بکند که خودش در آن حضور نداشته باشد که در این صورت روایتش مرسل نامیده می شود، هرچند برایش ممکن باشد که آن را از صحابی ای که آن داستان برایش اتفاق افتاده است بشنود و اما اموری که تابعی آن ها را درک می کند، بر شنیدن یا حاضر بودن او در آن ها حمل می شود، البته به شرطی که از تدلیس سالم باشد و خدا داناتر است.»  فتح الباری  ج 8   ص 716

    و اتفاقاً در میان تمام راویان اهل سنت، فقط دو نفر هستند که دست به عمل تدلیس نزده اند که یکی از آن ها ابن عون است؛

    «وقال معاذ بن معاذ عن شعبة : ما رأیت أحدا من أصحاب الحدیث إلا یدلس إلا عبد الله بن عون ، وعمرو بن مرة ؛ شعبه گفت: از اصحاب حدیث کسی را ندیدم مگر اینکه تدلیس می کرد بجز از عبد الله بن عون و عمرو بن مره .» تهذیب الکمال  ج 22   ص 235 رقم 4448

    [[29]] تاریخ الطبری  ج 2   ص 233 حدثنا ابن حمید قال حدثنا جریر عن مغیرة عن زیاد بن کلیب قال أتى عمر بن الخطاب منزل علی وفیه طلحة والزبیر ورجال من المهاجرین فقال والله لأحرقن علیکم أو لتخرجن إلى البیعة فخرج علیه الزبیر مصلتا السیف فعثر فسقط السیف من یده فوثبوا علیه فأخذوه

    [[30]] طبق برنامه ی جوامع الکلم ، تمام رجال سند این روایت ثقه هستند بجز محمد بن حمید که توثیقش را در ادامه می اوریم. جریر نیز همان جریر بن عبد الحمید الضبی است که ثقه می باشد.

    توثیق محمد بن حمید الرازی

    جمال الدین مِزّی در شرح حال او می نویسد:

     «روى عنه : أبو داود ، والترمذی ، وابن ماجة ... وقال عبد الله بن أحمد بن حنبل : سمعت أبی یقول : لا یزال بالری علم مادام محمد بن حمید حیا. قال عبد الله : حیث قدم علینا محمد بن حمید کان أبی بالعکسر . فلما خرج قدم أبی وجعل أصحابه یسألونه عن ابن حمید ، فقال لی : ما لهؤلاء یسألونی عن ابن حمید . قلت : قدم هاهنا فحدثهم بأحادیث لا یعرفونها . قال لی : کتبت عنه ؟ قلت : نعم کتبت عنه جزءا . قال : اعرض علی ، فعرضتها علیه ، فقال : أما حدیثه عن ابن المبارک وجریر فهو صحیح ، وأما حدیثه عن أهل الری فهو أعلم. وقال أبو قریش محمد بن جمعة بن خلف الحافظ : قلت لمحمد بن یحیى الذهلی : ما تقول فی محمد بن حمید ؟ قال : ألا ترانی هو ذا أحدث عنه. قال : وکنت فی مجلس أبی بکر الصاغانی محمد بن إسحاق ، فقال : حدثنا محمد بن حمید. فقلت : تحدث عن ابن حمید ؟ فقال : ومالی لا أحدث عنه وقد حدث عنه أحمد بن حنبل ویحیى بن معین . وقال أبو بکر بن أبی خیثمة : سئل یحیى بن معین عن محمد بن حمید الرازی فقال : ثقة لیس به بأس ، رازی کیس. وقال علی بن الحسین بن الجنید الرازی : سمعت یحیى ابن معین یقول : ابن حمید ثقة ، وهذه الاحادیث التی یحدث بها لیس هو من قبله ، إنما هو من قبل الشیوخ الذین یحدث عنهم. وقال أبو العباس بن سعید : سمعت جعفر بن أبی عثمان الطیالسی یقول : ابن حمید ثقة ، کتب عنه یحیى وروى عنه من یقول فیه هو أکبر منهم. وقال یحیى بن أحمد بن زیاد : ذکر محمد بن حمید عند یحیى بن معین فقال : لیس به بأس.»

     ترجمه: «ابو داود ، ترمذی ، ابن ماجه و... از او روایت نقل کرده اند . عبد الله بن احمد بن حنبل گفت: از پدرم شنیدم که می گفت: مادامی که محمد بن حمید زنده بود ، علم نیز در ری زنده بود . عبد الله می گوید: هنگامی که محمد بن حمید به نزد ما آمد، پدرم در لشکر بود و هنگامی آمد که او رفته بود و دید که اصحابش درباره ی ابن حمید از او سؤال می کنند ، پس به من گفت: این ها چرا درباره ی ابن حمید سؤال می کنند؟ گفتم: او اینجا آمد و برای آنها احادیثی را نقل کرد که نمی شناختند . پدرم به من گفت: آیا از او حدیث نوشتی؟ گفتم: آری ، یک جلد از او حدیث نوشتم. گفت: بر من عرضه کن و من چنین کردم. پس گفت: حدیثش از ابن مبارک و جریر صحیح است ، اما حدیثش از اهل ری را خودش داناتر است.

    و حافظ ابوقریش گفت: به محمد بن یحیی الذهلی گفتم: در مورد محمد بن حمید چه می گویی؟ گفت: آیا مرا نمی بینی که دارم از او حدیث نقل می کنم؟! گفت: در مجلس ابوبکر صاغانی محمد بن اسحاق بودم که گفت: حدیث کرد ما را محمد بن حمید . پس من گفتم: آیا از ابن حمید حدیث نقل می کنی؟ وی گفت: چرا از او حدیث نقل نکنم در حالی که احمد بن حنبل و یحیی بن معین از او حدیث نقل کرده اند.

    و ابوبکر بن ابی خیثمه گفته است: از یحیی بن معین درباره ی محمد بن حمید رازی سؤال شد ، پس گفت: ثقه است و اشکالی بر وی نیست ، رازی و دانا است. و علی بن حسین بن جنید رازی گفته است: از یحیی بن معین شنیدم که می گفت: ابن حمید ثقه است ، و این احادیث جعلی که نقل کرده است ، از جانب خودش نیست بلکه از جانب شیوخش است که او از آنها نقل کرده است.

    و ابو العباس بن سعید گفت: از جعفر بن ابی عثمان طیالسی شنیدم که می گفت: ابن حمید ثقه است و یحیی از او نوشته و از او روایت کرده که می گوید : او از آن ها بزرگ تر بوده است . و یحیی بن احمد بن زیاد گفته است: در نزد یحیی بن معین از محمد بن حمید یاد شد ؛ پس گفت: اشکالی به او نیست.»

     تهذیب الکمال  ج 25   ص 99-102 رقم 5167

    طبق نقل ابن حجر ، یحیی بن معین ، ابن حمید را در حد و اندازه های ابن ابی شیبه می دانسته است:

    «وقال فضلک الرازی سألت بن معین عن محمد بن حمید الرازی فقال ثقة وسألته عن عثمان بن أبی شیبة فقال ثقة فقلت من أحب إلیک بن حمید أو عثمان فقال ثقتین امینین مأمونین.»  ترجمه: «فضلک رازی گفت: از یحیی بن معین درباره ی محمد بن حمید رازی پرسیدم ، گفت: ثقه است. و از او درباره ی عثمان بن ابی شیبه نیز پرسیدم ، گفت: ثقه است . گفتم: چه کسی در نزد تو دوست داشتنی تر است ؟ ابن حمید یا عثمان ؟ گفت: هر دو ثقه ، امین و مأمون هستند.» تهذیب التهذیب  ج 7   ص 136

    ابو عیسی ترمذی چندین حدیث از او نقل کرده و آن را معتبر دانسته است:

    «حدثنا محمد بن حمید الرازی حدثنا ... عن أم سلمة قالت کان أحب الثیاب إلى النبی nالقمیص قال أبو عیسى هذا حدیث حسن غریب.» سنن الترمذی  ج 4   ص 237 ح 1762

    هیثمی نیز به وثاقت ابن حمید تصریح کرده است:

    «وفی إسناد البزار محمد بن حمید الرازی وهو ثقة وفیه خلاف وبقیة رجاله وثقوا.» ترجمه: «و در إسناد بزار ، محمد بن حمید رازی وجود دارد که ثقه است و در موردش اختلاف شده است و بقیه ی رجالش توثیق شده اند.» مجمع الزوائد  ج 9   ص 290

    احمد محمد شاکر در تحقیق تفسیر طبری ، او را در چند جا توثیق کرده است:

    «فإن ابن حمید - شیخ الطبری - هو: محمد بن حمید الرازی، سبق توثیقه: 2028، 2253 .» تفسیر الطبری جامع البیان ت شاکر ، ج 3 ص 485 ح 2918

    [[31]] شرح نهج البلاغة  ج 2   ص 34-35  قال أبو بکر : وحدثنی أبو زید عمر بن شبة ، قال : حدثنا أحمد بن معاویة ، قال : حدثنی النضر بن شمیل ، قال : حدثنا محمد بن عمرو ، عن سلمة بن عبد الرحمن ، قال : لما جلس أبو بکر على المنبر ، کان علی علیه السلام والزبیر وناس من بنی هاشم فی بیت فاطمة ، فجاء عمر إلیهم ، فقال : والذی نفسی بیده لتخرجن إلى البیعة أو لأحرقن البیت علیکم فخرج الزبیر مصلتا سیفه ، فاعتنقه رجل من الأنصار وزیاد بن لبید ، فبدر السیف ، فصاح به أبو بکر وهو على المنبر : اضرب به الحجر ، فدق به .

    [[32]] بررسی سند روایت:

    عز الدین عبد الحمید بن ابی الحدید : ثقة

    وی در اعتقاد معتزلی و در فقه شافعی بوده است و بعضی ها از سر نا آگاهی یا عصبیت او را به تشیع منتسب کرده اند، اما آنچه که مهم است، راستگویی و امانت داری اوست. و از بزرگان اهل سنت نه تنها کسی او را دروغگو نشمرده است، بلکه از مقام وی تجلیل کرده اند:

    1. المبارک بن الشعار الموصلی متوفای 654 ( معاصر ابن ابی الحدید )

    «عبد المجید بن هبة الله بن محمد بن محمد بن الحسین ابن أبی الحدید المدائنّی .من بیت القضاء ببلده، کاتب فاضل أدیب، ذو فضل غزیر، وأدب وافر، وذکاء باهر، شاعر مجید، سریع الإدراک، جید الفکرة، خدم فی عدّة أعمال آخرها کتابة دیوان الزّمام المعمور. أخبرنی أنه ولد غرّة ذی الحجة بالمدائن سنة ست وثمانین وخمسمائة، وتأدّب على الشیخ أبیس البقاء عبد الله بن الحسین النحوی العکبری، ثم على أبی الخیر مصدّق بن شبیب الواسطی. واشتغل بفقه الإمام الشافعی -رضی الله عنه- وقرأ علم الأصول، وهو شاعر، وکان أبوه یتقلّد قضاء المدائن، لقیت أبا محمد بمدینة السلام مراراً، ولم یقدر أن آخذ عنه شیئاً من شعره» ؛ ترجمه: «عبدالحمید بن هبة الله بن محمد بن محمد بن حسین بن ابی الحدید مدائنی از خانواده قضات شهر می باشد. نویسنده، فاضل، ادیب و دارای فضیلت بسیار و ادب فراوان و هوش شگفتی آور و گرانقدر و دارای فهم سریع و فکر نیکو می باشد و در بسیاری از کارها در دولت کار کرده است که آخرین آن، نوشتن در دیوان زمّام معمور است. 

    به من خبر رسیده که در اول ماه ذی الحجه در مدائن در سال 586 هـ به دنیا آمد و از شیخ ابیس البقا عبدالله بن حسین نحوی عکبری و بعد از آن از ابو الخیر مصدق بن شبیب واسطی ادبیات را فرا گرفت و به فقه امام شافعی -رضی الله عنه- مشغول شد؛ علم اصول را در حالی که شاعر هم بود فرا گرفت و پدرش مسئول قضاوت مدائن بود. ابو محمد را چندین بار در مدینه دیدم، ولی نتوانستم مقداری از شعرش را فرا بگیرم.»  قلائد الجمان فی فرائد شعراء هذا الزمان ، ج 3 ص 170 بر مبنای سایت شامله

    در سنی بودن ابن الشعار همین بس که ابن خلکان متوفای 681 هـ از او به عنوان «صاحبنا» یاد کرده است:

    «وذکر صاحبنا الکمال ابن الشعار فی عقود الجمان ... .»  وفیات الأعیان وأنباء أبناء الزمان  ج 6   ص 65

    2. شمس الدین ذهبی متوفای 748 هـ

    « الموفق قاسم بن هبة الله بن محمد بن محمد بن أبی الحدید المدائنی ثم البغدادی الأصولی الأدیب صاحب الإنشاء ویدعى أحمد . أجاز له عبد الله بن أبی المجد . أخذ عنه الدمیاطی شعرا . مات فی وسط سنة ست وخمسین فرثاه أخوه عز الدین عبد الحمید ثم مات بعده بقلیل فى العام وکانا من کبار الفضلاء وأرباب الکلام والنظم والنثر والبلاغة والموفق أحسنهما عقیدة فإن العز معتزلی أجارنا الله.» ترجمه: «موفق قاسم بن هبۀ الله بن محمد بن محمد بن ابی الحدید مدائنی بغدادی: اصولی، ادیب، صاحب تالیف و احمد خوانده می شد. عبدالله بن ابی المجد به او اجازه روایت داده و دمیاطی شعری را از او فرا گرفته است.

    او در سال 56 (یعنی سال 656 هـ) فوت کرد و برادرش عز الدین عبدالحمید برای او مرثیه ای سروده است. سپس او نیز در همان سال، اندکی بعد از برادرش فوت می کند و این دو، از بزرگان فضلا و صاحبان سخن، شعر، نثر و بلاغت می باشند و موفق از عز الدین از لحاظ عقیده بهتر بود؛ زیرا عز الدین معتزلی بود. خداوند ما را از آن دور کند.»  سیر أعلام النبلاء  ج 23   ص 274-275

    اینکه ذهبی می گوید: عقیده ی برادر ابن ابی الحدید از او بهتر بود، منظورش این است که برادرش بر خلاف عز الدین که معتزلی بود، اشعری بود ؛

    «موفق الدین ابن أبی الحدید أحمد بن هبة الله بن محمد بن محمد بن حسین ابن أبی الحدید أبو المعالی موفق الدین ویدعى القاسم أیضا ولد سنة تسعین وخمسمائة بالمدائن وکان أدیبا فقیها فاضلا شاعرا مشارکا فی أکثر العلوم توفی سنة ست وخمسین وستمائة وأخوه عز الدین الآتی ذکره فی أسماء عبد الحمید کان معتزلیا ورأیت الشیخ شمس الدین قال فی حق هذا إنه أشعری والله أعلم.»  الوافی بالوفیات  ج 8   ص 146

    بنابر تصریح ذهبی، ابن ابی المجد، استاد ابن ابی الحدید بوده و به او اجازه ی روایت داده است و دمیاطی نیز از او شعر فرا گرفته است؛ لذا با شناختن این دو نفر، می توان ابن ابی الحدید را بهتر شناخت.

    ابن ابی المجد که بود؟

    شمس الدین ذهبی در شرح حال او می نویسد:

    «ابن أبی المجد الشیخ المعمر الثقة ... راوی مسند الإمام أحمد ... حدث عنه الضیاء ... وعدد کثیر من مشیخة الدمیاطی ... مات أبو محمد بالموصل فی ثانی عشر المحرم سنة ثمان وتسعین وخمس مئة رحمه الله.» ترجمه: «ابن ابی المجد: شیخ،طویل العمر و ثقه بود ... او راوی مسند احمد است... ضیاء مقدسی و تعداد زیادی از شیوخ دمیاطی از وی حدیث نقل کرده اند ... ابومحمد (ابن ابی المجد) در موصل در روز دوازدهم محرم سال 598 هـ وفات یافت. خدا رحمتش کند.»  سیر أعلام النبلاء  ج 21   ص 361

    شرف الدین الدمیاطی که بود؟

    تاج الدین سُبکی در کتابی که درباره ی بزرگان شافعی نوشته است، درباره ی او می نویسد:

    «عبد المؤمن بن خلف بن أبی الحسن بن شرف ابن الخضر بن موسى التونی الحافظ شرف الدین الدمیاطی ... کان الحافظ زمانه وأستاذ الأستاذین فی معرفة الأنساب وإمام أهل الحدیث المجمع على جلالته ... .» ترجمه: «حافظ شرف الدین دمیاطی: حافظ زمانش و استاد اساتید در شناخت انساب و امام اهل حدیث بود که بر جلالتش اجماع کرده اند.» طبقات الشافعیة الکبرى  ج 10   ص 102-103 رقم 1380

    خیر الدین زرکلی نیز در شرح حال او می نویسد:

    «الدمْیَاطی ( 613 – 705  هـ = 1217 - 1306 م) عبد المؤمن بن خلف الدمیاطیّ، أبو محمد، شرف الدین: حافظ للحدیث، من أکابر الشافعیة.» الأعلام للزرکلی، ج 4 ص 169 سایت شامله

    3. صلاح الدین الصفدی متوفای 764 هـ

     «عز الدین ابن أبی الحدید عبد الحمید بن هبة الله بن محمد بن محمد ابن أبی الحدید عز الدین أبو حامد المدائنی المعتزلی الفقیه الشاعر أخو موفق الدین ولد سنة ست وثمانین وخمس مائة وتوفی سنة خمس وخمسین وست مائة وهو معدود فی أعیان الشعراء وله دیوان مشهور روى عنه الدمیاطی ... وأنشدنی من لفظه العلامة أثیر الدین أبو حیان قال أنشدنا شیخنا الحافظ شرف الدین أبو محمد عبد المؤمن بن خلف ابن أبی الحسن الدمیاطی قال أنشدنا الشیخ العالم الصاحب عز الدین أبو حامد عبد الحمید بن هبة الله ابن أبی الحدید المعتزلی ببغداذ السریع.»  ترجمه: «عز الدین ابن ابی الحدید ... معتزلی، فقیه و شاعر بود ... علامه اثیر الدین ابوحیان شعری را برای ما نقل کرد و گفت: آن را شیخ ما حافظ شرف الدین دمیاطی برای ما نقل کرد و گفت: آن را شیخ، عالم و صاحب، عز الدین ابن ابی الحدید معتزلی در بغداد فورا برای ما سرود.»   الوافی بالوفیات  ج 18   ص 46-47

    4. ابن الوزیر الیمانی متوفای 840 هـ

    وی از ابن ابی الحدید به عنوان شیخ و علامه ی معتزلی یاد کرده است:

    «ثم إنی وجدتُ فی " شرح النهج " للشیخ العلامة عبدِ الحمید بن أبی الحدید کلاماً فی جماعة من السَّلَف لا یلیقُ بمنصبه المنیف فی العلم.» ترجمه: «سپس من در کتاب شرح نهج البلاغه تألیف شیخ و علامه عبد الحمید بن ابی الحدید سخنی درباره ی گروهی از سلف (ابوهریره) یافتم که در شأن جایگاه بلند او در علم نبود.»  العواصم والقواصم فی الذب عن سنة أبی القاسم ، ج 2 ص 43 سایت شامله

    او در جای دیگر از کتابش تصریح کرده است که ابن ابی الحدید، ابوبکر و عمر را بزرگ می داشت و قائل به تقدیم آن دو در امامت بر امیرالمومنین علی علیه السلام بود ؛

    «فإن ابن أبی الحدید کان وزیراً لابن العلقمی الرافضی، وابن أبی الحدید معتزلی معظمٌ للشَّیخین، قائلٌ بتقدیمهما فی الإمامة على أمیر المؤمنین.» ترجمه: «ابن ابی الحدید، وزیر ابن العلقمی رافضی بود و ابن ابی الحدید معتزلی، شیخین (ابوبکر و عمر) را بزرگ می داشت و قائل به تقدیم آن دو در امامت بر امیرالمومنین (ع) بود.»  العواصم والقواصم فی الذب عن سنة أبی القاسم ، ج 8 ص 244 سایت شامله

     

    5. خیر الدین الزرکلی متوفای 1396 هـ

    «عبد الحمید بن هبة الله بن محمد بن الحسین بن أبی الحدید، أبو حامد، عز الدین: عالم بالادب، من أعیان المعتزلة، له شعر جید واطلاع واسع على التاریخ. ولد فی المدائن، وانتقل إلى بغداد، وخدم فی الدواوین السلطانیة، وبرع فی الانشاء، وکان حظیا عند الوزیر ابن العلقمی. له (شرح نهج البلاغة - ط) و ... .»

     ترجمه: «عبدالحمید بن هبة الله بن محمد بن حسین بن ابی الحدید ابو حامد عزالدین: ادیب و از سرشناسان معتزله است؛ شعری زیبا و اطلاع زیادی از تاریخ دارد؛ در دیوان پادشاهان خدمت می کرد؛ در تالیف متخصص بود و نزد وزیر ابن علقمی شأن و منزلت داشت و از آثارش شرح نهج البلاغه است.» الأعلام للزرکلی ، ج 3 ص 289

    أبو بکر أحمد بن عبد العزیز الجوهری متوفای 323 هـ : ثقة

    ابو احمد عسکری متوفای 382 هـ که از شاگردان جوهری بوده، می گوید:

    «وقرأت على أبی بکر أحمد بن عبد العزیز الجوهری ، وکان ضابطا صحیح العلم.» ترجمه: «بر ابوبکر احمد بن عبد العزیز جوهری حدیث خواندم و او شخصی ضابط (از الفاظ تعدیل) و صحیح العلم بود.» شرح ما یقع فیه التصحیف والتحریف ، ج 2 ص 457 پی دی اف

    ذهبی از عسکری به «الإمام المحدث الأدیب العلامة» تعبیر می کند. سیر أعلام النبلاء  ج 16   ص 413

    ابو الفرج اصفهانی متوفای 356 هـ که او نیز از شاگردان جوهری است، سند روایتی را که جوهری در آن قرار دارد، صحیح می داند ؛

    «أخبرنی أحمد بن عبد العزیز الجوهری - وهذا الخبر أصح ما روى فی ذلک إسنادا - قال أخبرنا أبو زید عمر بن شبة عن معن ابن عیسى.»  الدیارات للأصبهانی  ج 1   ص 11

    خطیب بغدادی در جرح و تعدیل روات، به رأی ابوبکر جوهری اعتماد کرده است:

    «حدثنا أحمد بن عبد العزیز الجوهری بالبصرة قال کان محمد بن عمران الضبی على اختیار القضاة للمعتز فاجتمع إلیه القضاة والفقهاء الخصاف ونظراؤه من الفقهاء وکان الضبی قبل ذلک معلما فنعس ثم رفع رأسه فقال تهجوا قال أبو بکر بن عبد العزیز الجوهری وکان شیخا طوالا یحفظ حدیثا عن رسول الله صلى الله علیه وسلم ثقة وکان یحفظ الاخبار والملح.»  تاریخ بغداد  ج 3   ص 133 رقم 1154

    ابن ابی الحدید نیز گفته است:

    «وجمیع ما نورده فی هذا الفصل من کتاب أبی بکر أحمد بن عبد العزیز الجوهری فی السقیفة وفدک وما وقع من الأختلاف و الأضطراب عقب وفاة النبی صلى الله علیه وسلم ، وأبو بکر الجوهری هذا عالم محدث کثیر الأدب ، ثقة ورع ، اثنى علیه المحدثون ورووا عنه مصنفاته.»  ترجمه: «و جمیع آنچه که در این فصل یاد کردیم، از کتاب ابوبکر احمد بن عبد العزیز جوهری در السقیفه وفدک بود و نیز آنچه که از اختلاف و اضطراب به دنبال وفات پیامبر صلی الله علیه وآله اتفاق افتاد و این ابوبکر جوهری، عالم، محدث، کثیر الادب، مورد اعتماد و با ورع بود. محدثان وی را ستوده اند و از او مصنفاتش را روایت کرده اند.»  شرح نهج البلاغة  ج 16   ص 123

    نکته ی دیگر اینکه: طبق مبانی رجالی اهل سنت اگر از یک راوی مجهول الحال ، چند راوی دیگر ( علی الخصوص ثقه ) روایت کنند، او از جهالت در می آید و برخی او را ثقه می دانند و برخی دیگر نیز سبب حسن ظن بر آن راوی می دانند، برخی او را مستور می دانند و گروهی نیز روایت مستورین را مقبول می دانند و ذهبی نیز صراحت دارد که راویان مستور در صحیحین زیاد اند و روایات ایشان مقبول است؛

    بدر الدین بن بهادر (متوفای 794 هـ) می نویسد:

    «والثانی اختلفت فیهم أهل الحدیث والفقهاء فذهب أکثر أهل الحدیث إلى قبول روایاتهم والاحتجاج بها منهم البزار والدارقطنی فنص البزار فی کتاب الأشربة له وفی فوائده وفی غیر موضع على أن من روى عنه ثقتان فقد ارتفعت جهالته وثبتت عدالته ونحو ذلک الدارقطنی فی الدیات من سننه لما تکلم على حدیث خشف بن مالک عن ابن مسعود فی الدیة.» ترجمه: «گروه دوم: بین فقها و اهل حدیث در قبول روایات این گروه اختلاف است و نظر اکثر اهل حدیث بر قبول روایات این گروه از مجاهیل می باشد همانند بزار و دارقطنی .

    بزار در کتاب الاشربه و دیگر مواضع گفته است که اگر 2 نفر ثقه از کسی روایت کنند، جهالت او مرتفع شده و عدالت او ثابت می شود و مانند همین سخن را دارقطنی در کتاب الدیات از سنن خویش در مورد حدیث خشف بن مالک از بن مسعود بیان می کند.» النکت على مقدمة ابن الصلاح  ج 3   ص 376

    یحیی بن شرف نووی (متوفای 676 هـ) می نویسد:

    «والأصح : قبول روایة المستور .» ترجمه: «صحیح ترین قول این است که روایت راوی مستور قبول می شود.» المجموع  ج 6   ص 279

    شمس الدین ذهبی نیز می نویسد:

    «ففی الصحیحین من هذا النمط خلق کثیر مستورون ما ضعفهم أحد ولا هم بمجاهیل .» ترجمه: «در صحیحین، راویان زیادی از این نوع وجود دارند که مستور هستند؛ کسی ایشان را تضعیف نکرده است و مجهول نیز نیستند.» میزان الاعتدال فی نقد الرجال  ج 2   ص 317 رقم 2112

    از آنجایی که چند شخص ثقه یا صدوق در نزد اهل سنت؛ مثل ابو القاسم طبرانی، ابو الفرج اصفهانی، ابو احمد حسن بن عبدالله عسکری و ابو عبید الله بن عمران مرزبانی از آقای جوهری روایت کرده اند (رجوع شود به مقدمه ی کتاب سقیفه وفدک)، لذا از این طریق نیز عدالت او ثابت می شود.

    عمر بن شبة : ثقة / طبق برنامه ی جوامع الکلم

    أحمد بن معاویة الباهلی :

    ابن حبان نام او را در زمره ی ثقات آورده است.

    الثقات  ج 8   ص 41 رقم 12157«أحمد بن معاویة بن بکر الباهلى ... .»

    خطیب بغدادی نیز او را شخصی بدون اشکال دانسته است.

    .» تاریخ بغداد  ج 5   ص 162 رقم 2608«أحمد بن معاویة بن بکیر بن معاویة أبو بکر الباهلی ... وکان صاحب أخبار وراویة للآداب ولم یکن به بأس

    النضر بن شمیل : ثقة / طبق برنامه ی جوامع الکلم

    محمد بن عمرو اللیثی : صدوق له اوهام یا محمد بن عمرو الدیلی : ثقة

    أبو سلمة بن عبد الرحمن بن عوف : ثقة امام مکثر

    • حسین قربانی

    نظرات  (۰)

    هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی