پایگاه تحقیقاتی وصایت

وبلاگ رسمی حسین قربانی دامنابی
پایگاه تحقیقاتی وصایت

جهت دانلود کتب، روی تصاویر کلیک راست کنید و سپس گزینه ی open link را بزنید.

  • ((مجموعه آثار حسین قربانی دامنابی))
  • طبقه بندی موضوعی

    مخالفت عمر با پیامبر (ص) در امر کتابت وصیت

    حسین قربانی | چهارشنبه, ۱۹ شهریور ۱۳۹۹، ۰۹:۲۱ ب.ظ

    رسول خدا صلی الله علیه وآله در آخرین روزهای حیاتشان دستور داد قلم و کاغذی بیاورند تا چیزی بنویسند که امت بعد از ایشان هرگز گمراه نشوند، اما عمر بن خطاب گفت: چیزی برای او نیاورید که درد بیماری بر او غالب گردیده و هذیان می گوید. بین ما قرآن موجود است و کتاب خدا کفایت می‌کند. پس اهل خانه باهم اختلاف و خصومت کردند تا اینکه رسول خدا صلی الله علیه وآله آن ها را از خانه اش بیرون کرد.

    این قضیه را بخاری در 7 جای صحیحش آورده و مسلم، 3 روایت درباره ی آن نقل کرده است.

    این واقعه در کتب اهل سنت علاوه بر ابن عباس، با چهار سند که سه سندش معتبر است از جابر بن عبدالله و با سه سند از خود عمر بن خطاب نیز روایت شده است.

    آیا واقعاً کسی که اینچنین گستاخانه در برابر رسول خدا صلی الله علیه وآله می ایستد، اظهار بی ادبی می کند و حضرت را آزرده خاطر می سازد، ایمانی دارد؟!

    خداوند متعال مومنان را از نافرمانی از دستور پیامبرش بر حذر میدارد و صریحا اعلام می کند که هرکس چنین کند، گمراه آشکار بوده و جایگاهش جهنم است:

    ((وَمَا کانَ لِمُؤْمِنٍ وَلَا مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَى اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْرًا أَنْ یکونَ لَهُمُ الْخِیرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ ۗ وَمَنْ یعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلَالًا مُبِینًا.)) [[1]]

    «هیچ مرد و زن با ایمانی حق ندارد هنگامی که خدا و پیامبرش امری را لازم بدانند، اختیاری (در برابر فرمان خدا) داشته باشد؛ و هر کس نافرمانی خدا و رسولش را کند، به گمراهی آشکاری گرفتار شده است.»

    ((وَمَنْ یعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَإِنَّ لَهُ نَارَ جَهَنَّمَ خَالِدِینَ فِیهَا أَبَدًا.)) [[2]]

     «و هر کس نافرمانی خدا و رسولش کند، آتش دوزخ از آن اوست و جاودانه در آن می‌مانند.»

    و در آیه ی دیگر آزار دهندگان پیامبرش را لعنت کرده و برایشان عذاب جهنم را وعده می دهد:

    ((إِنَّ الَّذِینَ یؤْذُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِی الدُّنْیا وَالْآخِرَةِ وَأَعَدَّ لَهُمْ عَذَابًا مُهِینًا)) [[3]]

    «بى‌گمان، کسانى که خدا و پیامبر او را آزار مى‌دهند، خدا آنها را در دنیا و آخرت لعنت کرده و برایشان عذابى خفت ‌بار آماده کرده است.»

    (( َالَّذِینَ یُؤْذُونَ رَسُولَ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ))[[4]]

     «و کسانى که پیامبر خدا را آزار مى‌رسانند، عذابى پر درد [در پیش‌] خواهند داشت.»

    در ادامه این قضیه را به طور مفصل بررسی می کنیم.

    همانطور که گفتیم، این قضیه را بخاری در 7 جای صحیحش آورده [[5]] و مسلم، 3 روایت درباره ی آن نقل کرده است[[6]]

    یعنی این روایت از حیث سند در بالاترین درجه ی صحت است، ولی چون این مطلب برای پیروان مکتب سقیفه خیلی سنگین است؛ لذا شبهاتی بر سند و دلالت آن مطرح کرده اند که اینجا به مهمترین آنها پاسخ میدهیم.

    شبهه ی یکم: این روایت، تنها از ابن عباس که در آن زمان کودک بوده، نقل شده است!

    پاسخ:

    اولا: ابن عباس، 13 ساله بوده است.

    ابن حجر عسقلانی در رد اشکال به روایات ابن عباس به خاطر صغر سنش می نویسد:

    «و اما قول دوم مبنی بر اضطراب روایات ابن عباس، مردود است؛ زیرا امکان جمع یا ترجیح وجود دارد؛ آنچه که صحیح می باشد این است که ابن عباس در شعب [ابی طالب] به دنیا آمد و این امر 3 سال قبل از هجرت بوده است و لذا سن ابن عباس در زمان وفات پیامبر صلی الله علیه وآله، 13 سال می باشد و این مطلبی است که اهل سِیَر بر آن قطع دارند و ابن عبدالبر این امر را تصحیح کرده و به سند صحیح از ابن عباس آورده است که او وقتی به دنیا آمد، بنی هاشم در شعب ابی طالب بودند.

    این سخن او با دیگر سخنش - ناهزت الاحتلام - یعنی به بلوغ نزدیک شدم تعارضی ندارد و همچنین با دیگر سخنش که مرد را ختنه نمی کردند تا اینکه بالغ شود؛ زیرا این احتمال است که وی بالغ شده و قبل از وفات پیامبر صلی الله علیه وآله و بعد از حجة الوداع، او را ختنه کرده اند.

    و اما سخن ابن عباس در مورد اینکه من ده ساله بودم، محمول بر الغاء کسر است و احمد بن حنبل از طریق دیگری از ابن عباس روایت کرده است که او در آن زمان (وفات پیامبر اکرم) 15 ساله بوده است و میتوان این روایت را به روایت 13 سالگی او رد نمود؛ یعنی او در میان سال به دنیا آمده است؛ پس کاستی زمان آن جبران می شود؛ مانند اینکه کسی در شوال به دنیا آمده است؛ پس او در سال اول 3 ماه دارد، ولی بر او 1 ساله اطلاق می شود و پیامبر در ماه ربیع الاول از دنیا رفتند؛ پس، از آخر سال 3 ماه دیگر باقی می ماند و بین اینها 13 سال کامل می کند؛ پس هر کس بگوید: 13 سال، 2 سری کسر ماه را نادیده گرفته و هر کس بگوید: 15 سال ، آن 2 سری کسر ماهها را حساب کرده است و خداوند داناتر است.»[[7]]

    ابن حجر عسقلانی در کتاب دیگرش درباره ی سن ابن عباس می نویسد:

    «سعید بن جبیر از ابن عباس روایت می کند که پیامبر صلی الله علیه وآله وفات نمودند، در حالی که من 13 ساله بودم و از ابن عباس نیز روایت شده که وی ختنه شده بوده و از او روایت شده که 10 ساله بوده و از او روایت است که 15 ساله بوده و این قول را احمد بن حنبل پسندیده و انتخاب کرده است.»[[8]]

    اگر اهل سنت این روایت از ابن عباس را به خاطر سن کمش نپذیرند، در این صورت باید 3835 روایت بدون تکرار از او از مجموع 50054 روایت بدون تکرار اهل سنت؛ یعنی 7.6 درصد کل روایاتشان را کنار بگذارند.[[9]]

    همچنین باید روایات دیگر صغار صحابه را هم کنار بگذارند و نام صحیح را از صحیحینشان بردارند و... .

    ثانیا: حدیث قرطاس از جابر بن عبد الله و عمر بن خطاب نیز روایت شده است.

    سند اول از جابر:

    «جابر بن عبد اللّه انصارى گوید: پیامبر صلی الله علیه وآله در بیمارى رحلت خویش فرمود: صحیفه ای بیاورند تا از براى امت نوشته شود که نه هرگز کسى را گمراه کنند و نه گمراه شوند. ولى در خانه یاوه‏ سرایی هایى شد و عمر بن خطّاب سخنانی گفت (در روایت دیگر: بازداشت)؛ پس پیامبر صلی الله علیه وآله آن را رها کرد.»[[10]]

    این روایت را ابو یعلی موصلی نقل کرده و حسین سلیم اسد[[11]] و هیثمی[[12]] رجال سندش را رجال صحیح، بوصیری همه ی رجال سندش را ثقه[[13]] و صالحی شامی سندش را صحیح دانسته است.[[14]]

    احمد بن شعیب نسائی در سننش روایتی قریب به سند و متن حدیث فوق آورده و برنامه ی جوامع الکلم حکم به حسن بودن سندش داده است.[[15]]

    سند دوم از جابر:

    «جابر می گوید: رسول خدا صلی الله علیه وآله هنگام وفاتشان صحیفه ای خواستند تا در آن چیزی بنویسند که امت بعد از ایشان گمراه نشوند، ولی عمر بن خطاب با آن مخالفت کرد تا اینکه پیامبر صلی الله علیه وآله منصرف شد.»[[16]]

    این روایت را احمد بن حنبل در مسندش نقل کرده و حمزه احمد الزین سندش را تحسین کرده است.[[17]]

    سند سوم از جابر:

    «جابر می گوید: رسول خدا صلی الله علیه وآله هنگام وفاتشان صحیفه ای خواستند تا در آن چیزی بنویسند که امت گمراه نشوند، ولی عمر بن خطاب با آن مخالفت کرد تا اینکه پیامبر صلی الله علیه وآله آن را نقض کرد.»[[18]]

    این روایت را ابن الأعرابی نقل کرده و برنامه ی جوامع الکلم حکم به حسن بودن سندش داده است.[[19]]

    سند چهارم از جابر:

    «جابر می گوید: رسول خدا صلی الله علیه وآله هنگام وفاتشان صحیفه ای خواستند تا در آن چیزی بنویسند که امت گمراه نشوند و نه گمراه کنند؛ پس (عمر و یارانش) نزد آن حضرت سر و صد کردند تا اینکه پیامبر صلی الله علیه وآله منصرف شد.»[[20]] 

    سند اول از عمر:

    «عمر می گوید: در حضور پیامبر صلی الله علیه وآله بودیم و میان ما و زنان پرده‏اى بود. رسول خدا صلی الله علیه وآله فرمود: مرا از هفت مشک آب غسل دهید و صحیفه ای با قلم و دوات بیاورید تا براى شما چیزی بنویسم که پس از آن هرگز گمراه نشوید. پس زنان گفتند: خواسته پیامبر صلی الله علیه وآله را برآورید. عمر گوید که من گفتم: ساکت باشید که شما چنانید که چون بیمار مى‏شود اشک مى‏ریزید و چون سلامت است، بر گردنش سوار می شوید. پس پیامبر صلی الله علیه وآله فرمود: آن زن ها از شما بهترند.»[[21]]

    سند دوم از عمر:

    «عمر می گوید: وقتی پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله مریض شدند، فرمودند: برای من صحیفه و دواتی بیاورید تا برای شما نامه ای بنویسم که بعد از آن هرگز گمراه نشوید. پس ما این کار را بسیار ناخوشایند دانستیم. سپس - دوباره - فرمودند: برای من صحیفه و دواتی بیاورید تا برای شما نامه ای بنویسم که بعد از آن هرگز گمراه نشوید.

    زنان پیامبر صلی الله علیه وآله از پشت حجاب گفتند: آیا نمی شنوید که رسول الله صلی الله علیه وآله چه می گوید؟

    پس من ( عمر ) گفتم: شما زنان همانند اطرافیان و دل باختگان یوسف علیه السلام هستید؛ هر وقت پیامبر صلی الله علیه وآله مریض می شود، از چشمانتان اشک می ریزد و هر وقت سالم می شود بر گردنش سوار می شوید.

     پس پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله فرمودند: آن ها را رها کنید که از شما بهترند.»[[22]]

    سند سوم از عمر :

    ابن ابی الحدید معتزلی شافعی بعد از نقل ماجرای گفتگوی عمر با ابن عباس درباره ی حضرت علی علیه السلام، می گوید:

    «معنای این حدیث با عبارت دیگر نیز نقل شده و آن این است که (عمر) گفت: پیغمبر صلی الله علیه وآله هنگام بیماری اش اراده کرد به این که حضرت علی علیه السلام را برای خلافت یاد کند؛ اما من به جهت ترس از فتنه و آشوب، از این کار مانع شدم و چون پیغمبر صلی الله علیه وآله از قصد من مطلع شد، خودداری نمود؛ خداوند امتناع می‌کند مگر آنچه را که محتوم نموده است.»[[23]]

    شبهه ی دوم: رسول خدا صلی الله علیه وآله به شهادت قرآن در آیه ی 158 سوره ی اعراف، امّی؛ یعنی بی سواد بودند و بنابر آیه ی 48 سوره ی عنکبوت، توانایی خواندن و نوشتن نداشتند؛ پس این روایت، ساختگی است.

    پاسخ:

    اولا:[[24]] در معنای کلمه ی امّی در میان دانشمندان اختلاف است، اما حتی اگر آن را به معنای بی سوادی بگیریم و بپذیریم که پیامبر صلی الله علیه وآله قبل از بعثت توانایی خواندن و نوشتن را نداشتند، دلیلی وجود ندارد که گفته شود بعد از بعثت نیز آن حضرت علم خواندن و نوشتن را مانند علوم دیگر از خداوند دریافت نکرده باشند. 

    در قرآن آمده است:

    ((وَمَا کنتَ تَتْلُو مِن قَبْلِهِ مِن کتَابٍ وَلَا تَخُطُّهُ بِیمِینِک ۖ إِذًا لَّارْ‌تَابَ الْمُبْطِلُونَ)) [[25]]

    « تو هرگز پیش از این کتابی نمی‌خواندی، و با دست خود (آنچه خوانده بودی را) نمی‌نوشتی، مبادا کسانی که در صدد (تکذیب و) ابطال سخنان تو هستند، شک و تردید کنند.»

    که معنای آیه با توجه به نکاتی که می آید، چنین خواهد بود:

     تو ای پیامبر، قبل از قرآن هیچ کتاب آسمانی دیگر را نخوانده بودی تا متأثر از آنها مطالبی را بیان کنی و با خواندن آنها خود را متناسب و سازگار با پیامبر موعود قرار دهی  و مانند گروهی از اهل کتاب هم نبودی که با دست خود چیزهایی بنویسی و آن­ها را از جانب خدا معرفی نمایی که اگر این کار را کرده بودی، مردم و باطل گرایان تو را اینگونه می­شناختند و مورد بهانه آن ها قرار می گرفت.

    نکته ی اول: پیامبر صلی الله علیه وآله قرآن را به صورت مکتوب نیاوردند تا بی سوادی ایشان دلیل بر معجزه بودن قرآن باشد و این آیه نگفته که پیامبر صلی الله علیه وآله نمی توانستند بخوانند و بنویسند؛ بلکه گفته است که ایشان نمی خواندند و نمی نوشتند.

    نکته ی دوم: کلمه ی «تتلو» که در این آیه آمده، از ماده ی تلاوت است و بر خلاف کلمه ی قرائت که اعم است، اختصاص به خواندن کتب الهی دارد.[[26]]

    نکته ی سوم:  منظور از کتاب در این آیه، هر کتابی نیست؛ بلکه کتب الهی است به قرینه ی کلمه ی «تتلو» و ضمیر «هـ» در تخطه که اشاره به کتاب دارد، که اگر بپذیریم منظور از کتاب، هرنوع کتاب ونوشته ای باشد، در این صورت معنای آیه این می شود که: «تو ای پیامبر، قبل از مقام پیامبری ات هیچ نوشته ای را نمی­خواندی و - آن نوشته را نیز-  نمی نوشتی... »؛ در صورتی که چه لزومی دارد هر آنچه را که پیامبر صلی الله علیه وآله می خواند، همان را نیز بنویسد و این نبود مگر در مورد کتب آسمانی.

    پس منظور از ((وَلَا تَخُطُّهُ بِیمِینِک)) این است که تو ای پیامبر، قبل از بعثت اینطور نبودی که چیزهایی را بنویسی و بگویی که اینها از نزد خداست؛ همانطور که برخی از اهل کتاب چنین بودند[[27]]،که اگر چنین بودی، با استدلال به آن، در نبوت تو تشکیک می کردند و می گفتند: «اینها که می گویی، همان افسانه ی پیشنیان است که در تورات و انجیل آمده است.»[[28]]

    ثانیا: به گواهی روایات معتبر اهل سنت، پیغمبر صلی الله علیه وآله مطالبی را خوانده و نوشته اند.

    بخاری در صحیحش باب هایی با این عناوین آورده است:

    «باب دعوت یهود و نصاری و بر آنچه با آن می جنگند و آنچه که پیامبر صلی الله علیه وآله به کسری و قیصر نوشت و دعوت قبل از جنگ.»[[29]]

    «باب زمانی که شخص قسم می خورد که امروز صحبت نمی کنم ... . ابو سفیان گفت: پیامبر صلی الله علیه وآله به هِرَقْل نوشت: بیایید به سوی کلمه ای که بین ما و شما یکسان است.»[[30]]

    «باب شهادت دادن بر خط مهر شده و آنچه از آن جایز است ... و پیامبر صلی الله علیه وآله به اهل خیبر نوشت: یا دیه ی آن شخصی را که کشتید (عبد الله بن سهل)، بدهید و یا اعلام جنگ کنید.»[[31]]

    و نیز آورده است:

    «پس پیامبر صلی الله علیه وآله عهد نامه را گرفتند [تا بنویسند]، در حالی که خطشان خوش نبود (؟!)؛ پس به جای «رسول الله» نوشتند: هذا ما قاضی علیه محمد بن عبد الله.»[[32]]

    سخن آخر در این مورد اینکه شهاب الدین آلوسی می گوید:

    «و قدرت بر خواندن، فرع بر نوشتن است ... و شهادت می دهد بر نوشتن رسول خدا صلی الله علیه وآله احادیثی در صحیح بخاری و غیر آن.»[[33]]

    ثالثا: لزومی نداشت که حتما خود رسول خدا صلی الله علیه وآله وصیتشان را بنویسند؛ بلکه میتوانستند به کاتبشان دستور دهند آن را بنویسد.

    ابن کثیر دمشقی می نویسد:

    «برای رسول خدا صلی الله علیه وآله کاتبانی بود که در نزد آن حضرت، وحی و نامه ها را برای مناطق می نوشتند.»[[34]]

    ابن حجر عسقلانی در شرحش بر صحیح بخاری می گوید :

    «اطلاق نوشتن در این روایات به معنای امر به کتابت آنها بوده است و این مطلب، زیاد بیان شده است؛ همانند این روایت که پیامبر صلی الله علیه وآله به قیصر و کسری نامه نوشت.»[[35]]

    «این فرمایش رسول خدا صلی الله علیه وآله در ماجرای قرطاس که فرمودند: برای شما بنویسم ... از باب مجاز بوده و منظور، دستور به کتابت است و احتمال دارد که واقعا پیامبر صلی الله علیه وآله می خواستند خودشان بنویسند همانطور که بزودی در بحث از مسأله ای در کتاب صلح خواهد آمد إن شاء الله تعالی. و در مسند احمد بن حنبل از حدیث حضرت علی علیه السلام آمده است که آن حضرت مأمور به نوشتن وصیت بودند.»[[36]]  

    بدر الدین عینی، شارح دیگر صحیح بخاری در شرحش بر حدیث قرطاس می گوید:

    «این فرمایش پیامبر صلی الله علیه وآله که فرمودند: « برای شما کتابی بنویسم » ؛ یعنی امر به کتابت نماید همانند این جمله که خلیفه، کعبه را پوشاند؛ یعنی امر به پوشاندن کرد و این احتمال نیز وجود دارد که پیامبر صلی الله علیه وآله حقیقتا قصد نوشتن داشته اند؛ زیرا ثابت شده است که پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله به دست خودشان مطالبی نوشته اند. ولیکن در مسند احمد از حدیث علی علیه السلام آمده است که ایشان مامور به نگارش آن وصیت بوده اند.»[[37]]

    شبهه ی سوم: گوینده ی آن سخنان، عمر نبوده، بلکه یک گروه تازه مسلمان بوده اند و سخن آنها هم معنای هذیان و توهین نمی دهد، بلکه استفهامی بود!

    پاسخ:

    در روایات نیامده که مخالفین کتابت وصیت، تازه مسلمانان باشند؛ بلکه به صراحت آمده است که عمر مخالفت و توهین کرد و سپس طرفدارانش سخن عمر را تکرار کردند و با صحابه ی طرفدار پیامبر صلی الله علیه وآله نزاع کردند:

    «هنگامی که بیماری نبی مکرم صلی الله علیه وآله شدت گرفت، فرمودند: صحیفه ای برایم بیاورید تا چیزی برای شما بنویسم که بعد از آن گمراه نشوید. عمر گفت: بیماری بر پیامبر صلی الله علیه وآله غلبه کرده است (دارد هذیان می گوید) و نزد ما کتاب خداست که ما را بس است؛ پس حاضرین اختلاف کردند و سر و صدا زیاد شد.

    پیامبر صلی الله علیه وآله فرمودند: برخیزید و از نزد من بروید که نزد من نزاع کردن جایز نیست. پس ابن عباس خارج شد و می گفت: مصیبت ، تمام مصیبت این است که بین رسول الله صلی الله علیه وآله و نوشتن وصیت مانع شدند.»[[38]] 

    «هنگامى که رسول خدا صلی الله علیه وآله در آستانه رحلت از دنیا قرار گرفت و اطراف حضرت گروهی از جمله عمر بن خطاب در خانه آن حضرت حاضر شده بودند، فرمود: قلم و صحیفه ای بیاورید تا چیزی براى شما بنویسم که به برکت آن، هرگز گمراه نشوید. عمر گفت: بیمارى بر پیامبر صلی الله علیه وآله غلبه کرده (و هذیان مى گوید) و ما قرآن را داریم و آن براى ما کافى است. در میان حاضران غوغا و اختلاف افتاد. بعضى مى گفتند: بیاورید تا حضرت بنویسد و هرگز گمراه نشوید و بعضى سخن عمر را مى گفتند. هنگامى که سر و صدا و غوغا و اختلاف در حضور آن حضرت زیاد شد، فرمودند: برخیزید و از نزد من بروید.

    عبیدالله گفت: ابن عباس بعد از این قضیه بارها می گفت: مصیبت و تمام مصیبت این است که نگذاشتند پیامبر چیزی را که می خواست برای آنها بنویسد تا اختلاف نکنند و گمراه نشوند.»[[39]]

    از این روایات ابن عباس و روایاتی که از جابر و عمر نقل شده، روشن می شود که سر دسته ی گروه مخالفین و عامل اصلی نوشته نشدن وصیت، عمر بن خطاب بوده است و هرچند در بعضی روایات، نام عمر نیامده، ولی توهین آنها به صراحت آمده است:

    «سعید بن جبیر از ابن عباس نقل مى کند که گفت: روز پنجشنبه و چه روز پنجشنبه اى! سپس چندان گریست که زمین از قطرات اشکش تر شد، آنگاه گفت: آرى، در روز پنجشنبه درد بیمارى بر پیغمبر صلی الله علیه وآله فشار آورد. حضرت فرمود: صحیفه ای براى من بیاورید تا برایتان چیزی بنویسم که بعد از آن هرگز گمراه نشوید. اصحاب به نزاع پرداختند، با اینکه مناسب نبود در نزد پیغمبر صلی الله علیه وآله نزاع کنند، پس اصحاب گفتند: پیغمبر هذیان مىگوید!

    پیغمبر صلی الله علیه وآله فرمود: مرا رها کنید؛ حالى که دارم، از آنچه به من نسبت مى دهید بهتر است.

    و پیغمبر صلی الله علیه وآله هنگام وفاتش به سه چیز وصیت نمود: مشرکان را از جزیرة العرب بیرون برانید، به آنانی که به مدینه می‌آیند همانطور که من جایزه می‌دادم جایزه دهید. [راوی گوید:] سومی را فراموش کرد‌م.»[[40]]

    «سعید بن جبیر از ابن عباس نقل می کند که گفت: روز پنج شنبه و چه پنجشنبه ای! آنگاه ابن عباس گریست و سیل اشک او را دیدم که همچون رشته مروارید بر گونه هایش جارى شد، سپس گفت: پیامبر صلی الله علیه وآله فرمود: «براى من صحیفه و قلمى بیاورید تا براى شما نوشته اى بنگارم که پس از آن هرگز گمراه نشوید. پس [صحابه] گفتند: همانا رسول خدا صلی الله علیه وآله هذیان می گوید.»[[41]]

    محمد بن سعد با سند صحیح (طبق برنامه جوامع الکلم)[[42]] از سعید بن جبیر نقل می کند که گفت:

    « بیمارى رسول خدا صلی الله علیه وآله در روز پنجشنبه شدت بیشترى گرفت. ابن عباس همواره گریه مى‌کرد و مى‌گفت: روز پنجشنبه و چه روز پنجشنبه‌اى! هنگامى که بیمارى رسول خدا صلی الله علیه وآله شدید شد، فرمود: قلم و صحیفه ای بیاورید تا کتابى براى شما بنویسم که بعد از آن هرگز گمراه نشوید. برخى از کسانى که حضور داشتند، گفتند: به درستى که پیامبر خدا هذیان مى‌گوید! ابن عباس مى‌گوید: برخى دیگر گفتند: آیا آنچه را خواسته‌اى بیاوریم؟ رسول خدا صلی الله علیه وآله فرمود: آیا بعد از آنچه گفتید؟! پس به آن اجازه نداد.»[[43]]

    اعتراف علمای عامه به ممانعت عمر از نوشتن وصیت

    علمای اهل سنت تصریح کرده اند که مانع نوشتن وصیت، عمر بن خطاب بود و به پیامبر صلی الله علیه وآله نسبت هذیان گویی داد.

    1. ابو حامد غزالی

    ابو حامد غزالی می گوید:

    «زمانی که رسول خدا صلی الله علیه وآله از دنیا رفتند، قبل از رحلتشان فرمودند: صحیفه و دواتی برای من بیاورید تا مشکل شما را در امر [ خلافت ] بعد از خودم حل و کسی را که مستحق آن است، برای شما ذکر نمایم. عمر گفت: این مرد را رها کنید که او هذیان می گوید، یا سخن بیهوده می گوید.»[[44]]

    2. ابن حزم آندلسی

    ابن حزم آندلسی نیز تصریح به این عملکرد عمر بن خطاب می کند:

    «روز پنج شنبه، چهار شب قبل از وفات پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله ، گروهی از صحابه در نزد ایشان جمع شدند و پیامبر صلی الله علیه وآله فرمودند: کتف و دواتی برای من بیاورید تا چیزی برای شما بنویسم که بعد از من هرگز گمراه نشوید. عمر بن خطاب از آنجا که اراده خیرخواهی داشت (!) و این خیرخواهی او سبب شد که از نگارش آن جلوگیری نماید، گفت: درد بر پیامبر غلبه کرده و کتاب خدا نزد ماست و آن برای ما بس است. گروهی نیز وی را همراهی کرده تا جایی که گفتند: رسول خدا صلی الله علیه وآله هذیان می گوید!»[[45]]

    ابن حزم در دیگر کتابش پس از ذکر عبارت توهین آمیز  «ما شأنه هجر» چنین می گوید:

    «این خطا و لغزش عالِم است که مردم از قدیم از آن بر حذر شده اند و در علم الهی بوده که بین ما مسلمین اختلاف باشد،گروهی گمراه گشته و گروهی دیگر راه یابند؛ به همین خاطر، عمر و هر که با او همراهی کرد، سخنی گفتند که سبب از دست رفتن خیر گردید، خیری که با استفاده از نوشته ای که اگر پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله آن را می نوشت، کسی بعد از او گمراه نمی شد حاصل می گردید.»[[46]]

    3. ابن اثیر جزری

    ابن اثیر جزری که صدور آن سخن از عمر را پذیرفته است، می گوید:

    «و در حدیث بیماری نبی اکرم صلی الله علیه وآله است که گفتند: او را چه شده؟ هذیان می گوید؟ یعنی کلام ایشان به خاطر بیماری نامربوط شده و این بر سبیل استفهام است؛ یعنی آیا به خاطر بیماری،کلام ایشان تغییر کرده و درهم و برهم شده است؟ این بهترین تعبیری است که درباره عبارت «ما شأنه أهجر» شده است، و نباید آن را به صورت خبری معنا کرد که در آن صورت به معنای فحش یا هذیان خواهد بود؛ زیرا گوینده این سخن، عمر است و چنین گمانی به او برده نمی شود.»[[47]]

    می گویم: در روایاتی که از صحیحین آوردیم، لفظ هَجَرَ و یهجر آمده بود که بطلان تأویل ابن اثیر را روشن می کنند. البته معنا کردن فعل أهجر به صورت استفهامی نیز دردی را دوا نمی کند؛ زیرا ممانعت صحابه از نوشتن وصیت، ثابت است و روشن می کند که آن دسته از صحابه که مردد بودند رسول خدا صلی الله علیه وآله هذیان میگویند یا نه، در نهایت به این نتیجه رسیدند که آن حضرت صلی الله علیه وآله هذیان می گویند؛ لذا مانع نوشتن وصیت شدند تا به زعم خودشان جلوی گمراه شدن امت و افتراق آنها را بگیرند!

    4. بدر الدین عینی

    بدر الدین عینی در شرح حدیث قرطاس درباره ی معنای سخن مخالفین کتابت می گوید:

    «ابن بطال (شارح صحیح بخاری) گفته است که صحابه گفتند: «هجر رسول الله صلی الله علیه وآله »؛ یعنی پیامبر صلی الله علیه وآله حرفهای درهم و برهم زد و «أهجر» به معنای زشت و ناپسند است. و ابن تین گفته است: هجر، یهجر و هَجرا با فتح به معنای هذیان است و هُجر با ضمه به معنای زشت و ناپسند است. و ابن درید گفته است: هجر الرجل در منطق، معنایش سخن بی معنی گفتن است و أهجر به معنای زشت و ناپسند است.

    (من عینی) می گویم: در تمام این عبارت ها، ترک ادب است و ذکر آنها لایق حق پیامبر صلی الله علیه وآله نیست، و هر کسی که چنین عباراتی به آن حضرت گفته باشد، فحش ناروا به پیغمبر صلی الله علیه وآله داده است.»[[48]]

    5. ابن حجر عسقلانی

    حافظ ابن حجر عسقلانی نیز چنین اعتراف کرده است:

    «عمر تصمیم گرفت که از آوردن قلم و کاغذ جلوگیری کند.»[[49]]

    6. ملا علی قاری حنفی

    ملا علی قاری حنفی در شرح این قسمت از سخن قاضی عیاض: «فقال بعضهم: أن رسول الله صلی الله علیه وآله قد غلبه الوجع» می گوید:

    «منظور از: «برخی از آنها گفتند» ، همانا عمر می باشد ... منظور از: «منازعه کردند و گفتند» یعنی برخی از آنها، آنچنان که در صحیح بخاری آمده است. «او را چه شده؟ هذیان می گوید» و نیز روایت شده است که گفتند: اهجر، که همزه به معنای استفهام انکاری از هُجر می باشد؛ یعنی هذیان گفتن در حالت بیماری و بیهوشی که سبب عدم انجام دستور ایشان به کتابت وصیت شد.»[[50]]

    7. ابن تیمیه حرّانی

    شیخ السلام وهابیان، ابن تیمیه می گوید:

    «آنچه که در زمان بیماری پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله اتفاق افتاد، از آسان ترین امور و مشخص ترین آنها بود و در روایت صحیح ثابت است که پیامبر صلی الله علیه وآله در زمان بیماری به عایشه فرمودند: به پدرت و برادرت بگو بیایند تا برای ابی بکر نوشته ای بنویسم تا بعد از من مردم در مورد او اختلاف نکنند (!!). سپس فرمودند: خداوند و مومنان ابا دارند کسی غیر از ابی بکر خلیفه شود (!!).

    پس وقتی روز پنج شنبه شد، پیامبر صلی الله علیه وآله خواستند تا کتابی بنویسند [که به خلافت ابی بکر تصریح کنند]، پس عمر گفت: او را چه شده؟ هذیان می گوید؟! پس عمر شک کرد که آیا این سخن پیامبر از هذیان حاصل از تَب است یا همان حرف هایی که پیامبر عادت به بیان آن دارند! پس عمر ترسید که نکند این سخن، از هذیان حاصل از تَب باشد و این از اموری بود که بر عمر مخفی ماند، همان طور که وفات پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله بر او مخفی ماند؛ بلکه آن را انکار کرد.»[[51]]

    8. ابوالبقاء عکبری

    ابوالبقاء عکبری در شرح بیت «أأنطق فیک هجرا بعد علمی  *** بانک خیر من تحت السماء» یعنی «آیا در حق تو توهین می کنم وقتی فهمیدم که تو در زیر آسمان از همه بهترینی» می گوید:

    «هُجر؛ یعنی کلام قبیح و فحش و هَجَر وقتی هذیان می گوید و آن چیزی است که مریض در حالت تَب می گوید؛ همانند قول عمر بن خطاب در هنگام بیماری حضرت رسول صلی الله علیه وآله که بر اساس عادت عرب گفت: این مرد هذیان می گوید.»[[52]]

     

    [[1]] احزاب: 36

    [[2]] جن: 23

    [[3]] احزاب: 57

    [[4]] توبة: 61

    [[5]] صحیح البخاری ، کتاب العلم ، باب کتابة العلم ، ج 1 ص 54 ح 114 / صحیح البخاری ، کتاب الجهاد ، باب هل یستشفع الی اهل الذمة ومعاملتهم ، ج 3 ص 1111 ح 2888 / صحیح البخاری ، کتاب الخمس ، باب اخراج الیهود من جزیرة العرب ، ج 3 ص 1155 ح 2996 / صحیح البخاری ، کتاب المغازی ، باب مرض النبی و وفاته ، ج 4 ص 1612 ح 4168 و 4169 / صحیح البخاری ، کتاب المرضی ، باب قول المریض قوموا عنی ، ج 5 ص 2146 ح 5345 / صحیح البخاری ، کتاب الاعتصام بالکتاب والسنة ، باب کراهیة الخلاف ، ج 6 ص 2680 ح 6932

    [[6]] صحیح مسلم ، کتاب الوصیة ، باب ترک الوصیة لمن لیس له شیء یوصی فیه ، ج 3 ص 1257 ح 1637

    [[7]] فتح الباری شرح صحیح البخاری ، ج 11 ص 90 – 91 واما ثانیا فدعوى الاضطراب مردودة مع إمکان الجمع أو الترجیح فإن المحفوظ الصحیح انه ولد بالشعب وذلک قبل الهجرة بثلاث سنین فیکون له عند الوفاة النبویة ثلاث عشرة سنة وبذلک قطع أهل السیر وصححه بن عبد البر وأورد بسند صحیح عن بن عباس انه قال ولدت وبنو هاشم فی الشعب وهذا لا ینافی قوله ناهزت الاحتلام أی قاربته ولا قوله وکانوا لا یختنون الرجل حتى یدرک لاحتمال ان یکون أدرک فختن قبل الوفاة النبویة وبعد حجة الوداع وأما قوله وانا بن عشر فمحمول على إلغاء الکسر وروى أحمد من طریق أخرى عن بن عباس انه کان حینئذ بن خمس عشرة ویمکن رده إلى روایة ثلاث عشرة بأن یکون بن ثلاث عشرة وشیء وولد فی اثناء السنة فجبر الکسرین بان یکون ولد مثلا فی شوال فله من السنة الأولى ثلاثة اشهر فأطلق علیها سنة وقبض النبی صلى الله علیه وسلم فی ربیع فله من السنة الأخیرة ثلاثة أخرى واکمل بینهما ثلاث عشرة فمن قال ثلاث عشرة الغی الکسرین ومن قال خمس عشرة جرهما والله اعلم

    [[8]] تهذیب التهذیب ، ج 5 ص 243-244 رقم 474 وروى سعید بن جبیر عنه قال قبض النبی صلی الله علیه وسلم وأنا بن ثلاث عشرة سنة وعنه قال وأنا ختین وعنه قال بن عشر سنین وعنه قال وأنا بن خمس عشرة وصوبه أحمد بن حنبل

    [[9]] طبق آمار برنامه جوامع الکلم

    [[10]] حدثنا بن نمیر حدثنا سعید بن الربیع حدثنا قره بن خالد عن أبی الزبیر عن جابر أن رسول الله صلى الله علیه وسلم دعا عند موته بصحیفة لیکتب فیها کتابا لا یضلون بعده ولا یضلون وکان فی البیت لغط وتکلم عمر بن الخطاب فرفضها رسول الله صلى الله علیه وسلم

    [[11]] مسند أبی یعلى  ج 3   ص 394 ح 1871 سایت شامله/ قال حسین سلیم أسد : رجاله رجال الصحیح 

    [[12]] مجمع الزوائد  ج 4   ص 214-215 قال الهیثمی : رواه ابو یعلی ... ورجال الجمیع رجال الصحیح

    [[13]] إتحاف الخیرة المهرة بزوائد المسانید العشرة ج 3 ص 412 ح 3003 سایت شامله/ قال البوصیری : هذا حدیث رجال إسناده ثقات

    [[14]] سبل الهدى والرشاد  ج 12   ص 247 قال الصالحی الشامی: وروى أبو یعلى بسند صحیح ...

    [[15]] سنن النسائی الکبرى  ج 3   ص 435 ح 5856 حکم برنامه جوامع الکلم: إسناده حسن / أنبأ محمد بن إسماعیل بن إبراهیم عن عثمان بن عمر قال أنبأ قرة بن خالد عن أبی الزبیر عن جابر أن رسول الله صلى الله علیه وسلم دعا بصحیفة فی مرضه لیکتب فیها کتابا لأمته لا یضلون بعده ولا یضلون وکان فی البیت لغط وتکلم عمر فترکه

    [[16]] حدثنا عبد الله حدثنی أبی ثنا موسى بن داود حدثنا بن لهیعة عن أبی الزبیر عن جابر أن النبی صلى الله علیه وسلم دعا عند موته بصحیفة لیکتب فیها کتابا لا یضلون بعده قال فخالف علیها عمر بن الخطاب حتى رفضها

    [[17]] مسند أحمد بن حنبل  ج 11 ص 526 ح 14661 پی دی اف/ قال حمزة احمد الزین: إسناده حسن  

    [[18]] نا محمد بن سعد العوفی ، نا إسماعیل بن عبد الکریم قال : حدثنی إبراهیم بن عقیل ، عن أبیه ، عن وهب بن منبه ، عن جابر ، أن النبی صلى الله علیه وسلم دعا عند موته بصحیفة لنا لیکتب فیها کتابا لا تضلوا قال : فحلف علیهم عمر حتى نقضها النبی صلی الله علیه وسلم

    [[19]] معجم ابن الأعرابی  ج 2   ص 346 حکم برنامه ی جوامع الکلم: إسناده حسن

    [[20]] الطبقات الکبرى  ج 2   ص 244 أخبرنا محمد بن عمر حدثنی إبراهیم بن یزید عن أبی الزبیر عن جابر قال دعا النبی صلى الله علیه وسلم عند موته بصحیفة لیکتب فیها کتابا لأمته لا یضلوا ولا یضلوا فلغطوا عنده حتى رفضها النبی صلى الله علیه وسلم

    [[21]] الطبقات الکبرى  ج 2   ص 243-244  أخبرنا محمد بن عمر حدثنی هشام بن سعد عن زید بن أسلم عن أبیه عن عمر بن الخطاب قال کنا عند النبی صلی الله علیه وسلم وبیننا وبین النساء حجاب فقال رسول الله صلی الله علیه وسلم اغسلونی بسبع قرب وأتونی بصحیفة ودواة أکتب لکم کتابا لن تضلوا بعده أبدا فقال النسوة ائتوا رسول الله صلی الله علیه وسلم بحاجته قال عمر فقلت اسکتهن فإنکن صواحبه إذا مرض عصرتن أعینکن وإذا صح أخذتن بعنقه فقال رسول الله صلی الله علیه وسلم هن خیر منکم

    [[22]] المعجم الأوسط  ج 5   ص 287-288 ح 5338 حدثنا محمد بن أحمد بن أبی خیثمة قال حدثنا محمد بن علی بن خلف العطار قال حدثنا موسى بن جعفر بن إبراهیم بن محمد بن علی بن عبد الله بن جعفر بن أبی طالب قال حدثنا هشام بن سعد عن زید بن اسلم عن ابیه عن عمر بن الخطاب قال لما مرض النبی صلی الله علیه وسلم قال ادعوا لی بصحیفة ودواة اکتب لکم کتابا لا تضلوا بعده ابدا فکرهنا ذلک اشد الکراهة ثم قال ادعوا لی بصحیفة أکتب لکم کتابا لا تضلوا بعده أبدا فقال النسوة من وراء الستر الا تسمعون ما یقول رسول الله صلی الله علیه وسلم فقلت انکن صواحبات یوسف اذا مرض رسول الله صلی الله علیه وسلم عصرتن اعینکن واذا صح رکبتن عنقه فقال رسول الله صلی الله علیه و سلم دعوهن فانهن خیر منکم .

    [[23]] شرح نهج البلاغة  ج 12   ص 49  وقد روی معنى هذا الخبر بغیر هذا اللفظ ، وهو قوله : إن رسول الله صلى الله علیه وسلم أراد أن یذکره للأمر فی مرضه ، فصددته عنه خوفا من الفتنة ، وانتشار أمر الإسلام ، فعلم رسول الله ما فی نفسی وأمسک ، وأبى الله إلا إمضاء ما حتم

    [[24]]  این قسمت از پاسخ تماما از «مقاله ی کاربرد قرآنی واژه ی امّی، نویسنده: سمیه حاجی بابایی ارکی» نقل می شود.

    [[25]] عنکبوت: 48

    [[26]] المفردات فی غریب القرآن  ج 1   ص 75  والتلاوة تختص باتباع کتب الله

    [[27]] بقره : 79  «فَوَیلٌ لِّلَّذِینَ یکْتُبُونَ الْکِتَابَ بِأَیدِیهِمْ ثُمَّ یقُولُونَ هَـٰذَا مِنْ عِندِ اللَّـهِ لِیشْتَرُ‌وا بِهِ ثَمَنًا قَلِیلًا ۖ فَوَیلٌ لَّهُم مِّمَّا کَتَبَتْ أَیدِیهِمْ وَوَیلٌ لَّهُم مِّمَّا یکْسِبُونَ ؛ پس وای بر آنها که نوشته‌ای با دست خود می‌نویسند، سپس می‌گویند: «این، از طرف خداست.» تا آن را به بهای کمی بفروشند. پس وای بر آنها از آنچه با دست خود نوشتند؛ و وای بر آنان از آنچه از این راه به دست می‌آورند.»

    [[28]] انفال: 31 «وَإِذَا تُتْلَىٰ عَلَیهِمْ آیاتُنَا قَالُوا قَدْ سَمِعْنَا لَوْ نَشَاءُ لَقُلْنَا مِثْلَ هَـٰذَا ۙ إِنْ هَـٰذَا إِلَّا أَسَاطِیرُ‌ الْأَوَّلِینَ ؛ این کافران هنگامی که آیات ما بر آنان خوانده می‌شود، می‌گویند: شنیدیم (چیز مهمّی نیست!) اگر ما هم بخواهیم مثل این را می‌گوئیم. چرا که چیزی جز افسانه‌های پیشینیان نیست.»

    [[29]] صحیح البخاری ، ج 3 ص 1074 بَاب دَعْوَةِ الْیهُودِ وَالنَّصَارَى وَعَلَى ما یقَاتَلُونَ علیه وما کَتَبَ النبی صلی الله علیه وسلم إلى کِسْرَى وَقَیصَرَ وَالدَّعْوَةِ قبل الْقِتَالِ

    [[30]] صحیح البخاری ، ج 6 ص 2459  بَاب إذا قال والله لَا أَتَکَلَّمُ الْیوْمَ ... قال أبو سُفْیانَ کَتَبَ النبی صلی الله علیه وسلم إلى هِرَقْلَ ( تَعَالَوْا إلى کَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَینَنَا وَبَینَکُمْ )

    [[31]] صحیح البخاری  ج 6   ص 2618 باب الشهادة على الخط المختوم وما یجوز من ذلک ... وقد کتب النبی صلى الله علیه وسلم إلى أهل خیبر إما أن تدوا صاحبکم وإما أن تؤذنوا بحرب

    [[32]] صحیح البخاری  ج 4   ص 1551  فَأَخَذَ النبی صلی الله علیه وسلم الْکِتَابَ وَلَیسَ یحْسِنُ ان یکْتُبَ فَکَتَبَ مَکَانَ رسول اللَّهِ هذا ما قَاضَى علیه محمد بن عبد اللَّهِ

    [[33]] روح المعانی ج 21   ص 5  والقدرة على القراءة فرع الکتابة ... ویشهد للکتابة أحادیث فی صحیح البخاری وغیره

    [[34]] تفسیر ابن کثیر  ج 3   ص 418  کان له کتاب یکتبون بین یده الوحی والرسائل إلى الأقالیم

    [[35]] فتح الباری  ج 7   ص 504  وأطلق کتب بمعنى أمر بالکتابة وهو کثیر کقوله کتب إلى قیصر وکتب إلى کسرى

    [[36]] فتح الباری  ج 1   ص 208  قوله اکتب ... وفیه مجاز أیضا أی أمر بالکتابة ویحتمل أن یکون على ظاهره کما سیأتی البحث فی المسألة فی کتاب الصلح إن شاء الله تعالى وفی مسند أحمد من حدیث على أنه المامور بذلک

    [[37]] عمدة القاری شرح صحیح البخاری ، ج 2 ص 171  قوله : ( اکتب لکم کتابا ) أی : آمر بالکتابة . نحو : کسى الخلیفة الکعبة ، أی : أمر بالکسوة ، ویحتمل أن یکون على حقیقته ، وقد ثبت أن رسول الله ، علیه الصلاة والسلام ، کتب بیده . ولکن ورد فی ( مسند أحمد ) من حدیث علی ، رضی الله عنه ، أنه المأمور بذلک

    [[38]] صحیح البخاری  ج 1   ص 54 ح 114  عن عبید الله بن عبد الله عن بن عباس قال لما اشتد بالنبی صلى الله علیه وسلم وجعه قال ائتونی بکتاب أکتب لکم کتابا لا تضلوا بعده قال عمر إن النبی صلى الله علیه وسلم غلبه الوجع وعندنا کتاب الله حسبنا فاختلفوا وکثر اللغط قال قوموا عنی ولا ینبغی عندی التنازع فخرج بن عباس یقول إن الرزیة کل الرزیة ما حال بین رسول الله صلى الله علیه وسلم وبین کتابه

    [[39]] صحیح البخاری  ج 5 ص 2146 ح 5345 و ج 6 ص 2680 ح 6932 و صحیح مسلم ج 3 ص 1259 ح 1637 حدثنا إبراهیم بن موسى حدثنا هشام عن معمر وحدثنی عبد الله بن محمد حدثنا عبد الرزاق أخبرنا معمر عن الزهری عن عبید الله بن عبد الله عن بن عباس رضی الله عنهما قال لما حضر رسول الله صلى الله علیه وسلم وفی البیت رجال فیهم عمر بن الخطاب قال النبی صلى الله علیه وسلم هلم أکتب لکم کتابا لا تضلوا بعده فقال عمر إن النبی صلى الله علیه وسلم قد غلب علیه الوجع وعندکم القرآن حسبنا کتاب الله فاختلف أهل البیت فاختصموا منهم من یقول قربوا یکتب لکم النبی صلى الله علیه وسلم کتابا لن تضلوا بعده ومنهم من یقول ما قال عمر فلما أکثروا اللغو والاختلاف عند النبی صلى الله علیه وسلم قال رسول الله صلى الله علیه وسلم قوموا قال عبید الله فکان بن عباس یقول إن الرزیة کل الرزیة ما حال بین رسول الله صلى الله علیه وسلم وبین أن یکتب لهم ذلک الکتاب من اختلافهم ولغطهم

    [[40]] صحیح البخاری  ج 3   ص 1111 ح 2888 و صحیح مسلم ج 3 ص 1257-1258 ح 1637 عن سعید بن جبیر عن بن عباس رضی الله عنهما أنه قال یوم الخمیس وما یوم الخمیس ثم بکى حتى خضب دمعه الحصباء فقال اشتد برسول الله صلى الله علیه وسلم وجعه یوم الخمیس فقال ائتونی بکتاب أکتب لکم کتابا لن تضلوا بعده أبدا فتنازعوا ولا ینبغی عند نبی تنازع فقالوا هجر رسول الله صلى الله علیه وسلم قال دعونی فالذی أنا فیه خیر مما تدعوننی إلیه وأوصى عند موته بثلاث أخرجوا المشرکین من جزیرة العرب وأجیزوا الوفد بنحو ما کنت أجیزهم ونسیت الثالثة

    [[41]] صحیح مسلم  ج 3   ص 1259 ح 1637 عن سعید بن جبیر عن بن عباس أنه قال یوم الخمیس وما یوم الخمیس ثم جعل تسیل دموعه حتى رأیت على خدیه کأنها نظام اللؤلؤ قال قال رسول الله صلى الله علیه وسلم ائتونی بالکتف والدواة أو اللوح والدواة أکتب لکم کتابا لن تضلوا بعده أبدا فقالوا إن رسول الله صلى الله علیه وسلم یهجر

    [[42]] الطبقات الکبرى  ج 2   ص 242 حکم برنامه جوامع الکلم: إسناده حسن رجاله ثقات عدا محمد بن سعد الهاشمی وهو صدوق حسن الحدیث

    [[43]] أخبرنا یحیى بن حماد أخبرنا أبو عوانة عن سلیمان یعنی الأعمش عن عبد الله بن عبد الله عن سعید بن جبیر عن بن عباس قال اشتکى النبی صلى الله علیه وسلم یوم الخمیس فجعل یعنی بن عباس یبکی ویقول یوم الخمیس وما یوم الخمیس اشتد بالنبی صلى الله علیه وسلم وجعه فقال ائتونی بدواة وصحیفة أکتب لکم کتابا لا تضلوا بعده أبدا قال فقال بعض من کان عنده إن نبی الله لیهجر قال فقیل له ألا نأتیک بما طلبت قال أوبعد ماذا قال فلم یدع به

    [[44]] سر العالمین وکشف ما فی الدارین  ج 1  ص 18 ولما مات رسول الله صلى الله علیه وسلم قال قبل وفاته ائتوا بدواة وبیضاء لأزیل لکم إشکال الأمر واذکر لکم من المستحق لها بعدی . قال عمر رضی الله عنه دعوا الرجل فإنه لیهجر وقیل یهدر

    [[45]] جوامع السیرة وخمس رسائل أخرى لابن حزم  ، ص 263  فلما کان یوم الخمیس قبل موته صلی الله علیه وسلم بأربع لیال اجتمع عنده جمع من الصحابة، فقال علیه السلام: ائتونی بکتف ودواة أکتب لکم کتاباً، لا تضلون بعدی. فقال عمر بن الخطاب رضی الله عنه کما أراد بها الخیر، فکانت سبباً لامتناعه من ذلک الکتاب، فقال: إن رسول الله صلی الله علیه وسلم قد غلب علیه الوجع، وعندنا کتاب الله، وحسبنا کتاب الله. وساعده قوم، حتى قالوا: أهجر رسول الله

    [[46]] الإحکام لابن حزم  ج 7   ص 425  قال أبو محمد هذه زلة العالم التی حذر منها الناس قدیما وقد کان فی سابق علم الله تعالى أن یکون بیننا الاختلاف وتضل طائفة وتهتدی بهدى الله أخرى فلذلک نطق عمر ومن وافقه بما نطقوا به مما کان سببا إلى حرمان الخیر بالکتاب الذی لو کتبه لم یضل بعده

    [[47]] النهایة فی غریب الحدیث والأثر ، ج 5 ص 245 ومنه حدیث مرض النبی صلی الله علیه وسلم قالوا ما شأنه أهجر أی اختلف کلامه بسبب المرض على سبیل الاستفهام أی هل تغیر کلامه واختلط لأجل ما به من المرض وهذا أحسن ما یقال فیه ولا یجعل إخبارا فیکون إما من الفحش أو الهذیان والقائل کان عمر ولا یظن به ذلک

    [[48]] عمدة القاری  ج 14   ص 298  وقال ابن بطال : قالوا : هجر رسول الله ، صلى الله علیه وسلم ، أی : اختلط ، و أهجر إذا أفحش . وقال ابن التین : یقال : هجر العلیل إذا هذى یهجر هجرا بالفتح ، والهجر بالضم الإفحاش . وقال ابن درید : یقال : هجر الرجل فی المنطق إذا تکلم بما لا معنى له ، وأهجر إذا أفحش . قلت : هذه العبارات کلها فیها ترک الأدب والذکر بما لا یلیق بحق النبی صلى الله علیه وسلم ، ولقد أفحش من أتى بهذه العبارة

    [[49]] فتح الباری  ج 8   ص 134 وَصَمَّمَ عُمَر عَلَى الِامْتِنَاع

    [[50]] شرح الشفا لعلی القاری الحنفی ، ج 2 ص 352 سایت شامله / ( فقال بعضهم ) و هو عمر ..... ( ابدا فتنازعوا فقالوا ) ای بعضهم کما فی البخاری ( ماله اهجر ) و یروی فقالوا اهجر و هم بفتحات علی ان الهمزه الاستفهام الانکاری من الهجر بضم الهاء بمعنی الهزیان فی حال المرض و الغشیان علی من توقف فی امتثال امره علیه الصلاه و السلام بالکتابه

    [[51]] منهاج السنة النبویة ، ج 6 ص 315 أن الذی وقع فی مرضه کان من أهون الأشیاء وأبینها وقد ثبت فی الصحیح أنه قال لعائشة فی مرضه ادعى لی أباک وأخاک حتى أکتب لأبی بکر کتابا لا یختلف علیه الناس من بعدی ثم قال یأبی الله والمؤمنون إلا أبا بکر فلما کان یوم الخمیس هم أن یکتب کتابا فقال عمر ماله أهجر فشک عمر هل هذا القول من هجر الحمی أو هو مما یقول على عادته فخاف عمر أن یکون من هجر الحمى فکان هذا مما خفى على عمر کما خفى علیه موت النبی صلی الله علیه وسلم بل أنکره

    [[52]] دیوان المتنبی  ج 1 ص 9 الهجر القبیح من الکلام والفحش وهجر إذا هذى وهو ما یقوله المحموم عند الحمى ومنه قول عمر بن الخطاب رضى الله عنه مرض رسول الله إن الرجل لیهجر على عادة العرب

    • حسین قربانی

    نظرات  (۰)

    هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی