پایگاه تحقیقاتی وصایت

وبلاگ رسمی حسین قربانی دامنابی
پایگاه تحقیقاتی وصایت

جهت دانلود کتب، روی تصاویر کلیک راست کنید و سپس گزینه ی open link را بزنید.

  • ((مجموعه آثار حسین قربانی دامنابی))
  • طبقه بندی موضوعی

    نقد و بررسی حدیث اعتراف امیرالمومنین (ع) به برتری خلفا در منبر کوفه

    حسین قربانی | شنبه, ۳۰ ارديبهشت ۱۴۰۲، ۰۸:۴۸ ب.ظ

    نقد و بررسی حدیث اعتراف امیرالمومنین g  به برتری خلفا در منبر کوفه

    ابن تیمیه ادعا کرده که به تواتر با بیش از هشتاد وجه از حضرت علی g  نقل شده است که بر منبر کوفه فرمودند: «بهترین این امت بعد از پیامبرش، ابوبکر است و سپس عمر.»[1]

    در پاسخ به این ادعا، چند نکته گفتنی است:

    نکته ی اول: این روایت از کمتر از ده نفر نقل شده و لذا تواتری در کار نیست!

    با تحقیقی که در کتب اهل سنت انجام دادیم، در نهایت به این نتیجه رسیدیم که این حدیث گاه با قید منبر کوفه (با الفاظ مختلف) و گاه بدون ذکر آن (با الفاظ و قراینی که نشان می دهد به منبر کوفه مربوط است)، مجموعا از کمتر از ده نفر نقل شده که بجز طریق عبد خیر بن یزید الهمدانی و أبو جحیفة (وهب بن وهب السوائی) عمده طرق آن، منفردند و اشکال سندی دارند.

    این حدیث با قید و بدون قید منبر کوفه، مجموعاً از شش نفر با سند معتبر نقل شده است که عبارتند از:

    1 و 2. عبد خیر و ابو جحیفه.

    3. نزال بن سبره: با سند حسن در کتاب فضائل الصحابه احمد.

    4. عبدالله بن سلمه: روایت ابن ماجه با سند معتبر. البته این روایت قید منبر کوفه را ندارد. ابن عساکر دو روایت با سندهای نسبتا معتبر نقل کرده که در یکی وی قید می کند که حضرت علی g روی منبر این سخن را فرمود.

    5. علقمه بن قیس: روایت احمد در مسند با سند صحیح یا قوی.

    6. ابو موسی اشعری: روایت طبرانی با سند حسن.

    لذا با این حساب، خبری از تواتری که ابن تیمیه ادعا کرده (80 طریق) نیست و پیروانش چشم و گوش بسته، سخن او را تکرار می کنند!

    یکی از پیروان مکتب سقیفه در مفصل ترین تحقیقی که روی طرق این حدیث انجام داده، در نهایت به این نتیجه رسیده است که این حدیث از 29 نفر از تابعین و 7 نفر از صحابه از امیرالمومنین g نقل شده است!

    اما باید توجه داشت که:

    اولا: این تحقیق، شامل هر حدیثی با مضمون متن کلام نسبت داده شده به حضرت علی g در منبر کوفه است!! در حالی که ما به دنبال بررسی صحت و سقم رویدادی هستیم که امیرالمومنین g در منبر کوفه در میان خطبه ای، این سخن را فرموده باشند؛ چون تنها آنچه که تواتر را در این حدیث می تواند محقق سازد، اشتراک راویان در زمان و حداقل در مکان ایراد این کلام است. و الا نقل این سخن از حضرت در مکانها و زمان های دیگر، جزء احادیث آحاد است؛ مانند حدیثی که از محمد بن حنفیه نقل شده که مربوط به گفتگوی خصوصی است.

    برای این که موضوع روشن شود، مثالی می زنم. فرض کنید سه نفر نزد قاضی می روند و شهادت می دهند که با چشمان خودشان دیدند که آقای زید در پارک الف شهر تهران با خانمی به نام اسماء زنا کرد! اگر نفر چهارم نیز همین شهادت را بدهد با این تفاوت که بگوید در پارک ب این اتفاق افتاد، در این صورت نه تنها شهادتشان قبول نمی شود، بلکه به دستور قاضی هر چهار شاهد شلاق می خورند! حتی قید زمان نیز در شهادت مهم است؛ چرا که اگر هر چهار شاهد بگویند که این اتفاق در پارک الف شهر تهران افتاد با این تفاوت که سه شاهد اول بگویند در روز جمعه این اتفاق افتاد و شاهد چهارم بگوید این اتفاق مربوط به روز شنبه است، در این صورت نیز هر چهار شاهد حد می خورند! 

    بنابراین برای ثبوت ادعای ابن تیمیه مبنی بر تواتر این قضیه، می بایست روایاتی را مورد استناد قرار داد که قید کرده باشند حضرت در منبر کوفه این کلام را فرموده و شاید حتی لازم باشد که راویان زمان ایراد آن را نیز قید کرده باشند، هر چند در کتب مصطلح الحدیث شرط نشده باشد؛ مانند واقعه ی غدیر خم و حدیث غدیر که راویان، مکان و زمان صدور سخن را قید کرده اند.

    ثانیا: در این تحقیق نام هشت نفر از کسانی لیست شده که سال ها بعد از شهادت امیرالمومنین g به دنیا آمده اند و یا جزء کسانی بوده اند که ثابت شده از حضرت علی g حدیثی نشنیده اند! راویانی مانند:

    1. ابراهیم نخعی: متولد سال 46 هـ !

    2. ابو اسحاق سبیعی: متولد سال 33 هـ که گفته شده تنها امیرالمومنین g را دیده و از ایشان حدیث نشنیده است. جالب تر اینکه وی این حدیث را با واسطه نیز نقل کرده است!

    3. شعبی: ابن عساکر این روایت را به صورت معنعن از شعبی از حضرت علی g نقل کرده است. بنا بر نظر علمای اهل سنت، شعبی حدیثی از حضرت علی g نشنیده است. از سوی دیگر، همین روایت را شعبی با ذکر واسطه هایی نقل کرده؛ لذا خود شعبی این کلام را از حضرت علی g نشنیده است!

    4. قاضی شریک بن عبدالله: لالکائی این روایت را از وی نقل کرده؛ اما او به صورت مرسل روایت را به حضرت علی g نسبت داده؛ زیرا وی حدود چهل سال بعد از شهادت امیرالمومنین g به دنیا آمده است.

    5. طلحه بن مصرف: ابن عساکر این روایت را از وی نقل کرده؛ اما او به طور قطع حضرت علی g را ندیده است!

    6. عبدالرحمن بن الاصبهانی: روایت را ابن عدی نقل کرده که علاوه بر اشکال رجالی، انقطاع نیز دارد؛ زیرا عبدالرحمن بن الاصبهانی از حضرت علی g حدیث نشنیده است.

    7. هارون بن سلمان الفراء: دولابی این روایت را از طریق ابو نعیم فضل بن دکین از وی نقل کرده؛ اما با توجه به اینکه ابونعیم (شاگرد هارون) متولد سال 130 هـ است، روشن می شود که سند روایت انقطاع دارد؛ زیرا بین تولد شاگرد راوی این روایت و شهادت حضرت علی g در سال 40 هـ ، 90 سال فاصله است!

    8. وهب بن اسماعیل: وی شیخِ عبدالله بن سعید الاشج است که روایت را با دو واسطه از طریق عبد خیر نقل کرده؛ اما محقق وهابی به اشتباه این راوی را هم جزء کسانی حساب کرده که پای منبر حضرت علی g این سخن را از ایشان شنیده است!!

    ثالثا: بیشتر طرق این حدیث که محقق وهابی نام راویانش را لیست کرده، اشکال سندی دارند و صدور این سخن از آنان ثابت نمی شود که اجمالا بیان می کنیم:

    ابوهریره: خطیب بغدادی با سند ضعیف طبق حکم بشار عواد معروف.

    انس بن مالک: ابن عساکر با سند موضوع.

    عبدالله بن عباس: ابن حبان و ابن المقری با سند ضعیف.

    ابو سعید خدری: روایت وی مربوط به گفتگوی خصوصی است و سندش هم ضعیف است.

    ابو حازم: وی ظاهرا مجهول است و سند روایت ابن عساکر که به وی می رسد، معتبر نیست.

    ابو حکیمة: در سندش راوی مجهول الحال وجود دارد.[2]

     

     ابو مجلز: سند روایتش را محقق کتاب الطیوریات[3] تضعیف کرده است.

    ابو مخلد: که در واقع همان ابو مجلز است؛ زیرا سند روایت ابن عساکر، همان سند دولابی است که گفتیم ضعیف است.

    ابو هلال العتکی: روایت وی را ابن عساکر یکبار به صورت گفتگوی خصوصی نقل کرده که خارج از بحث منبر کوفه است و بار دیگر نیز با سند دیگری که در اواخرش مشترک با سند قبلی است نقل کرده که مربوط به منبر است. این روایت از طریق خالد بن سلمه بن عاص که از نواصب بوده از پسر ابو موسی اشعری (ابو برده) از ابو هلال العتکی که ظاهرا مجهول است نقل شده است.

    حارث: روایت را ابن عساکر با این طریق نقل کرده که سندش ضعیف است.

    زر بن حبیش: روایت را ابو نعیم با سند ضعیف از وی نقل کرده است.

    زید بن وهب: روایت را ابن عساکر با سند ضعیف از وی نقل کرده است.

    سوید بن غفله: روایت را ابن عساکر با سند ضعیف از وی نقل کرده است.

    قاضی شریح: روایت را خطیب بغدادی با سند ضعیف از وی نقل کرده است.

    عبدالرحمن بن ابی لیلی: روایت را ابو نعیم اصفهانی از طریق داود بن زبرقان کذاب نقل کرده است!

    علی بن ربیعه الوالبی: عبدالله بن احمد در السنة با سند ضعیف.

    علی بن شعبه: همان علی بن ربیعه است و سند نیز همان سند عبدالله بن احمد است.

    عزیز بن مکنف: روایت دارقطنی با سند موضوع از طریق سیف بن عمر کذاب.

    مسعده البجلی: روایت ابن عساکر با سند ضعیف. خود این راوی نیز مجهول است.

    این لیست مجموعا شد 19 اسم و در حقیقت 17 نفر که هیچ کدام معتبر نیست!

    نکته ی دوم: روایات ابوجحیفه باهم تعارض دارند!

    گفتیم که مهمترین طرق این روایت، به ابو جحیفه و عبد خیر بر می گردد؛ اما روایات ابوجحیفه با یکدیگر تعارض جدی دارند که در اصل صدور این سخن، تشکیک وارد می کند.

    ابو جحیفه ادعا می کند که این حدیث را وقتی که امیرالمومنین g  در بالای منبر کوفه فرموده، شنیده است؛ اما متن روایاتش با یکدیگر نمی خوانند و گاه یکدیگر را نقض می کنند:

    روایت یکم: بیان این سخن در منبر به همه. نظر شعیب الارنؤوط: إسناده قوی.[4]

    روایت دوم: بیان این سخن در منبر بعد از پرسش حضرت و پاسخ ابو جحیفه ! نظر ارنؤوط: إسناده قوی.[5]

    روایت سوم: بیان این سخن خطاب به ابو جحیفه! نظر ارنؤوط: إسناده صحیح.[6]

    روایت چهارم: بیان این سخن به ابو جحیفه در جای دیگر![7] با سند صحیح طبق برنامه جوامع الکلم.[8]

    با چشم پوشی از اضافات و اختلافاتی که در متن کلامِ نسبت داده شده به حضرت علی g  وجود دارد، به وضوح روشن است که احادیث بیان این سخن در منبر (حدیث دوم)، با حدیث چهارم در تضاد است؛ زیرا در حدیث دوم، حضرت علی g  از مردم می پرسد که افضل امت بعد از  پیامبرش n چه کسی است؟ ابوجحیفه پاسخ می دهد: شما ای امیرالمومنین. اما امیرالمومنین g  نظر او را رد کرده و سپس آن سخن را می فرماید! اما در حدیث چهارم می بینیم که ابوجحیفه انگار تاکنون این مطلب را از حضرت امیر نشنیده و لذا می گوید که وقتی وارد بر حضرت امیر شدم، ایشان را با عنوان افضل هذه الامة بعد نبیها مخاطب قرار دادم؛ اما آن حضرت نظرم را رد کرده و سپس آن سخن را فرمودند!

    اگر تقدم و تأخر زمانی این دو حدیث را عوض کنیم نیز همین اشکال و تعارض به حال خود باقی می ماند!

    نکته ی سوم: خلفا صلاحیت افضلیت را نداشتند!

    گفتیم که شروط افضلیت: سرآمد بودن در علم، شجاعت، عدالت و ایمان است؛ اما هیچ اثر و خبری از این ویژگی ها حتی در حد یک مسلمان عادی نیز در خلفا وجود نداشته است.[9] با این حال با چه حساب و ملاکی این افراد به عنوان افضل امت معرفی شده اند؟!

    نکته ی چهارم: افضلیت حضرت علی g ثابت است!

    بر اساس آیات قرآن و روایات معتبر اهل سنت و نظر بزرگان صحابه؛ از جمله امام حسن مجتبی g  در روز شهادت امیرمومنان g ، ثابت شد که حضرت علی g  بدون شک افضل صحابه بودند.

    نکته ی پنجم: نظر منفی امیرالمومنین g  نسبت به خلفا

    این روایت در حالی بی شرمانه از جانب بعضی راویان ساخته و پرداخته شده و به حضرت علی g  نسبت داده شده است که آن حضرت نسبت به خلفا نظر منفی داشته اند و صراحتا ابراز کرده اند.

    روایت یکم: حضرت علی g ، ابوبکر و عمر را دروغگو، گناهکار، پیمان شکن و خائن می داند!

    مسلم در صحیحش روایت کرده است که عمر بن خطاب روزی در ایام خلافتش رو به عباس بن عبدالمطلب و حضرت علی g کرد و گفت:

    «وقتی رسول خدا n وفات یافت، ابوبکر گفت: من ولی رسول خدا n هستم؛ پس شما دو نفر (علی و عباس عموی پیامبر) آمدید تا میراث پسر برادرت (رسول الله) و [تو ای علی]  میراث زنت از پدرش را طلب کنید؛ پس ابوبکر از پیامبر n نقل کرد که فرمود: ما انبیاء از خودمان ارث باقی نمی گذاریم جز صدقه.

    پس شما دو نفر (علی و عباس) نظرتان این بود که ابوبکر دروغگو، گناهکار، پیمان شکن و خائن بود و خدا می داند که او راست گفت و تابع حق بود. پس چون ابوبکر فوت شد، من ولی رسول خدا n و ولی ابوبکر شدم؛ اما نظر شما این بود که من دروغگو، گناهکار، پیمان شکن و خائن هستم؛ ولی خدا میداند که من راست میگفتم و درستکار، راشد و تابع حق بودم.»[10]

    جالب اینکه بخاری از آوردن این حدیث به طور کامل، احساس خطر کرده و به جای عبارت «کاذبا آثما غادرا خائنا» از عبارت «کذا و کذا» استفاده کرده است.[11]

    از آنجایی که حضرت علی g و عباس، ابوبکر و عمر را دروغگو، گنهکار، حیله گر و خیانتکار می دانستند، به حدیث ابوبکر و شهادت عمر اعتماد نکردند و بعد از آنکه عثمان به خلافت رسید، به نزد او رفتند و میراث پیامبرn  را مطالبه کردند![12]

    روایت دوم: امیرالمومنین g  خلفا را غاصب خلافت می دانند!

    عمر بن شبه نمیری (متوفای 262 هـ) و طبری با اسانید معتبر روایتی طولانی درباره ی ماجراهای شورای شش نفره نقل کرده اند که پرده از بسیاری از حقایق آن بر می دارد؛ از جمله در قسمتی از این روایت آمده است که بعد از تسلیم خلافت به عثمان توسط عبد الرحمن بن عوف، بعد از رد سیره ی ابوبکر و عمر توسط امیرالمومنین g و قبول آن توسط عثمان، امیرالمومنین g خطاب به عبدالرحمن بن عوف فرمودند:

    ((برای مدتی دراز به او گذاشتی. این اولین روزی نیست که علیه ما همدست شدید؛ P پس صبرى نیکو میکنم و بر آنچه توصیف مى‌کنید، از خداوند یارى مى‌خواهم.O (یوسف: 18) به خدا قسم، عثمان را خلیفه کردی تا آن را به تو بازگرداند و خدا Pهر روز به کاری است.O  (الرحمن: 29).

    پس عبد الرحمن گفت: ای علی، بد گمان نباش؛ چرا که من نظر کرده ام و با مردم مشورت کرده ام؛ آن ها کسی را با عثمان برابر نمی گیرند.

    پس علی g خارج شد، در حالی که می فرمود: این نامه به سر خواهد رسید ... و فرمود:

     «مردم به قریش می نگرند و قریش به همدیگر می نگرد و می گوید: اگر بنی هاشم بر شما خلافت یابند، هرگز از میانشان خارج نمی شود، ولی اگر در غیر آن ها از قریش باشد، آن را در میان خودتان دست به دست می برید.»))[13]

    سند روایت ابن شبه نمیری را عبد الله الدویش در تحقیقش تصحیح کرده.[14] طبری نیز در تاریخش این روایت را با پنج سند که سه طریقش معتبر است، نقل کرده.[15]

    روایت سوم: کراهت امیرالمومنین g  از دیدن عمر، مستبد دانستن ابوبکر و دفن شبانه ی همسرش.

    بخاری و مسلم در صحیحشان از عائشه روایت کرده اند که گفت:

    «... وقتی فاطمه B متوجه این امر شد، بر ابوبکر غضبناک شد و با او قهر کرد و سخنی با وی نگفت تا از دنیا رفت. فاطمه B بعد از پیامبر n شش ماه زندگی کرد.

    هنگامی که فاطمه B وفات کرد، همسرش علی g او را در شب دفن کرد و ابوبکر را خبر نکرد و خودش بر او نماز خواند.

    تا زمانی که فاطمه B زنده بود، علی g دارای وجهه و آبرویی در نزد مردم بود. هنگامی که [حضرت] فاطمه B وفات یافت، مردم از او رو برمی گرداندند.

    پس طلب بیعت و مصالحه با او کرد و علی g در آن مدت بیعت نکرده بود. پس علی g کسی را به نزد ابوبکر فرستاد و گفت: بیا نزد ما و کسی را که از دیدن او کراهت دارم همراه خود نیاور و منظورش عمر بود. عمر گفت: به خدا قسم به تنهایی نزد آنها داخل نمی شوی. ابوبکر گفت: احتمال این نیست که کاری با من داشته باشند؛ به خدا قسم، نزد آنها می روم. پس ابوبکر بر آنها داخل شد. علی g بر آنها شاهد و گواه گرفت و گفت: ما فضل تو را و آنچه را که خداوند به تو داده است شناختیم؛ و خیری را برای تو آرزو نکرده ایم مگر اینکه خدا آن را به تو داده است؛ و اما تو در امر خلافت، بر ما استبداد کردی ... .»[16]

    تذکر: از آنجایی که این روایت، از عائشه دختر ابوبکر نقل شده (شهد شاهد من اهلها)، لذا آنچه را که برضد پدرش گفته، می پذیریم؛ اما آنچه را که به نفع او گفته، صرفاً ادعا حساب می کنیم.

    روایت چهارم: مخالفت امیرالمومنین g  با خلافت ابوبکر.

    بخاری در صحیحش از عمر بن خطاب روایت کرده است که گفت:

    «زمانی که رسول الله n وفات یافت، انصار با ما مخالفت کردند و برای تعیین خلیفه ای جدید در سقیفه بنی ساعده جمع شدند و نیز علی g ، زبیر و همراهانشان با ما مخالفت کردند ... .»[17]

    روایت پنجم: مخالفت امیرالمومنین g  با خلافت عمر.

    «عایشه گوید: هنگامی که ابوبکر در آستانه ی مرگ قرار گرفت، عمر را جانشین خودش قرار داد؛ پس علیg و طلحه بر او وارد شدند و گفتند: چه کسی را خلیفه کردی؟ گفت: عمر را. گفتند: به پروردگارت چه خواهی گفت؟ گفت: آیا مرا از خدا می ترسانید؟! من به خدا و عمر از شما داناتر هستم. می گویم: بر آن ها بهترین اهلت را خلیفه کردم.»[18]

    این روایت را ابن سعد با سند حسن نقل کرده است.[19]

    در بعضی از روایات، به جای نام امیرالمومنین g ، گفته شده: یکی از مهاجرین!

    ابو الولید ازرقی (متوفای 250 هـ) از اسماء بنت عمیس روایت کرده است که گفت:

    «مردی از مهاجرین بر ابوبکر وارد شد، در حالی که او بیمار بود؛ پس گفت: عمر را بر ما خلیفه کردی، در حالی که او الان که بر ما سلطنت ندارد بر ما ستم می کند؛ پس اگر پادشاه ما شود ستمگرتر خواهد بود. چه جوابی به خدا خواهی داد هنگامی که او را ملاقات کنی؟ ابوبکر گفت: مرا بنشانید و چنین کردند. پس گفت: آیا من را از خدا می ترسانی ؟! پس من زمانی که او را ملاقات کنم، می گویم: بهترین اهلت را برای آن ها خلیفه کردم.»[20]

    ابن حجر رجال سند این روایت را ثقه داسته و دکتر محمد الشهری نیز سندش را تصحیح کرده است.[21]

    نکته ی ششم: امیرالمومنین gخودشان را برتر از خلفا می دانستند!

    روایت یکم: بلاذری با سند صحیح[22] روایت کرده است که حضرت علی g  فرمودند: «احدی از این امت، [از ظلم و مصیبت] آنچه را که من دیدم ندید؛ رسول خدا n وفات یافتند و من احق مردم نسبت به این امر (خلافت) بودم؛ پس مردم با ابوبکر بیعت کردند و او نیز عمر را جانشین خودش کرد؛ پس من بیعت کردم و [به قضا و قدر الهی] رضایت دادم و تسلیم شدم؛ سپس مردم با عثمان بیعت کردند؛ پس من نیز بیعت کردم و تسلیم شدم و رضایت دادم، و آن ها اکنون بین من و معاویه شک دارند!!»[23]

    همین روایت را عبدالله بن احمد بن حنبل  در کتاب «السنة» نقل کرده، اما از نقل عبارت «وأنا أحق الناس بهذا الأمر» احساس خطر نموده و به جای آن، عبارت «فذکر شیئا» قرار داده است!

    دکتر محمد سعید سالم القحطانی در تحقیق کتاب السنة، همه ی رجال سند این روایت را ثقه دانسته است.[24]

    ابن عساکر این روایت را با سندی دیگر نقل کرده است.[25]

    ابن طاهر مقدسی نیز سند دیگری برای این سخن حضرت ذکر کرده است.[26]

    روایت دوم: نسائی، ابن ابی حاتم، طبرانی، حاکم نیشابوری و ضیاء مقدسی با سند معتبر از ابن عباس روایت کرده اند که:«علی g همیشه در زمان حیات رسول خدا n می گفت: ... قسم به خدا، من برادر رسول خدا n ، ولی، وارث و پسر عموی ایشان هستم؛ پس چه کسی از من به او سزاوارتر است.»[27]

    نکته ی هفتم: اعتراف ابوبکر به عدم افضلیت خودش!

    در کتاب فضائل الصحابه احمد با سند حسن (طبق نظر وصی الله)[28] از میمون روایت شده است که گفت:

    «عمر [در سقیفه] به ابوبکر گفت: دستت را دراز کن تا با تو بیعت کنیم.

    ابوبکر گفت: برای چه با من بیعت می کنید؟ به خدا سوگند، من با تقوا ترین و قوی ترین شما نیستم. باتقواترین شما سالم مولی ابو حذیفه و قوی ترین شما عمر است.»[29]

    اما با این وجود بیعت را پذیرفت و در همان روزی که به خلافت رسید، به منبر رفت و در سخنرانی اش اعتراف کرد که همانا من اکنون حکمفرمای شما شدم، ولی بهترین شما نیستم!

    ابن کثیر دمشقی می نویسد:

    «ابوبکر پس از اینکه خدا را سپاس گفت و پیغمبرش را ستود، چنین گفت: ای مردم! همانا من اکنون حکمفرمای شما شدم، ولی بهترین شما نیستم؛ پس هرگاه در انجام امورتان خوب کار کردم، مرا یاری کنید و هر گاه بد کار کردم، مرا به راه راست راهنمایی کنید... این روایت سندش صحیح است.»[30]

    ابو داود سجستانی نیز این روایت را نقل کرده و محققش در پاورقی سندش را جیّد دانسته است.[31]

    بنا بر نقل ابن قیّم جوزیه، ابوبکر در زمان بیماری اش در آخرین روزهای حیاتش نیز به عدم افضلیتش اعتراف کرده است:

    «عبد الرحمن بن عوف گفت: ابوبکر در بیماری اش که در آن فوت شد، گفت: من ولی امورتان شدم؛ اما بهترین شما نبودم و هر یک از شما بینی اش باد کرد از این که این امر (خلافت) برای او باشد.»[32]

    ابن حزم آندلسی متوفای 548 هـ می نویسد:

    «صحیح است که ابوبکر هنگامی که بعد از وفات رسول خدا n به خلافت رسید، برای مردم خطبه خواند و گفت: ای مردم، من ولی شما شدم، در حالی که بهترین شما نیستم و و این مطلب از او صحیح است که وی این سخن را به طور علنی در میان جمیع صحابه گفت و کسی از آنها این مطلب را منکر نشد؛ پس دلالت میکند بر پذیرش سخن او و اختلافی نیست که در میان حاضرین در خطبه ی ابوبکر، کسی نبود که در موردش گفته شود برتر از ابوبکر است بجز علی، ابن مسعود و عمر ...

    پس اگر کسی بگوید که ابوبکر این سخن را از باب تواضع گفته است، [در جواب] به او می گوییم:

    این سخن به یقین باطل است؛ زیرا صدیق که رسول خدا n او را به این اسم نامگذاری کرد (؟!) جایز نیست که دروغ بگوید و حاشا از او از آن و او جز حق و راست نمی گوید ... . و از جمله چیزهایی که روشن میکند ابوبکر این سخن - ولیتکُمْ وَلست بِخَیْرِکُمْ – را از روی حق و صدق گفت و نه از باب تواضع، روایتی است که از ابو سعید خدری نقل شده است ... پس این ابوبکر است که فضائل خودش را هنگامی که در موردش درست باشد، ذکر می کند؛ پس اگر چنانچه افضل صحابه بود، به صراحت آن را می گفت و کتمانش نمی کرد، در حالی که خداوند او را از دروغ منزه ساخته است.»[33]

    نکته ی هشتم: برتری امام مهدی f بر ابوبکر و عمر

    جمهور اهل سنت معتقدند که ابوبکر و عمر خلیفة الله نبودند! محیی الدین نووی شافعی می نویسد:

    «از ابن ابی ملیکه نقل شده است که مردی به ابوبکر گفت: ای خلیفة الله! پس ابوبکر گفت: من [خلیفة الله نیستم، بلکه فقط]  خلیفه ی پیامبر n هستم و به این خشنودم. و مردی به عمر بن عبدالعزیز گفت: ای خلیفة الله! پس او گفت: وای بر تو ... و امام قاضی القضاة ابو الحسن ماوردی بصری، فقیه شافعی در کتابش " الأحکام السلطانیة " گفته است: ... جمهور علما از اطلاق خلیفة الله به خلفا منع کرده اند و قائلش را فاجر دانسته اند.»[34]

    روایتی که نووی درباره ی خلیفة الله نبودن ابوبکر نقل کرده، آن را ابوبکر خلال در کتاب «السنة» نقل کرده و محققش دکتر عطیه الزهرانی سندش را صحیح دانسته است.[35]

    از سوی دیگر، بنا بر روایات صحیح السندی که در کتب معتبر اهل سنت نقل شده، امام مهدی f طبق فرمایش رسول خدا n، خلیفة الله هستند.

    روایت اول:

    ثوبان از رسول خدا n نقل می کند که فرمودند: «گنجى در نزد شماست که بر سر آن جنگى میان سه نفر از فرزندان پادشاهان اتفاق می افتد که هیچ یک در آن به پیروزى نمى رسند، سپس از سمت مشرق پرچمهاى سیاهى پدیدار مى شود و با شما نبردى خواهند کرد که هرگز مانند آن اتفاق نیفتاده است... هنگامى که آن پرچم ها را دیدید، به هر وسیله اى که مى توانید هر چند از روى برف و یخ بگذرید، خود را به آنها رسانده و با ایشان بیعت نمائید؛ زیرا او خلیفه  خدا، [حضرت] مهدى f مى باشد.»[36]

    این روایت را ابن ماجه در سننش آورده و برنامه ی جوامع الکلم حکم به صحت سندش داده است،[37] حاکم در مستدرکش آورده و تصحیح کرده و ذهبی نیز با نظر او موافقت کرده است.[38] ابوبکر بزّار[39]، ابن کثیر[40]، سیوطی[41]، قرطبی[42]، ِاشبیلی[43] و بوصیری[44] نیز سندش را تصحیح کرده اند.

    روایت دوم:

    سند اول:

    احمد بن حنبل با سندش از سبیع روایت می کند که گفت: «مرا از کنار آبی به کوفه فرستادند تا چهارپا بخرم و به کناسه آمدیم که در آن مردی بود که گروهی دور او بودند و رفیق من برای چهارپایان رفت و من نزد آن مرد رفتم و او حذیفه بود. پس ، از او شنیدم که گفت:

    یاران رسول خدا n از ایشان، از خوبی می پرسیدند و من از بدی؛ پس گفتم: ای رسول خدا n، آیا بعد از خوبی، بدی است، همانطوری که قبل از آن بود؟ فرمود: بله. گفتم: راه حفظ از آن چیست؟

    فرمود: شمشیر -به گمانم ابو التیاح می گفت شمشیر. به گمانم [از حذیفه چنین نقل کرد و] گفت: گفتم که سپس چه چیزی است؟ فرمود: سپس آرامشی بر دخن است. گفتم سپس چیست ؟ فرمود: دعوت گران به گمراهی. و فرمود: اگر در آن روز خلیفه ی خدا را در زمین دیدی همراه او باش، اگرچه بدنت از توان افتد و مالت گرفته شود و اگر او را ندیدی فرار کن، و لو در حالی که تنه ی درخت را گاز گرفته ای بمیری.

    گفتم سپس چیست؟ فرمود: سپس دجال خروج می کند... .»[45]

    سند این روایت را محقق کتاب مسند احمد، حمزه احمد الزین، تصحیح کرده[46] و شعیب الارنؤوط آن را حسن دانسته است.[47] ألبانی نیز این روایت را در کتاب سلسلة الأحادیث الصحیحة آورده است.[48]

    سند دوم:

    همین روایت را احمد در مسندش با طریقی دیگر نقل کرده، با این تفاوت که به جای «خلیفة الله»، «کان لله یومئذ فی الأرض خلیفة» آمده که هم معنا می باشند.[49]

    سند این روایت را نیز حمزه احمد الزین تصحیح کرده[50]و شعیب الارنؤوط آن را حسن دانسته است.[51]

    روایت سوم:

    ذهبی با ذکر سلسله سند، از عبد الله بن عمر نقل می کند که گفت:

    «رسول خدا n فرمودند: مهدی f خروج می کند، در حالی که بر سرش عمامه ای است که در آن ندا دهنده ای ندا در می دهد: این مهدی f خلیفه ی خدا است؛ از ایشان تبعیت کنید.»[52]

    نتیجه گیری: با کنار هم گذاشتن این دو موضوع، برتری حضرت مهدی f بر ابوبکر و به طریق اولی بر عمر ثابت می شود، همانطور که ملا علی قاری حنفی می نویسد:

    «در اطلاق «خلیفة الله» بر حضرت مهدی f دلالت واضحی است بر بزرگی شأن و جایگاه او و این، منقبتی عالی و رتبه ای جلی است و چه بسا مهدی f از صدیق (ابوبکر) از این حیث افضل باشد؛ چرا که به او خلیفه ی رسول الله n گفته می شود، نه خلیفة الله.» [53]

    عبدالرحمن سیوطی نیز می نویسد:

    «ابن ابی شیبه در المصنف در باب مهدی f می گوید: ابو اسامه از عوف از محمد بن سیرین روایت میکند که می گوید: در این امت خلیفه ای است که ابوبکر و عمر بر او برتری ندارند. این سند، صحیح است.»[54]

    جهت دفع استبعاد از خلیفة الله بودن امام مهدی f ، باید اضافه کنیم که این موضوع را روایات دیگر عامه نیز تأیید می کند.

    روایت اول:

    «ابو معبد از عبدالله بن عباس نقل می کند که گفت: روزها و شب ها سپری می شود تا اینکه جوانمردی از ما اهل بیت به ولایت می رسد که نه فتنه ها او را می پوشاند و نه او آن را می پوشاند. راوی می گوید: گفتم: ای ابن عباس، پیرهای شما از آن عاجر هستند، آن وقت جوان هایتان به آن می رسند؟! گفت: آن امر خداست؛ به هرکس که بخواهد می دهد.»[55]

    این روایت را احمد بن حنبل نقل کرده و محقق کتابش، وصی الله بن محمد عباس، سندش را تصحیح کرده است.[56]

    روایت دوم:

    حضرت رسول n فرمودند: «مهدی f از ما اهل بیت است و خدا کارش را یک شبه اصلاح می کند.»[57]

    این روایت را ألبانی در زمره ی احادیث صحیح قرار داده و اسانیدش را ذکر کرده است.[58]

    ابن کثیر دمشقی در بیان معنای این حدیث می گوید:

    «در شبی، خدا کارش را اصلاح می کند؛ یعنی خدا به سوی او بر میگردد، موفقش می کند، می فهماندش و ارشادش می کند بعد از اینکه چنین نبود.»[59]

    عبدالرؤوف مناوی نیز در شرح این حدیث می نویسد:

    گفته شده است که او در عالم کون و فساد به وسیله ی اسرار حروف تصرف می کند. بسطامی گوید: «هرکس راز حرف عین را بداند، بر اسرار و علوم حروف و معارف الهی اطلاع می یابد و به این دلیل است که جد حضرت مهدی f ؛ یعنی حضرت علی g از اعلم صحابه به دقیق ترین علوم و لطیف ترین احکام بود و از جمله علوم ایشان، علم اسرار حروف بود. آیا نمی بینی که حرف عین در ابتدای اسم ایشان آمده است؟ این روایت را احمد در مسندش از امیرالمومنین علی g روایت کرده و سیوطی آن را حسن دانسته است.»[60]

    روایت سوم:

    «ابو طفیل از علی g از پیامبر n نقل کرده است که فرمود: اگر از روزگار فقط یک روز باقی مانده باشد، خداوند قطعا مردی از اهل بیتم را مبعوث می کند تا آن را پر از عدالت کند همانطور که از ظلم و جور پر شده بود.»[61]

    این روایت را ابو داود در سننش[62] و ضیاء مقدسی در صحیحش نقل کرده و محقق کتاب الاحادیث المختارة، دکتر عبدالملک بن دهیش، سندش را تحسین کرده است.[63]

    ألبانی نیز این روایت را در زمره ی احادیث صحیح قرار داده است.[64]

    حال سوالی که پیش می آید این است که امام علی g که باب علوم نبوی و جد حضرت مهدی f است، آیا از این موضوع اطلاع نداشته که فرموده: افضل امت بعد از پیامبر n، ابوبکر و عمر هستند؟! یا اینکه امام مهدی f را جزء این امت نمی دانسته اند؟!

     

     

     

     

     

     

    نکته ی نهم: تکذیب این حدیث ساختگی توسط امام سجاد g  

    طبرانی با سند معتبر[65] از حکیم بن جبیر روایت کرده است که گفت:

    «به علی بن الحسین c عرض کردم: عبد خیر (در روایت ابن عساکر: عامر شعبی به نقل از وهب الخیر) به من حدیث کرد که خودش شاهد بوده و شنیده است که علی g در این منبر می فرمود: «بهترین این امت بعد از پیامبرش، ابوبکر است و سپس عمر و فرمود: اگر می خواستم سومی را نیز نام می بردم!»

    پس امام علی بن الحسین زین العابدین g  فرمود: سعید بن مسیب از سعد بن ابی وقاص نقل کرده است که رسول الله n به علی  g فرمودند: تو نسبت به من به منزله ی هارون g برای موسی g هستی، غیر از اینکه بعد از من پیامبری نیست.»[66]

    ابو سعد المالینی (متوفای 412 هـ) همین روایت را نقل کرده و اضافه کرده است که امام سجاد g  در ادامه فرمودند: «کیست این کسی که به رسول خدا n به منزله ی هارون برای موسی c باشد؟!»[67]

    ابن عساکر نیز همین روایت را نقل کرده است.[68]  

    نکته ی دهم: احتمال اسقاط مقدمه یا مؤخره سخن حضرت برای تحریف معنای آن

    ممکن است که این سخن را امیرالمومنین g با ذکر مقدمه یا مؤخره ای فرموده باشند؛ اما مخالفین آن را ساقط کرده اند تا کلام امام را به نفع خودشان تغییر دهند.

    بلاذری (متوفای 279 هـ) با سند صحیح[69] از عبد خیر روایت کرده است که حضرت علی g فرمودند:

    «بهترین این امت بعد از پیامبرش ابوبکر و عمر هستند، سپس گروه هایی دنیا طلبی کردند.»[70]

    برای اینکه مقصود حضرت علی g از این سخن روشن شود، مثالی می زنیم. دقت کنید.

    فرض کنید شیعه ای بگوید: «عادل ترین فرد این امت بعد از امام حسن g، عمر بن عبدالعزیز اموی بود و بقیه، بیت المال را غارت کردند.»

    بدیهی است که این سخن نه در مقام مقایسه ی عمر بن عبدالعزیز با همه ی آحاد امت گفته شده و نه در صدد بیان عدالت مطلق وی است؛ بلکه به قرینه ی عبارت «بعد از امام حسن g» که اشاره به خلافت آن حضرت دارد و عبارت «غارت بیت المال توسط بقیه» که نشان از صاحب منصب بودن آن ها دارد، می فهمیم که گوینده از این سخن قصد مقایسه ی خلفای بعد از امام حسن g (یعنی خلفای بنی امیه و بنی عباس) با یکدیگر را داشته که همگی از نظر گوینده (شیعه) اهل باطل بوده اند؛ و لیکن عمر بن عبدالعزیز در مقایسه با بقیه، بهتر بوده است و این بهتر بودن وی هرگز به معنای خوب بودن او نیست.

    عبارت « ثُمَّ إِنَّ أَقْوَامًا طَلَبُوا هَذِهِ الدُّنْیَا = سپس گروه هایی دنیا طلبی کردند» که در این حدیث آمده، همان عبارتی است که در روایت دیگری بعد از پیروزی بر جملیان از حضرت صادر شده است.[71]

    و خود زبیر نیز در هنگام حرکت به سوی جنگ جمل به انگیزه ی دنیا طلبی اش از برپایی جنگ جمل تصریح کرده که روایتش را بلاذری با سند حسن[72] نقل کرده است.[73]

    این امر نشان می دهد که حضرت در مقام مقایسه ی خلفا و طالبان خلافت؛ یعنی ابوبکر و عمر، عثمان، طلحه، زبیر و ... با یکدیگر بوده و بهترین های امت بعد از حکومت رسول الله n که به خلافت و ریاستی رسیدند را از نظر دست درازی به بیت المال، ابوبکر و عمر معرفی می نمایند! و این سخن هرگز حتی به معنای تأیید مطلق سلامت اقتصادی حکومت های ابوبکر و عمر نیز نیست، چه برسد به تفضیل مطلق آنان!

    احتمال دیگر آن است که مرحوم سید شریف مرتضی علم الهدی (متوفای 436 هـ) با سندش از عامر شعبی روایت میکند که گفت:

    «از وهب بن ابی جحیفه، عمرو بن شرحبیل، سوید بن غفله، عبدالرحمن الهمدانی و ابو جعفر الاشجعی شنیدم که همه ی آن ها می گفتند: از علی g شنیدیم که بر منبر فرمود: این دروغ چیست که می گویند: «أَلَا إِنَّ خَیْرَ اَلْأُمَّةِ بَعْدَ نَبِیِّهَا أَبُو بَکْرٍ وَ عُمَرُ»؟!»[74]

    در ابتدای همین فصل نیز روایت مرحوم سلیم بن قیس هلالی را آوردیم که حضرت علی g فرمودند:             «آیا ما می‌گوییم که بهترین این امت ابو بکر و عمر هستند و اگر بخواهم سومی را هم نام می‌برم؟!»[75]

     

    [[1]] منهاج السنة النبویة،ج 1 ص 308 وقد تواتر عنه أنه کان یقول على منبر الکوفة خیر هذه الأمة بعد نبیها أبو بکر ثم عمر روى ذلک عنه من أکثر من ثمانین وجها

    [[2]] الکنی والأسماء، ج 16 ص 1033-1034 ح 1306 تحقیق سلیمان بن سعید بن مریزن عسیری: فی الروایة من لم یتضح حاله

    [[3]] الطیوریات در ج 1 ص 99 ح 80

    [[4]] مسند أحمد بن حنبل، ج 1 ص 106 ح 837  تعلیق شعیب الأرنؤوط: إسناده قوی / حدثنا عبد الله ثنا منصور بن أبی مزاحم ثنا خالد الزیات حدثنی عون بن أبی جحیفة قال : کان أبی من شرط علی رضی الله عنه وکان تحت المنبر فحدثنی أبی انه صعد المنبر یعنى علیا رضی الله عنه فحمد الله تعالى وأثنى علیه وصلى على النبی صلى الله علیه و سلم وقال خیر هذه الأمة بعد نبیها أبو بکر والثانی عمر رضی الله عنه وقال یجعل الله تعالى الخیر حیث أحب

    [[5]] مسند أحمد بن حنبل، ج 1 ص 106 ح 834  تعلیق شعیب الأرنؤوط: إسناده قوی / حدثنا عبد الله حدثنی أبو صالح هدیة بن عبد الوهاب بمکة ثنا محمد بن عبید الطنافسی ثنا یحیى بن أیوب البجلی عن الشعبی عن وهب السوائی قال خطبنا على رضی الله عنه فقال من خیر هذه الأمة بعد نبیها فقلت أنت یا أمیر المؤمنین قال لا خیر هذه الأمة بعد نبیها أبو بکر ثم عمر رضی الله عنه وما نبعد ان السکینة تنطق على لسان عمر رضی الله عنه

    [[6]] مسند أحمد بن حنبل، ج 1 ص 106 ح 835 تعلیق شعیب الأرنؤوط: إسناده صحیح على شرط مسلم رجاله ثقات رجال الشیخین غیر منصور بن عبدالرحمن فمن رجال مسلم / حدثنا عبد الله حدثنی أبی ثنا إسماعیل بن إبراهیم أنبأنا منصور بن عبد الرحمن یعنى الغدانی الأشل عن الشعبی حدثنی أبو جحیفة الذی کان على یسمیه وهب الخیر قال قال على رضی الله عنه یا أبا جحیفة ألا أخبرک بأفضل هذه الأمة بعد نبیها قال قلت بلى قال ولم أکن أرى ان أحدا أفضل منه قال أفضل هذه الأمة بعد نبیها أبو بکر وبعد أبی بکر عمر رضی الله عنه وبعدهما آخر ثالث ولم یسمه

    [[7]] المعجم الأوسط، ج 2 ص 272 ح 1959 با سند صحیح / در برنامه ی الجامع الکبیر، متن روایت به صورت کامل نقل نشده و ما متن کامل را از برنامه جوامع الکلم نقل کردیم. در فایل پی دی اف، محقق در پاورقی به متن ساقط شده از روایت، اشاره کرده است. / حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ عَمْرٍو الْقَطِرَانِیُّ، قَالَ: نا الْحَسَنُ بْنُ عَلِیٍّ الْوَاسِطِیُّ، قَالَ: نا هُشَیْمٌ، عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ سَالِمٍ، قَالَ: سَمِعْتُ عَامِرًا الشَّعْبِیَّ، یَقُولُ: سَمِعْتُ أَبَا جُحَیْفَةَ یَقُولُ: دَخَلْتُ عَلَى عَلِیٍّ فَقُلْتُ: یَا أَفْضَلَ الأُمَّةِ بَعْدَ نَبِیِّهَا، فَقَالَ: " مَهْلا یَا أَبَا جُحَیْفَةَ أُخْبِرُکَ بِأَفْضَلِ الأُمَّةِ بَعْدَ نَبِیِّا؟ " قُلْتُ: نَعَمْ، بِأَبِی وَأُمِّی، قَالَ: " أَبُو بَکْرٍ، ثُمَّ قَالَ: یَا أَبَا جُحَیْفَةَ، أُخْبِرُکَ بِأَفْضَلِ الأُمَّةِ بَعْدَ أَبِی بَکْرٍ؟ " قُلْتُ: نَعَمْ، بِأَبِی وَأُمِّی أَنْتَ، قَالَ: " عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ " قَالَ: " یَا أَبَا جُحَیْفَةَ، أُخْبِرُکَ بِأَفْضَلِهَا بَعْدَ عُمَرَ؟ " قُلْتُ: نَعَمْ، بِأَبِی وَأُمِّی، قَالَ: " رَجُلٌ آخَرُ، لَمْ یُسَمِّهِ "

    [[8]] بررسی سند روایت: أحمد بن عمرو القطرانی: ثقة / الحسن بن علی الواسطی: ثقة / هشیم بن بشیر السلمی: ثقة / إسماعیل بن سالم الأسدی: ثقة ثبت / عامر الشعبی: ثقة

    [[9]] ما به تفصیل در کتاب «خلفا از نگاهی دیگر» با استناد به روایات معتبر عامه این ادعا را اثبات کرده ایم.

    [[10]] صحیح مسلم، ج 3 ص 1378 ح 1757 ثم نشد عباسا وعلیا بمثل ما نشد به القوم أتعلمان ذلک قالا نعم قال فلما توفی رسول الله صلى الله علیه وسلم قال أبو بکر أنا ولی رسول الله صلى الله علیه وسلم فجئتما تطلب میراثک من بن أخیک ویطلب هذا میراث امرأته من أبیها فقال أبو بکر قال رسول الله صلى الله علیه وسلم ما نورث ما ترکنا صدقة فرأیتماه کاذبا آثما غادرا خائنا والله یعلم إنه لصادق بار راشد تابع للحق ثم توفی أبو بکر وأنا ولی رسول الله صلى الله علیه وسلم وولی أبی بکر فرأیتمانی کاذبا آثما غادرا خائنا والله یعلم إنی لصادق بار راشد تابع للحق فولیتها

    [[11]] صحیح البخاری، ج 5 ص 2049 ح 5043  ثم توفى الله نبیه صلى الله علیه وسلم فقال أبو بکر أنا ولی رسول الله فقبضها أبو بکر یعمل فیها بما عمل به فیها رسول الله صلى الله علیه وسلم وأنتما حینئذ وأقبل على علی وعباس تزعمان أن أبا بکر کذا وکذا والله یعلم أنه فیها صادق بار راشد تابع للحق ثم توفى الله أبا بکر فقلت أنا ولی رسول الله صلى الله علیه وسلم وأبی بکر فقبضتها سنتین أعمل فیها بما عمل رسول الله صلى الله علیه وسلم وأبو بکر ثم جئتمانی وکلمتکما واحدة وأمرکما جمیع

    [[12]] مسند الإمام أحمد بن حنبل، ج1، ص 238و239 ح 77 قال الارنؤوط: إسناده صحیح على شرط مسلم / حَدَّثَنَا یَحْیَى بْنُ حَمَّادٍ، حَدَّثَنَا أَبُو عَوَانَةَ، عَنِ الْأَعْمَشِ، عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ رَجَاءٍ، عَنْ عُمَیْرٍ مَوْلَى الْعَبَّاسِ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ، قَالَ: لَمَّا قُبِضَ رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، وَاسْتُخْلِفَ أَبُو بَکْرٍ، خَاصَمَ الْعَبَّاسُ عَلِیًّا فِی أَشْیَاءَ تَرَکَهَا رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فَقَالَ أَبُو بَکْرٍ: شَیْءٌ تَرَکَهُ رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فَلَمْ یُحَرِّکْهُ فَلا أُحَرِّکُهُ. فَلَمَّا اسْتُخْلِفَ عُمَرُ اخْتَصَمَا إِلَیْهِ، فَقَالَ: شَیْءٌ لَمْ یُحَرِّکْهُ أَبُو بَکْرٍ فَلَسْتُ أُحَرِّکُهُ، قَالَ: فَلَمَّا اسْتُخْلِفَ عُثْمَانُ اخْتَصَمَا إِلَیْهِ، قَالَ: فَأَسْکَتَ عُثْمَانُ وَنَکَّسَ رَأْسَهُ، قَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ: فَخَشِیتُ أَنْ یَأْخُذَهُ، فَضَرَبْتُ بِیَدِی بَیْنَ کَتِفَیِ الْعَبَّاسِ، فَقُلْتُ: یَا أَبَتِ، أَقْسَمْتُ عَلَیْکَ إِلَّا سَلَّمْتَهُ لِعَلِیٍّ، قَالَ: فَسَلَّمَهُ لَهُ.

    [[13]] وَحَدَّثَنَا مُحَمَّدٌ، قال: حَدَّثَنَا مُوسَى بْنُ عُقْبَةَ، قال: حَدَّثَنَا نَافِعٌ، أَنَّ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ عُمَرَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ أَخْبَرَهُ ... فَقَالَ عَلِیٌّ: حَبْوَتَهُ حَبْو دَهْرٍ، لَیْسَ هَذَا أَوَّلَ یَوْمٍ تَظَاهَرْتُمْ فِیهِ عَلَیْنَا،(( فَصَبْرٌ جَمِیلٌ وَاللَّهُ الْمُسْتَعَانُ عَلَى مَا تَصِفُونَ))، وَاللَّهِ مَا وَلَّیْتَ عُثْمَانَ إِلا لِیَرُدَّ الأَمْرَ إِلَیْکَ، وَاللَّهِ (( کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ))، فَقَالَ عَبْدُ الرَّحْمَنِ: یَا عَلِیُّ، لا تَجْعَلْ عَلَى نَفْسِکَ سَبِیلا، فَإِنِّی قَدْ نَظَرْتُ وَشَاوَرْتُ النَّاسَ فَإِذَا هُمْ لا یَعْدِلُونَ بِعُثْمَانَ، فَخَرَجَ عَلِیٌّ وَهُوَ یَقُولُ: سَیَبْلُغُ الْکِتَابُ أَجَلَهُ ... فَقَالَ عَلِیٌّ: إِنَّ النَّاسَ یَنْظُرُونَ إِلَى قُرَیْشٍ، وَقُرَیْشٌ تَنْظُرُ إِلَى بَیْتِهَا، فَتَقُولُ: إِنْ وَلِیَ عَلَیْکُمْ بَنُو هَاشِمٍ لَمْ تَخْرُجْ مِنْهُمْ أَبَدًا وَإِنْ کَانَتْ فِی غَیْرِهِمْ مِنْ قُرَیْشٍ تَدَاوَلْتُمُوهَا بَیْنَکُمْ

    [[14]] أخبار المدینة (المجلد السادس)، ج 3 ص 140-147  قال الدویش: صحیح رجاله ثقات و رواه ابن سعد

    [[15]] تاریخ الطبری، ج 2 ص 580-583  قبلا در فصل سوم، در بحث سخن مقداد به بررسی اسانید این روایت پرداختیم.

    [[16]] صحیح البخاری، ج 4 ص 1549 ح 3998 و صحیح مسلم، ج 3 ص 1380 ح 1750 «عن عروة عن عائشة ... فوجدت فاطمة على أبی بکر فی ذلک فهجرته فلم تکلمه حتى توفیت وعاشت بعد النبی صلى الله علیه وسلم ستة أشهر فلما توفیت دفنها زوجها علی لیلا ولم یؤذن بها أبا بکر وصلى علیها وکان لعلی من الناس وجه حیاة فاطمة فلما توفیت استنکر علی وجوه الناس فالتمس مصالحة أبی بکر ومبایعته ولم یکن یبایع تلک الأشهر فأرسل إلى أبی بکر أن ائتنا ولا یأتنا أحد معک کراهیة لمحضر عمر فقال عمر لا والله لا تدخل علیهم وحدک فقال أبو بکر وما عسیتهم أن یفعلوا بی والله لآتینهم فدخل علیهم أبو بکر فتشهد علی فقال إنا قد عرفنا فضلک وما أعطاک الله ولم ننفس علیک خیرا ساقه الله إلیک ولکنک استبددت علینا بالأمر ... .»

    [[17]] صحیح البخاری، ج 6 ص 2505 ح 6442  حین توفى الله نبیه صلى الله علیه وسلم أن الأنصار خالفونا واجتمعوا بأسرهم فی سقیفة بنی ساعدة وخالف عنا علی والزبیر ومن معهما

    [[18]] الطبقات الکبرى، ج 3 ص 274  أخبرنا الضحاک بن مخلد أبو عاصم النبیل قال أخبرنا عبید الله بن أبی زیاد عن یوسف بن ماهک عن عائشة قالت لما حضرت أبا بکر الوفاة استخلف عمر فدخل علیه علی وطلحة فقالا من استخلفت قال عمر قالا فماذا أنت قائل لربک قال أبالله تفرقانی لأنا أعلم بالله وبعمر منکما أقول استخلفت علیهم خیر أهلک

    [[19]] بررسی سند روایت طبق برنامه ی جوامع الکلم:

    الضحاک بن مخلد النبیل : ثقة / عبید الله بن أبی زیاد القداح: مقبول / یوسف بن ماهک الفارسی : ثقة / عایشه : صحابی.

    حسین سلیم اسد سند روایت عبیدالله القداح را حسن دانسته و بعد از ذکر جرح و تعدیل های او، در نهایت چنین گفته است:

    «فمثله أقل ما یقال فیه أنه حسن الحدیث = پس کمترین چیزی که در مورد چنین کسی گفته می شود، این است که حسن الحدیث می باشد.» مسند الدارمی المعروف بسنن الدارمی (ت: الدارانی)، ج 2 ص 1174-1176 ح 1895 باب 36

    [[20]] أخبار مکة للأزرقی، ج 2 ص 152-153 حدثنا أبو الولید حدثنا ابن أبی عمر حدثنا عبد الرزاق أخبرنا معمر عن الزهری عن القاسم بن محمد عن أسماء ابنة عمیس قالت دخل رجل من المهاجرین على أبی بکر الصدیق رضی الله عنه وهو شاک فقال استخلفت علینا عمر وقد عتا علینا ولا سلطان له فلو قد ملکنا کان أعتى فکیف تقول لله سبحانه إذا لقیته فقال أبو بکر أجلسونی فأجلسوه فقال هل تفرقنی إلا بالله عز وجل فإنی أقول إذا لقیته استخلفت علیهم خیر أهلک

    [[21]] المطالب العالیة، ج 15 ص 757 ح 3889 قال ابن حجر العسقلانی : رجاله ثقات

    [[22]] بررسی سند روایت:

    روح بن عبد المؤمن الهذلی: ثقة / الوضاح بن عبد الله الیشکری: ثقة / خالد الحذاء: ثقة / عبد الرحمن بن أبی بکرة الثقفی: ثقة.

    [[23]] أنساب الأشراف، ج 1 ص 294 حدثنی روح بن عبد المؤمن، عن أبی عوانة، عن خالد الحذاء عن عبد الرحمن بن أبی بکرة: أن علیا أتاهم عائدا فقال: ما لقی أحد من هذه الأمة ما لقیت، توفی رسول الله صلى الله علیه وسلم وأنا أحق الناس بهذا الأمر؛ فبایع الناس أبا بکر، فاستخلف عمر، فبایعت ورضیت وسلمت، ثم بایع الناس عثمان فبایعت وسلمت ورضیت، وهم الآن یمیلون بینی وبین معاویة.

    [[24]] السنة لعبد الله بن أحمد، ج 2 ص 294 ح 1315 حدثنی أبی وعبید الله بن عمر القواریری وهذا لفظ حدیث أبی قالا حدثنا یحیى بن حماد أبو بکر نا أبو عوانة عن خالد الحذاء عن عبد الرحمن بن أبی بکرة أن علیا رضی الله عنه أتاهم عائدا ومعه عمار فذکر شیئا فقال عمار یا أمیر المؤمنین فقال اسکت فوالله لأکونن مع الله على من کان ثم قال ما لقی أحد من هذه الأمة ما لقیت إن رسول الله صلى الله علیه وسلم توفی فذکر شیئا فبایع الناس أبا بکر رضی الله عنه فبایعت وسلمت ورضیت ثم توفی أبو بکر وذکر کلمة فاستخلف عمر رضی الله عنه وذکر ذلک فبایعت وسلمت ورضیت ثم توفی عمر فجعل الأمر إلى هؤلاء الرهط الستة فبایع الناس عثمان رضی الله عنه فبایعت وسلمت ورضیت ثم هم الیوم یمیلون بینی وبین معاویة. رجاله ثقات

    [[25]] تاریخ مدینة دمشق، ج 42 ص 439 (ح 44793) أخبرنا أبو القاسم زاهر بن طاهر أنا أبو سعد محمد بن عبد الرحمن أنا الحاکم أبو أحمد الحافظ أنا الحسین بن محمد بن صالح الصیمری نا إبراهیم بن یوسف یعنی الصیرفی نا أبی عن أمی الصیرفی عن یحیى بن عروة المرادی قال سمعت علی بن أبی طالب قال قبض رسول الله صلى الله علیه وسلم وأنا أرى أنی أحق الناس بهذا الأمر فاجتمع الناس على أبی بکر فسمعت وأطعت ثم إن أبا بکر حضر فکنت أرى أن لا یعدلها عنی فولی عمر فسمعت وأطعت ثم إن عمر أصیب فظننت أنه لایعدلها عنی فجعلها فی ستة أنا احدهم فولاها عثمان فسمعت وأطعت ثم إن عثمان قتل فجاؤونی فبایعونی طائعین غیر مکرهین فوالله ما وجدت إلا السیف أو الکفر بما أنزل على محمد صلى الله علیه وسلم

    [[26]] أطراف الغرائب والأفراد، ج 1  ص 221 ح 315 طارق بن شهاب عن علی حدیث : والله لقد قبض رسول الله وما أحد أحق بهذا الأمر منی . تفرد به عبد السلام بن حبیب عن أبیه عن سلیمان بن میسرة الأحمسی عن طارق .

    [[27]] در مبحث علم امیرالمومنین g به بررسی سند این روایت پرداختیم.

    أخْبَرَنَا مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى بْنِ عَبْدِ اللَّهِ النَّیْسَابُورِیُّ، وَأَحْمَدُ بْنُ عُثْمَانَ بْنِ حَکِیمٍ، وَاللَّفْظُ لِمُحَمَّدٍ، قَالا: حَدَّثَنَا عَمْرُو بْنُ طَلْحَةَ، قَالَ: حَدَّثَنَا أَسْبَاطٌ، عَنْ سِمَاکٍ، عَنْ عِکْرِمَةَ، عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ، أَنَّ عَلِیًّا، " کَانَ یَقُولُ فِی حَیَاةِ رَسُولِ اللَّهِ n إِنَّ اللَّهَ یَقُولُ: «أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِکُمْ وَمَنْ یَنْقَلِبْ»، وَاللَّهِ لا نَنْقَلِبُ عَلَى أَعْقَابِنَا بَعْدَ إِذْ هَدَانَا اللَّهُ، وَاللَّهِ لَئِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ، لأُقَاتِلَنَّ عَلَى مَا قَاتَلَ عَلَیْهِ حَتَّى مَاتَ، وَاللَّهِ إِنِّی لأَخُوهُ، وَوَلِیُّهُ، وَوَارِثُهُ، وَابْنُ عَمِّهِ، وَمَنْ أَحَقُّ بِهِ مِنِّی؟ "

    [[28]] فضائل الصحابة لابن حنبل، ج 1 ص 162 ح 147 قال وصی الله بن محمد العباس: إسناده حسن

    [[29]] حدثنا عبد الله قثنا أحمد بن محمد بن أیوب قثنا أبو بکر یعنی بن عیاش عن عمرو بن میمون عن أبیه أن عمر قال لأبی بکر أمدد یدک نبایعک قال علام تبایعونی فوالله ما أنا بأتقاکم ولا أقواکم أتقانا سالم یعنی مولى أبی حذیفة وأقوانا عمر

    [[30]] البدایة والنهایة، ج 6 ص 301 قال ابن کثیر: وهذا إسناد صحیح / ثم تکلم أبو بکر فحمد الله وأثنى علیه بالذی هو أهله ثم قال أما بعد أیها الناس فأنی قد ولیت علیکم ولست بخیرکم فان أحسنت فأعینونی وإن أسأت فقومونی الصدق أمانة والکذب خیانة والضعیف فیکم قوی عندی حتى أرجع علیه حقه إن شاء الله والقوی فیکم ضعیف حتى آخذ الحق منه إن شاء الله لا یدع قوم الجهاد فی سبیل الله إلا خذلهم الله بالذل ولا تشیع الفاحشة فی قوم إلا عمهم الله بالبلاء أطیعونی ما أطعت الله ورسوله فاذا عصیت الله ورسوله فلا طاعة لی علیکم قوموا إلى صلاتکم یرحمکم الله وهذا إسناد صحیح

    [[31]] کتاب الزهد، ص 59 ح 31 محققین: یاسر بن إبراهیم بن محمد أبو تمیم - غنیم بن عباس بن غنیم أبو بلال

    [[32]] عدة الصابرین، ج 1 ص 178-179 وذکر لیث عن ابن سعد عن صالح بن کیسان عن حمید بن عبد الرحمن بن عوف عن أبیه أن أبا بکر رضى الله عنه قال فى مرضه الذى مات فیه إنى ولیت أمرکم وانى لست بخیرکم وکلکم ورم أنفه من ذلک أن یکون هذا الامر له

    [[33]] الفصل فی الملل، ج 4 ص 105-106 قد صَحَّ أَن أَبَا بکر الصّدیق رَضِی الله عَنهُ خطب النَّاس حِین ولی بعد موت رَسُول الله صلى الله عَلَیْهِ وَسلم فَقَالَ أَیهَا النَّاس إِنِّی ولیتکُمْ وَلست بِخَیْرِکُمْ فقد صَحَّ عَنهُ رَضِی الله عَنهُ أَنه أعلن بِحَضْرَة جَمِیع الصَّحَابَة رَضِی الله عَنْهُم أَنه لَیْسَ بخیرهم وَلم یُنکر هَذَا القَوْل مِنْهُم أحد فَدلَّ على متابعتهم لَهُ وَلَا خلاف أَنه لَیْسَ فِی أحد من الْحَاضِرین لخطبته إِنْسَان یَقُول فِیهِ أحد من النَّاس أَنه خیر من أبی بکر إِلَّا عَلیّ وَابْن مَسْعُود وَعمر ...فَإِن قَالَ قَائِل إِنَّمَا قَالَ أَبُو بکر هَذَا تواضعاً قُلْنَا لَهُ هَذَا هُوَ الْبَاطِل الْمُتَیَقن لِأَن الصّدیق الَّذِی سَمَّاهُ رَسُول الله صلى الله عَلَیْهِ وَسلم بِهَذَا الِاسْم لَا یجوز أَن یکذب وحاشا لَهُ من ذَلِک وَلَا یَقُول إِلَّا الْحق والصدق...وَمِمَّا یبین أَن أَبَا بکر رَضِی الله عَنهُ لم یقل ولیتکُمْ وَلست بِخَیْرِکُمْ إِلَّا محقاً صَادِقا لَا تواضعاً یَقُول فِیهِ الْبَاطِل وحاشا لَهُ من ذَلِک مَا حدّثنَاهُ ... عَن أبی سعید الْخُدْرِیّ قَالَ قَالَ أَبُو بکر الصّدیق رَضِی الله عَنهُ أَلَسْت أَحَق النَّاس بهَا أَو لست أول من أسلم أَلَسْت صَاحب کداء (قَالَ أَبُو مُحَمَّد) فَهَذَا أَبُو بکر رَضِی الله عَنهُ یذکر فَضَائِل نَفسه إِذا کَانَ صَادِقا فِیهَا فَلَو کَانَ أفضلهم لصرح بِهِ وَمَا کتمه وَقد نزهه الله تَعَالَى عَن الْکَذِب

    [[34]] الأذکار، ج 1 ص 286-287 وعن ابن أبی ملیکة أن رجلا قال لأبی بکر الصدیق رضی الله عنه یا خلیفة الله فقال أنا خلیفة محمد صلى الله علیه وسلم وأنا راض بذلک وقال رجل لعمر بن عبد العزیز رضی الله عنه یا خلیفة الله فقال ویلک ... وذکر الإمام أقضى القضاة أبو الحسن الماوردی البصری الفقیه الشافعی فی کتابه الأحکام السلطانیة ... وامتنع جمهور العلماء من ذلک ونسبوا قائله إلى الفجور هذا کلام الماوردی

    [[35]] السنة للخلال، ج 1 ص 183 ح 334 أخبرنا محمد قال ثنا وکیع عن نافع بن عمر عن ابن أبی ملیکة قال قال رجل لأبی بکر یا خلیفة الله قال لست بخلیفة الله عز وجل ولکن خلیفة رسول الله صلى الله علیه وسلم أنا راض بذلک إسناد هذا الحدیث صحیح

    [[36]] حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى، وَأَحْمَدُ بْنُ یُوسُفَ، قَالَا: حَدَّثَنَا عَبْدُ الرَّزَّاقِ، عَنْ سُفْیَانَ الثَّوْرِیِّ، عَنْ خَالِدٍ الْحَذَّاءِ، عَنْ أَبِی قِلَابَةَ، عَنْ أَبِی أَسْمَاءَ الرَّحَبِیِّ، عَنْ ثَوْبَانَ، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ n: " یَقْتَتِلُ عِنْدَ کَنْزِکُمْ ثَلَاثَةٌ، کُلُّهُمُ ابْنُ خَلِیفَةٍ، ثُمَّ لَا یَصِیرُ إِلَى وَاحِدٍ مِنْهُمْ، ثُمَّ تَطْلُعُ الرَّایَاتُ السُّودُ مِنْ قِبَلِ الْمَشْرِقِ، فَیَقْتُلُونَکُمْ قَتْلًا لَمْ یُقْتَلْهُ قَوْمٌ، ثُمَّ ذَکَرَ شَیْئًا لَا أَحْفَظُهُ، فَقَالَ: فَإِذَا رَأَیْتُمُوهُ فَبَایِعُوهُ، وَلَوْ حَبْوًا عَلَى الثَّلْجِ، فَإِنَّهُ خَلِیفَةُ اللَّهِ الْمَهْدِیُّ "

    [[37]] سنن ابن ماجه، ج 2 ص 1367 ح 4084 حکم برنامه جوامع الکلم: إسناده متصل ، رجاله ثقات

    [[38]] المستدرک على الصحیحین، ج 4 ص 510 ح 8432 با تصحیح حاکم و ذهبی

    [[39]] البحر الزخار، ج 10 ص 100 رقم 4163 فإنا اخترنا هذا الحدیث لصحته وجلالة ثوبان إسناده إسناد صحیح

    [[40]] النهایة فی الملاحم والفتن، ج 1 ص 26 قال ابن کثیر: تفرد به ابن ماجه ، وهذا إسناد قوی صحیح

    [[41]] الجامع الصغیر فی أحادیث البشیر النذیر، ص 46 رقم 648

    [[42]] التذکرة بأحوال الموتى وأمور الآخرة، ص 1201 قال القرطبی: إسناده صحیح.

    [[43]] الأحکام الشرعیة الکبرى، ج 4 ص 528 قال الإشبیلی : وإسناده صحیح

    [[44]] مصباح الزجاجة، ج 4 ص 204 قال البوصیری: هذا إسناد صحیح رجاله ثقات

    [[45]] حدثنا عبد الله حدثنی أبی ثنا محمد بن جعفر ثنا شعبة عن أبی التیاح قال سمعت صخرا یحدث عن سبیع قال أرسلونی من ماء إلى الکوفة اشترى الدواب فأتینا الکناسة فإذا رجل علیه جمع قال فأما صاحبی فانطلق إلى الدواب وأما أنا فأتیته فإذا هو حذیفة فسمعته یقول کان أصحاب رسول الله صلى الله علیه وسلم یسألونه عن الخیر وأسأله عن الشر فقلت یا رسول الله هل بعد هذا الخیر شر کما کان قبله قال نعم قلت فما العصمة منه قال السیف أحسب أبو التیاح یقول السیف أحسب قال قلت ثم ماذا قال ثم تکون هدنة على دخن قال قلت ثم ماذا قال ثم تکون دعاة الضلالة قال فإن رأیت یومئذ خلیفة الله فی الأرض فالزمه وإن نهک جسمک وأخذ مالک فإن لم تره فاهرب فی الأرض ولو إن تموت وأنت عاض بجذل شجرة قال قلت ثم ماذا قال ثم یخرج الدجال قال قلت فیم یجئ به معه قال بنهر أو قال ماء ونار فمن دخل نهره حط أجره ووجب وزره ومن دخل ناره وجب أجره وحط وزره قال قلت ثم ماذا قال لو أنتجت فرسا لم ترکب فلوها حتى تقوم الساعة

    [[46]] مسند احمد بن حنبل، ج 16 ص 621-622 ح 23318 قال حمزة احمد الزین: إسناده صحیح

    [[47]] مسند احمد، ج 38 ص 421 ح 23424

    [[48]] سلسلة الأحادیث الصحیحة، ج 4 ص 399 ح 1791

    [[49]] مسند أحمد بن حنبل، ج 5 ص 403 ح 23476 حدثنا عبد الله حدثنی أبی ثنا عبد الرزاق أنا معمر عن قتادة عن نصر بن عاصم اللیثی عن خالد بن خالد الیشکری قال خرجت زمان فتحت تستر حتى قدمت الکوفة فدخلت المسجد فإذا أنا بحلقة فیها رجل صدع من الرحال حسن الثغر یعرف فیه إنه من رجل أهل الحجارة قال فقلت من الرجل فقال القوم أو ما تعرفه فقلت لا فقالوا هذا حذیفة بن الیمان صاحب رسول الله صلى الله علیه وسلم قال ... فإن کان لله یومئذ فی الأرض خلیفة ...

    [[50]] مسند احمد، ج 16 ص 623 ح 23321 قال حمزه احمد الزین: إسناده صحیح

    [[51]] مسند احمد، ج 38 ص 424-425 ح 23429 قال شعیب الأرنؤوط: حدیث حسن

    [[52]] میزان الاعتدال فی نقد الرجال، ج 4 ص 433 عن إسماعیل بن عیاش عن صفوان بن عمرو عن عبد الرحمن بن جبیر عن کثیر بن مرة عن عبد الله بن عمر قال قال رسول الله صلى الله علیه وسلم یخرج المهدی وعلى رأسه عمامة فیها مناد ینادی هذا المهدی خلیفة الله فاتبعوه

    [[53]] مجموع رسائل العلامة الملا علی القاری، ج 6 الرسالة 69 المشرب الوردی فی مذهب المهدی، ص 89 وفی إطلاق خلیفة الله علیه دلالة واضحة علی علو شأنه ورفعة مکانه ... والحاصل ان هذه منقبة علیة ومرتبة جلیة وربما یکون المهدی افضل من الصدیق من هذه الحیثیة فإنه یقال له خلیفة رسول الله، لا خلیفة الله.

    [[54]] الحاوی للفتاوی، ج 2 ص 73 وقد قال ابن أبی شیبة فی المصنف فی باب المهدی : حدثنا أبو أسامة عن عوف عن محمد هو ابن سیرین قال: یکون فی هذه الأمة خلیفة لا یفضل علیه أبو بکر ولا عمر قلت : هذا إسناد صحیح وهذا اللفظ أخف من اللفظ الأول، والأوجه عندی تأویل اللفظین على ما أول علیه حدیث بل أجر خمسین منکم لشدة الفتن فی زمان المهدی وتمالؤ الروم بأسرها علیه ومحاصرة الدجال له

    [[55]] حدثنا عبد الله قال حدثنی أبو بکر بن أبی شیبة قثنا بن عیینة عن عمرو عن أبی معبد عن بن عباس قال لا تمضی الأیام واللیالی حتى یلی منا أهل البیت فتى لم تلبسه الفتن ولم یلبسها قال قلت یا أبا عباس تعجز عنها مشیختکم وینالها شبابکم قال هو أمر الله یؤتیه من یشاء

    [[56]] فضائل الصحابة لابن حنبل، ص 1225 ح 1890 قال وصی الله بن محمد عباس: إسناده صحیح

    [[57]] المهدی منا أهل البیت ، یصلحه الله فی لیلة

    [[58]] سلسلة الاحادیث الصحیحة للألبانی، ج 5 ص 486 ح 2371

    [[59]] النهایة فی الملاحم والفتن، ج 1 ص 26 یصلحه الله فی لیلة أی یتوب علیه ویوفقه ویفهمه ویرشده بعد إن لم یکن کذلک

    [[60]] فیض القدیر، ج 6 ص 278 ( المهدی منا أهل البیت یصلحه الله فی لیلة ) وقیل إنه یصیر متصرفا فی عالم الکون والفساد بأسرار الحروف قال البسطامی ومن فهم سر العین اطلع على سر أسرار العلوم الحرفیة والمعارف الإلهیة ولهذا کان جد المهدی علی کرم الله وجهه من أعلم الصحابة بدقائق العلوم ولطائف الحکم وکان من أجل علومه علم أسرار الحروف ألا ترى أن العین قد وقعت فی مفتاح اسمه حم ه عن علی أمیر المؤمنین رمز لحسنه

    [[61]] عن أبی الطفیل عن علی رضی الله عنه عن النبی صلى الله علیه وسلم قال لو لم یبق من الدهر إلا یوم لبعث الله رجلا من أهل بیتی یملأها عدلا کما ملئت جورا

    [[62]] سنن أبی داود، ج 4 ص 107 ح 4283

    [[63]] الأحادیث المختارة، ج 2 ص 172 قال عبد الملک الدهیش: إسناده حسن

    [[64]] سلسلة الاحادیث الصحیحة، ج 4 ص 38 ح 1529 لتملأن الأرض جورا و ظلما ، فإذا ملئت جورا و ظلما، بعث الله رجلا منی ، اسمه اسمی ، فیملؤها قسطا و عدلا ، کما ملئت جورا و ظلما

    [[65]] بررسی سند روایت:

    إبراهیم بن هاشم البغوی: ثقة / أمیة بن بسطام العیشی: ثقة / یزید بن زریع العیشی: ثقة ثبت / إسرائیل بن یونس السبیعی: ثقة / حکیم بن جبیر الأسدی: توثیقش می آید.

    توثیق حکیم بن جبیر:

    ابو زرعه او را راستگو دانسته است؛ حاکم نیشابوری و ذهبی روایاتش را تصحیح کرده اند؛ ضیاء مقدسی از او در صحیحش کتاب الأحادیث المختاره روایت نقل کرده است، ترمذی نیز روایاتش را حسن دانسته و ابن ابی حاتم نیز در تفسیرش چند روایت از او نقل کرده و حمزه احمد الزین نیز در تحقیق مسند احمد، سند روایات او را حسن دانسته است:

    «وفیه حکیم بن جبیر قال أبو زرعة محله الصدق إن شاء الله وفیه کلام کثیر» ترجمه: «و در آن حکیم بن جبیر است که ابوزرعه گفته است: ان شاء الله راستگو است و در مورد او سخن بسیار است.» مجمع الزوائد  ج 3   ص 187

    المستدرک علی الصحیحین، ج 2 ص 285 ح 3027 و ج 2 ص 578 ح 3959 و ج 2 ص 590 ح 3991  /

    الأحادیث المختارة، ج 1 ص 421 ح 299 / سنن الترمذی، ج 1 ص 292 ح 155 و  ج 3 ص 40 ح 650 و ج 5 ص 636 ح 3720 / تفسیر ابن أبی حاتم، ج 3 ص 827 ح 4582 و ج 6 ص 1908 ح 10111 و ج 8 ص 2689 ح 15127 و ص 2691 ح 15140  / المسند للإمام أحمد، ج 17 ص 495 ح 24919 قال حمزه احمد الزین: إسناده حسن لأجل حکیم بن جبیر. تکلم فیه لحفظه ولتشیعه لکن الترمذی حسنه

    البته حمزه احمد الزین گویا در ادامه قائل به صحیح الحدیث بودن حکیم بن جبیر شده و سند روایاتش را صحیح دانسته است.

    المسند للإمام أحمد، ج 17 ص 570 ح 25203 و ج 18 ص 69 ح 25720

    حاکم نیشابوری بعد از تصحیح سند روایتی که حکیم بن جبیر در آن قرار دارد، تصریح میکند که علت تضعیف او، غلوش در تشیع است _ که ضرری به وثاقت راوی نمی زند _ :

    «از حکیم بن جبیر اسدی از ابی صالح از ابو هریره روایت شده است که رسول خدا فرمودند ... . این حدیث سندش صحیح است ولی بخاری و مسلم آن را نقل نکرده اند و آن دو از حکیم بن جبیر روایتی نقل نکرده اند؛ البته نه به خاطر وهن در روایاتش، بلکه تنها به خاطر غلوش در تشیع او را ترک کردند.»  المستدرک على الصحیحین، ج 1 ص 748 ح 2059 «حدثنا أبو بکر بن إسحاق أنبأ بشر بن موسى ثنا الحمیدی ثنا سفیان عن حکیم بن جبیر الأسدی عن أبی صالح عن أبی هریرة رضی الله عنه أن رسول اللهn قال سورة البقرة فیها آیة سید أی القرآن لا یقرأ فی بیت وفیه شیطان إلا خرج منه أیة الکرسی هذا حدیث صحیح الإسناد ولم یخرجاه والشیخان لم یخرجا عن حکیم بن جبیر لوهن فی روایاته إنما ترکاه لغلوه فی التشیع»

    • حسین سلیم اسد الدارانی به طور مفصل به شرح حال حکیم بن جبیر پرداخته و در آخر چنین نتیجه گیری کرده است:

    « بنابراین دل گرایش می یابد به تقدیم و برتری سخن ابو زرعه (راستگویی حکیم)، و به این که حکیم حسن الحدیث است.»

    مسند الحمیدی، ج 2 ص 207-210 ح 1024 لذا فإن النفس تجنح إلی تقدیم ما قاله أبو زرعة (محله الصدق)، وإلی أن حکیماً هذا حسن الحدیث، والله أعلم.

    وی بعد از آن در تحقیق کتاب سنن الدارمی نیز روایت حکیم را تحسین کرده است. مسند الدارمی، ج 2 ص 1022 ح 1680

    نهایت سخن در مورد حکیم بن جبیر و این روایتش اینکه، شیخ محمود سعید ممدوح می گوید:

    «حکیم بن جبیر، شیعی است و در مورد او گفتگو وجود دارد، ولی علما اتفاق نظر دارند بر اخذ روایت ضعیف در تفسیر، چه برسد به شرح آثار ... و از چیزهایی که بر صحت این روایت دلالت می کند، این است که موافق معنای حدیث نبوی منزلت است؛ چرا که هارون g افضل مردم بعد از موسی g بود، پس واجب می شود که بنابر مطابقت دلالت این حدیث، علی g نیز افضل مردم بعد از پیامبر n باشد.»

    غایةُ التَّبجیل وتَرکُ القَطعِ فی التَّفضیل، ص 266 قلت: حکیم بن جبیر شیعی، وفیه مقال، ولکن العلماء اتفقوا علی الأخذ بالضعیف فی التفسیر، فکیف فی شرح الآثار ... ومما یدلّ علی صحة الأثر أنه موافق لمعنی الحدیث المرفوع، فإنّ الهارون کان أفضل الناس بعد موسی علیهما السلام، فوجب أن یکون علیُّ کذلک بعد النبی صلی الله علیه وآله وسلم بدلالة المطابقة

    [[66]] المعجم الأوسط، ج 3 ص 138-139 ح 2728 حَدَّثَنَا إِبْرَاهِیمُ، قَالَ: نا أُمَیَّةُ، قَالَ: نا یَزِیدُ بْنُ زُرَیْعٍ، قَالَ: نا إِسْرَائِیلُ، عَنْ حَکِیمِ بْنِ جُبَیْرٍ، قَالَ: قُلْتُ لِعَلِیِّ بْنِ حُسَیْنٍ: أَشْهَدُ عَلَى  عَبْدِ خَیْرٍ أَنَّهُ حَدَّثَنِی أَنَّهُ، سَمِعَ عَلِیًّا یَقُولُ عَلَى هَذَا الْمِنْبَرِ: " خَیْرُ هَذِهِ الأُمَّةِ بَعْدَ نَبِیِّهَا أَبُو بَکْرٍ، ثُمَّ عُمَرُ، " وَقَالَ: " لَوْ شِئْتُ لَسَمَّیْتُ ثَالِثًا " فَضَرَبَ  عَلِیُّ بْنُ حُسَیْنٍ یَدَهُ عَلَى فَخِذِی، وَقَالَ: حَدَّثَنِی سَعِیدُ بْنُ الْمُسَیِّبِ، أَنَّ سَعْدَ بْنَ أَبِی وَقَّاصٍ حَدَّثَنِی، أَنَّ النَّبِیَّ n قَالَ لِعَلِیٍّ: " أَنْتَ مِنِّی بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى "، لَمْ یَرْوِ هَذَا الْحَدِیثَ عَنْ عَلِیِّ بْنِ حُسَیْنٍ إِلا حَکِیمُ بْنُ جُبَیْرٍ

    [[67]] الأربعون فی شیوخ الصوفیة للمالینی، ص 191 / ... عَنْ حَکِیمِ بْنِ جُبَیْرٍ، قَالَ: قُلْتُ لِعَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ: إِنَّهُمْ یَقُولُونَ ... قَالَ: ثُمَّ ضَرَبَ فَخِذِی ضَرْبَةً أَوْجَعَهَا، وَقَالَ: مَنْ هَذَا الَّذِی هُوَ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى؟ "

    [[68]] تاریخ مدینة دمشق، ج 42 ص 153-154 (ح 44022) قَالَ: وَأنا مُحَمَّدُ بْنُ یُوسُفَ الْهَرَوِیُّ، نا أَبُو قِلابَةَ عَبْدُ الْمَلِکِ بْنُ مُحَمَّدٍ الرَّقَاشِیُّ، نا أُمَیَّةُ بْنُ بِسْطَامَ، نا یَزِیدُ بْنُ زُرَیْعٍ، عَنْ إِسْرَائِیلَ بْنِ یُونُسَ، عَنْ حَکِیمِ بْنِ جُبَیْرٍ، قَالَ: قُلْتُ لِعَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ: إِنَّ نَاسًا عِنْدَنَا بِالْعِرَاقِ، یَقُولُونَ: إِنَّ أَبَا بَکْرٍ، وَعُمَرَ خَیْرٌ مِنْ عَلِیٍّ، قَالَ: فَقَالَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ: فَکَیْفَ أَصْنَعُ بِحَدِیثٍ حَدَّثَنِیهِ سَعِیدُ بْنُ الْمُسَیِّبِ، عَنْ سَعْدِ بْنِ أَبِی وَقَّاصٍ ؟ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ n لِعَلِیٍّ: " أَنْتَ مِنِّی بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى غَیْرَ أَنَّهُ لا نَبِیَّ بَعْدِی "

    [[69]] بررسی سند روایت: أحمد بن هشام المدائنی: ثقة / شعیب بن حرب المدائنی: ثقة / سفیان الثوری: ثقة حافظ فقیه إمام حجة وربما دلس / خالد بن علقمة الهمدانی: صدوق حسن الحدیث / عبد خیر بن یزید الهمدانی: ثقة.

    [[70]] أنساب الأشراف، ج 3 ص 309 (ح 1927) حَدَّثَنِی أَحْمَدُ بْنُ هِشَامٍ، ثنا شُعَیْبُ بْنُ حَرْبٍ، أنبأ سُفْیَانُ الثَّوْرِیُّ، عَنْ خَالِدِ بْنِ عَلْقَمَةَ، عَنْ عَبْدِ خَیْرٍ، عَنْ عَلِیٍّ، قَالَ: " خَیْرُ هَذِهِ الأُمَّةِ بَعْدَ نَبِیِّهَا أَبُو بَکْرٍ وَعُمَرُ، ثُمَّ إِنَّ أَقْوَامًا طَلَبُوا هَذِهِ الدُّنْیَا "

    [[71]] تاریخ الخلفاء، ج 1 ص 7 وأخرج أحمد والبیهقى فی دلائل النبوة بسند حسن عَنْ عَمْرِو بْنِ سُفْیَانَ، قَالَ: لَمَّا ظَهَرَ عَلِیٌّ یَوْمَ الْجَمَلِ، قَالَ: أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ n " لَمْ یَعْهَدْ إِلَیْنَا فِی هَذِهِ الْإِمَارَةِ شَیْئًا حَتَّى رَأَیْنَا مِنَ الرَّأْیِ أَنْ نَسْتَخْلِفَ أَبَا بَکْرٍ، فَأَقَامَ وَاسْتَقَامَ حَتَّى مَضَى لِسَبِیلِهِ، ثُمَّ إِنَّ أَبَا بَکْرٍ رَأَى مِنَ الرَّأْیِ أَنْ یَسْتَخْلِفَ عُمَرَ، فَأَقَامَ وَاسْتَقَامَ حَتَّى ضَرَبَ الدِّینُ بِجِرَانِهِ، ثُمَّ إِنَّ أَقْوَامًا طَلَبُوا الدُّنْیَا فَکَانَتْ أُمُورٌ یَقْضِی اللَّهُ فِیهَا "

    [[72]] بررسی سند روایت:

    شیبان بن أبی شیبة الحبطی: صدوق حسن الحدیث / جریر بن حازم الأزدی: ثقة / جریر بن زید الأزدی: صدوق حسن الحدیث / المنذر بن مالک العوفی: ثقة.

    [[73]] أنساب الأشراف، ج 1 ص 317 (ح 968) حَدَّثَنِی شَیْبَانُ بْنُ فَرُّوخَ، حَدَّثَنَا جَرِیرُ بْنُ حَازِمٍ، عَنْ أَبِی سَلَمَةَ، عَنْ أَبِی نَضْرَةَ، قَالَ رَجُلٌ لِطَلْحَةَ، وَالزُّبَیْرِ: " إِنَّ لَکُمَا صُحْبَةً وَفَضْلا، فَأَخْبِرَانِی عَنْ مِسِیرِکُمَا هَذَا، وَقِتَالِکُمَا أَشَیْءٌ أَمَرَکُمَا بِهِ رَسُولُ اللَّهِ n أَمْ رَأْیٌ رَأَیْتُمَا؟ فَأَمَّا طَلْحَةُ فَسَکَتَ، وَأَمَّا الزُّبَیْرُ، فَقَالَ: حُدِّثْنَا أَنَّ هَاهُنَا بَیْضَاءَ وَصَفْرَاءَ، یَعْنِی: دَرَاهِمَ وَدَنَانِیرَ فَجِئْنَا لِنَأْخُذَ مِنْهَا ". وَحُدِّثْتُ عَنْ زُهَیْرِ بْنِ حَرْبٍ، عَنْ وَهْبِ بْنِ جَرِیرٍ، عَنْ أَبِیهِ فِی هَذَا الإِسْنَادِ، بِمِثْلِهِ.

    [[74]] الشافی فی الإمامة، ج 3 ص 112-113 هذا الخبر قد روی على خلاف هذا الوجه وأوردت له مقدمة أسقطت عنه لیتم الاحتجاج به وذاک أن معاذ بن الحرث الأفطس حدث عن جعفر بن عبد الرحمان البلخی وکان عثمانیا یفضل عثمان على أمیر المؤمنین g قال: أخبرنا أبو خباب الکلبی - وکان أیضا عثمانیا - عن الشعبی ورأیه فی الانحراف عن أهل البیت b معروف قال سمعت وهب بن أبی جحیفة وعمرو بن شرحبیل وسوید بن غفلة وعبد الرحمان الهمدانی وأبا جعفر الأشجعی کلهم یقولون سمعنا علیا g على المنبر یقول: ما هذا الکذب الذی یقولون، ألا إن خیر هذه الأمة بعد نبیها أبو بکر وعمر

    [[75]] کتاب سلیم بن قیس هلالی، جلد ۲ حدیث ۲۲ صفحه ۷۳۶ مَا لَقِیتُ مِنْ هَذِهِ اَلْأُمَّةِ مِنْ کَذَّابِیهَا وَ مُنَافِقِیهَا لَکَأَنِّی بِالْقُرَّاءِ اَلضَّعَفَةِ اَلْمُجْتَهِدِینَ قَدْ رَوَوْا حَدِیثَهُ وَ صَدَّقُوهُ فِیهِ وَ اِحْتَجُّوا عَلَیْنَا أَهْلَ اَلْبَیْتِ بِکَذِبِهِ [أَنَّا نَقُولُ خَیْرُ هَذِهِ اَلْأُمَّةِ أَبُو بَکْرٍ وَ عُمَرُ وَ لَوْ شِئْتُ لَسَمَّیْتُ اَلثَّالِثَ ... .

    نظرات  (۰)

    هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی