پایگاه تحقیقاتی وصایت

وبلاگ رسمی حسین قربانی دامنابی
پایگاه تحقیقاتی وصایت

جهت دانلود کتب، روی تصاویر کلیک راست کنید و سپس گزینه ی open link را بزنید.

  • ((مجموعه آثار حسین قربانی دامنابی))
  • طبقه بندی موضوعی

    هتک حرمت خانه ی حضرت زهرا (س)

    حسین قربانی | چهارشنبه, ۲۸ خرداد ۱۳۹۹، ۱۱:۵۰ ب.ظ

    چندین روایت نیز نقل شده که دلالت بر عملی شدن تهدید به هجوم به خانه ی حضرت فاطمه علیها السلام دارد.

    روایت اول:

    حدثنا محمد بن إسحاق بن محمد المخزومی المسیبی نا محمد بن فلیح بن سلیمان عن موسى بن عقبة عن ابن شهاب قال وغضب رجال من المهاجرین فی بیعة أبی بکر رضی الله عنه منهم علی بن أبی طالب والزبیر بن العوام رضی الله عنهما فدخلا بیت فاطمة بنت رسول الله (ص) ومعهما السلاح فجاءهما عمر رضی الله عنه فی عصابة من المسلمین فیهم اسید وسلمة بن سلامة بن وقش وهما من بنی عبد الاشهل ویقال فیهم ثابت بن قیس بن الشماس أخو بنی الحارث بن الخزرج فأخذ أحدهم سیف الزبیر فضرب به الحجر حتى کسره.

    «گروهی از مردان مهاجرین که علی بن ابی طالب علیه السلام و زبیر از ایشان بودند، از بیعت ابی بکر ناراضی و عصبانی بودند و لذا آن دو وارد خانه فاطمه زهرا علیها السلام شدند، در حالی که اسلحه به همراه خویش داشتند. پس عمر به همراه گروهی از مسلمین که اسید بن حضیر و سلمه بن سلامه بن وقش از آنان بودند، بر ایشان وارد شدند؛ پس یکی از آنها، شمشیر زبیر را گرفت و با سنگ به آن زد تا شکست.»[1]

    عبد الله بن احمد بن حنبل در ادامه ی روایت فوق می نویسد:

    «قال موسى بن عقبة : قال سعد بن إبراهیم : حدثنی إبراهیم بن عبد الرحمن بن عوف أن عبد الرحمن کان مع عمر یومئذ وأن محمد بن مسلمة کسر سیف الزبیر.»

    همین روایت را اشخاص دیگری از محمد بن فلیح از موسی بن عقبه (همان سند اول) از اشخاص دیگر (نه ابن شهاب زهری) با اضافات عجیب و غریبی (برای سرپوش گذاشتن بر حقیقت) نقل کرده اند:

    «حدثنا محمد بن صالح بن هانئ ثنا الفضل بن محمد البیهقی ثنا إبراهیم بن المنذر الحزامی ثنا محمد بن فلیح عن موسى بن عقبة عن سعد بن إبراهیم قال حدثنی إبراهیم بن عبد الرحمن بن عوف أن عبد الرحمن بن عوف کان مع عمر بن الخطاب رضی الله عنه وأن محمد بن مسلمة کسر سیف الزبیر ثم قام أبو بکر فخطب الناس ... .»

    این روایت را حاکم نقل و تصحیح کرده و ذهبی نیز با نظر حاکم موافقت نموده است.[2]

    صالحی شامی نیز از ابن عقبه آن را نقل کرده و سندش را نیکو دانسته است.[3]

    روایت دوم:

    «ابو عوانه از داود بن عبد الله الاودی از حمید بن عبد الرحمن حمیری  نقل می کند که گوید: رسول خدا صلی الله علیه وآله وفات یافت ... پس مردم با ابوبکر بیعت کردند و به بیعت کمک کردند و علی علیه السلام و زبیر از بیعت کردن تخلف کردند و زبیر شمشیر کشید و گفت: «آن را غلاف نمی کنم تا اینکه علی علیه السلام بیعت بکند»؛ پس آن خبر به ابوبکر و عمر رسید. عمر گفت: شمشیر زبیر را بگیرید و با سنگ بزنید (تا بشکند). گوید: پس عمر به سوی آنها رفت و با خستگی به نزد آنها آمد و گفت: باید بیعت کنید، چه از سر اطاعت و چه از سر کراهت؛ پس بیعت کردند.»[4]

    ابن تیمیه در مورد روایتی که سندش مشابه سند این روایت است (... عن أبی عوانه عن داود بن عبد الله الأودی عن حمید بن عبد الرحمن هو الحمیری) می گوید:

    «این روایت، مرسل حسن است و شاید حمید آن را از بعضی از صحابه ای که آن را دیده اند، اخذ نموده است.»[5]

    اجباری بودن بیعت، به صراحت در این روایت مشخص است؛ اما نکته اینجاست که در بسیاری از این روایات، تنها از درگیری زبیر سخن گفته شده، ولی درباره ی امیرالمومنین علیه السلام و کیفیت بیعت اجباری آن حضرت سکوت شده است.

    روایت سوم: اعتراف تابعی و امام اهل سنت، ابو الأسود

    «از ابی الاسود نقل شده است که گفت:گروهی از مردان مهاجرین از بیعت ابی بکر به خاطر عدم مشورت با ایشان عصبانی بودند و علی علیه السلام و زبیر نیز عصبانی بودند؛ پس آن دو وارد خانه فاطمه زهرا علیها السلام شدند، در حالی که به همراه خویش اسلحه داشتند.

    عمر بن خطاب به همراه گروهی شامل: اُسید بن حضیر و سلمه بن سلامه (که هر دو از قبیله بنی عبدالاشهل بودند) آمدند؛ پس فاطمه علیها السلام فریاد کشید و آنان را به خدا قسم داد. آنها شمشیر علی علیه السلام و زبیر را گرفتند و به دیوار کوبیدند تا شکست. سپس عمر آن دو نفر را کشان کشان بیرون آورد تا اینکه بیعت کردند !»[6]

    این روایت را ابن ابی الحدید از جوهری نقل کرده و سندش معتبر است.[7]

    در این روایت نیز اگرچه تفصیل ماجرای هجوم بیان نشده، اما اشاره ی خیلی کوتاهی به نحوه ی بردن امیرالمومنین علیه السلام برای بیعت گرفتن شده است.

    روایت چهارم: اعتراف تابعی و امام اهل سنت، عامر شعبی

    «از شعبی روایت شده است که گفت: ابوبکر سؤال کرد و گفت: زبیر کجاست؟ گفته شد که نزد على علیه السلام مى باشد و شمشیرش را صیقل مى دهد. ابوبکر گفت: اى عمر و اى خالد بن ولید، بروید على (علیه السلام) و زبیر را نزد من بیاورید.

     سپس آن دو رفتند، عمر داخل خانه شد و خالد بیرون ایستاد. عمر وقتى که داخل شد، به زبیر گفت: این شمشیر براى چیست؟ زبیر در جواب گفت: با على (علیه السلام) بیعت مى کنم؛ پس عمر شمشیر زبیر را به عنف گرفت و به سنگ کوبید و آن را شکست و سپس دست زبیر را گرفت و او را بلند کرد و به طرف درب کشید و صدا کرد: خالد! نزدیک شو و زبیر را نگهدار. بعد از اینکه زبیر را بیرون کرد، به طرف على (علیه السلام) آمد و گفت: بلند شو برویم با ابوبکر بیعت کن! وى امتناع فرموده و قبول نکرد؛ پس بعد عمر دست او را گرفت و گفت: بلند شو! وى از بلند شدن امتناع کرد. اینجا عمر، على علیه السلام را هل داد و همان طورى که زبیر را به طرف در کشید، على علیه السلام را هم به سمت در کشید و از خانه بیرون کرد!

    در این هنگام فاطمه (علیها السلام) که آن رفتار عمر نسبت به على (علیه السلام) و زبیر را ملاحظه نمود، بر در اتاق ایستاد و فرمود: چه زود دستورات پیامبر صلی الله علیه وآله را فراموش کردید و بر اهل بیت رسول خدا صلی الله علیه وآله ظلم روا داشتید. قسم به خدا، با عمر صحبت نخواهم کرد تا اینکه خدا را ملاقات بکنم.

     شعبى گفته است: بعد از این حادثه، ابوبکر به طرف فاطمه (علیها السلام) رفت و از وى براى عمر شفاعت خواهى نمود و طلب رضایت کرد و فاطمه (علیها السلام) از وى راضى شد (؟!).»[8]

    این روایت را نیز ابن ابی الحدید از جوهری نقل کرده و سندش معتبر است.[9]

    اما اینکه در این روایت، شعبی ادعا نموده است که حضرت زهرا علیها السلام در نهایت از عمر راضی شد، مخالف روایات صحیح اهل سنت است و دلیلش این است که او چون نتوانسته وقوع این اتفاق را منکر بشود، گفته است که بله، اگرچه این اتفاق افتاده است؛ اما در نهایت، ماجرا به خیر و خوشی به پایان رسید. 

    شاید مخالفین بگویند: اگر به صدر این روایات استدلال می کنید، باید ذیل آن را نیز بپذیرید.

    در جواب می گوییم: «اقرار العقلاء علی أنفسهم جائز ؛ یعنی اقرار عاقلان علیه خودشان پذیرفته می شود»؛ مثلا اگر دو نفر به نام های زید و سعید را به دادگاه ببرند و زید بگوید: انگشتری که در دست سعید است، مال من است و سعید هم بگوید: ساعتی که در دست زید است، مال من است و سپس زید بگوید: ساعتی که در دست من است، مال سعید است، در این صورت، قاضی ساعت زید را می گیرد و به سعید می دهد؛ ولی انگشتر سعید را به زید نمی دهد؛ چون هنوز ثابت نشده است که انگشتر سعید مال زید باشد !

    اینجا نیز اهل سنت (عامر شعبی قطعا از بزرگان اهل سنت است) اقرار کرده اند که بعد از واقعه ی هجوم، حضرت زهرا علیها السلام از عمر بن خطاب غضبناک شدند و قاضی تا اینجا می پذیرد که حرف شیعه در مورد هجوم و نارضایتی حضرت زهرا علیها السلام از عمر درست است؛ ولی حرف اهل سنت در مورد رضایت آن حضرت بعد از میانجیگری ابوبکر (!!) را صرفا یک ادعا به حساب آورده و طلب مدرک می کند.

    البته ما کمی جلوتر، اعتراف دختر ابوبکر؛ یعنی عایشه در صحیح بخاری و نیز ابوهریره در سنن ترمذی را می آوریم که حضرت زهرا علیها السلام تا لحظه ی آخر حیاتشان از ابوبکر و عمر ناراضی و غضبناک و با آن دو قهر بودند تا اینکه از دنیا رفتند.

    حال شایسته است که منکران وجدان هایشان را قاضی قرار دهند و از خود بپرسند که آیا با وجود چنین روایات معتبری از پیشوایان تابعی، آیا باز هم می توان خود را به تجاهل زد؛ منکر هجوم به خانه ی حضرت زهرا علیها السلام شد و آن را افسانه خواند؟!

    روایت پنجم: اعتراف امام و دریای علم اهل سنت، سعید بن کثیر بن عفیر (از اساتید بخاری و مسلم )

    «از سعید بن کثیر بن عفیر روایت شده است که گفت: هنگامی که رسول خدا صلی الله علیه وآله قبض روح شدند، انصار در سقیفه جمع شدند ... عمر به همراه گروهی که أسید بن حضیر  و سلمة بن أسلم جزء آنها بودند، سراغ بیت فاطمه علیها السلام رفتند و گفتند: بیایید با ابوبکر بیعت کنید. آنها از بیعت با ابوبکر خودداری کردند؛ زبیر با شمشیر از خانه خارج شد (و به آنها حمله ور شد). عمر گفت: زبیر را بگیرید. أسید بن حضیر به او حمله کرد و شمشیرش را از دستش گرفت و به دیوار زد. سپس او را به همراه علی علیه السلام و همراهان هاشمی شان بردند تا با ابوبکر بیعت کنند.

    علی (علیه السلام) می فرمود: من بنده خدا و برادر رسول خدایم. به او گفتند: با ابوبکر بیعت کن. علی علیه السلام فرمود: من به امر خلافت از ابوبکر سزاوارترم و با شما بیعت نمی کنم؛ بلکه شما باید با من بیعت کنید. وقتی انصار ادعا کردند که باید خلافت از آن آنان باشد، شما  در مقابل آنان قرابت و نزدیکی با رسول خدا صلی الله علیه وآله را مطرح کردید و همین قرابت را مجوز تکیه زدن بر مسند خلافت قلمداد کردید و خلافت را از ما اهل بیت نیز غصب نمودید؛ آیا خود را در امر خلافت به صرف اینکه پیامبر از شما (قریش) بود، بر انصار مقدم نکردید ؟ آنها هم رهبری جامعه را به شما دادند و خلافت را به شما تسلیم کردند و من هم همان دلیلی را که در اخذ خلافت در مقابل انصار به آن تمسک کردید، در برابر خودتان اقامه می کنم. ما در تمامی امور رسول خدا صلی الله علیه وآله، چه در حال حیات ایشان و چه در زمان وفات ایشان، سزاوار تر از دیگرانیم (؛ زیرا اگر قرابت و نزدیکی به رسول خدا صلی الله علیه وآله ملاک باشد، ما اهل بیت پیامبر صلی الله علیه وآله از همه مردم به رسول خدا نزدیک تر هستیم)؛ اگر ایمان به خدا دارید، در حق ما منصفانه قضاوت کنید و الا ظلم می کنید، در حالی که می دانید.

    عمر گفت: ما تو را تا زمانی که بیعت نکنی رها نمی کنیم.

    علی علیه السلام فرمود: شیر خلافت را بدوش؛ سهم تو محفوظ است و امروز امر خلافت ابوبکر را خوب برایش محکم کن که او بعد از خودش خلافت را به تو برمی گرداند. سپس فرمود: بخدا قسم ای عمر، حرف تو را قبول نمی کنم و با ابوبکر بیعت نمی کنم.

     ابوبکر گفت: اگر بیعت نمی کنی، تو را مجبور نمی کنم.

    ابوعبیده جراح خطاب به علی (علیه السلام) گفت: ای پسر عمو، سن تو کم است (حضرت در آن موقع 33 ساله بودند) و آنها در میان قوم تو (قریشی ها) از تو بزرگترند و تجربه و آگاهی آنها از تو بیشتر است و من ابوبکر را در این امر از تو قوی تر می دانم؛ پس امر خلافت را به او واگذار کن و اگر در آینده تو زنده ماندی و عمرت طولانی شد (ریش سفید شدی)، به خاطر فضیلت و برتری و دینداری، علم و فهم، سابقه ات در اسلام  و نسب تو و دامادی پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله، تو برای امر خلافت سزاواری و لیاقت آن را داری [ولی الان جوان هستی؛ لذا نمی توانیم خلافتت را قبول کنیم].

    پس علی (علیه السلام) فرمود: شما را به خدا قسم ای گروه مهاجرین، خلافت و جانشینی محمد (صلی الله علیه وآله) را از خانه او خارج نکنید و آن را (به ناحق) از آن خود نکنید و اهل بیت او را از حق واقعیشان و جایگاه اصلی آنها در میان مردم، محروم نکنید.

     به خدا قسم ای گروه مهاجرین، ما سزاوارترین مردم به پیامبر خدا صلی الله علیه وآله هستیم؛ زیرا ما اهل بیت او هستیم و ما از شماها در امر خلافت و جانشینی رسول خدا سزاوارتریم.

     به خدا قسم (در میان مردم) تلاوت کننده کتاب خدا، فقیه تر در دین خدا و عالم تر به سنت های رسول خدا صلی الله علیه وآله، رسیدگی کننده تر  به امر زیر دستان، دور کننده امور بد و منکر از آنها و عادلتر از ما وجود ندارد و مصداق کامل این امور، ما اهل بیت هستیم؛ پس، از هواهای نفسانی پیروی نکنید که نتیجه آن دوری از مسیر الهی و فاصله گرفتن از حق است.

    بشیر بن سعد انصاری گفت: یا علی، اگر انصار این سخنان را قبل از بیعتشان با ابوبکر از تو شنیده بودند، همه با تو بیعت می کردند و حتی میان دو نفر هم در مورد حقانیت تو اختلاف پیدا نمی شد.

    و علی علیه السلام به منزلش رفت (و بیعت نکرد) و خانه نشین شد، تا اینکه فاطمه علیها السلام وفات یافت؛ سپس بیعت کرد.»[10] 

    ابوبکر جوهری این روایت را با سند معتبر، از سعید بن کثیر بن عفیر ( که متولد سال 146 هـ و متوفای سال 226 هـ و از مشایخ بخاری و مسلم بوده ) نقل کرده است.[11]

    این روایت که واضح ترین و مفصل ترین روایت در این زمینه است نیز، از ذکر وقایعی که در هنگام هجوم اتفاق افتاد و نحوه ی بردن امیرالمومنین علیها السلام برای بیعت، خود داری نموده است.

    از نکات جالب توجه در این روایت، اشاره ی ابو عبیده جراح به نظام شیخوخیت است، آنجا که گفته است: «الان جوان هستی [؛لذا نمی توانیم خلافتت را قبول کنیم] ولی  اگر در آینده زنده ماندی و عمرت طولانی شد (ریش سفید شدی)، در آن صورت تو نیز برای خلافت شایستگی داری.»

    روایت ششم: اعتراف ابوبکر و اظهار پشیمانی اش از هجوم

    عبد الرحمن بن عوف به هنگام بیمارى ابوبکر به دیدارش رفت و پس از سلام و احوال پرسى، با او گفت و گوى کوتاهى داشت. ابوبکر به او چنین گفت:

    «من در دوران زندگى بر سه چیزى که انجام داده‌ام تأسف مى‌خورم؛ دوست داشتم که مرتکب نشده بودم؛ اما آن‌ چیزهایی که دوست داشتم مرتکب نشده بودم: پس من دوست داشتم خانه فاطمه علیها السلام را هتک حرمت نمى‌کردم، اگر چه آن را براى جنگ بسته بودند ... .»[12]

    در این روایت که سندش معتبر است، ابوبکر به صراحت به هجوم به خانه ی حضرت زهرا علیها السلام اعتراف کرده و از آن، اظهار پشیمانی کرده است.

    تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل ...

    سند اول:

    ابن زنجویه (متوفای 251 هـ) می نویسد:

    «أنا حمید أنا عثمان بن صالح ، حدثنی اللیث بن سعد بن عبد الرحمن الفهمی ، حدثنی علوان ، عن صالح بن کیسان ، عن حمید بن عبد الرحمن بن عوف ، أن أباه عبد الرحمن بن عوف ، دخل على أبی بکر الصدیق رحمة الله علیه ، فی مرضه الذی قبض فیه ... ثم قال : مع أنک ، والحمد لله ما تأسى على شیء من الدنیا ، فقال : « أجل إنی لا آسى من الدنیا إلا على ثلاث فعلتهن وددت أنی ترکتهن ، وثلاث ترکتهن وددت أنی فعلتهن ، وثلاث وددت أنی سألت عنهن رسول الله (ص)، أما اللاتی وددت أنی ترکتهن ، فوددت أنی لم أکن کشفت بیت فاطمة عن شیء ، وإن کانوا قد أغلقوا على الحرب...  [13]

    ابو القاسم طبرانی نیز چنین روایت می کند:

    «حدثنا أبو الزنباع روح بن الفرج المصری ثنا سعید بن عفیر حدثنی علوان بن داود البجلی عن حمید بن عبد الرحمن بن حمید بن عبد الرحمن بن عوف عن صالح بن کیسان عن حمید بن عبد الرحمن بن عوف عن أبیه قال دخلت على أبی بکر رضی الله عنه أعوده فی مرضه الذی توفی فیه ... ثم قال أما انی لا آسی على شیء الا على ثلاث فعلتهن وددت أنی لم أفعلهن وثلاث لم أفعلهن وددت أنی فعلتهن وثلاث وددت أنی سألت رسول الله (ص) عنهن فأما الثلاث اللاتی وددت أنی لم أفعلهن فوددت أنی لم أکن کشفت بیت فاطمة وترکته وأن أغلق علی الحرب.»[14]

    طبق برنامه ی جوامع الکلم ، تمام رجال سند این روایت ثقه هستند، بجز علوان بن داود که منکر الحدیث معرفی شده است.

    در ادامه، به طور مفصل به اثبات وثاقت علوان بن داود می پردازیم و اشکالاتش را پاسخ می دهیم.

    توثیق علوان بن داود البجلی

    اول: ابن حبان نام او را در زمره ی ثقات آورده است.[15]

    و شوکانی بعد از نقل سخن هیثمی در ضعیف بودن یکی از راویان یکی از احادیث و انفراد ابن حبان در توثیق او ، می گوید: «وقتی ابن حبان او را توثیق کرده است، روایتش از قِسم حسن محسوب می شود، نه ضعیف.»[16]

    دوم: ابوبکر خلال توثیق علوان را از ابوبکر بن صدقه _که ذهبی از او با عناوینی چون امام، حافظ و فقیه یاد کرده[17]_ نقل کرده است:

    «خلال گفته است: ابوبکر بن صدقه گفت: این حدیث از علوان بن داود بجلی نقل شده است که اهل قرقیسیا است و او این احادیث را از ابن داب نقل می کند و این حدیث را از حدیثش از داب دیدم و علوان فی نفسه اشکالی به او نیست.»[18]

    سوم: می توان وثاقت علوان بن داود در نزد دارقطنی و ابن عدی را نیز ثابت کرد.

    حمزه بن یوسف الجرجانی متوفای 345 هـ می نویسد:

    «از دارقطنی خواستم که کتابی درباره ی ضعفا تألیف بکند؛ پس به من گفت: آیا کتاب ضعفای ابن عدی را نداری؟ گفتم: دارم. گفت: در آن کفایتی است که بر آن زیاد نشود (یعنی هر کسی که از نظر من ضعیف بوده، ایشان آورده است؛ پس نیازی نیست که من در این باره کتاب بنویسم) .»[19]

    عبدالله بن عدی متوفای 365 هـ در مقدمه ی کتاب کامل ضعفایش می گوید:

    «از راویان کسی نماند که در کتابم ذکر نکرده باشم، مگر اینکه ثقه یا صدوق بودند.»[20]

    و علوان بن داود را در این کتابش ذکر نمی کند؛ بنابراین با این حساب، علوان از نظر ابن عدی و دارقطنی ثقه یا صدوق بوده است.

    همچنین وقتی که از دارقطنی درباره ی این حدیث سؤال شد، دارقطنی برای علوان، از لفظ «شیخ» و «مختلف فیه» استفاده کرده[21] که از الفاظ تعدیل هستند و مثل این منکرین، او را دروغگو نخواند.

    چهارم: کسانی که روایت علوان را معتبر شمرده اند نیز، او را راستگو و مورد اعتماد میدانستند که کمی جلوتر، از آنها یاد خواهیم کرد.

    ردی بر تضعیفات علوان بن داود

    بعضی از علمای اهل سنت به تبعیت از سه قول، علوان را تضعیف کرده اند:

    قال البخاری: منکر الحدیث

    وقال العُقیلی: له حدیث لا یتابع علیه، ولا یعرف إلا به

    وقال أبو سعید بن یونس: منکر الحدیث

    می گویم قول اول از بخاری ثابت نیست ؛ زیرا :

    اولا: از طریق آدم بن موسی روایت شده، در حالی که او مجهول است، همانطور که ألبانی گفته است:

    «ولی برای آدم بن موسی ترجمه ای الآن نیافتم.»[22]

    ثانیا: بخاری در هیچ یک از کتاب هایش حرفی علیه علوان نزده و اسمش را در کتاب ضعفای خود درج نکرده است !

    ثالثا: این عبارت، از کتاب ضعفای عقیلی نقل می شود، در حالی که  آن کتاب از سه نفر روایت شده است که هر سه مجهول هستند !

    اما قول دوم (سخن عقیلی) هم اعتباری ندارد و به وثاقت علوان لطمه ای نمی زند؛ زیرا:

     اولا: همانطور که گفتیم: اعتبار خود کتاب ضعفای عقیلی، زیر سؤال است !

    ثانیا: محقق کتاب ضعفای عقیلی (حمدی السلفی) درباره ی عقیلی می گوید:« لم أر للمؤلف ترجمة وافیة = شرح حال وافی برای مؤلف نیافتم!» یعنی شخصیت خود عقیلی زیر سؤال است. البته از متقدمین ، مسلمة بن قاسم که علمای اهل سنت تضعیفش کرده و به دروغگویی متهمش کرده اند، عقیلی را توثیق کرده است!

    ثالثا: عقیلی از متشددین است، تا جایی که به این خاطر مورد طعن شدید ذهبی قرار گرفته است:

    «و این شخص، ابو عبد الله بخاری است و چه چشم گیر است که کتاب صحیح او پر است از حدیث علی بن مدینی و می گوید: نزد کسی کوچک نبودم بجز نزد علی بن مدینی و اگر حدیث علی و دوستش محمد و استادش عبد الرزاق، عثمان بن ابی شیبه، ابراهیم بن سعد، عفان، ابان عطار، اسرائیل، ازهر سمان، بهز بن اسد، ثابت بنانی و جریر بن عبد الحمید را رها می کردم، هر آینه در را می بستیم و خطاب قطع می شد و آثار می مرد و زندیق ها چیره می شدند و دجال خروج می کرد.

    ای عقیلی، آیا عقل نداری و نمی دانی از چه کسانی سخن می گویی ؟!

    و تنها از تو در ذکر این روش تبعیت کردیم، تا از آن ها دفاع کنیم و آنچه در رابطه ی با آن ها گفته شده را از آن ها از بین ببریم. گویا تو نمی دانی که هر یک از آن ها به مراتب از تو مطمئن ترند، بلکه از ثقه های بسیاری که در کتابت داخل نکردی مطمئن ترند و در این مورد هیچ محدثی شک ندارد  و من دوست دارم ببینم که آیا موثق قابل اعتمادی که اشتباه نکرده و روایتی که عواقب داشته باشد را منفردا نقل نکرده است را می توانی به من معرفی کنی؟! بلکه موثق دارای حافظه، اگر روایاتی را منفردا نقل کند، بلند مرتبه تر و رتبه اش کامل تر و توجهش به علم حدیث و ضبط حدیث بیشتر خواهد بود و هیچ یک از کوچک ها و بزرگ ها نیستند مگر اینکه سنتی را منفردا نقل کردند تا به آن ها گفته شود که این حدیث پیگیری نشده است و همچنین نزد هر یک از پیروان، علمی است که نزد دیگری نیست و هدف در اینجا این نیست و این قضیه در علم حدیث به طور شایسته بحث شده است.»[23]

    رابعا: ابن حجر عسقلانی در شرح حال ثابت بن عجلان انصاری می نویسد:

    «عقیلی گفته است: در حدیثش متابعت نمی شود و به دنبال آن، ابو الحسن بن القطان گفته است: آن ، متضررش نمی سازد مگر اینکه روایات منکر و مخالف با روایات افراد معتمد، از او زیاد باشد. [من ابن حجر میگویم:] مطلب درست نیز همین است.»[24]

    این تعبیر عقیلی، همان تعبیری است که درباره ی علوان به کار برده است، ولی عالم دیگر اهل سنت گفته است که این تعبیر، ضرری به وثاقت راوی نمی زند، مگر اینکه روایات منکر و مخالف ثقات زیادی داشته باشد و ابن حجر عسقلانی با آن موافقت کرده است ! 

    اما قول سوم نیز ضرری به وثاقت علوان نمی زند؛ زیرا ابن یونس توثیق خاصی ندارد و در جایگاهی نبوده که بخواهد کسی را تضعیف یا توثیق بکند.

     شیخ ابو وسیم محمد بن أمین دمشقی سلفی (یکی از گردانندگان سایت مشهور اهل الحدیث متعلق به وهابیت) درباره ی او می گوید:

    «هیچ ترجمه یا توثیقی درباره ی ابن یونس از معاصرانش نیافتم؛ پس چگونه توثیقش درباره ی اشخاص قبول شود ؟ بله، در عدالت او شکی نداریم، ولی او با وجود علم زیادش، از بزرگان نقادی که درباره ی احادیث و راویان کاوش می کنند، نیست.»[25]

    بحثی در معنای حدیث منکر و منکر الحدیث

    منکر بودن حدیث و منکر الحدیث بودن راوی، چیزی را ثابت نمی کند و در حقیقت، تنها، ابزاری است در دست دشمنان اهل بیت علیهم السلام تا به وسیله ی آن، روایات معتبر در فضیلت اهل بیت علیهم السلام و در مطاعن دشمنانشان را تضعیف کنند. 

    شمس الدین ذهبی در تعریف آن می نویسد:

    «منکر: و آن روایتی است که راوی ضعیف، به تنهایی آن را نقل کند. و روایتی که راوی راستگو در نقل آن تنها است نیز منکر شمرده می شود.»[26]

    جلال الدین سیوطی در مورد معنای حدیث منکر می نویسد:

    «خطیب بغدادی در تاریخش حدیث باطلی را روایت کرده و به دنبالش گفته است: این حدیثی منکر است؛ پس ذهبی در دنبالش در کتاب میزان الاعتدال گفته است: «تعجب از خطیب است که چگونه بر این خبر باطل، لفظ منکر را اطلاق کرده است.» چرا که ذهبی بر حدیثی که طرقش کم باشد، لفظ منکر را اطلاق کرده است و در کتابش میزان الاعتدال، تعدادی از احادیث مسند احمد، سنن ابی داود و غیر از آن دو، از کتب مورد اعتماد را منکر توصیف کرده و بلکه بعضی احادیث صحیحین را نیز چنین توصیف کرده است. و به آن فقط حافظان حدیث معرفت دارند و آن اینکه، نکارت (منکر بودن حدیث) باز می گردد به منفرد بودن آن و منفرد بودن حدیث، لازمه اش ضعف متن آن نیست، چه برسد به بطلانش. و گروهی مانند ابن صلاح نظرشان این است که منکر و شاذ مترادفند؛ و چه بسیار حدیث در صحیح بخاری که موصوف به شاذ است.»[27]

    و کسی که زیاد چنین احادیثی را نقل کند، منکر الحدیث نامیده می شود و بلکه اگر بعضی روایاتش منکر باشد،  به او منکر الحدیث گفته می شود:

    شمس الدین سخاوی می گوید:

    «اطلاق منکر بر راوی به دلیل اینکه فقط یک حدیث روایت کرده است، زیاد دیده می شود و همینطور است کلام شمس الدین ذهبی در ترجمه ی عبدالله بن معاویه الزبیری در میزان الاعتدال که گفته است: «اینکه حدیث شناسان در مورد برخی از روات می گویند: منکر الحدیث، به معنای آن نخواهد بود که تمامی احادیث وی منکر بوده باشد؛ بلکه اگر راوی ای روایاتی را بیان نموده باشد که بعضی از آنها منکر بوده باشد، به وی منکر الحدیث گویند».»[28]

    و اینطور نیست که هرکسی که روایت منکری نقل کرد، تضعیف شود:

     ذهبی در ترجمه احمد بن عتاب المروزى مى‌گوید: 

    «هر کسى که روایت منکر نقل کند، نباید تضعیف ‌شود.»[29]

    ابن حجر عسقلانى در ترجمه حسین بن فضل البجلى مى‌گوید:

    «اگر بنا باشد هر کسى که روایت منکرى را نقل کرده است ضعیف بدانیم و نام او را در ردیف ضعفا بیاوریم، هیچ یک از محدثان و راویان سالم نخواهند ماند.»[30]

    و بلکه لفظ منکر الحدیث بر ثقات نیز اطلاق می شود:

     ابو الحسن دارقطنى مى‌نویسد:

    «از حاکم درباره سلیمان بن داود پرسیدم. پاسخ داد: او ثقه و مورد اعتماد است. گفتم: مگر وى روایات منکر ندارد؟ پاسخ داد: احادیث منکر را از راویان ضعیف نقل مى‌کند؛‌ ولى خودش ثقه است.»[31]

    شمس الدین سخاوى مى‌نویسد:

    «لفظ منکر الحدیث بر شخص ثقه نیز اطلاق می شود، آنگاه که از راویان ضعیف روایات منکر نقل بکند.»[32]

    برای مثال: ذهبی، نعیم بن حماد که از شیوخ بخاری است را با وجود قائل بودن به امامتش، منکر الحدیث؛ اما ابن حجر عسقلانی آن را مردود دانسته است!

    حافظ ابن حجر می نویسد:

    «به خط ذهبی خواندم که این حدیث، اصل و شاهدی ندارد و نعیم در نقل آن تنها است و او با وجود امامتش، منکر الحدیث است.

    می گویم: نعیم از شیوخ بخاری است و احدی در مورد او طعنه ای با دلیل نزده است و احمد و ابن معین او را ستایش کرده اند.»[33]

    ذهبی کتابی دارد با عنوان «ذکر من تکلّم فیه و هو موثق» که اسامی یازده تن از راویان را آورده که بعضی ها آنها را منکر الحدیث دانسته اند؛ ولی او در نهایت حکم به وثاقت آنها داده است.[34]

    سند دوم:

    شمس الدین ذهبی پس از نقل روایت با سند اول، می گوید:

    «رواه هکذا وأطول من هذا ابن وهب ، عن اللیث بن سعد ، عن صالح بن کیسان ، أخرجه کذلک ابن عائذ.» ترجمه: «اینچنین روایت کرده است و طولانی تر از این، از ابن وهب، از لیث بن سعد، از صالح بن کیسان است. اینچنین ابن عائذ روایت کرده است.»[35]

    سند این روایت، صحیح است.[36]

    این سند (لیث از صالح؛ بدون واسطه ی علوان) مؤیداتی نیز دارد:

    اول: روایت ابن عساکر

    «أخبرنا أبو البرکات عبد الله بن محمد بن الفضل الفراوی وأم المؤید نازیین المعروفة بجمعة بنت أبی حرب محمد بن الفضل بن أبی حرب قالا أنا أبو القاسم الفضل بن أبی حرب الجرجانی أنبأ أبو بکر أحمد بن الحسن نا أبو العباس أحمد بن یعقوب نا الحسن بن مکرم بن حسان البزار أبو علی ببغداد حدثنی أبو الهیثم خالد بن القاسم قال حدثنا لیث بن سعد عن صالح بن کیسان عن حمید بن عبد الرحمن بن عوف عن أبیه أنه دخل على أبی بکر الصدیق یعوده فی مرضه الذی مات فیه فوجده مقتفیا فقال أصبحت بحمد الله بارئا فقال أترى ذاک قال نعم قال أما إنی شدید الوجع ... فأما الثلاث التی فعلتهن فوددت أنی ترکتهن... وودت أنی لم أکن کشفت بیت فاطمة عن شیء مع أنهم أغلقوه على الحرب.»[37]

    دوم: روایت مُهَنّا بن یحیی شامی (متوفای 248 هـ)

    مُهَنّا بن یحیی شامی (متوفای 248 هـ) که از ثقات و بزرگان اصحاب احمد بن حنبل بوده است، این روایت را با همین سند دوم (لیث از صالح؛ بدون واسطه ی علوان) برای احمد نقل کرده است و احمد بن حنبل نیز پاسخ داده که این روایت صحیح نیست؛ زیرا از کتاب ابن دأب (متوفای 171 هـ ؛ از شاگردان صالح بن کیسان) گرفته شده و به دروغ به لیث بن سعد نسبت داده شده است![38]

    اما بطلان سخن احمد روشن است؛ زیرا این روایت با چندین طریق معتبر، از لیث بن سعد نقل شده است و در آن شکی نیست و سخن در بین لیث و صالح است.

    سوم: روایت ابن قیّم جوزیه

    ابن قیم جوزیه نیز این روایت را با این سند؛ اما به صورت ناقص نقل کرده است:

    «وذکر لیث عن ابن سعد عن صالح بن کیسان عن حمید بن عبد الرحمن بن عوف عن أبیه أن أبا بکر رضى الله عنه قال فى مرضه الذى مات فیه ...  .»[39]

    نظر به اینکه ابن قیّم سند روایت را تا لیث بن سعد ذکر نکرده، به نظر میرسد که سند را تا او صحیح میدانسته است.

    پاسخ به شبهه ی تدلیس لیث بن سعد

    این اشکال که لیث بن سعد، واسطه ی بین خودش و صالح بن کیسان؛ یعنی علوان بن داود را از سند حذف کرده است، وارد نیست؛ زیرا این دو، هم عصر بودند و همزمان در شهر مدینه حضور داشته اند؛ لذا امکان نقل حدیث از یکدیگر را داشته اند:

    «صالح بن کیسان مدنی که اصحاب کتب سته همگی از او روایت نقل کرده اند، مؤدب بود و فرزندان عمر بن عبد العزیز را در زمان امارتش بر مدینه ادب می کرد.»[40]

    «ابن بکیر از لیث نقل کرده است که گفت: در مدینه با حجاج بودم و در آنجا بسیار پِهن بود و من نعلین می پوشیدم و هنگامی که به درب مسجد می رسیدم، یکی را درمی آوردم و داخل می شدم و یحیی بن سعید انصاری می گفت: این کار را نکن؛ چرا که تو پیشوایی هستی که به تو نگاه می شود.»[41]

    اینکه دو راوی هم عصر باشند و امکان ملاقات با یکدیگر را داشته باشند، سخت ترین شرایط صحت حدیث است که شرط بخاری از این نوع است.

    بنابراین این حدیث، با شروط بخاری صحیح است.

    ابن عبد البر روایت دیگری را از لیث بن سعد از صالح بن کیسان نقل کرده است که مستقل بودن سند دوم را تأیید می کند:

    «حدثنا الحسن بن حجاج الزیات الطبرانى حدثنا الحسن بن محمد المدنى حدثنا یحیى بن عبد الله بن بکیر حدثنا اللیث بن سعد عن صالح بن کیسان عن ابن شهاب عن أبى أمامة بن سهل بن حنیف عن أبى سعید الخدرى أنه سمع رسول الله صلى الله علیه وسلم یقول بینا أنا نائم والناس یعرضون على وعلیهم قمص فمنها ما یبلغ إلى الثدى ومنها دون ذلک وعرض على عمر ابن الخطاب وعلیه قمیص یجره قالوا فما أولت ذلک یا رسول الله قال الدین[42]

    بنابراین در این طریق، علوان بن داود وجود ندارد و سندش صحیح است.

    سند سوم:

    بلاذری چنین روایت کرده است:

    «حدثنی حفص بن عمر، ثنا الهیثم بن عدی عن یونس بن یزید الأیلی عن الزهری أن عبد الرحمن بن عوف قال: دخلت على أبی بکر فی مرضه ... ثم قال: وددت أنی لم أفتش منزل فاطمة ولو نصب علی لی الحرب.»[43]

    هر چند این سند ضعیف است؛ ولی سند اول که در آن علوان وجود دارد را تقویت می کند.

    تصحیح و تحسین این حدیث توسط علمای اهل سنت

    تعدادی از علمای اهل سنت که به دیده ی انصاف به سند این روایت نگریسته اند، آن را معتبر شمرده اند:

    1. سعید بن منصور متوفای 227 هـ

    جلال الدین سیوطی تصریح می کند که وی این حدیث را حسن دانسته است:

    «این روایت را ابوعبید در کتاب الأموال، عقیلی، طرابلسی در فضائل الصحابه، طبرانی در المعجم الکبیر، ابن عساکر در تاریخ مدینه دمشق و سعید بن منصور در سنن خود نقل کرده اند و سعید بن منصور گفته: این حدیث «حسن» است، مگر این که در آن سخنی از رسول خدا صلی الله علیه وآله نیست.»[44]

    طبق آن چه سیوطی در مقدّمه کتابش گفته، مقصود از «ص» سعید بن منصور در سنن او است.[45]

    و سعید بن منصور کسی است که ذهبی از او با عناوینی چون «حافظ، امام، ثقه، راستگو و از نگهدارندگان علم» یاد کرده است.[46]

    2. ضیاء الدین المقدسی الحنبلی متوفای 643 هـ

    وی این روایت را با سند طبرانی نقل می کند و در نهایت می گوید:

    «این حدیث از ابوبکر، حسن است بجز اینکه در آن چیزی از فرمایش پیامبر n نیست.»[47]

    ذهبی از او نیز به عنوان «الإمام الحافظ و حنبلی مذهب» یاد کرده است.[48]

    3. محمد رشید رضا متوفای 1354 هـ

    وی که گرایش به سلفی گری داشته، در کتابی که در مورد ابوبکر نوشته است، بابی باز کرده با عنوان «اعتراف ابی بکر» و در آنجا این روایت را با ارسال مسلّم به ابوبکر نسبت داده است.[49]

    وی در مقدمه ی کتابش به اعتبار روایاتش تصریح می کند.[50]

    خیر الدین زرکلی در شرح حال او می نویسد:

    «محمد رشید رضا: صاحب مجله ی المنار و یکی از رجال اصلاح اسلامی است. او از جمله ی یکی از نویسندگان، علمای حدیث، ادبیات، تاریخ و تفسیر است.»[51]

    تحریف روایت توسط علمای اهل سنت

    بعضی از علمای اهل سنت، این روایت را با همین اسناد نقل کرده؛ ولی عبارت اقرار ابوبکر به هجوم به خانه ی وحی را حذف کرده اند که این خود، نشان از صحت روایت در نزد آنها دارد.

    1. ابو عبید القاسم بن سلام متوفای 224 هـ

    «... اما آن موردی را که انجام دادم و دوست داشتم که انجامش نمی دادم؛ پس من دوست داشتم که چنین و چنان نمی کردم! دلیل ذکر نشدنش این است که ابو عبید گفته است: نمی خواهم ذکرش کنم ... .»[52]

    حاکم نیشابوری و ابو نعیم اصفهانی نیز اصلا قسمت مربوط به هجوم را نقل نکرده اند:

    2. ابو عبد الله حاکم نیشابوری متوفای 405 هـ

     «أخبرنا الحسین بن الحسن بن أیوب أنبأ علی بن عبد العزیز ثنا أبو عبید حدثنی سعید بن عفیر حدثنی علوان بن داود عن صالح بن کیسان عن حمید بن عبد الرحمن بن عوف عن أبیه قال دخلت على أبی بکر الصدیق رضی الله عنه فی مرضه الذی مات فیه أعوده فسمعته یقول وددت أنی سألت النبی صلی الله علیه وآله عن میراث العمة والخالة فإن فی نفسی منها حاجة.»[53]

    3. ابو نعیم اصفهانی متوفای 430 هـ

    «حمید بن عبد الرحمن بن عوف از پدرش نقل می کند که می گوید: بر ابوبکر در مریضی که در آن فوت کرد وارد شدم و به او سلام کردم و گفت: دیدم که دنیا روی آورده  و به زودی لباس های حریر و بافت های دیبا را می پوشید و بستر های پشم ازری برای شما درد آور است! گویا بر خار سعدان هستید و به خدا قسم، اگر یکی از شما جلو بیاید و گردنش بدون حدی زده شود بهتر است که در دریای دنیا فرو رود.»[54]

     

    [[1]] السنة لعبد الله بن أحمد  ج 2   ص 553-554 ح 1291

    [[2]] المستدرک على الصحیحین  ج 3   ص 70 ح 4422 قال الحاکم: هذا حدیث صحیح على شرط الشیخین ولم یخرجاه و قال الذهبی فی التلخیص: علی شرط البخاری ومسلم

    [[3]] سبل الهدى والرشاد  ج 12   ص 317  وروى ابن عقبة - بأسناد جید - عن إبراهیم بن عبد الرحمن بن عوف : أن رجالا من المهاجرین غضبوا فی بیعة أبی بکر ، منهم علی والزبیر ، فدخلا بیت فاطمة بنت رسول الله - صلى الله علیه وسلم - ومعهما السلاح ، فجاءهما عمر بن الخطاب فی عصابة من المهاجرین والأنصار ، فیهم أسید بن حضیر وسلمة بن سلامة بن وقش الأشهلیان وثابت بن قیس بن شماس الخزرجی ، فکلموهما حتى أخذ أحدهم سیف الزبیر فضرب به الحجر حتى کسره ...

    [[4]] تاریخ الطبری  ج 2   ص 233-234  حدثنا زکریاء بن یحیى الضریر قال حدثنا أبو عوانة قال حدثنا داود بن عبد الله الاودى عن حمید بن عبد الرحمن الحمیرى قال توفى رسول الله صلى الله علیه وسلم ... فبایع الناس واستثبتوا للبیعة وتخلف علی والزبیر واخترط الزبیر سیفه وقال لا أغمده حتى یبایع علی فبلغ ذلک أبا بکر وعمر فقال عمر خذوا سیف الزبیر فاضربوا به الحجر قال فانطلق إلیهم عمر فجاء بهما تعبا وقال لتبایعان وأنتما طائعان أو لتبایعان وأنتما کارهان فبایعا

    [[5]] منهاج السنة النبویة  ج 1   ص 536  فهذا مرسل حسن ولعل حمیدا أخذه عن بعض الصحابة الذین شهدوا ذلک

    [[6]] شرح نهج البلاغة  ج 2   ص 31  قال أبو بکر أحمد بن عبد العزیز : وأخبرنا أبو زید عمر بن شبة ، قال : حدثنا إبراهیم بن المنذر ، عن ابن وهب ، عن ابن لهیعة ، عن أبی الأسود ، قال : غضب رجال من المهاجرین فی بیعة أبی بکر بغیر مشورة ، وغضب علی والزبیر ، فدخلا بیت فاطمة علیها السلام ، معهما السلاح ، فجاء عمر فی عصابة ، منهم أسید بن حضیر وسلمة بن سلامة بن وقش - وهما من بنی عبد الأشهل - فصاحت فاطمة علیها السلام ، وناشدتهم الله . فأخذوا سیفی علی والزبیر ، فضربوا بهما الجدار حتى کسروهما ، ثم أخرجهما عمر یسوقهما حتى بایعا

    [[7]] بررسی سند روایت:

    عز الدین عبد الحمید بن ابی الحدید : توثیقش گذشت

    أبو بکر أحمد بن عبد العزیز الجوهری متوفای 323 هـ : توثیقش گذشت / عمر بن شبة : ثقة / ابراهیم بن المنذر : صدوق حسن الحدیث / عبد الله بن وهب : ثقة : طبق برنامه ی جوامع الکلم

    عبد الله بن لهیعة : ثقة

    در وثاقت ابن لهیعه اختلاف شده است؛ چون بعد از آتش گرفتن کتاب هایش از حفظ روایت نقل می کرد، اما نکته اینجاست که «عبد الله بن وهب» از عبادله است و قبل از آتش گرفتن روایات ابن لهیعه از او روایت نقل کرده است؛ لذا طبق مبنای سخت گیرترین علمای اهل سنت نیز روایت ابن وهب از ابن لهیعه صحیح است و بحثی در آن نیست، همانطور که محمد ناصر الدین ألبانی گفته است:

    «... فإذا عرفت هذا تبین لک أن الحدیث صحیح لأنه قد رواه عنه أحد العبادلة و هو عبد الله بن وهب» ترجمه: «... پس زمانی که این را شناختی ، برایت روشن می شود که این حدیث صحیح است؛ زیرا یکی از عبادله که عبد الله بن وهب است، آن را از ابن لهیعه نقل کرده است.»  سلسلة الأحادیث الصحیحة ، ج 1 ص 595-596 ح 298 سایت شامله

    محمد بن عبد الرحمن بن نوفل (ابو الاسود): ثقة

    شمس الدین ذهبی از او به عنوان امام یاد کرده ؛ وی را فرزند یکی از صحابه و خودش را یکی از تابعین دانسته است.

    «أبو الأسود ( ع ) محمد بن عبد الرحمن ، بن نوفل ... الإمام أبو الأسود القرشی ... ولده عبد الرحمن من صغار الصحابة . ... هو من العلماء الثقات عداده فی صغار التابعین . مات سنة بضع وثلاثین ومائة.» ترجمه: «ابو الاسود که در همه ی صحاح سته از او روایت نقل شده است، نام کاملش محمد بن عبد الرحمن بن نوفل ... ، امام ابو الاسود قریشی است ... پدرش عبد الرحمن که فرزند نوفل است، از صحابه ی کم سن بود . ... و او (ابو الاسود) از عالمان ثقه و تابعین کم سن شمرده می شود. در حدود سال 130 هجری وفات یافت.» سیر اعلام النبلاء ، ج 6 ص 150

    [[8]] شرح نهج البلاغة  ج 2   ص 35 قال أبو بکر : وحدثنا أبو زید عمر بن شبة ، قال : أخبرنا أبو بکر الباهلی ، قال : حدثنا إسماعیل ابن مجالد ، عن الشعبی ، قال : سأل أبو بکر فقال : أین الزبیر ؟ فقیل : عند علی وقد تقلد سیفه ، فقال : قم یا عمر ، قم یا خالد بن الولید ؛ انطلقا حتى تأتیانی به ، فانطلقا ، فدخل عمر ، وقام خالد على باب البیت من خارج ، فقال عمر للزبیر : ما هذا السیف ؟ فقال نبایع علیا ، فاخترطه عمر فضرب به حجرا فکسره ، ثم أخذ بید الزبیر فأقامه ثم دفعه ، وقال : یا خالد دونکه فأمسکه ، ثم قال لعلی : قم فبایع لأبی بکر ، فتلکأ واحتبس ، فأخذ بیده ، وقال : قم ، فأبى أن یقوم ، فحمله ودفعه کما دفع الزبیر فأخرجه ، ورأت فاطمة ما صنع بهما ، فقامت على باب الحجرة ، وقالت : یا أبا بکر ، ما أسرع ما أغرتم على أهل بیت رسول الله والله لا أکلم عمر حتى ألقى الله قال : فمشى إلیها أبو بکر بعد ذلک وشفع لعمر ، وطلب إلیها فرضیت عنه.

    [[9]] بررسی سند روایت:

    عز الدین عبد الحمید بن ابی الحدید: توثیقش گذشت / أبو بکر أحمد بن عبد العزیز الجوهری متوفای 323 هـ: توثیقش گذشت / عمر بن شبة : ثقة / أحمد بن معاویة الباهلی : توثیقش گذشت  / إسماعیل بن مجالد: صدوق حسن الحدیث

    عامر الشعبی : ثقة؛ طبق برنامه ی جوامع الکلم

    شمس الدین ذهبی از او به عنوان امام و علامه ی عصرش (علامه ی تابعین) یاد کرده است:

    «الشعبی ( ع ) عامر بن شراحیل بن عبد بن ذی کبار -وذو کبار : قیل من أقیال الیمن - الإمام ، علامة العصر.»  سیر أعلام النبلاء ، ج 4 ص 294-295

    [[10]] شرح نهج البلاغة  ج 6   ص 4-8 الإمامة والسیاسة  ج 1   ص 15-16  ونحن نذکر خبر السقیفة ؛ روى أبو بکر أحمد بن عبد العزیز الجوهری فی کتاب ' السقیفة ' قال : أخبرنی أحمد بن إسحاق ، قال : حدثنا أحمد بن سیار ، قال : حدثنا سعید بن کثیر بن عفیر الأنصاری أن النبی صلى الله علیه وسلم لما قبض ، اجتمعت الأنصار فی سقیفة بنی ساعدة... وذهب عمر ومعه عصابة الى بیت فاطمة، منهم اسید بن حضیر، وسلمة بن أسلم، فقال لهم: انطلقوا فبایعوا، فأبوا علیه، وخرج إلیهم الزبیر بسیفه، فقال عمر: علیکم الکلب، فوثب علیه سلمة بن أسلم. فأخذ السیف من یده فضرب به الجدار، ثم انطلقوا به وبعلی ومعها بنو هاشم، وعلی یقول: انا عبد الله وأخو رسول الله (صلى الله علیه وآله وسلم)، حتى انتهوا به الى ابی بکر، فقیل له: بایع فقال: انا أحق بهذا الأمر منکم، لا أبایعکم وأنتم أولى بالبیعة لی، أخذتم هذا الأمر من الأنصار، واحتججتم علیهم بالقرابة من رسول الله، فأعطوکم المقادة، وسلموا الیکم الامارة، وانا احتج علیکم بمثل ما احتججتم به على الأنصار، فانصفونا ان کنتم تخافون الله من انفسکم، واعرفو لنا من الأمر مثل ما عرفت الأنصار لکم، وإلا فبؤوا بالظلم وأنتم تعلمون. فقال عمر: انک لست متروکا حتى تبایع، فقال له علی: احلب یا عمر حلبا لک شطره، اشدد له الیوم أمره لیرد علیک غدا، الا والله لا اقبل قولک ولا ابایعه، فقال له أبو بکر: فإن لم تبایعنی لم أکرهک، فقال له عبیدة: یا ابا الحسن، انک حدیث السن، وهؤلاء مشیخة قریش قومک، لیس لک مثل تجربتهم ومعرفتهم بالأمور، ولا أرى أبا بکر الا أقوى على هذا الأمر منک، واشد احتمالا له، واضطلاعا به، فسلم له الأمر وارض به، فإنک ان تعش ویطل عمرک فأنت لهذا الأمر خلیق، وبه حقیق فی فضلک وقرابتک وسابقتک وجهادک. فقال علی: یا معشر المهاجرین، الله الله، لا تخرجوا سلطان محمد عن داره وبیته الى بیوتکم ودورکم، ولا تدفعوا أهله عن مقامه فی الناس وحقه، فوالله یا معشر المهاجرین لنحن - أهل البیت - أحق بهذا الأمر منکم، أما کان منا القارئ لکتاب الله، الفقیه فی دین الله، العالم بالسنة، المضطلع بأمر الرعیة، والله انه لفینا، فلا تتبعوا الهوى، فتزدادوا من الحق بعدا. فقال بشیر بن سعد: لو کان هذا الکلام سمعته منک الأنصاریا علی قبل بیعتهم لأبی بکر، ما اختلف علیک اثنان، ولکنهم قد بایعوا. وانصرف علی الى منزله، ولم یبایع، ولزم بیته حتى ماتت فاطمة فبایع

    [[11]] بررسی سند روایت:

    توثیق ابن ابی الحدید و جوهری که گذشت.

    أحمد بن إسحاق بن صالح : صدوق حسن الحدیث / أحمد بن منصور بن سیار : ثقة / سعید بن کثیر بن عفیر : ثقة ؛ طبق برنامه جوامع الکلم

    ذهبی درباره ی او می گوید :

    سعید بن کثیر بن عفیر ( خ م س ) ابن مسلم بن یزید الإمام الحافظ العلامة الأخباری الثقة أبو عثمان المصری. مولده سنة ست وأربعین ومئة ... حدث عنه البخاری ... وأخرج له مسلم والنسائی بواسطة وکان ثقة إماما من بحور العلم » ترجمه: «سعید بن کثیر بن عفیر که بخاری و مسلم در صحیحشان و نسائی در سننش از او روایت کرده اند، پسر مسلم بن یزید است. وی امام، حافظ، علامه، اخباری، ثقه، کنیه اش ابو عثمان و اهل مصر بود. ولادتش در سال 146 هـ بود ... بخاری از او حدیث نقل کرده است ... مسلم و نسائی نیز با واسطه از او حدیث نقل کرده اند. او شخصی ثقه و امامی از دریاهای علم بود.»  سیر أعلام النبلاء  ج 10   ص 583-584

    [[12]] أجل إنی لا آسى من الدنیا إلا على ثَلاثٍ فَعَلْتُهُنَّ وَدِدْتُ أَنِّی تَرَکْتُهُنَّ ... أما اللاتی وددت أنی ترکتهن، فوددت أنی لم أَکُنْ کَشَفْتُ بیتَ فاطِمَةَ عن شیء، وإن کانوا قد أَغْلَقُوا على الحرب... .

    [[13]] الأموال لابن زنجویه (متوفای 251 هـ) ج 1   ص 387

    [[14]] المعجم الکبیر  ج 1   ص 62 ح 43

    [[15]] الثقات  ج 8   ص 526 رقم 14829  علوان بن داود البجلی من أهل الکوفة یروى عن مالک بن مغول روى عنه عمر بن عثمان الحمصی

    [[16]] تحفة الذاکرین بعدة الحصن الحصین  ج 1   ص 136  قال الهیثمی فیه غسان بن عبید وهو ضعیف وثقة ابن حبان وبقیة رجاله رجال الصحیح قلنا ومع توثیق ابن حبان له فقد صار من قسم الحسن لا من قسم الضعیف

    [[17]] سیر أعلام النبلاء  ج 14   ص 83  ابن صدقة الإمام الحافظ المتقن الفقیه أبو بکر أحمد بن محمد بن عبدالله ابن صدقة البغدادی ... وکان نقالا لکتب من القراءات ومسائله عن الإمام أحمد مدونة وکان موصوفا بالإتقان والتثبت

    [[18]] المنتخب من علل الخلال لابن قدامة المقدسی، ج 1 ص 297 رقم 196 سایت شامله / قَالَ الْخَلالُ: قَالَ أَبُو بَکْرِ بْنُ صَدَقَةَ رُوِیَ هَذَا الْحَدِیثُ، عَنْ عُلْوَانَ بْنِ دَاوُدَ الْبَجَلِیِّ، مِنْ أَهْلِ قرقِیسیا، وَهُوَ یُحَدِّثُ بِهَذِهِ الأَحَادِیثِ، عَنِ ابْنِ دَابٍّ، ورأیتُ هذا الحدیث من حدیثه، عن دابٍ، وَعُلْوَانُ فِی نَفْسِهِ لا بَأْسَ بِهِ

    [[19]] تاریخ جرجان  ج 1   ص 267  سألت أبا الحسن الدارقطنی أن یصنف کتابا فی ضعفاء المحدثین فقال لی ألیس عندک کتاب بن عدی فقلت نعم قال فیه کفایة لا یزاد علیه

    [[20]] الکامل فی ضعفاء الرجال  ج 1   ص 2  ولا یبقى من الرواة الذین لم أذکرهم إلا من هو ثقة أو صدوق

    [[21]] العلل الواردة فی الأحادیث النبویة  ج 1   ص 181  وسئل عن حدیث عبد الرحمن بن عوف عن أبی بکر الصدیق ... فقال هو حدیث یرویه شیخ لأهل مصر یقال له علوان بن داود واختلف علیه فیه ...

    [[22]] ارواء الغلیل فی تخریج احادیث منار السبیل ، ج 5 ص 242  سایت شامله / لکن آدم بن موسى لم أجد له ترجمة الآن

    [[23]] میزان الاعتدال فی نقد الرجال  ج 5   ص 169-170 وهذا أبو عبد الله البخاری وناهیک به قد شحن صحیحه بحدیث علی بن المدینی وقال ما استصغرت نفسی بین یدی أحد إلا بین یدی علی بن المدینی ولو ترکت حدیث على وصاحبه محمد وشیخه عبد الرزاق وعثمان بن أبی شیبة وإبراهیم بن سعد وعفان وأبان العطار وإسرائیل وأزهر السمان وبهز بن أسد وثابت البنانی وجریر بن عبد الحمید لغلقنا الباب وانقطع الخطاب ولماتت الآثار واستولت الزنادقة ولخرج الدجال أفما لک عقل یا عقیلی أتدری فیمن تتکلم وإنما تبعناک فی ذکر هذا النمط لنذب عنهم ولنزیف ما قیل فیهم کأنک لا تدری أن کل واحد من هؤلاء أوثق منک بطبقات بل وأوثق من ثقات کثیرین لم توردهم فی کتابک فهذا مما لا یرتاب فیه محدث وأنا أشتهی أن تعرفنی من هو الثقة الثبت الذی ما غلط ولا انفرد بما لا یتابع علیه بل الثقة الحافظ إذا انفرد بأحادیث کان أرفع له وأکمل لرتبته وأدل على اعتنائه بعلم الأثر وضبطه دون أقرانه لأشیاء ما عرفوها اللهم إلا أن یتبین غلطه ووهمه فی الشیء فیعرف ذلک فانظر أول شیء إلى اصحاب رسول الله صلى الله علیه وسلم الکبار والصغار ما فیهم أحد إلا وقد انفرد بسنة فیقال له هذا الحدیث لا یتابع علیه وکذلک التابعون کل واحد عنده ما لیس عند الآخر من العلم وما الغرض هذا فإن هذا مقرر على ما ینبغی فی علم الحدیث

    [[24]] مقدمة فتح الباری  ج 1   ص 394  وقال العقیلی لا یتابع فی حدیثه وتعقب ذلک أبو الحسن بن القطان بأن ذلک لا یضره إلا إذا کثر منه روایة المناکیر ومخالفة الثقات وهو کما قال

    [[25]] مقاله ی مناهج الأئمة المتقدمین للشیخ محمد الأمین ؛ سایت رسمی ایشان / ولم أجد أی توثیق فی ابن یونس من معاصریه، فکیف یُقبل توثیقه بإطلاق؟ نعم، لا أشک فی عدالته وضبطه، لکنه -على علمه الواسع- لیس من کبار النقاد الذین یسبرون أحادیث الرواة

    [[26]] الموقظة فی علم مصطلح الحدیث ، ص 42  سایت شامله / المُنْکَر: وهو ما انفرد الراوی الضعیفُ به. وقد یُعَدُّ مُفْرَدُ الصَّدُوقِ منکَراً

    [[27]] الحاوی للفتاوی  ج 2   ص 107 وقد وقع للخطیب البغدادی أنه روى فی تاریخه حدیثا باطلا وقال عقبه : هذا حدیث منکر ، فتعقبه الذهبی فی المیزان وقال : العجب من الخطیب کیف یطلق المنکر على هذا الخبر الباطل وإنما أطلق المنکر على حدیث القلتین ووصف فی المیزان عدة أحادیث فی مسند أحمد ، وسنن أبی داود ، وغیرهما من الکتب المعتمدة بأنها منکرة بل وفی الصحیحین أیضا ، وما ذاک إلا لمعنى یعرفه الحفاظ وهو أن النکارة ترجع إلى الفردیة ولا یلزم من الفردیة ضعف متن الحدیث فضلا عن بطلانه ، وطائفة کابن الصلاح ترى أن المنکر والشواذ مترادفان ، وکم فی الصحیح من حدیث وصف بالشذوذ

    [[28]] فتح المغیث ج 1 ص 373  وکثیرا ما یطلقون المنکر على الراوی ; لکونه روى حدیثا واحدا . ونحوه قول الذهبی فی ترجمة عبد الله بن معاویة الزبیری من المیزان : قولهم : منکر الحدیث ، لا یعنون به أن کل ما رواه منکر ، بل إذا روى الرجل جملة ، وبعض ذلک مناکیر ، فهو منکر الحدیث

     البته ترجمه ی شخص مذکور و کلام فوق از ذهبی را در میزان الاعتدال ذهبی نیافتیم، بلکه در کتاب تاریخ السلام ذهبی ج 12 ص 251 وجود دارد.

    [[29]] میزان الاعتدال فی نقد الرجال، ج 1ص 259 ما کل من روی المناکیر یضعّف

    [[30]] لسان المیزان ج 2 ص 307  فلو کان کل من روى شیئاً منکراً استحق أن یذکر فی الضعفاء، لما سلم من المحدثین أحد

    [[31]] سؤالات الحاکم  ج 1   ص 217 رقم 339  قلت فسلیمان بن بنت شرحبیل قال ثقة قلت ألیس عنده مناکیر قال یحدث بها عن قوم ضعفاء فأما هو فهو ثقة

    [[32]] فتح المغیث ج 1 ص 373  وقد یطلق ذلک [منکر الحدیث] على الثقة إذا روى المناکیر عن الضعفاء

    [[33]] الأمالی المطلقة  ج 1   ص 147  وقرأت بخط الذهبی أن هذا الحدیث لا أصل له ولا شاهد تفرد به نعیم وهو منکر الحدیث على إمامته قلت نعیم من شیوخ البخاری ولم یطعن فیه أحد بحجة وقد أثنى علیه أحمد وابن معین

    [[34]] ذکر من تکلّم فیه و هو موثق : ص 34 رقم 12 ، ص 57 ر 61 ، ص 67 ر 86 ، ص 75 ر 102 ، ص 77 ر 107 ، ص 79 ر 113 ، ص 112 ر 191 ، ص 155 ر 285 ، ص 164 ر 305 ، ص 180 ر 340 و ص 183 ر 347

    [[35]] تاریخ الإسلام  ج 3   ص 118

    [[36]] بررسی سند روایت:

    محمد بن عائذ بن أحمد: ثقة / عبد الله بن وهب القرشی: ثقة ؛ طبق برنامه جوامع الکلم

    ابن عائذ1 متولد 150 هـ و متوفای 233 هـ و ابن وهب2 نیز متوفای 197 هـ بوده است؛ بنابراین به احتمال زیاد، ذهبی سند را دقیق نقل کرده و واسطه ای بین ابن عائذ و ابن وهب نبوده است که در این صورت، سند این روایت کاملا صحیح خواهد بود.

    1. ابن عائذ (150 – 233هـ = 767 - 847 م) محمد بن عائذ بن أحمد القَرْشی الدمشقیّ: کاتب، من حفاظ الحدیث. کان ثقة...

    الأعلام للزرکلی، ج 6 ص 179 بر مبنای سایت شامله

    2. ابن وَهْب (125 - 197هـ = 743 - 813 م) عبد الله بن وهب بن مسلم الفهری بالولاء، المصری، أبو محمد: فقیه من الأئمة. من أصحاب الإمام مالک...

    الأعلام للزرکلی، ج 4 ص 144 بر مبنای سایت شامله

    [[37]] تاریخ مدینة دمشق  ج 30   ص 417-418

    [[38]] المنتخب من علل الخلال، ص 296-297 رقم 196 سایت شامله / قَالَ مهنا: سألت أَحْمَدَ، عَنْ حَدِیثِ: اللَّیْثِ بْنِ سَعْدٍ، عَنْ صَالِحِ بْنِ کَیْسَانَ، عَنْ حُمَیْدِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ، عَنْ أَبِیهِ، أَنَّهُ دَخَلَ عَلَى أَبِی بَکْرٍ فِی مَرَضِهِ، فسلَّم عَلَیْهِ، فَقَالَ: "أَمَا إنی مَا آسَى إِلا عَلَى ثَلاثٍ فعلتُهنَّ" -الْحَدِیثَ؟ فَقَالَ أَحْمَدُ: لَیْسَ صَحِیحًا. قلتُ: کَیْفَ ذَا؟. قَالَ: أُخذ مِنْ کِتَابِ ابْنِ دابٍ، فَوَضَعَهُ عَلَى اللَّیْثِ. قَالَ الْخَلالُ: قَالَ أَبُو بَکْرِ بْنُ صَدَقَةَ رُوِیَ هَذَا الْحَدِیثُ، عَنْ عُلْوَانَ بْنِ دَاوُدَ الْبَجَلِیِّ، مِنْ أَهْلِ قرقِیسیا، وَهُوَ یُحَدِّثُ بِهَذِهِ الأَحَادِیثِ، عَنِ ابْنِ دَابٍّ، ورأیتُ هذا الحدیث من حدیثه، عن دابٍ، وَعُلْوَانُ فِی نَفْسِهِ لا بَأْسَ بِهِ.

    [[39]] عدة الصابرین  ج 1   ص 178-179

    [[40]] تاریخ الإسلام  ج 9   ص 178 صالح بن کیسان المدنی ع ، المؤدب ، أدب أولاد عمر بن عبد العزیز زمان إمرته على المدینة

    [[41]] تاریخ الإسلام  ج 11   ص 306-307  ابن بکیر قال : قال اللیث : کنت بالمدینة مع الحجاج ، وهی کثیرة السرقین ، فکنت ألبس خفین ، فإذا بلغت باب المسجد نزعت أحدیهما ودخلت ، فقال یحیى بن سعید الأنصاری : لا تفعل هذا فإنک إمام منظور إلیک

    [[42]] الاستیعاب  ج 3   ص 1148-1149

    [[43]] أنساب الأشراف  ج 3   ص 406

    [[44]] جامع الأحادیث  ج 13   ص 101 رقم 352 و  ج 17   ص 48 رقم 9090 و مسند فاطمه (س) ، ص 34 و 35 پی دی اف / أبو عبید فی کتاب الأموال عق وخیثمة بن سلیمان الأطرابلسی فی فضائل الصحابة طب کر ص وقال إنه حدیث حسن إلا أنه لیس فیه شیء عن النبی

    [[45]] الشمائل الشریفة  ج 1   ص 16 ( طب ) للطبرانی فی الکبیر ( طس ) له فی الأوسط ( طص ) له فی الصغیر ، ( ص ) لسعید بن منصور فی سننه

    [[46]] سیر أعلام النبلاء  ج 10   ص 586-587  سعید بن منصور ( 4 ) ابن شعبة الحافظ الإمام شیخ الحرم أبو عثمان الخراسانی المروزی ویقال الطالقانی ثم البلخی ثم المکی المجاور مولف کتاب السنن. سمع بخراسان والحجاز والعراق ومصر والشام والجزیرة وغیر ذلک من مالک بن أنس واللیث بن سعد ... وکان ثقة صادقا من أوعیة العلم

    [[47]] الأحادیث المختارة  ج 1   ص 88-91 ح 12  قلت وهذا حدیث حسن عن أبی بکر إلا أنه لیس فیه شیء من قول النبی صلى الله علیه وسلم

    [[48]] سیر أعلام النبلاء  ج 23   ص 126  الضیاء المقدسی محمد بن عبد الواحد بن أحمد بن عبد الرحمن بن إسماعیل بن منصور الشیخ الإمام الحافظ القدوة المحقق المجود الحجة بقیة السلف ضیاء الدین أبو عبد الله السعدی المقدسی الجماعیلی ثم الدمشقی الصالحی الحنبلی صاحب التصانیف والرحلة الواسعة ...

    [[49]] أبو بکر الصدیق أول الخلفاء الراشدین، ص 161  سایت شامله / اعتراف أبی بکر ؛ قال أبو بکر: إنی لا آسی على شیء من الدنیا إلا على ثلاث فعلتهن وددت لو أنی ترکتهن. وثلاث ترکتهن وددت لو أنی فعلتهن وثلاث وددت أنی سألت عنهن رسول الله صلى الله علیه وسلم فأما الثلاث اللاتی وددت أنی ترکتهن فوددت أنی لم أکشف بیت فاطمة عن شیء وإن کانوا قد غلقوه على الحرب ...

    [[50]] «أما بعد فقد کنت شدید الرغبة فی تألیف سیرة رسول الله صلى الله علیه و سلم لنشرها على العالم الإسلامی فقضیت الأیام واللیالی الطوال فی الإطلاع والبحث فی کتب السیر فجمعت شتاتها وشرحت الغامض منها وحققت الروایات وأثبت تواریخ الوقائع ورددت على الاعتراضات والترهات ردودا مدعمة بالبراهین الساطعة والحجج القاطعة .... وقد سألنی کثیر من الأصدقاء الأعزاء أن أتبع سیرة رسول الله بسیر الخلفاء بنفس الطریقة التی انتهجتها فسرتنی فکرتهم ولم یسعنی إلا إجابة طلبهم واستخرت الله تعالى أن أکتب سیرة أبی بکر الصدیق رضی الله عنه فإنه أول الخلفاء الذین أمرنا رسول الله بالاقتداء بهم والاهتداء بهدیهم » ترجمه: «بنده رغبت زیادی بر تالیف سیره رسول الله صلی الله علیه و آله برای نشر آن در عالم اسلام داشتم و لذا روزها و شبهای زیادی را صرف بدست آوردن اطلاعات لازم و بحث و جستجو در کتب سِیَر نمودم و مطالب پراکنده را جمع آوری کرده و آنهایی که (فهم آنها) سخت بود را شرح داده و روایات و وقایع تاریخی را اثبات کردم و با ادله روشن و حجج قاطعه، اعتراضات و سخنان باطل را رد نمودم ... بسیاری از دوستان عزیز من خواستند که به متابعت سیره نویسی پیامبر اکرم (ص)، سیره خلفا را نیز با همان سبک و سیاق نگارش کنم و من نیز این خواهش آنها را اجابت کرده و از خداوند برای نوشتن سیره ابی بکر طلب خیر نمودم؛ چرا که او اولین نفر از خلفایی است که رسول خدا (ص) به ما دستور به اقتدا به آنها و اهتدا به هدایت ایشان داده است.»  ابوبکر الصدیق اول الخلفاء الراشدین ، ص 3-4 سایت شامله

    [[51]] الاعلام للزرکلی ، ج 6 ص 126  محمد رشید بن علی رضا بن محمد شمس الدین بن محمد بَهاء الدین بن منلا علی خلیفة القلمونی، البغدادی الأصل، الحسینی النسب: صاحب مجلة (المنار) وأحد رجال الإصلاح الإسلامی. من الکتّاب، العلماء بالحدیث والأدب والتاریخ والتفسیر

    [[52]] الأموال  ج 1   ص 174 ح 353  قال حدثنی سعید بن عفیر قال حدثنی علوان بن داود مولى أبى زرعة بن عمرو بن جریر عن حمید بن عبد الرحمن بن حمید بن عبد الرحمن بن عوف عن صالح بن کیسان عن حمید بن عبد الرحمن بن عوف عن أبیه عبد الرحمن قال دخلت على أبی بکر أعوده فی مرضه الذی توفی فیه فسلمت علیه وقلت ما أرى بک بأسا والحمد لله ولا تأس على الدنیا فوالله إن علمناک إلا کنت صالحا مصلحا فقال أما إنی لا آسى على شیء إلا على ثلاث فعلتهم وددت أنی لم أفعلهم وثلاث لم أفعلهم وددت أنی فعلتهم وثلاث وددت أنی سألت رسول الله عنهم فأما التی فعلتها أو وددت أنی لم أفعلها فوددت أنی لم أکن فعلت کذا وکذا لخلة ذکرها قال أبو عبید لا أرید ذکرها ...

    [[53]] المستدرک على الصحیحین  ج 4   ص 381 ح 7999

    [[54]] حلیة الأولیاء  ج 1   ص 34 حدثنا سلیمان بن أحمد ثنا أبو الزنباع ثنا سعید بن عفیر قال حدثنی علوان بن داود البجلی عن حمید بن عبدالرحمن بن عوف وعن صالح بن کیسان عن حمید بن عبدالرحمن بن عوف عن أبیه قال دخلت على أبی بکر رضی الله تعالى عنه فی مرضه الذی توفی فیه فسلمت علیه فقال رأیت الدنیا قد أقبلت ولما تقبل وهی جائیة وستتخذون ستور الحریر ونضائد الدیباج وتألمون ضجائع الصوف الأزرى کأن أحدکم على حسک السعدان ووالله لئن یقدم أحدکم فیضرب عنقه فی غیر حد خیر له من أن یسبح فی غمرة الدنیا

    • حسین قربانی

    نظرات  (۰)

    هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی