پایگاه تحقیقاتی وصایت

وبلاگ رسمی حسین قربانی دامنابی
پایگاه تحقیقاتی وصایت

جهت دانلود کتب، روی تصاویر کلیک راست کنید و سپس گزینه ی open link را بزنید.

  • ((مجموعه آثار حسین قربانی دامنابی))
  • طبقه بندی موضوعی

    ماجرای صلح امام حسن علیه السلام با معاویه

    حسین قربانی | چهارشنبه, ۱۱ تیر ۱۳۹۹، ۰۱:۳۶ ب.ظ

    بعد از اینکه امام حسن مجتبی علیه السلام  به خلافت رسیدند، معاویه آن حضرت را به رسمیت نشناخت و لشکری برای جنگ با ایشان فرستاد. امام حسن علیه السلام  نیز لشکری تدارک دیدند، اما معاویه حیله کرد و کوفیان کارشکنی کردند و لشکر امام حسن علیه السلام  متفرق شد و از طرف دیگر ،معاویه تهدید کرده بود که اگر صلح نکنی و خلافت را به من ندهی، حرمتی برای جان و مال و ناموس طرف مقابلم قائل نمی شوم و همه را می کشم و ناموستان را حلال می کنم.

    امام حسن علیه السلام  پیشنهاد صلح یا جنگ را با مردم کوفه در میان گذاشت و آنها همگی صلح را پذیرفتند؛ از این رو امام علیه السلام  چون دیدند اگر با آن لشکر کم و بی وفا به جنگ بروند، شکستشان حتمی است؛ لذا به ناچار پیشنهاد صلح معاویه را با شروطی پذیرفتند. 

    معاویه بعد از پذیرش آنها و رسیدن به خلافت، خطبه خواند و صراحتا اعلام کرد که به این شروط وفا نمیکنم و آن ها را زیر پاهایم قرار می دهم. بعد از آن نیز عملا تک تک شروط را زیر پا گذاشت و در نهایت با دسیسه اش امام حسن علیه السلام  را با سم به شهادت رساند و برای پسرش یزید بیعت گرفت و یزید راه پدرش را ادامه داد؛ امام حسین علیه السلام  و یارانشان را به طرز فجیعی به شهادت رساند و خانواده شان را به اسارت گرفت؛ خانه ی کعبه را به آتش کشید و نوامیس اهل مدینه را 3 روز بر لشکرش حلال کرد و ...

    و بدین وسیله چهره ی واقعی معاویه برای مردم، آشکار شد.   

    هدف معاویه از جنگیدن با امام علی و امام حسن علیه السلام

    معاویه بعد از رسیدن به خلافت، در یکی از خطبه هایش بالای منبر به مردم گفت: من به خاطر دین با شما نجنگیدم، بلکه به این خاطر با شما جنگیدم که به فرمانروایی برسم که رسیدم.

    سند اول:

    ابن ابی شیبه از سعید بن سوید روایت کرده است که گفت:

    « معاویه در ظهر روز جمعه در نخیله (در نزدیکی کوفه) برای ما نماز خواند و سپس خطبه راند و گفت: من با شما نجنگیدم تا نماز بخوانید یا روزه بگیرید یا حج گزارید یا زکات دهید و می دانم که شما این کارها را انجام می دهید؛ ولی من تنها به این خاطر با شما جنگیدم که فرمانروای شما باشم و خداوند آن را به من عطا کرد، در حالی که شما بدتان می آید.»[[1]]  

    ألبانی بعد از نقل این روایت، می نویسد:

    «ابن ابی حاتم از این، چنین استفاده کرده است که کلبی (سعید بن سوید کلبی) غیر از این سعید بن سوید که از معاویه روایت کرده است، می باشد. حافظ (ابن حجر عسقلانی) با او مخالفت کرده و در کتاب لسان المیزان در ترجمه ی او، به کلبی بودن او یقین کرده است و ابن حبان نیز به آن اشاره کرده است؛ زیرا او در تابعین، کسی غیر از او را [در کتاب الثقات] ذکر نکرده است (یعنی تنها یک سعید بن سوید ذکر کرده)؛ پس اگر آن درست باشد، سند این روایت، نیکو است ان شاء الله .»[[2]]

    سند دوم: روایت ابن عساکر در تاریخش با سندش از عبدالملک بن عمیر [[3]]

    سند سوم: روایت ابو الحسن مدائنی بنابر نقل ابن ابی الحدید

    «ابو الحسن مدائنی روایت کرده است که گفت: بعد از وارد شدن معاویه به کوفه و صلح حسن علیه السلام  با او، قومی از خوارج علیه او قیام کردند. پس معاویه به سوی حسن علیه السلام فرستاد تا از ایشان بخواهد که قیام کند و با خوارج بجنگد. پس حسن علیه السلام  فرمود: سبحان الله! جنگیدن با تو را که برایم حلال بود، به خاطر صلاح و آرامش امت ترک کردم. آیا می پنداری که همراه تو می جنگم؟! پس معاویه برای اهل کوفه خطبه خواند و گفت: ای اهل کوفه، آیا فکر می کنید که با شما برای نماز، زکات و حج جنگیدم؟ در حالی که میدانستم خودتان نماز می خوانید، زکات می دهید و حج می گزارید. من با شما جنگیدم تا بر شما فرمانروایی کنم و بر گردن هایتان سوار شوم و خداوند آن را به من داد، در حالی که شما بدتان می آید. بدانید که هر مال یا خونی که در این فتنه غارت گشت و ریخته شد، هدر است و هر شرطی که کرده ام (شروط صلح نامه)، اکنون آن را زیر پا می گذارم.»[[4]] 

    این همه حرص معاویه به ریاست، در حالی است که طبق روایت مسلم در صحیحش، رسول خدا علیه السلام تصریح کرده اند که ریاست را به کسی که نسبت به آن حریص باشد، نمی دهم![[5]]

    پیشنهاد صلح از طرف معاویه

    ابن حجر عسقلانی تصریح می کند که این معاویه بود که پیشنهاد صلح را مطرح کرد:

    «محفوظ (روایت مقبول) این است که ابتدا معاویه درخواست صلح را مطرح کرد.»[[6]]

    قبول پیشنهاد صلح معاویه توسط یاران امام حسن علیه السلام

    ابن اثیر جزری در تاریخش می نویسد:

    «و گفته شده که تنها بدین علت، حسن (علیه السلام) حکومت را به معاویه تسلیم کرد که هنگامی که معاویه به سوی او فرستاد تا خلافت را به او تسلیم کند، برای مردم خطبه خواند و حمد و ثنای الهی را به جا آورد و فرمود: ما برای خداییم؛ ما را از اهل شام، شک و پشیمانی برنگرداند و تنها با اهل شام با سلامتی و صبر جنگ میکردیم؛ پس سلامتی با دشمنی و صبر با بی تابی مخلوط شد و شما به صفین رفتید، در حالی که دینتان جلو دنیاتان بود و امروز صبح کردید، در حالی که دنیای شما جلوی دینتان است و بدانید که امروز بین دو کشته هستید: کشته ای که در صفین است و برای آن می گریید و کشته ای که در نهروان است و خونخواهی آن را می کنید و اما آن که باقی مانده، خوار شده و گریه کننده، خونخواه است.

     بدانید که معاویه ما را به کاری فراخوانده است که در آن عزت و انصاف نیست؛ پس اگر مرگ را می خواهید، آن را رد می کنیم و با تیزی شمشیر ها او را به سوی خدا فرا می خوانیم و اگر زندگی را می خواهید، آن را قبول می کنیم و برای شما از او رضایت می گیریم.

     پس مردم از هر طرف فریاد زدند: باقی ماندن ! باقی ماندن ! و صلح کن.

    و هنگامی که تصمیم گرفت حکومت را به معاویه واگذار کند، برای مردم خطبه خواند و فرمود: ای مردم، ما تنها، امیران و میهمانان شما هستیم و ما اهل بیت پیغمبرتان هستیم؛ کسانی که خداوند از آن ها پلیدی را زدوده و آن ها را پاکیزه گردانیده و آن را تکرار کرد تا اینکه کسانی که در مجلس بودند گریستند، به اندازه ای که صدای هق هق شان را شنید.»[[7]]

    تهدید معاویه

    عده ای خیال می کنند که امام حسن مجتبی علیه السلام با اختیار و رغبت خودشان خلافت را تسلیم معاویه کردند، در حالی که این کار به خاطر تهدید های معاویه بود، همانطور که بعضی از علمای اهل سنت گفته اند:

    1. ابن حبّان

    «ابو حاتم (ابن حبان) گفته است: اهل کوفه بعد از علی بن ابی طالب علیه السلام، فرزندش حسن علیه السلام را ولی (خلیفه) کردند. هنگامی که این خبر به معاویه رسید، اهل شام نیز او (معاویه) را خلیفه کردند و معاویه در امور شام، اردن، فلسطین و مصر نفوذ داشت و حسن بن علی علیه السلام به امور عراق می پرداخت تا اینکه سال 41 هجری شد؛ پس معاویه در مورد حسن (علیه السلام) حیله کرد و ایشان را از ریختن خون مسلمانان، هتک حرمت آن ها و غارت اموالشان در صورت عدم تسلیم خلافت به او ترساند؛ لذا هنگامی که حسن (علیه السلام) وضع را چنین دید، آنچه نزد خداست را بر آنچه در دنیا است اختیار نمود و امر حکومت را به معاویه تسلیم کرد.»[[8]]

    2. محیی الدین نووی

    «پس اگر گفته شود که چگونه حسن بن علی علیه السلام خودش را از خلافت خلع نمود؟ می گوییم: شاید به علت آگاهی از ضعف خودش در تحمل آن (!) یا علم به اینکه یار و یاوری نداشت؛ پس، از روی تقیه خودش را خلع کرد.»[[9]]

    3. حاکم نیشابوری

    محمد جمال الدین قاسمی از حاکم نیشابوری چنین نقل می کند:

    «حاکم گفته است: ... و این آیه (بقره: 195) بر جواز مصالحه با کفار و باغیان دلالت می کند، در آن هنگام که امام بر جان خویش یا مسلمانان بترسد، همانطور که رسول خدا صلی الله علیه وآله در حدیبیه، علی علیه السلام  در صفین و حسن علیه السلام در صلح با معاویه چنین کردند.»[[10]]

    خطر خوارج

    محمد بن عبد الله ابن العربی (از مفسرین اهل سنت) می نویسد:

    «و از جمله ی آن ها (یکی از علل صلح امام حسن علیه السلام) این بود که وی می‌دید خوارج، اطرافش را احاطه کرده‌اند و دانست اگر جنگ با معاویه را ادامه دهد و مشغول آن معرکه شود، خوارج بر سرزمین‌های اسلامی دست می‌یازند و بر آنها چیره می‌شوند و اگر وی به جنگ با خوارج بپردازد و مشغول دفع آنان گردد، معاویه بر سرزمین‌های اسلامی و مناطق تحت حکومت وی چیره می‌شود.»[[11]]

    کارشکنی و بی وفایی سپاهیان امام حسن علیه السلام

    همانطور که گفتیم، سپاهیان امام حسن (ع) کارشکنی و بی وفایی کردند و پشت امام را خالی کردند تا اینکه امام مجبور به صلح شد، که در ادامه سخنان چند تن از علمای بزرگ اهل سنت را ذکر می کنیم:

    1. شمس الدین ذهبی

    «عوانه بن حکم گفت: حسن علیه السلام به سوی مدائن رفت و قیس بن سعد را فرمانده لشکر 12 هزار نفری اش قرار داد؛ پس کسی فریاد کشید که قیس کشته شد. آنگاه مردم به چادر حسن علیه السلام هجوم بردند و مردی از خوارج بر او حمله برد و با خنجر زخمی اش کرد و مردم نیز به آن خاطر به او حمله کردند و او را کشتند؛ پس حسن علیه السلام به معاویه در مورد صلح، نامه نوشت.   

    ابن سعد با إسنادش از شعبی و ابو اسحاق روایت کرده است که اهل عراق هنگامی که با حسن علیه السلام بیعت کردند، به ایشان گفتند: به سوی این کسانی که از خدا و رسولش سرپیچی کردند و گناهان بزرگ را مرتکب شدند حرکت کن؛ پس ایشان به سوی اهل شام حرکت کرد و معاویه آمد تا اینکه به "جسر منبج" رسید و امام حسن علیه السلام در مدائن بود که ناگهان ندا دهنده ای در لشکرش ندا داد: بدانید که قیس بن سعد (فرمانده لشکر امام حسن علیه السلام) کشته شده است؛ پس مردم به حجره ی امام حسن علیه السلام هجوم بردند تا اینکه قالیچه ها و عبایش را غارت کردند و مردی از بنی اسد، پشتش را با خنجرِ مسموم در دستش، زخمی کرد. ایشان تغییر مکان داد و به قصر سفید کسری (در مدائن) رفت و فرمود: لعنت خدا بر شما اهل ده باد، دانسته ام که خیری در شما نیست؛ دیروز پدرم را کشتید و امروز با من این کار را کردید. سپس به معاویه در مورد صلح، نامه نوشت و سه شرط گذاشت: بیت المال را در اختیارش قرار دهد تا از آن دِین و وعده هایش را ادا کند و خود و خانواده اش با آن معیشت کنند؛ علی علیه السلام را در حضورش سب نکند و خراج فسا و دارابگرد را هر سال به مدینه بفرستد. پس معاویه اجابتش کرد و آنچه را که خواسته بود به ایشان عطا کرد!»[[12]]       

    اما این ادعا که معاویه به عهدش وفا کرد، کذب محض است چنانکه خواهیم دید.

    2. ابن جوزی حنبلی

    « و آن به این خاطر بود که حسن علیه السلام هنگامی که مردم از دور او متفرق شدند، برای طلب صلح، شخصی را به سوی معاویه فرستاد.

    پس معاویه، عبد الله بن عامر و عبد الرحمن بن سمره را به نزد ایشان فرستاد. آن دو به مدائن آمدند و آنچه را که خواسته بود، به ایشان دادند و با ایشان صلح کردند، به این شرط که از بیت المال کوفه پنج میلیون درهم بگیرد و معاویه قبل از آن، کاغذ سفید امضا به سوی امام حسن علیه السلام فرستاده بود و در آن نوشته بود: آنچه را که می خواهی، شرط کن که آن برای توست. پس امام حسن علیه السلام دو برابر شروطی را  قبل از آن، از معاویه خواسته بود را شرط کرد و آنها را در نزد خودش نگه داشت و معاویه نیز نامه ی حسن علیه السلام را که به او در مورد آن نوشته بود، در نزد خودش نگه داشت.

    پس هنگامی که با یکدیگر دیدار کردند، حسن علیه السلام از او خواست شروطی که در نامه درج کرده است را بدهد (شروطی که امام مجتبی علیه السلام در نامه ی سفید امضا نوشته بود)، ولی معاویه خودداری کرد و گفت: آنچه که خودت خواسته بودی، برای توست [نه شروطی که در نامه ی سفید امضا نگاشته ای].»[[13]]   

    3. ابو القاسم طبرانی

    وی با سند حسن روایت کرده است که:

    « حسن علیه السلام قیس بن سعد را فرمانده لشکر 12 هزار نفری اش قرار داد و معاویه خروج کرد تا اینکه در آن سال به "ایلیاء" رسید و حسن علیه السلام خارج شد تا اینکه به قصرهای سفید در مدائن رسید و سپس معاویه خارج شد تا اینکه به مسکن رسید ... پس هنگامی که حسن علیه السلام پراکنده شدن مردم از دور خودش را دید،  به سوی معاویه فرستاد تا از او طلب صلح کند؛ پس معاویه، عبد الله بن عامر و عبد الله بن سمره را به سوی ایشان فرستاد.

    هنگامی که آن دو در مدائن به محضر امام حسن علیه السلام رسیدند، آنچه را که خواسته بود به ایشان دادند و با ایشان صلح کردند؛ سپس حسن علیه السلام در میان مردم برخاست و فرمود: ای اهل عراق، من تنها برای شما از خودم بابت سه چیز شرمنده هستم: پدرم را کشتید، من را زخمی کردید و اموالم را غارت کردید.

    سپس در طاعت معاویه داخل گشت و وارد کوفه شد و مردم با معاویه بیعت کردند.»[[14]]

    این روایت را هیثمی از طبرانی نقل کرده و آن را مرسل و سندش را حسن دانسته است.[[15]]

    همین روایت را ابن اثیر و ابن جوزی در تاریخشان آورده اند.[[16]]

    4. عماد الدین ابو الفداء

    «هنگامی که با حسن علیه السلام بیعت شد، به ایشان خبر رسید که اهل شام به همراه معاویه برای جنگ در راهند. پس حسن علیه السلام لشکری را تدارک دید و در آن، کسانی که با او بیعت کرده بودند را تجهیز کرد و از کوفه برای رویارویی با معاویه حرکت کرد و به مدائن رسید. حسن علیه السلام فرمانده لشکر دوازده هزار نفری اش را قیس بن سعد قرار داد و گفته شده است: بلکه آن کسی که او را فرمانده لشکر قرار داد، عبید الله بن عباس بود و فتنه ای در لشکرش برخاست، طوری که گفته شده است: با حسن علیه السلام سر قالیچه ی زیر اندازش نزاع کردند. پس ایشان داخل قصر سفید مدائن شد و بدینویسله بر بغض و تعجب لشکر افزود و هنگامی که حسن علیه السلام آن را دید، به معاویه نامه نوشت و در آن شروطی را معین کرد و فرمود: اگر آن را قبول کنی، من شنوا و مطیع تو خواهم بود و معاویه نیز قبول کرد.

    حسن علیه السلام از او خواسته بود که بیت المال کوفه و خراج دارابگرد از فارس را به او بدهد و اینکه علی علیه السلام را سب نکند، ولی معاویه سب نکردن علی علیه السلام را قبول نکرد! پس حسن علیه السلام خواست که در حضورش ایشان را دشنام ندهد. معاویه آن را قبول کرد و سپس به آن نیز وفا نکرد.»[[17]]     

    5. احمد بن یحیی بلاذری

    «[سیره نگاران] گویند: معاویه به رقه و سپس به نصیبین عبور کرد، در حالی که مردم را آرام می کرد و به هر کس که عبور می کرد امان می داد، سپس به موصل آمد و سپس به اخنونیه رفت و در مقابل عبید الله بن عباس اقامت کرد و عبدالرحمن بن سمره بن حبیب بن عبد شمس را نزد عبید الله و یارانش فرستاد به این که نامه های حسن (علیه السلام) با فرستادگانش نزد من آمده و از من صلح می خواهد و تنها برای آن آمده ام و به یارانم دستور داده ام که با شما نجنگند؛ پس متعرض آنان نشوید تا من از آنچه بین من و بین حسن (علیه السلام) می باشد فارغ شوم؛ پس او را تکذیب کردند و فحش دادند.

    سپس معاویه بعد از آن، عبدالرحمن بن سمره را نزد عبیدالله فرستاد و با او خلوت کرد و قسم خورد که امام حسن (علیه السلام) از معاویه صلح خواسته است و برای عبیدالله اگر به سمت او بیاید، یک میلیون درهم پاداش قرار داد.

    هنگامی که عبیدالله نظر حسن (علیه السلام) را دانست و این که او قصد صلح و حفظ جان ها را دارد، به سمت معاویه رفت و معاویه او را اکرام کرد و به او نیکی کرد و شتافتن نزد او را برای او حفظ کرد.

    بعد از عبیدالله، قیس بن سعد به جای او سرپرستی مردم را به عهده گرفت و سخن زشتی در مورد عبیدالله گفت و برادرش و آن ارتباطی که بین او و بین علی (علیه السلام) بود را یاد کرد و عبیدالله را منتسب به خیانت، نیرنگ، ضعف و ترس کرد و با قیس، چهار هزار نفر بر جنگ تا پای مرگ بیعت کردند.

    معاویه گمان کرد که بازگشت عبیدالله، حسن (علیه السلام) را شکسته؛ پس به بسر بن ارطاۀ دستور حمله داد و بسر فرمانده پیشگامان بود و گروهی با او بودند و از کناره های لشگر، آنها را فرا خواندند و آنها هم موافقت کردند، در حالی که آماده بودند؛ پس برای جنگ خارج شدند و با آنها جنگیدند و گروه زیادی دور بسر گرد آمده بودند و قیس و یارانش آنها را شکست دادند.

    فردایش بسر به منطقه دهم آمد و جنگیدند و جنگیدن بسر و یارانش شعله ور شد و بین دو طرف کشتگانی ایجاد شد و معاویه به قیس مانند آنچه به عبیدالله داده بود، عرضه کرد و او خودداری کرد. سپس دوباره نزد او فرستاد و به او گفت: برای چه خود را به کشتن می دهی؟! در حالی که یاران حسن (علیه السلام) به اختلاف افتاده اند و حسن (علیه السلام) در مظلم ساباط مجروح شده و الآن در جراحت به سر می برد؛ پس جنگ را متوقف کن، تا معلوم شود قضیه حسن (علیه السلام) چه می شود و این کار را کرد و سرشناسان اهل عراق شروع کردند به آمدن نزد معاویه و با او بیعت کردند و اول کسی که آمد، خالد بن معمر بود و گفت: با تو از جانب تمام ربیعه بیعت می کنم و بیعت کرد و عفاق بن شرحبیل بن رهم تیمی با او بیعت کرد و بدین علت شاعر می گوید:

    ای معاویه، خالد بن معمر را احترام کن *** که اگر خالد نبود، امیر نمی شدی

    و خبر آن به حسن (علیه السلام) رسید؛ پس فرمود: ای اهل عراق، شما پدرم را به جنگ و حکومت مجبور کردید؛ سپس بر او اختلاف کردید. خبر به من رسیده که اشراف شما نزد معاویه رفته اند و با او بیعت کرده اند و مرا آنچه از شما کشیده ام کافی است و مرا نسبت به دین و جانم فریب ندهید.»[[18]]

    رسوا شدن معاویه توسط امام حسن علیه السلام

    در آن هنگام که صلح نامه نوشته شد و امام حسن علیه السلام طبق شروطی خلافت را به معاویه واگذار کردند، خطبه ای خواندند و در آن ضمن تأکید بر اینکه خلیفه ی به حق ما هستیم، معاویه را کافر دانستند و اضافه کردند که علت صلح، حفظ خون مسلمین بوده است.

    روایت ایوب از ابن سیرین

    از ابن سیرین منقول است که امام حسن علیه السلام فرمودند: «اگر از حالوس تا حابلق (شرق تا غرب عالم) را بنگرید، مردی را نمی یابید که جدش پیامبر باشد بجز من و برادرم و من می بینم که بر معاویه اجماع کرده اید ((و نمی‌دانم شاید آن آزمونی برای شما باشد، و برخورداری تا زمانی معین.)) (انبیاء : 111) »[[19]]

    این روایت را عبد الرزاق صنعانی با سند صحیح نقل کرده[[20]] و همچنین هیثمی آن را از طبرانی نقل کرده و رجالش را رجال صحیح [بخاری] دانسته است.[[21]]

    روایت عوف از ابن سیرین

    شمس الدین ذهبی در این مورد، روایتی با سند صحیح [از ابن عساکر] نقل کرده است که :

    «هنگامی که معاویه وارد کوفه شد و مردم دور او جمع شدند، عمرو بن عاص به او گفت: حسن (علیه السلام) به خاطر نزدیکی اش به رسول خدا صلی الله علیه وآله، محبوب مردم است و او جوان و ناتوان است؛ پس به او دستور بده تا به منبر برود و خطبه بخواند؛ زیرا درمانده می شود و بدینوسیله از چشم و قلوب مردم می افتد؛ پس معاویه نیز چنین کرد. پس امام حسن (علیه السلام) به منبر رفت و پس از حمد و ثنای خدا فرمود: اگر تمام دنیا را بگردید، مردی را پیدا نمی کنید که جدش پیامبر باشد، به غیر از من و برادرم و ما بیعتمان را به معاویه دادیم و دیدیم که حفظ خون مسلمانان بهتر است ((و نمی‌دانم شاید آن آزمونی برای شما باشد، و برخورداری تا زمانی معین.)) و با دستش به معاویه اشاره کرد. پس معاویه خشمگین شد و بعد از ایشان به منبر رفت و از سر ناتوانی، سخنان زشتی گفت؛ سپس پایین آمد و گفت: مقصودت از این سخنت که: ((آزمایشی برای شماست و برخورداری تا مدت معین)) چه بود؟ امام علیه السلام فرمود: همان منظور خداوند.»[[22]]

    شعیب الارنؤوط در تحقیق کتاب سیر اعلام النبلاء، در پاورقی، سند این روایت را تصحیح کرده است.[[23]]

    روایت عامر شعبی

    از عامر شعبی روایت شده است که گفت: «هنگام صلح بین حسن علیه السلام و معاویه، حسن علیه السلام خواست که به مدینه برود، ولی معاویه به ایشان گفت: تو باید قبل از اینکه بروی، برای مردم سخنرانی کنی.

    شعبی گوید: از ایشان شنیدم که بر منبر بعد از حمد و ثنای خدا فرمودند: زیرک ترین زیرکی، تقوا است و ناتوان ترین ناتوانی، تبهکاری و گناهکاری است و این حکومتی است که در مورد آن، من و معاویه اختلاف کردیم، تا اینکه مجبور شدم از آن به نفع معاویه کنار بکشم و یا حقی برای کسی بود که به آن از من سزاوارتر بود و من تنها به این خاطر این کار را انجام دادم که خونتان را حفظ کنم ((و نمی‌دانم شاید آن آزمونی برای شما باشد، و برخورداری تا زمانی معین.))»[[24]]

    این روایت را ابن ابی شیبه[[25]]، حاکم در مستدرک[[26]] و طبرانی نقل کرده اند و هیثمی درباره ی سند طبرانی چنین اظهار نظر کرده که همه ی رجال سندش رجال صحیح بخاری هستند بجز مجالد بن سعید که در مورد او بین علمای رجال بگو مگو هست و توثیق نیز دارد.[[27]]

    روایت مطهر بن طاهر مقدسی (متوفای 507 هـ)

    «پس حسن علیه السلام برخاست و بعد از حمد و ستایش خداوند فرمود: ای مردم، اگر بخواهید از جابلق تا جابلص (شرق تا غرب عالم) را بگردید تا مردی را پیدا کنید که جدش `پیامبر باشد، غیر از من و برادرم کسی را نمی یابید و خداوند متعال شما را به وسیله ی اولین ما هدایت کرد و به وسیله ی آخر ما خونتان را حفظ کرد و همانا معاویه سر حق من که در آن سهمی ندارد، با من نزاع کرد؛ پس من دیدم که باید مردم را از جنگ مانع شوم و حکومت را تسلیم او کنم و برای این امر مدتی است و آیه ی ((و نمی‌دانم شاید آن آزمونی برای شما باشد، و برخورداری تا زمانی معین)) را تلاوت کرد. هنگامی که حسن علیه السلام این آیه را تلاوت نمود، معاویه از اختلاف ترسید و به ایشان گفت: بنشین! سپس خودش برای سخنرانی برخاست و گفت: من در هنگام تفرقه، شروطی را گذاشتم که می خواستم به وسیله ی آن، نظامی متحد ایجاد کنم و خداوند ما را جمع نمود و تفرقه ی ما را از میان برد و هر شرطی که گذاشتم مردود است و برای تو وعده ای است که آن را وعده داده ام؛ پس آن در زیر این پاهایم است. آنگاه حسن علیه السلام برخاست و فرمود: من ننگ را بر آتش جهنم اختیار کردم؛ چرا که ((شب قدر بهتر از هزار ماه است)) و رهسپار مدینه شد.»[[28]]   

    مراد امام حسن علیه السلام  از اشاره به آیه ی ((وَإِنْ أَدْرِی لَعَلَّهُ فِتْنَةٌ لَکمْ وَمَتَاعٌ إِلَىٰ حِینٍ)) این است که خداوند بدینوسیله شما را امتحان می کند تا آنچه در باطن شما است بیرون کشیده و ظاهرش سازد. پس خدا مى‏خواهد شما را بیازماید و تا مدتى مهلت و کام بدهد و به اصطلاح استدراجتان کند؛ به عبارت دیگر، خداوند شما را به وسیله ی این حکومت امتحان می کند تا ببیند به معاویه که در حزب شیطان است روی می آورید یا من که به همراه برادرم تنها نوادگان رسول خدا صلی الله علیه وآله هستیم و بر حق بودنمان اظهر من الشمس است .

    از یک طرف رسول خدا صلی الله علیه وآله مردم را به تمسک جستن به عترت که مصداق بارزش در آن زمان، امام حسن علیه السلام بود وصیت کردند و از طرف دیگر به مردم دستور دادند که هرگاه معاویه را بر منبر من دیدید بکشیدش.

    اما مردم، آخرت را به دنیا فروختند و امام حسن علیه السلام را تنها گذاشتند و به دستور رسول خدا صلی الله علیه وآله عمل نکردند و در امتحان الهی مردود شدند ... .

    شروط صلح

    امام حسن مجتبی علیه السلام برای واگذاری خلافت به معاویه، شروطی را نوشتند و معاویه پای آن را امضا کرد، اما بلافاصله بعد از اینکه به خلافت رسید، خطبه خواند و اعلام کرد که آن شروط را زیر پاهایم می گذارم!

    اینکه آن شروط چه بودند، به طور کامل گزارش نشده است، اما با کنار هم گذاشتن گزارش های ناقص علما می توان تا حدی به شروط اصلی آگاهی یافت.

    به نقل بلاذری

    « [تاریخ نگاران] گفته اند: معاویه عبد الله بن عامر را به سوی حسن علیه السلام متوجه ساخت؛ پس ابن عامر به امام حسن علیه السلام گفت: از خدا در مورد خون امت محمد صلی الله علیه وآله بترس از اینکه آن را به خاطر رسیدن به دنیا و سلطنتش بریزی تا شاید که کالای اندکی برایت بشود. همانا معاویه لج کرده است؛ پس تو را به خدا قسم میدهم از اینکه لج کنی تا مردم میان شما دو نفر هلاک شوند، در حالی که او تو را بعد از خودش خلیفه می کند و به تو چنین عطا می کند. عبد الرحمن بن سمره نیز مانند عبد الله با امام حسن علیه السلام صحبت کرد؛ پس ایشان آن را از آن دو نفر قبول کرد و عمرو بن سلمه و محمد بن اشعث کندی را همراه آن دو فرستاد تا شرط را برای معاویه بنویسند و او رضایت نامه اش را بدهد. پس معاویه نامه ای نوشت که نسخه اش این است:

    بسم الله الرحمن الرحیم.

    این نامه ای است برای حسن بن علی از سوی معاویه. من با شرایط و تعهدات ذیل با تو مصالحه می کنم :

    1. حکومت پس از من به تو برسد .
    2. من به شدیدترین پیمان ها متعهد می شوم که با مکر و حیله اقدام به قتل مخفیانه ی تو نکنم، همچنین هر کاری که تو را آزار می دهد.
    3. من متعهد می شوم سالیانه یک میلیون درهم از بیت المال به تو بدهم .
    4. من متعهد می شوم مالیات دو منطقه ی فسا و دارابگرد را به تو واگذارم و کارگزاران مالیاتی تو در آنجا باشند.

    گواهان این تعهد نامه عبارتند از: عبد الله بن عامر، عمرو بن سلمه الهمدانی، عبد الرحمان بن سمره و محمد بن الأشعث الکندی .

    تاریخ نامه: ربیع الاول سال چهل و یک هجری.

    وقتی امام حسن علیه السلام نامه ی معاویه را خواندند، فرمودند:[به گمان خودش] مرا به طمع چیزی انداخته که اگر بخواهم آن را به او واگذار نمی کنم. سپس عبد الله بن حارث را نزد معاویه فرستاد تا به او بگوید که اگر از ناحیه مردم خطری مرا تهدید نکند، با صلح موافقت می کنم. پس معاویه برگه ای سفید امضا برای امام ارسال کرد و گفت: هر شرطی که داری در این برگه که امضای من در ذیل آن است بنویس که من قبول میکنم. پس امام حسن علیه السلام شرایط خود را این گونه نوشت:

    بسم الله الرحمن الرحیم.

    این متنی است که بر اساس آن حسن بن علی با معاویه مصالحه کرده است: 

    1. سپردن حکومت به معاویه به شرط آن است که بر اساس کتاب و سنت و سیره جانشینان شایسته رسول خدا n عمل کند .
    2. معاویه حق ندارد حکومت را پس از خود به کسی بسپارد و باید این امر را به شورا واگذارد .
    3. باید جان و مال و نسل مردم در هر جا که هستند در امان باشد.
    4. معاویه نباید به طور آشکار و پنهان در صدد آسیب رساندن به حسن بن علی علیه السلام باشد .
    5. معاویه نباید هیچکدام از یاران و شیعیان حسن بن علی علیهما السلام را بترساند.

    گواهان این نامه، عبد الله بن الحرث و عمرو بن سلمة هستند.  

    و آن دو، آن را به معاویه فرستادند تا آن را شاهد باشند و به آن شهادت دهند.»[[29]]

    به نقل ذهبی

    «سپس به معاویه در مورد صلح، نامه نوشت و سه شرط گذاشت: بیت المال را در اختیارش قرار دهد تا از آن دِین و وعده هایش را ادا کند و خود و خانواده اش با آن معیشت کنند، علی علیه السلام را در حضورش سب نکند و خراج فسا و دارابگرد را هر سال به مدینه بفرستد. پس معاویه اجابتش کرد و آنچه را که خواسته بود به ایشان عطا کرد!»[[30]]

    به نقل ابن اثیر و ابو الفداء

    «و آن چیزهایی که حسن علیه السلام از معاویه خواست، این بود که موجودی خزانه کوفه را به وی تحویل بدهد که مبلغ آن پنج هزار بود  و همچنین مالیات دارابگرد فارس را به وی بدهد و همچنین علی علیه السلام را ناسزا نگوید. معاویه [همه شرطها را قبول کرد] ولی شرط ناسزا نگفتن را نپذیرفت؛ لذا ( امام حسن علیه السلام) از وی خواست که در حضور وی، امیرالمومنین علیه السلام را ناسزا نگوید. معاویه ابتدا این شرط را قبول کرد، ولی بعدا به آن نیز وفا نکرد.»[[31]]

    به نقل نووی، هیثمی، سیوطی و ابن حجر عسقلانی

    یحیی بن شرف نووری می نویسد:

    «امام حسن علیه السلام بعد از قتل پدرش علی علیه السلام به خلافت رسید و زمان قتل علی علیه السلام سیزده روز مانده به پایان رمضان سال چهل هجری بود و بیش از 40 هزار نفر که با پدرش بیعت کرده بودند با ایشان بیعت کردند و او حدود 7 ماه بر حجاز، یمن، عراق، خراسان و غیر آن خلافت کرد؛ سپس معاویه از شام به سوی او حرکت کرد و او نیز به سوی معاویه رفت. آنگاه که آن دو نزدیک هم شدند، امام حسن علیه السلام دانست که هرگز یکی از دو طایفه بر دیگری غالب نمی شود تا اینکه بسیاری از افراد یکی از دو لشکر کشته شوند؛ پس به سوی معاویه فرستاد تا حکومت را تسلیم او کند به این شروط که بعد از او خودش خلیفه شود و اینکه از هیچ یک از اهل مدینه، حجاز و عراق به خاطر اتفاقات روزگار پدرش و غیر آن چیزی نخواهد. معاویه آنچه درخواست کرده بود را قبول کرد؛ لذا آن دو بر سر آن توافق و صلح کردند و معجزه ی نبوی آشکار شد؛ زیرا آن حضرت فرموده بودند: «این پسرم سید است و خداوند به وسیله ی او بین دو گروه بزرگ از مسلمانان صلح ایجاد می کند.»

    گفته شده است: صلح آن دو، پنج روز مانده به پایان ماه ربیع الاول سال 41 هجری و بنابر قولی، در ماه ربیع الآخر و بنابر قول دیگر در وسط ماه جمادی الاولی آن سال بود و امام حسن علیه السلام  به برادرش حسین علیه السلام وصیت کرد.»[[32]]   

    ابن حجر هیثمی مکی نیز می نویسد:

    «و بعد از آن شش ماه خلافت، امام حسن علیه السلام با چهل هزار نفر به سوی معاویه حرکت کرد. آنگاه که دو لشکر با یکدیگر روبرو شدند، حسن علیه السلام دانست که هرگز یکی از دو طائفه بر دیگری غالب نمی شود تا اینکه بسیاری از افراد یکی از دو لشکر کشته شوند؛ پس به معاویه نامه نوشت تا به او خبر دهد که خلافت از آنِ او خواهد بود به این شروط که: بعد از او خودش خلیفه شود؛ از هیچ یک از اهل مدینه، حجاز و عراق به خاطر اتفاقات روزگار پدرش و غیر آن چیزی نخواهد و اینکه دیونش را بپردازد. پس معاویه آن را اجابت کرد بجز در امان گذاشتن ده نفر را. و هنوز برنگشته بود که برگه ی سفید امضاء به سویش فرستاد و گفت: آنچه را که میخواهی در آن بنویس که من به انجام آن ها ملتزم می شوم. اینچنین در کتب سیره نگاران آمده است.»[[33]]        

    جلال الدین سیوطی می نویسد:

    «به وسیله ی بیعت اهل کوفه با امام حسن علیه السلام بعد از قتل پدرش، ایشان به خلافت رسید و شش ماه و چند روز خلافت کرد؛ سپس معاویه به سوی او حرکت کرد و حکومت از آن خداست؛ پس حسن علیه السلام به سوی او فرستاد تا حکومت را تسلیم معاویه کند، به این شروط که: بعد از او خودش خلیفه شود و اینکه از هیچ یک از اهل مدینه، حجاز و عراق به خاطر اتفاقات روزگار پدرش و غیر آن چیزی نخواهد. پس معاویه آنچه درخواست کرده بود را قبول کرد؛ لذا آن دو بر سر آن توافق و صلح کردند.»[[34]]  

    ابن حجر عسقلانی نیز می نویسد:

    «محمد بن قدامه در کتاب الخوارج با سند قوی تا ابو بصره روایت کرده است که او از حسن بن علی علیه السلام شنید که در خطبه اش نزد معاویه می فرمود: من بر معاویه شرط کرده ام که خلافت بعد از او برای من باشد.»[[35]]

    ابن حجر همچنین می نویسد:

    «یعقوب بن سفیان با سند صحیح تا زهری روایت کرده است که گفت: حسن بن علی علیه السلام به معاویه نامه نوشت و برای خودش شرط گذاشت. پس آن نامه به معاویه رسید و او به سوی حسن علیه السلام فرستاد تا از او طلب صلح کند و همراه فرستاده اش نامه ای سفید امضا و مهر شده در زیرش بود و به ایشان نوشت: آنچه را که میخواهی شرط کن که برای توست [و من ملزم به انجامشان هستم]. پس حسن علیه السلام دو برابر آنچه که اول بار خواسته بود شرط کرد. پس آنگاه که با یکدیگر روبرو شدند و حسن علیه السلام با او بیعت کرد، از معاویه خواست که آن شروط موجود در عهد نامه ی معاویه که زیرش را مهر کرده بود را به ایشان عطا کند. پس معاویه به انجام آن ها ملتزم شد؛ یعنی آنچه که حسن علیه السلام اول بار از او خواسته بود و دلیلش این بود که به اولین درخواستش پاسخ داد. پس آن دو در مورد آن اختلاف کردند و در نتیجه معاویه هیچ کدام از دو شرط اول و دوم را انجام نداد.»[[36]]              

    به خلافت رسیدن یزید بن معاویه

    از مطالب گذشته روشن شد که یکی از شروط قطعی صلح نامه، بازگشت خلافت به امام حسن علیه السلام بعد از مرگ معاویه بود که ابن عبد البر در این باره ادعای اجماع کرده است:

    «بین علما اختلافی نیست و اجماع دارند که امام حسن مجتبی علیه السلام خلافت را فقط تا زمانی که زنده است، به او داد؛ اما برای بعد از مرگش خلافت را به او نداد. با او عهد کرد که بعد از مرگ معاویه، خلافت به امام مجتبی علیه السلام برگردد و بر این قضیه با او عهد کرد. [چرا امام حسن علیه السلام با معاویه صلح کرد ؟] چون حضرت نمی خواست خون مسلمین بیشتر از این ریخته شود، هر چند که خودش را به خلافت از معاویه شایسته تر می‌دانست.»[[37]]

    اما معاویه نفاقش را آشکار کرد و به هیچ یک از شروطی که متعهد شده بود، وفا نکرد و برای پسرش یزید به زور از مردم بیعت گرفت. بدین ترتیب بنی امیه تا زمان بنی عباس بر مردم سوار شدند و بنی عباس هم به بهانه دفع ظلم آنها روی کار آمدند و راه بنی امیه را ادامه دادند.

    بیعت گرفتن معاویه برای یزید

    معاویه به عهدش با امام حسن علیه السلام مبنی بر بازگرداندن خلافت به امام حسن علیه السلام بعد از خودش وفا نکرد و با دسیسه اش آن حضرت را به وسیله ی سم توسط همسرش جعده (خواهر زاده ی ابوبکر) به شهادت رساند (که مدارکش را در بخش آخر کتاب آورده ایم) و سپس برای پسرش یزید بیعت گرفت.

    «و در آن سال، معاویه برای یزید از نمایندگانی که به نزد عبید الله بن زیاد به دمشق رفته بودند بیعت گرفت و در آن سال، معاویه مریض شد و در اثر همان بیماری در ماه رجب آن سال وفات یافت.»[[38]]

    معاویه چون عبد الرحمن پسر خالد بن ولید را هم مانع راه خود در جانشین کردن یزید می دید، او را نیز با سم به قتل رساند.

    ابن عبد البر می نویسد:

    «وقتی معاویه می خواست برای یزید بیعت بگیرد، برای مردم شام خطبه کرد و گفت: ای مردم شام، سن من زیاد شده و مرگ من نزدیک است؛ (لذا) تصمیم دارم شخصی را تعیین کنم تا مایه انتظام شما باشد و من یک نفر از شماها هستم؛ پس نظر و تصمیمی اتخاذ کنید.

    مردم تبادل نظر کرده و همگی هم داستان شده و گفتند: با عبدالرحمن بن خالد بن ولید موافقیم.

    این نظر مردم بر معاویه بسیار گران آمد، ولی آن را مخفی کرده و به روی خودش نیاورد. بعد از مدتی، عبدالرحمن بن خالد بیمار شد. معاویه به پزشک یهودی که در دربارش بود دستور داد تا به عبدالرحمن شربتی بنوشاند و او را به قتل برساند. [آن طبیب یهودی] نیز به نزد عبد الرحمن رفته و شربتی به او نوشانید که درونش را سوزاند و او را کشت.»[[39]]

    به نقلی، معاویه، سعد بن ابی وقاص را نیز قربانی خلافت یزید کرد.

    ابو الفرج اصفهانی روایت کرده است که :

    «هنگامی که امام حسن علیه السلام خلافت را تسلیم معاویه می کرد، معاویه به ایشان دستور داد که خطبه بخواند و امام حسن علیه السلام گمانش این بود که به زودی در خانه اش محصور خواهد شد؛ پس در خطبه اش فرمود: خلیفه، تنها، کسی است که به سیره ی کتاب خدا و سنت پیامبرش صلی الله علیه وآله عمل کند و کسی که سیره اش ظلم و جور باشد، خلیفه نیست، بلکه او پادشاهی از پادشاهان است که بر ملکی پادشاهی می کند و مدت اندکی از آن بهره مند می شود و سپس لذتش قطع می شود و پیامدهایش می ماند؛ ((و نمی‌دانم شاید آن آزمونی برای شما باشد، و برخورداری تا زمانی معین.))

    راوی می گوید: حسن علیه السلام به مدینه بازگشت و در آنجا اقامت کرد. آنگاه که معاویه خواست برای پسرش یزید بیعت بگیرد، چیزی سنگین تر از امر حسن بن علی علیه السلام و سعد بن ابی وقاص نبود؛ پس برای آن دو دسیسه کرد و مسمومشان ساخت و آن دو نفر در اثر آن جان باختند.»[[40]]      

    معاویه سپس به مکه رفت و امام حسین علیه السلام، عبدالله بن عباس، عبدالله بن جعفر و عبدالله بن زبیر را در یک مجلس نزد خود حاضر ساخت و داستان بیعت با یزید را با آنها در میان گذاشت، ولی آنها سخن او را نپذیرفتند. در نتیجه معاویه نیرنگ کرد و گفت: من به منبر می روم و سخنرانی می کنم و شما را هم همراه محافظینم در میان مردم قرار می دهم. اگر در آنجا کلمه ای سخن بگویید، درجا کشته خواهید شد.

    ابن اثیر جزری در تاریخش می نویسد:

    «[معاویه گفت:] من به بالاى منبر مى روم و سخنى خواهم گفت و قسم به خداوند، اگر هر یک از شما گفتار مرا رد کند، هیچ سخنى به او گفته نمى شود مگر آن که شمشیر بر آن سخن پیشى بگیرد و بر سر او فرود آید؛ پس هیچ یک از شما مراقبت نکند مگر بر حفظ جان خود. سپس معاویه رئیس گارد محافظ خود را در حضور آنها خواند و به وى گفت: بالاى سر هر یک از این چهار نفر، دو سرباز با شمشیر بگمار؛ اگر هنگام سخن گفتنم، یکى از اینان بخواهد کلمه اى در تصدیق یا تکذیب من ادا کند، آن دو مأمور با شمشیر به وى ضربت وارد آورند.

    در این هنگام معاویه از آنجا خارج شد و آن چهار تن هم با او بیرون آمدند. معاویه در برابر جمعیت به بالاى منبر رفت و آن چهار نفر در میان جمعیت قرار گرفتند. معاویه حمد و ثناى الهى را به جاى آورد و سپس گفت: این چهار نفر از عزیزان و بزرگان مسلمین و از خوبان آنها هستند؛ بدون اینان امری جبرا سلب نمى شود و بدون مشورتشان حکم نمى شود و این چهار نفر راضى شدند و با یزید بیعت نمودند. این مطالب را معاویه به پایان رساند و از منبر به زیر آمد و بی درنگ با کاروان خود به سوى مدینه رهسپار گردید.

     مردم اطراف آن چهار تن را گرفتند و به آنها گفتند: شما تأکید کرده بودید که با یزید بیعت نکنید، پس چرا تخلف ورزیدید؟ آیا به او راضی شدید و بیعت کردید؟ گفتند: به خدا قسم، ما چنین نکردیم. مردم گفتند: پس چه چیزی مانع شما شد که جواب معاویه را بدهید؟ گفتند: ما را فریب داد و ما از کشته شدن ترسیدیم.»[[41]]

     

    [[1]] مصنف ابن أبی شیبة  ج 6   ص 187 ح  30556 حدثنا أبو معاویة عن الأعمش عن عمرو بن مرة عن سعید بن سوید قال صلى بنا معاویة الجمعة بالنخیلة فی الضحى ثم خطبنا فقال ما قاتلتکم لتصلوا ولا لتصوموا ولا لتحجوا ولا لتزکوا وقد أعرف أنکم تفعلون ذلک ولکن إنما قاتلتکم لأتأمر علیکم وقد أعطانی الله ذلک وأنتم له کارهون

    [[2]] إرواء الغلیل فی تخریج أحادیث منار السبیل، ج 3 ص 63  سایت شامله / فأفاد بهذا أن الکلبى غیر سعید بن سوید الراوى عن معاویة , وخالفه الحافظ فى " اللسان " فجزم فى ترجمة الأول أنه الکلبى , وإلى ذلک یشیر صنیع ابن حبان فإنه لم یذکر غیره فى " التابعین " فإذا صح ذلک فالإسناد جید إن شاء الله.

    [[3]] تاریخ مدینة دمشق  ج 52   ص 380 «أنبأنا أبو الغنائم محمد بن علی وحدثنا أبو عبد الله محمد بن أحمد بن تغلب الآمدی عنه أنبأنا الشریف أبو عبد الله محمد بن علی بن الحسن بن عبد الرحمن الحسنی أنبأنا أبو جعفر محمد بن علی بن بزة الثمالی حدثنا أبو العباس أحمد بن محمد بن سعید حدثنا عمرو بن موسى الاجری حدثنا محمد بن خالد یعنی القرشی الدمشقی حدثنی محمد بن سعید بن المغیرة الشیبانی عن عبد الملک بن عمیر قال لما دخل معاویة الکوفة صعد المنبر فحمد الله وأثنى علیه وصلى على النبی صلى الله علیه وسلم ثم قال أیها الناس إنی والله ما قاتلتکم على الصوم والصلاة والزکاة وإنی لأعلم أنکم تصومون وتصلون وتزکون ولکن قاتلتکم لأتأمر علیکم.»

    [[4]] شرح نهج البلاغة  ج 16   ص 9 وروى أبو الحسن المدائنی : قال : خرج على معاویة قوم من الخوارج بعد دخوله الکوفة وصلح الحسن رضی الله عنه له فأرسل معاویة إلى الحسن رضی الله عنه یسأله أن یخرج فیقاتل الخوارج ، فقال الحسن : سبحان الله ترکت قتالک وهو لی حلال لصلاح الأمة وألفتهم ، أفترانی أقاتل معک فخطب معاویة أهل الکوفة ، فقال : یا أهل الکوفة ، أترونی قاتلتکم على الصلاة والزکاة والحج ، وقد علمت أنکم تصلون وتزکون وتحجون ، ولکننی قاتلتکم لأتأمر علیکم وعلى رقابکم ، وقد آتانی الله ذلک ، وأنتم کارهون ، إلا إن کل مال أو دم أصیب فی هذه الفتنة فمطلول ، وکل شرط شرطته فتحت قدمی هاتین

    [[5]] صحیح مسلم  ج 3   ص 1456 ح 1733 إنا والله لا نولی على هذا العمل أحدا سأله ولا أحدا حرص علیه

    [[6]] فتح الباری  ج 13   ص 63 در شرح ح 6692 ان المحفوظ ان معاویة هو الذی بدأ بطلب الصلح

    [[7]] الکامل فی التاریخ  ج 3   ص 272-273 وقیل إنما سلم الحسن الأمر إلی معاویة لأنه لما راسله معاویة فی تسلیم الخلافة إلیه خطب الناس فحمد الله وأثنی علیه وقال إنا لله ما یثنینا عن أهل الشام شک ولا ندم وإنما کنا نقاتل أهل الشام بالسلامة والصبر فشیبت السلامة بالعداوة والصبر بالجزع وکنتم فی مسیرکم إلی صفین ودینکم أمام دنیاکم وأصبحتم الیوم ودنیاکم أمام دینکم ألا وقد أصبحتم بین قتیلین قتیل بصفین تبکون له وقتیل بالنهر وإن تطلبون بثأره وأما الباقی فخاذل وأما الباکی فثائر ألا وإن معاویة دعانا لأمر لیس فیه عز ولا نصفه فإن أردتم الموت رددناه علیه وحاکمناه إلی الله عز وجل بظبا السیوف وإن أردتم الحیاة قبلناه وأخذنا لکم الرضا فناداه الناس من کل جانب البقیة البقیة وأمض الصلح ولما عزم علی تسلیم الأمر إلی معاویة خطب الناس فقال أیها الناس إنما نحن أمراؤکم وضیفانکم ونحن أهل بیت نبیکم الذین أذهب الله عنهم الرجس وطهرهم تطهیرا وکرر ذلک حتى ما بقی فی المجلس إلا من بکی حتى سمع نشیجه

    [[8]] الثقات  ج 2   ص 305 قال أبو حاتم ولى أهل الکوفة بعد على بن أبى طالب الحسن بن على ولما اتصل الخبر بمعاویة ولى أهل الشام معاویة بن أبى سفیان واسم أبى سفیان صخر بن حرب بن أمیة بن عبد شمس بن عبد مناف وأم معاویة هند بنت عتبة بن ربیعة بن عبد شمس فکان معاویة نافذ الأمور بالشام والأردن وفلسطین ومصر وکان الحسن بن على یمشى الأمور بالعراق إلى أن دخلت سنة إحدى وأربعین فاحتال معاویة فی الحسن بن على وتلطف له وخوفه هراقه دماء المسلمین وهتک حرمهم وذهاب أموالهم إن لم یسلم الأمر لمعاویة فاختار الحسن ما عند الله على ما فی الدنیا وسلم الأمر إلى معاویة

    [[9]] المجموع شرح المهذب ، ج 19 ص 194 سایت شامله / فان قیل فکیف خلع الحسن بن على نفسه ؟ قلنا لعله علم من نفسه ضعفا عن تحملها أو علم أنه لا ناصر له ولا معین فخلع نفسه تقیة

    [[10]] تفسیر القاسمی = محاسن التأویل ، ج ص ص 62  سایت شامله / قال الحاکم: ... وتدلّ على جواز مصالحة الکفار والبغاة إذا خاف الإمام على نفسه أو على المسلمین. کما فعله رسول الله صلّى الله علیه وسلّم عام الحدیبیة. وکما فعله أمیر المؤمنین علىّ علیه السلام بصفین. وکما فعله الحسن علیه السلام من مصالحة معاویة

    [[11]] أحکام القرآن لابن العربی  ج 4   ص 152 ومنها أنه رأى الخوارج أحاطوا بأطرافه وعلم أنه إن اشتغل بحرب معاویة استولى الخوارج على البلاد وإن اشتغل بالخوارج استولى علیه معاویة

    [[12]] سیر أعلام النبلاء  ج 3   ص 263-264 وقال عوانة بن الحکم سار الحسن حتى نزل المدائن وبعث قیس ابن سعد على المقدمات وهم اثنا عشر ألفا فوقع الصائح قتل قیس فانتهب الناس سرادق الحسن ووثب علیه رجل من الخوارج فطعنه بالخنجر فوثب الناس على ذلک فقتلوه فکتب الحسن إلى معاویة فی الصلح. ابن سعد حدثنا محمد بن عبید عن مجالد عن الشعبی وعن یونس بن أبی إسحاق عن أبیه أن أهل العراق لما بایعوا الحسن قالوا له سر إلى هؤلاء الذین عصوا الله ورسوله وارتکبوا العظائم فسار إلى أهل الشام وأقبل معاویة حتى نزل جسر منبج فبینا الحسن بالمدائن إذ نادى مناد فی عسکره ألا إن قیس بن سعد قد قتل فشد الناس على حجرة الحسن فنهبوها حتى انتهبت بسطه وأخذوا رداءه وطعنه رجل من بنی أسد فی ظهره بخنجر مسموم فی ألیته فتحول ونزل قصر کسرى الأبیض وقال علیکم لعنة الله من أهل قریة قد علمت أن لا خیر فیکم قتلتم أبی بالأمس والیوم تفعلون بی هذا ثم کاتب معاویة فی الصلح على أن یسلم له ثلاث خصال یسلم له بیت المال فیقضی منه دینه ومواعیده ویتحمل منه هو وآله ولا یسب علی وهو یسمع وأن یحمل إلیه خراج فسا ودرابجرد کل سنة إلى المدینة فأجابه معاویة وأعطاه ما سأل

    [[13]] المنتظم  ج 5   ص 183 وذلک أن الحسن لما تفرق الناس عنه بعث إلى معاویة یطلب الصلح فبعث معاویة إلیه عبدالله بن عامر وعبدالرحمن بن سمرة فقدما علیه المدائن فأعطیاه ما أراد وصالحاه على أن یأخذ من بیت مال الکوفة خمسة آلاف ألف فی أشیاء اشترطها وکان معاویة قد أرسل إلیه قبل ذلک صحیفة بیضاء وکتب إلیه اشترط فی هذه الصحیفة ما شئت فهو لک فاشترط أضعاف الشروط التی سألها معاویة قبل ذلک وأمسکها عنده وأمسک معاویة صحیفة الحسن التی کتب إلیه فیها فلما التقیا سأله الحسن أن یعطیه الشروط التی شرط فی الصحیفة فأبى معاویة وقال لک ما کنت تسألنی

    [[14]] وکان الحسن قد بعث قیس بن سعد بن عبادة على مقدمته فی اثنی عشر ألفا وخرج معاویة حتى نزل بإیلیاء فی ذلک العام وخرج الحسن حتى نزل فی القصور البیض فی المدائن وخرج معاویة حتى نزل مسکن ... فلما رأى الحسن تفرق الناس عنه بعث إلى معاویة یطلب الصلح فبعث إلیه معاویة عبدالله بن عامر وعبدالله بن سمرة بن حبیب بن عبد شمس فقدما على الحسن بالمدائن فأعطیاه ما أراد وصالحاه ثم قام الحسن فی الناس فقال یا أهل العراق إنما یستحی بنفسی علیکم ثلاث قتلکم أبی وطعنکم إیای وانتهابکم متاعی ودخل فی طاعة معاویة ودخل الکوفة فبایعه الناس

    [[15]] مجمع الزوائد  ج 9   ص 145 قال الهیثمی: رواه الطبرانی وهو مرسل وإسناده حسن

    [[16]] الکامل فی التاریخ  ج 3   ص 271 و المنتظم  ج 5   ص 166

    [[17]] المختصر فی أخبار البشر  ج 1   ص 126 ولما بویع الحسن، بلغه مسیر أهل الشام إلى قتاله مع معاویة، فتجهز الحسن فی ذلک الجیش، الذین کانوا قد بایعوا أباه، وسار عن الکوفة إلى لقاء معاویة، ووصل إلى المدائن، وجعل الحسن على مقدمته قیس بن سعد فی اثنی عشر ألفا، وقیل بل الذی جعله على مقدمته عبید الله ابن عباس، وجرى فی عسکره فتنة، قیل حتى نازعوا الحسن بساطا کان تحته، فدخل المقصورة البیضاء بالمدائن، وازداد لذلک العسکر بغضا ومنهم ذعرا ولما رأى الحسن ذلک، کتب إلى معاویة، واشترط علیه شروطا وقال إن أجبت إلیها فأنا سامع مطیع، فأجاب معاویة إلیها، وکان الذی طلبه الحسن أن یعطیه ما فی بیت مال الکوفة، وخراج دارا بجرد من فارس، وأن لا یسب علیا، فلم یجبه إلى الکف عن سب علی، فطلب الحسن أن لا یشتم علیا، وهو یسمع، فأجابه إلى ذلک، ثم لم یف له به

    [[18]] أنساب الأشراف  ج 1   ص 385 قالوا: ومر معاویة بالرقة ثم بنصیبین وهو یسکن الناس ویؤمن من مر به، ثم أتى الموصل، ثم صار إلى الأخنونیة فنزل بإزاء عبید الله بن العباس، وأرسل عبد الرحمن بن سمرة بن حبیب بن عبد شمس إلى عبید الله وأصحابه أن کتب الحسن قد أتتنی مع رسله یسألنی فیها الصلح، وإنما جئت لذلک، وقد أمرت أصحابی بالکف عنکم فلا تعرضوا لهم حتى أفرغ مما بینی وبین الحسن، فکذبوه وشتموه ثم بعث معاویة بعد ذلک عبد الرحمن بن سمرة إلى عبید الله فخلا به، وحلف له أن الحسن قد سأل معاویة الصلح، وجعل لعبید الله ألف ألف درهم إن صار إلیه فلما علم عبید الله رأی الحسن وأنه إنما یقصد قصد الصلح، وحقن الدماء، صار إلى معاویة فأکرمه وبره، وحفظ له مسارعته إلیه وقام بأمر الناس بعد عبید الله، قیس بن سعد، وقال فی عبید الله قولا قبیحا، وذکر أخاه وما کان بینه وبین علی، ونسب عبید الله إلى الخیانة والغدر والضعف والجبن، فبایع قیسا أربعة آلاف على الموت وظن معاویة أن مصیر عبید الله قد کسر الحسن فأمر بسر بن أبی أرطاة، وکان على مقدمته وناسا معه فصاحوا بالناس من جوانب العسکر فوافوهم وهم على تعبئة فخرجوا إلیهم فضاربوهم، واجتمع إلى بسر خلق فهزمم قیس وأصحابه. وجاءهم بسر من الغد فی الدهم فاقتتلوا فکشف بسر وأصحابه وقتل بین الفریقین قتلى، وعرض معاویة على قیس مثل الذی عرضه على عبید الله فأبى، ثم بعث إلیه ثانیة فقال له: على ماذا تقتل نفسک وأصحاب الحسن قد اختلفوا علیه، وقد جرح فی مظلم ساباط فهو لما به. فتوقف عن القتال ینظر ما یکون من أمر الحسن ففعل، وجعل وجوه أهل العراق یأتون معاویة فیبایعونه، فکان أول من أتاه خالد بن معمر فقال: أبایعک عن ربیعة کلها ففعل، وبایعه عفاق بن شرحبیل بن رهم التیمی فلذلک یقول الشاعر:

    معاوی أکرم خالد بن المعمر ... فإنک لولا خالد لم تؤمر

    وبلغ ذلک الحسن فقال: یا أهل العراق، أنتم الذین أکرهتم أبی على القتال والحکومة ثم اختلفتم علیه، وقد أتانی أن أهل الشرف منکم قد أتوا معاویة فبایعوه، فحسبی منکم لا تغرونی فی دینی ونفسی

    [[19]] أخبرنا عبد الرزاق قال أنبأنا معمر عن أیوب عن بن سیرین أن الحسن بن علی قال لو نظرتم ما بین حالوس إلى حابلق ما وجدتم رجلا جده نبی غیری وأخی فإنی أرى أن تجمعوا على معاویة ( وإن أدری لعله فتنة لکم ومتاع إلى حین )

    [[20]] مصنف عبد الرزاق  ج 11   ص 452 ح 20980 با سند صحیح

    [[21]] مجمع الزوائد  ج 4   ص 208 قال الهیثمی : رواه الطبرانی فی الکبیر ورجاله رجال الصحیح

    [[22]] هوذة عن عوف عن محمد قال لما ورد معاویة الکوفة واجتمع علیه الناس قال له عمرو بن العاص إن الحسن مرتفع فی الأنفس لقرابته من رسول الله صلى الله علیه وسلم وإنه حدیث السن عیی فمره فلیخطب فإنه سیعیى فیسقط من أنفس الناس فأبى فلم یزالوا به حتى أمره فقام على المنبر دون معاویة فحمد الله وأثنى علیه ثم قال لو ابتغیتم بین جابلق وجابرس رجلا جده نبی غیری وغیر أخی لم تجدوه وإنا قد أعطینا معاویة بیعتنا ورأینا أن حقن الدماء خیر ( وإن أدری لعله فتنة لکم ومتاع إلى حین ) وأشار بیده إلى معاویة فغضب معاویة فخطب بعده خطبة عییة فاحشة ثم نزل وقال ما أردت بقولک فتنة لکم ومتاع قال أردت بها ما أراد الله بها

    [[23]] سیر أعلام النبلاء  ج 3   ص 271-272 قال شعیب الارنؤوط: إسناده صحیح

    [[24]] حدثنا یحیى بن آدم قال حدثنا بن عیینة عن مجالد بن سعید عن الشعبی قال لما کان الصلح بین الحسن بن علی وبین معاویة بن أبی سفیان أراد الحسن الخروج یعنی إلى المدینة فقال له معاویة ما أنت بالذی تذهب حتى تخطب الناس قال الشعبی فسمعته على المنبر حمد الله وأثنى علیه ثم قال أما بعد فإن أکیس الکیس التقى وإن أعجز العجز الفجور وإن هذا الأمر الذی أختلفت فیه أنا ومعاویة حتى کان لی فترکته لمعاویة أو حق کان لامرئ أحق به منی وإنما فعلت هذا لحقن دمائکم وإن أدری لعله فتنة لکم ومتاع إلى حین

    [[25]] مصنف ابن أبی شیبة  ج 6   ص 205 ح 30698

    [[26]] المستدرک على الصحیحین  ج 3   ص 192 ح 4813

    [[27]] مجمع الزوائد  ج 4   ص 208 قال الهیثمی: رواه الطبرانی فی الکبیر وفیه مجالد بن سعید وفیه کلام وقد وثق وبقیة رجاله رجال الصحیح

    [[28]] البدء والتاریخ  ج 5   ص 237-238 فقام الحسن فحمد الله وأثنى علیه ثم قال أیها الناس لو طلبتم ما بین جابلق إلى جابلص رجلا جده رسول الله ما وجدتموه غیری وغیر أخی وأن الله تعالى هداکم بأولنا وحقن دماءکم بآخرنا وإن معاویة نازعنی حقا لی دونه فرأیت أن أمنع الناس الحرب وأسلمه إلیه وإن لهذا الأمر مدة وتلا ( وإن أدری لعله فتنة لکم ومتاع إلى حین ) فلما تلا الحسن هذه الآیة خشی معاویة الاختلاف فقال له معاویة اقعد ثم قام خطیبا فقال کنت شروطا فی الفرقة أردت بها نظام الألفة وقد جمع الله کلمتنا وأزال فرقتنا وکل شرط شرطته فهو مردود ولک وعد وعدته فهو تحت قدمی هاتین فقام الحسن فقال إلا وإنی اخترت العار على النار ( لیلة القدر خیر من ألف شهر ) وسار إلى المدینة

    [[29]] أنساب الأشراف  ج 1   ص 385-386 قالوا: ووجه معاویة إلى الحسن عبد الله بن عامر بن کریز بن ربیعة بن حبیب بن عبد شمس، فقال ابن عامر: اتق الله فی دماء أمة محمد أن تسفکها لدنیا تصیبها وسلطانا تناله لعل أن یکون متاعک به قلیلا، إن معاویة قد لج، فنشدتک الله أن تلج فیهلک الناس بینکما، وهو یولیک الأمر من بعده، ویعطیک کذا. وکلمه عبد الرحمن بن سمرة بمثل کلام عبد الله أو نحوه، فقبل ذلک منهما، وبعث معهما عمرو بن سلمة الهمدانی ثم الأرحبی ومحمد بن الأشعث الکندی لیکتبا على معاویة الشرط ویعطیاه الرضى. فکتب معاویة کتابا نسخته: بسم الله الرحمن الرحیم، هذا کتاب للحسن بن علی من معاویة بن أبی سفیان، إنی صالحتک على أن لک الأمر من بعدی، ولک عهد الله ومیثاقه وذمته وذمة رسوله محمد صلى الله علیه وسلم وأشد ما اخذه الله على أحد من خلقه من عهد وعقد، لا أبغیک غائلة ولا مکروها، وعلى أن أعطیک فی کل سنة ألف ألف درهم من بیت المال، وعلى أن لک خراج فسا، ودرأبجرد، تبعث إلیهما عمالک وتصنع بهما ما بدا لک. شهد عبد الله بن عامر، وعبد الله بن سلمة الهمدانی وعبد الرحمن بن سمرة ومحمد بن الأشعث الکندی. وکتب فی شهر ربیع الآخر سنة إحدى وأربعین.

    فلما قرأ الحسن الکتاب قال: یطمعنی معاویة فی أمر لو أردت لم أسلمه إلیه. ثم بعث الحسن عبد الله بن الحارث بن نوفل بن الحارث بن عبد المطلب، وأمه هند بنت أبی سفیان فقال له: ائت خالک فقل له إن أمنت بالناس بایعتک، فدفع معاویة إلیه صحیفة بیضاء قد ختم فی أسفلها وقال: اکتب فیها ما شئت، فکتب الحسن: بسم الله الرحمن الرحیم هذا ما صالح علیه الحسن بن علی معاویة بن أبی سفیان، صالحه على أن یسلم إلیه ولایة أمر المسلمین، على أن یعمل فیها بکتاب الله وسنة نبیه وسیرة الخلفاء الصالحین، وعلى أنه لیس لمعاویة أن یعهد لأحد من بعده، وأن یکون الأمر شورى والناس آمنون حیث کانوا على أنفسهم وأموالهم وذراریهم، وعلى أن لا یبغی الحسن بن علی غائلة سرا ولا علاهیة، ولا یخیف أحدا من أصحابه. شهد عبد الله بن الحارث. وعمرو بن سلمة. وردهما إلى معاویة لیشهدا ویشهدا علیه

    [[30]] سیر أعلام النبلاء  ج 3   ص 264 ثم کاتب معاویة فی الصلح على أن یسلم له ثلاث خصال یسلم له بیت المال فیقضی منه دینه ومواعیده ویتحمل منه هو وآله ولا یسب علی وهو یسمع وأن یحمل إلیه خراج فسا ودرابجرد کل سنة إلى المدینة فأجابه معاویة وأعطاه ما سأل

    [[31]] الکامل فی التاریخ  ج 3   ص 272 المختصر فی أخبار البشر  ج 1   ص 126 وکان الذی طلب الحسن من معاویة أن یعطیه ما فی بیت مال الکوفة ومبلغه خمسة آلاف وخراج دارابجرد من فارس وأن لا یشتم علیا فلم یجبه إلی الکف عن شتم علی فطلب أن لا یشتم وهو یسمع فأجابه إلی ذلک ثم لم یف له به أیضا

    [[32]] تهذیب الاسماء  ج 1   ص 163 وولی الخلافة بعد قتل أبیه علی رضی الله عنه وکان قتل علی لثلاث عشرة بقیت من شهر رمضان سنة أربعین وبایعه أکثر من أربعین ألفا کانوا بایعوا اباه وبقی نحو سبعة أشهر خلیفة بالحجاز والیمن والعراق وخراسان وغیر ذلک ثم سار الیه معاویة من الشام وسار هو إلى معاویة فلما تقاربا علم انه لن تغلب إحدى الطائفتین حتى یذهب أکثر الأخرى فأرسل إلى معاویة یبذل له تسلیم الأمر الیه على ان تکون له الخلافة بعده وعلى ان لا یطلب احدا من أهل المدینة والحجاز والعراق بشیء مما کان أیام أبیه وغیر ذلک من القواعد فأجابه معاویة إلى ما طلب فاصطلحا على ذلک وظهرت المعجزة النبویة فی قوله صلى الله علیه وسلم للحسن ( إن ابنی هذا سید یصلح الله به بین فئتین عظیمتین من المسلمین ) قیل کان صلحهما لخمس بقین من شهر ربیع الأول سنة إحدى وأربعین وقیل فی شهر ربیع الآخر وقیل فی نصف جمادى الأولى من السنة المذکورة وکان وصى إلى أخیه الحسین رضی الله عنهما

    [[33]] الصواعق المحرقة على أهل الرفض والضلال والزندقة  ج 2   ص 397-398 وبعد تلک الأشهر الستة سار إلى معاویة فی أربعین ألفا وسار إلیه معاویة فلما تراءى الجمعان علم الحسن أنه لن یغلب أحد الفئتین حتى یذهب أکثر الأخرى فکتب إلى معاویة بخبر أنه یصیر الأمر إلیه على ان تکون له الخلافة من بعده وعلى أن لا یطلب أحدا من أهل المدینة والحجاز والعراق بشیء مما کان أیام أبیه وعلى أن یقضی عنه دیونه فأجابه معاویة إلى طلب إلا عشرة فلم یزل یراجع حتى بعث إلیه برق أبیض وقال اکتب ما شئت فیه فأنا ألتزمه . کذا فی کتب السیر

    [[34]] تاریخ الخلفاء  ج 1   ص 191-192ولى الحسن رضی الله عنه الخلافة بعد قتل أبیه بمبایعته أهل الکوفة فأقام فیها ستة أشهر وایاما ثم سار إلیه معاویة والأمر إلى الله فأرسل إلیه الحسن یبذل له تسلیم الأمر إلیه على أن تکون له الخلافة من بعده وعلى أن لا یطالب أحدامن أهل المدینة والحجاز والعراق بشیء مما کان أیام أبیه وعلى أن یقضی عنه دیونه فأجابه معاویة إلى ما طلب فاصطلحا على ذلک

    [[35]] فتح الباری  ج 13   ص 65 وذکر محمد بن قدامة فی کتاب الخوارج بسند قوی إلى أبی بصرة انه سمع الحسن بن علی یقول فی خطبته عند معاویة انی اشترطت على معاویة لنفسی الخلافة بعده

    [[36]] فتح الباری  ج 13   ص 65 وَأَخْرَجَ یعْقُوبُ بْنُ سُفْیانَ بِسَنَدٍ صَحِیحٍ إِلَى الزُّهْرِی قَالَ : کاتَبَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِی مُعَاوِیةَ وَاشْتَرَطَ لِنَفْسِهِ فَوَصَلَتِ الصَّحِیفَةُ لِمُعَاوِیةَ وَقَدْ أَرْسَلَ إِلَى الْحَسَنِ یسْأَلُهُ الصُّلْحَ وَمَعَ الرَّسُولِ صَحِیفَةٌ بَیضَاءُ مَخْتُومٌ عَلَى أَسْفَلِهَا وَکتَبَ إِلَیهِ أَنِ اشْتَرِطْ مَا شِئْتَ فَهُوَ لَک ، فَاشْتَرَطَ الْحَسَنُ أَضْعَافَ مَا کانَ سَأَلَ أَوَّلًا ، فَلَمَّا الْتَقَیا وَبَایعَهُ الْحَسَنُ سَأَلَهُ أَنْ یعْطِیهُ مَا اشْتَرَطَ فِی السِّجِلِّ الَّذِی خَتَمَ مُعَاوِیةُ فِی أَسْفَلِهِ فَتَمَسَّک مُعَاوِیةُ إِلَّا مَا کانَ الْحَسَنُ سَأَلَهُ أَوَّلًا ، وَاحْتَجَّ بِأَنَّهُ أَجَابَ سُؤَالَهُ أَوَّلَ مَا وَقَفَ عَلَیهِ فَاخْتَلَفَا فِی ذَلِک فَلَمْ ینْفُذْ لِلْحَسَنِ مِنَ الشَّرْطَینِ شَیءٌ

    [[37]] الاستیعاب  ج 1   ص 387 ولا خلاف بین العلماء أن الحسن إنما سلم الخلافة لمعاویة حیاته لا غیر ثم تکون له من بعده وعلى ذلک إنعقد بینهما ما انعقد فی ذلک ورأى الحسن ذلک خیرا من إراقة الدماء فی طلبها وإن کان عند نفسه أحق بها

    [[38]] البدایة والنهایة  ج 8   ص 115 وفیها أخذ معاویة البیعة لیزید من الوفد الذین قدموا صحبة عبید الله بن زیاد إلى دمشق وفیها مرض معاویة مرضه الذى توفى فیه فى رجب

    [[39]] الاستیعاب  ج 2   ص 829-830 رقم 1402 ثم إنه لما أراد معاویة البیعة لیزید خطب أهل الشام وقال لهم یأهل الشام إنه قد کبرت سنى وقرب أجلى وقد أردت أن أعقد لرجل یکون نظاما لکم وإنما أنا رجل منکم فأروا رأیکم فأصفقوا واجتمعوا وقالوا رضینا عبد الرحمن بن خالد فشق ذلک على معاویة وأسرها فى نفسه ثم إن عبد الرحمن مرض فأمر معاویة طبیبا عنده یهودیا وکان عنده مکینا أن یأتیه فیسقیه سقیة یقتله بها فأتاه فسقاه فانحرق بطنه فمات

    [[40]] مقاتل الطالبیین  ج 1   ص 20 حدثنی أبو عبید، قال: حدثنا فضل المصری، قال: حدثنا شریح بن یونس، قال: حدثنا أبو حفص الأبار، عن إسماعیل بن عبد الرحمن: أن معاویة أمر الحسن أن یخطب لما سلم الأمر إلیه، وظن أن سیحصر، فقال فی خطبته: إنما الخلیفة من سار بکتاب الله، وسنة نبیه صلى الله علیه وسلم، ولیس الخلیفة من سار بالجور، ذلک ملک ملک ملکا یمتع به قلیلا ثم تنقطع لذته وتبقى تبعته: وإن أدری لعله فتنة لکم ومتاع إلى حین. قال: وانصرف الحسن رضی الله عنه إلى المدینة فأقام بها، وأراد معاویة البیعة لابنه یزید، فلم یکن شیء أثقل من أمر الحسن بن علی، وسعد بن أبی وقاص، فدس إلیهما سما فماتا منه

    [[41]] الکامل فی التاریخ  ج 3   ص 354 وإنی قائم بمقالة فأقسم بالله لئن رد علی أحدکم کلمة فی مقامی هذا لا ترجع إلیه کلمة غیرها حتى یسبقها السیف إلی رأسه فلا یبقین رجل إلا علی نفسه . ثم دعا صاحب حرسه بحضرتهم فقال أقم علی رأس کل رجل من هؤلاء رجلین ومع کل واحد سیف فإن ذهب رجل منهم یرد علی کلمة بتصدیق أو تکذیب فلیضرباه بسیفهما . ثم خرج وخرجوا معه حتى رقى المنبر فحمد الله وأثنى علیه ثم قال : إن هؤلاء الرهط سادة المسلمین وخیارهم لا یبت أمر دونهم ولا یقضى إلا عن مشورتهم ، وإنهم قد رضوا وبایعوا لیزید ، فبایعوا على اسم الله ! فبایع الناس ، وکانوا یتربصون بیعة هؤلاء النفر ، ثم رکب رواحله وانصرف إلى المدینة ، فلقی الناس أولئک النفر فقالوا لهم : زعمتم أنکم لا تبایعون فلم ؟ أرضیتم وأعطیتم وبایعتم ؟ قالوا: والله ما فعلنا . فقالوا : ما منعکم أن تردوا على الرجل ؟ قالوا : کادنا وخفنا القتل

     

    • حسین قربانی

    نظرات  (۰)

    هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی