پایگاه تحقیقاتی وصایت

وبلاگ رسمی حسین قربانی دامنابی
پایگاه تحقیقاتی وصایت

جهت دانلود کتب، روی تصاویر کلیک راست کنید و سپس گزینه ی open link را بزنید.

  • ((مجموعه آثار حسین قربانی دامنابی))
  • طبقه بندی موضوعی

    اعتراض صحابه به عثمان و انتقادشان از او

    حسین قربانی | سه شنبه, ۲۵ شهریور ۱۳۹۹، ۱۲:۴۴ ق.ظ

    عثمان در ظلم و ستم و ناعدالتی، کار را به جایی رسانده بود که تعداد کثیری از صحابه به مخالفت با او برخاستند و انتقادات تند و تیزی از او در حضور و غیابش کردند که در ذیل به اسامی و مدارک تعدادی از آنها اشاره می کنیم.

    1. اعتراض حضرت ابوذر غفاری و تبعیدش

    یکی از اقداماتی که در حکومت عثمان صورت می گرفت، تبعید مخالفینش بود که بر خشم مخالفینش می افزود و پایه های حکومتش را بیش از پیش سست تر می کرد.

    ابن کثیر دمشقی می نویسد:

    «در این سال (یعنی سال 33 هجری) عثمان عده ای از اهالی بصره را از آنجا به شام و مصر تبعید کرد، به دلایلی که این تبعید را ایجاب می نمود. تبعید شدگان از کسانی بودند که مردم را علیه او بر می انگیختند و با دشمنانش در تبلیغ علیه او و بردن اعتبارش همساز بودند. و آنها با این عمل، ستمکار شمرده می شدند و او (عثمان) نیکوکاری بر طریق دین بود.»[[1]]

    یکی از این کسانی که به مخالفت با عثمان برخاستند و به او اعتراض کردند، جناب ابوذر غفاری بود، تا جایی که عثمان مجبور به تبعیدش شد.

    جایگاه ابوذر در روایات اهل سنت

    جناب ابوذر غفاری یکی از وفادارترین اصحاب رسول خدا صلی الله علیه وآله و امیرالمومنین علیه السلام بود که روایات معتبری نیز در فضیلت آن حضرت از جانب مقام رسالت وارد شده است که در ذیل به نمونه هایی اشاره میکنیم تا بر همگان روشن شود که عثمان چه شخص باعظمتی را تبعید کرد.

    روایت یکم: ابوذر راستگوترین فرد زمین است

    علمای اهل سنت از رسول خدا صلی الله علیه وآله روایت کرده اند که حضرت فرمودند:

    «آسمان بر کسى سایه نیفکند و زمین کسى را بر پشت خود نگرفت که راستگوتر از ابو ذر باشد.»[[2]]

    این روایت را احمد در مسندش نقل کرده و ارنؤوط آن را حسن لغیره دانسته[[3]] و همچنین ترمذی در سننش نقل و تحسین کرده و البانی آن را در صحیح ترمذی آورده[[4]] و نیز ابن حبان در صحیحش نقل کرده است.[[5]] حاکم نیشابوری نیز در المستدرک آورده و تصحیح کرده و ذهبی هم با نظر او موافقت کرده است.[[6]]

    روایت دوم: دستور خداوند به دوست داشتن ابوذر

    «بریده از رسول خدا صلی الله علیه وآله نقل می کند که فرمود: خداوند عزوجل مرا دستور دادند به دوست داشتن چهار نفر از اصحابم و مرا خبر داد که آن ها را دوست می دارد: علی از آنان است، ابو ذر، سلمان و مقداد کندی.»[[7]]

    این روایت را ابن ماجه[[8]] و ترمذی در سننشان آورده اند و ترمذی آن را تحسین کرده[[9]] و ابن حجر عسقلانی نیز سندشان را حسن دانسته است.[[10]]

    احمد بن حنبل نیز در مسندش آورده و محققش حمزه احمد الزین سندش را تحسین کرده است.[[11]]

    و نیز حاکم در مستدرک آورده و آن را بر شرط مسلم تصحیح کرده است.[[12]]

    سیوطی نیز طبق نقل عبد الرؤوف مناوی، آن را صحیح دانسته است.[[13]]

    شوکانی نیز رجال سندش را از ثقات شمرده است.[[14]]

    تبعید جناب ابوذر به ربذه توسط عثمان

    ابن حبان می نویسد:

    «ابوذر در سال 32 هـ در خلافت عثمان بن عفان در گذشت و نسلی ندارد و او را عثمان به ربذه تبعید نمود و داستان مرگش طولانی است و قبرش در ربذه می باشد.»[[15]]

    بدر الدین عینی در شرح صحیح بخاری می نویسد:

    «معاویه به عثمان نامه نوشت و از ابو ذر شکایت کرد و از او خواست که ابوذر را نزد خودش ببرد؛ پس عثمان او را به مدینه آورد و تک و تنها به ربذه (بیابانی در شرق مدینه) تبعید کرد و در آنجا در زمان خلافت عثمان از دنیا رفت (به شهادت رسید).»[[16]]

    ابن اثیر جزری نیز در تاریخش می نویسد:

    «در این سال (سال 30 هـ) ماجرای ابوذر اتفاق افتاد که معاویه وی را از شام دور کرده و به مدینه فرستاد؛ و در علت این کار مطالب بسیاری بود؛ از جمله دشنام دادن معاویه به او و تهدید به قتل کردن وی و او را سوار بر شتری بدون محمل به مدینه فرستادن و او را به صورتی زشت از مدینه تبعید کردند که روایت آن درست نیست؛ اما اگر درست باشد، می توان در توجیه کار عثمان گفت که امام حق دارد که رعیت خویش را ادب نماید! و یا توجیهاتی دیگر؛ نه این که این کار عثمان را سبب اشکال گرفتن بر عثمان بدانیم که من نقل آن را دوست ندارم.»[[17]]

    احمد بن یحیی بلاذری می گوید:

    «[اهل سیره] گفته اند: پس از آن که عثمان به مروان و زید بن ثابت از بیت المال مبالغ زیادی را داد، ابوذر شروع کرد به تلاوت این آیه شریفه ((بشر الکانزین بعذاب الیم...)) مروان خبر را به عثمان رسانید و عثمان غلامش را فرستاد تا ابوذر از این عمل دست کشد و ابوذر گفت: آیا عثمان مرا از تلاوت قرآن و عیب گیری از ترک امر الهی منع می کند؟! به خدا سوگند اگر خداوند متعال را با غضبناک کردن عثمان از خود راضی کنم، برایم بهتر ومحبوب تر از آن است که خداوند را به خاطر جلب رضایت عثمان به غضب آورم. عثمان از سخنان او به غضب آمد و خودداری نمود و این را در دل نگه داشت.

    روزی عثمان گفت: آیا برای امام جائز است که از بیت المال (برای خود) بردارد و هر وقت قادر شد آن را برگرداند؟ کعب الاحبار گفت: هیچ اشکالی ندارد. ابوذر گفت: ای یهودی زاده، آیا به ما دینمان را تعلیم میدهی! عثمان گفت: چه قدر مرا آزار می دهی و به اصحاب من جسارت می کنی؛ برو به شام (پس او را به شام تبعید نمود).

    در شام نیز ابوذر عرصه را بر معاویه تنگ نمود و عثمان به معاویه نوشت: به غلیظ ترین مرکب او را سوار کن و به نزد من بفرست و معاویه نیز فردی را امر نمود تا شب و روز او را حرکت دهد و به نزد عثمان برساند. چون ابوذر به مدینه رسید، شروع کرد به اعتراض که: [عثمان] کودکان را حاکم قرار می دهد و طلقا را به خودش نزدیک کرده و... عثمان به سراغ او فرستاد که به هر سرزمینی که می خواهی ملحق شو! ابوذر گفت: به مکه. گفت: نه. گفت: به بیت المقدس. گفت: نه. گفت: به یکی از دو مصر. گفت: نه؛ ولی من تو را به ربذه روانه ات می کنم. پس او را به ربذه تبعید نمود. پیوسته ابوذر در آنجا بود تا این که از دنیا رفت.»[[18]]

    اینکه ابوذر آخر عمرش در ربذه بود، مطلبی است که در صحیح بخاری نیز آمده است؛[[19]] اما مسئله اینجاست که طرفداران عثمان در روایات دست برده و مطلب را به گونه ای عوض کرده اند که تصور شود جناب ابوذر به اختیار خودش مدینه النبی را ترک کرده و به بیابان ربذه رفته است!!

    در رد این دیدگاه خوشبینانه، روایات فراوانی در کتب اهل سنت وجود دارد که ما به ذکر چند روایت معتبر السند اکتفا می کنیم.

     روایت یکم:

    ابن شبه نمیری (متوفای 263 هـ) از مالک بن اوس بن حدثان روایت کرده است که گفت:

    «من از ابوذر حدیث می شنیدم و برایم کسی محبوبتر از او برای دیدنش یا ملاقات کردنش نبود؛ پس معاویه به عثمان نامه نوشت که اگر در شام کاری داشتی، پس ابو ذر را از آن خارج کن؛ چرا که او مردم را از نزد من رانده است. پس عثمان به او نامه نوشت و به آوردنش دستور داد. هنگامی که [ابوذر] آمد، مردم ندا دادند که این ابوذر است؛ پس خارج شدم تا او را ببینم؛ پس داخل مسجد شد و دو رکعت نماز گزارد، سپس عثمان آمد تا اینکه در نزد او ایستاد و نه به او فحش داد و نه توبیخش کرد. پس عثمان به او گفت:کجا بودی زمانی که به شترهای رسول خدا صلی الله علیه وآله حمله شد؟ گفت: از چاه داشتم آب می کشیدم. سپس ابوذر صدایش را بلند کرد و گفت: ((و کسانی که طلا و نقره را گنجینه (و ذخیره و پنهان) می‌سازند، و در راه خدا انفاق نمی‌کنند، به مجازات دردناکی بشارت ده)) توبه: 34 تا آخر آیه. پس عثمان به او دستور داد که [از مدینه] به ربذه خارج شود و او نیز خارج شد.»[[20]]

    عبد الله الدویش در تحقیق کتاب ابن شبه، سند این روایت را حسن دانسته است.[[21]]

    روایت دوم:

    عبد الرزاق صنعانی (متوفای 211 هـ) روایت دیگری درباره ی دستور صبر به جناب ابو ذر که صراحتا خبر از تبعید او می دهد، با سند صحیح مرسل از طاووس بن کیسان یمانی (از علمای بزرگ تابعی و متوفای 106 هـ) نقل می کند که گفت:

    «پیامبر صلی الله علیه وآله به ابوذر فرمود: تو را می بینم که زیاد حرف میزنی؛ پس چطور هستی زمانی که از مدینه تو را بیرون بکنند؟ گفت: به زمین مقدس می آیم. فرمود: پس چطور هستی وقتی که از آن تو را بیرون کنند؟ گفت: به مدینه می آیم. فرمود: پس چطور هستی وقتی که از آن بیرونت کنند؟ گفت: شمشیرم را بر میدارم و با آن پیکار می کنم. فرمود: نه، بلکه بشنو و اطاعت کن، اگرچه بنده ای سیاه باشد. [راوی] گوید: پس هنگامی که ابو ذر به سوی ربذه خارج شد، در آنجا غلام سیاهی برای عثمان یافت.»[[22]] 

    نکته اینکه مراسیل طاووس در نزد عامه، از جمله مرسل های معتبر هستند.[[23]]

    قریب به مضمون همین حدیث را احمد بن حنبل با سند حسن (طبق گفته حمزه احمد الزین) از عبدالرحمن بن غنم و او از ابوذر روایت کرده است.[[24]]

    همچنین ابن سعد نیز روایت پیشگویی پیامبر صلی الله علیه وآله از تبعید شدن ابوذر را از ابن سیرین نقل کرده[[25]] و دکتر الدویش در تحقیق تاریخ ابن شبه نمیری، رجالش را ثقه دانسته است.[[26]]

    ابن حجر عسقلانی نیز می نویسد:

    «احمد و ابو یعلی از ابی ذر روایت کرده اند که پیامبر صلی الله علیه وآله به او فرمود: "چکار میکنی زمانی که تو را از مسجد نبوی (مدینه) بیرون کنند؟ گفت: به شام می روم. فرمود: چکار میکنی زمانی که تو را از آن (شام) بیرون کنند؟ گفت: به مسجد نبوی (مدینه) باز می گردم. فرمود: چکار میکنی وقتی که تو را از آن بیرون کنند؟ گفت: با شمشیرم پیکار می کنم. فرمود: تو را بر چیزی بهتر از آن راهنمایی می کنم که به هدایت نزدیکتر است. فرمود: بشنو و اطاعت کن و هر کجا که تو را راندند بپذیر." و احمد از طریق دیگر نیز این روایت را از ابوذر نقل کرده و صحیح این است که انکار ابو ذر بر سلاطین بود که مال و اموال را برای خودشان برمی داشتند و انفاقش نمیکردند.»[[27]] 

    روایت سوم:

    محمد بن سعد با سند صحیح[[28]] از عبدالله بن سیدان السلمی روایت کرده است که گفت:

    «ابوذر و عثمان سخن می گفتند تا این که صدایشان بلند شد؛ سپس ابوذر با تبسم برگشت. مردم گفتند: بین تو و عثمان چه بود؟ گفت: من با گوش و جان مطیع هستم و اگر عثمان امر کند که به صنعا و یا عدن بروم و من بتوانم، قطعاً انجام خواهم داد و عثمان امر کرد تا به ربذه برود (و او نیز رفت).»[[29]]

    همین روایت را ابن شبه نمیری با سند دیگر نقل کرده و محققش دکتر الدویش در پاورقی به روایت ابن سعد اشاره کرده و سندش را متصل دانسته است.[[30]]

    روایت چهارم:

    ابن سعد با سند صحیح[[31]] از عبدالله بن مسعود روایت کرده است که گفت:

    «هنگامی که عثمان، ابوذر را به ربذه تبعید نمود و تقدیرش به او رسید، کسی بجز همسر و غلامش همراهش نبود؛ پس به آن دو وصیت کرد که مرا غسل و کفن کنید.»[[32]]

    حاکم روایت دیگری از طریق محمد بن کعب القرظی از ابن مسعود نقل کرده است که گوید:

    «رسول خدا صلی الله علیه وآله فرمود: خدا ابوذر را رحمت کند؛ تنها می رود، تنها می میرد و تنها برانگیخته می شود. پس روزگار گذشت و ابوذر به ربذه رفت؛ پس هنگامی که زمان مرگش رسید، به همسر و غلامش وصیت کرد که هنگامی که من مُردم، غسل و کفنم کنید ... .»

    حاکم سپس سند این روایت را تصحیح کرده است.[[33]]

    روایت پنجم:

    ابن شبه نمیری با سند حسن از زهری و او از سعید بن مسیب روایتی طولانی نقل کرده است که در بخش هایی از آن آمده است:

    «بعد از آن اهل مصر به شکایت او نزد عثمان آمدند و از او دادخواه شدند و پیش از آن از جانب عثمان در حق عبدالله بن مسعود و ابوذر و عمار ین یاسر بدی ها واقع شده بود؛ پس در دل بنوهذیل و بنوزهره برای حال ابن مسعود، و در دل بنو غفار و قبیله ایشان و کسی که برای ابوذر غضب کرده بود (عثمان به خاطر تبعیدش) کینه بود، و بنو مخزوم بر عثمان برای حال عمار بن یاسر غضب داشتند و اهل مصر آمدند و از ظلم ابن ابی سرح شکایت کردند ... و آن نامه را روبروی آنها وا کردند و بر آنها خواندند و از قصه غلام خبر نمودند؛ پس در مدینه کسی باقی نماند مگر اینکه بر عثمان غضب گرفت و این ماجرا بر شدت غضب کسانی که برای ابن مسعود،ابوذر و عمّار در غضب بودند، افزود...»[[34]]

    روایت ششم:

    حاکم در مستدرکش با سند جیّد (طبق نظر ذهبی) از عبدالرحمن بن غنم روایت کرده است که گفت:

    «همراه ابودردا بودم، پس مردی از مدینه آمد و ابودردا از او درباره اخبار مدینه سؤال کرد. او گفت: همانا ابوذر به ربذه رفت. ابودردا گفت: انا لله وانا الیه راجعون (در خبر احمد ابودردا و صاحبش حدود ده مرتبه این کلام را تکرار نمودند) و ابودردا گفت: اگر ابوذر عضوی از من و یا دستم را قطع کند، او را به غضب نخواهم آورد پس از آن که در مورد او از پیامبر صلی الله علیه وآله شنیدم که می فرمودند: آسمان سایه نیفکنده و زمین به خود جای نداده فردی را که راستگوتر از ابوذر باشد.»[[35]]

    از این روایت به خوبی مشخص است که بین ابوذر و عثمان بگو مگوهایی بوده و عثمان به حرف ابوذر گوش نداده و کاری کرده که او را ناراحت کرده است و از این رو ابودردا حدیث نبوی را یادآور شده و اظهار  تأسف کرده است.

    این بگو مگوها در روایات دیگر آمده است که به یک مورد اشاره می کنیم.

    شمس الدین ذهبی در سیر اعلام النبلاء روایتی با سند صحیح (طبق نظر ارنؤوط) را نقل می کند که چنین است:

    «ابوذر به حضور عثمان وارد شد، در حالی که مال عبدالرحمن بن عوف را تقسیم می کردند و کعب الاحبار نیز نزد او بود. عثمان رو به کعب کرد و پرسید: ای ابواسحاق، در مورد کسی که این مال را جمع کرده است و از آن انفاق و صله رحم می کرد چه می گویی؟ کعب گفت: از برای او امیدوار هستم. ابوذر غضب نمود و عصا را بر سر کعب برداشت و گفت: از کجا می دانی ای یهودی زاده، قطعاً صاحب این مال دوست دارد [کاش] کژدم ها در دنیا به قلب او نیش زده بودند [و او این مال را نداشت و جمع نکرده بود].»[[36]]

    ابن شبه نمیری نیز همین روایت را نقل کرده و محققش دکتر الدویش سندش را تصحیح کرده است.[[37]]

    2 و 3. اعتراض جناب عمار بن یاسر و عبدالله بن مسعود

    در روایات متعددی قضیه ی اعتراض عمار و ابن مسعود به عثمان و کتک خوردنشان آمده است؛ اما از آنجایی که بنای ما تنها استناد به روایات معتبر السند است، از ذکر آن ها خودداری کردیم. با این وجود، در روایت زهری از سعید بن مسیب که سندش حسن است، به طور خلاصه اشاره شده است که در حق این دو و جناب ابوذر، از جانب عثمان بدی واقع شد و از این رو قومشان از عثمان غضبناک بودند و این خود از علل قتل عثمان بود.

    در روایت دیگری که با سند صحیح نقل شده و قبلا آوردیم، در ماجرای بیان چپاول بیت المال توسط عثمان، زهری گوید:

    «چون خبر انتقادات مردم به گوش عثمان رسید، در نطقی گفت: این مال خداست؛ آن را به هر که دلم بخواهد می دهم و به هر که دلم بخواهد نمی دهم، تا کور شود چشم هر کس که نمی تواند ببیند.

    عمار گفت: به خدا، من اولین کسی هستم که چنین رویه ای را نمیتواند دید.

    پس عثمان گفت: در برابر من گستاخی میکنی ای پسر سمیه؟ و او را زد تا بیهوش گشت.

    عمار گفت: این اولین باری نیست که در راه خدا و به خاطر خدا مورد آزار و شکنجه قرار می گیرم.»[[38]]

    همچنین محمد بن سعد متوفای 230 هـ از ابو الغادیه روایت کرده است که گفت:

    «شنیدم که عمار بن یاسر در مدینه به عثمان فحش میدهد؛ پس او را تهدید به قتل کردم و گفتم: اگر خداوند ممکن سازد، به تحقیق انجام میدهم! پس زمانی که جنگ صفین شد، عمار بر مردم حمله میکرد. گفتند: این عمار است؛ پس من به عمار بن یاسر حمله کردم و به پای او ضربه زدم و او افتاد؛ پس او را کشتم. گفتند: عمار بن یاسر را کشتی؟ و خبر به عمرو بن عاص رسید؛ پس گفت: شنیدم رسول خدا صلی الله علیه وآله فرمودند: همانا قاتل عمار و برهنه کننده او در آتش است.»[[39]]

    سند این روایت را محمد ناصرالدین ألبانی تصحیح کرده است.[[40]]

    احمد بن حنبل نیز در مسندش این روایت را نقل کرده و شعیب الأرنؤوط سندش را حسن دانسته است.[[41]]

    4. اعتراض عمرو بن عاص

    ابن سعد (متوفای 230 هـ) با سند معتبر[[42]] از علقمه بن وقاص روایت کرده است که گفت:

    «عمرو بن عاص از گوشه مسجد فریاد زد: ای عثمان، از خدا بترس که تو مرتکب گناهان بزرگی شده ای و ما را با خود به آن کشانده ای. حالا باید از آنها توبه کنی و دست بشویی تا ما هم از آن توبه کرده و دست بشوییم. در این هنگام عثمان دستهایش را برآورد و رو به قبله گردانید و گفت: خدایا! من اولین کسی هستم که به درگاهت توبه میکنم و رو به تو می آورم.»[[43]]

    ابن سعد همین روایت را با سند صحیح[[44]] از سعد بن ابراهیم نقل کرده است.[[45]]

    ابن سعد همچنین با سند صحیح از زهری روایت طولانی نقل کرده که در قسمتی از آن آمده است:

    «عمرو بن عاص گفت: این منبر پیامبرتان است و این جامه اش و این مویش که هنوز نفرسوده و از بین نرفته است و شما [سنتش را] تغییر داده و به جای آن سنت دیگری اختیار کرده اید. در نتیجه، عثمان چنان خشمگین شد که حرف زدنش را نمی فهمید و سر وصدا در مسجد بالا گرفت و عمرو بن عاص آن را غنیمت شمرد ... و به عثمان گفت: ای عثمان،  تو مرتکب گناهان بزرگی شده ای و ما را با خود به آن کشانده ای؛ پس یا عدالت پیشه کن و یا اینکه عزل شو.

    عثمان گفت: ای پس نابغه، آیا تو نیز اینچنین می گویی، به خاطر اینکه از ولایت مصر عزلت کردم؟ و او را تهدید کرد.»[[46]]

    همچنین ابن سعد[[47]] با سه سند که دو طریقش معتبر است،[[48]] نقل کرده است که:

    «عمرو بن عاص از طرف عثمان استاندار مصر بود، بعد او را از تصدی امور مالیاتی و مالی برکنار کرد و به امامت نماز جماعت گماشت و عبد الله بن سعد را متصدی آن ساخت. پس از مدتی، امامت نماز را نیز به عبدالله بن سعد واگذاشت. چون عمرو بن عاص به مدینه باز آمد، شروع به انتقاد و عیبجوئی از عثمان کرد. پس عثمان روزی او را خواسته و در جلسه ای خصوصی، در حالی که یک جُبه پنبه دار یمانی بر تن داشت، عثمان به او گفت: در جبه خود چه نهان کرده ای؟ عمرو گفت: پوشاک است. عثمان گفت: مقصودم این نبود اى پسر نابغه! چه زود یقه لباست کثیف شد! کار تو همان سال اوّل بود. آیا بر من طعنه مى زنى و با چهره اى مى آیى و با چهره اى دیگر مى روى؟ عمرو گفت: خیلی از چیزهایی که مردم می گویند یا به زمامدارانشان گزارش میدهند، بی اساس است.

    عثمان گفت: آیا این صحیح است که تو را با کجروی و شایعات بدی که درباره ات هست به استانداری بگمارم؟ گفت: من در حکومت عمر بن خطاب استاندارش بودم و وقتی مُرد، از من راضی بود.

    عمرو از نزد عثمان بیرون آمد، در حالى که کینه او را به دل داشت و مردم را علیه عثمان و قتل او بر انگیخت و آنها را بر ضدش تحریک می نمود. چون اولین محاصره خانه عثمان رخ داد، از مدینه بیرون شد و به مزرعه ای که در فلسطین داشت و به آن سبع می گفتند رفت و در کاخی که آنجا ساخته بود و به آن عجلان می گفتند اقامت نمود.

    وقتی خبر مرگ عثمان به او رسید، گفت: مرا ابو عبد الله میگویند؛ اگر زخمی را بخارانم، تا خونش نیندازم ولش نمیکنم؛ یعنی من او را با تحریک مردم کشتم، درحالی که در دره ای به نام سبع بودم.

    پس گفت: در پی فرصتی می شوم تا ببینم مردم چه کاری انجام می دهند. پس خبر به او رسید که مردم با علی علیه السلام بیعت کرده اند. رسیدن این خبر برای او ناگوار و سخت بود، سپس این خبر را شنید که طلحه و عایشه به جمل رفتند. عمرو گفت: منتظر می شوم ببینم آنها چه کار می کنند. پس در جنگ جمل حاضر نشد و در هیچ یک از مسائل آن دخالت نکرد. سپس این خبر به او رسید که طلحه و زبیر کشته شدند. عمرو ندانست چه باید بکند، سپس کسی به او گفت: معاویه نمی خواهد با علی علیه السلام بیعت بکند؛ اگر بخواهی می توانی به معاویه نزدیک شوی.

     سپس دو پسرش را فراخواند و با آنان مشورت کرد و به آنان گفت که شما در این امر چه چیزی می بینید (باید چه کاری کنم)؟

    عبد الله پس عمرو عاص گفت: رسول خدا صلی الله علیه وآله وفات کردند و از تو راضی بودند و ابوبکر وفات کرد و از تو راضی بود و عمر وفات کرد و از تو راضی بود. آن چیزی که در نظر من بهتر است این است که دست نگه داری و در خانه ات بنشینی تا مردم بر یک امامی اجماع پیدا کنند؛ پس تو با آن امام بیعت کنی.

     محمد پسر عمرو عاص گفت: تو بزرگی از بزرگان عرب هستی؛ پس شایسته نمی دانم که امر خلافت برای کسی جمع شود و از تو نامی و صدایی نباشد.

    عمرو عاص گفت: اما تو ای عبد الله، مرا به چیزی امر کردی که خیر من در آخرت است و سالم تر در دین من است و اما تو ای محمد، مرا به چیزی امر کردی که به نفع دنیای من است و به زیان آخرتم است، و مردم با علی علیه السلام بیعت کرده اند و این دلالت بر سابقه اش می کند، و او در هیچ چیز شبیه من نیست.

    پس به همراه دو پسرش به نزد معاویه رفت و با او بیعت کرد به خونخواهی عثمان ... .

    هنگامی که این خبر به علی علیه السلام رسید، حضرت بلند شدند و خطبه برای مردم کوفه ایراد نمودند و فرمودند: به من خبر رسیده که عمرو بن عاص، ابتر، پسر ابتر با معاویه بیعت کرده است که مطالبه خون عثمان کنند و او آن‌ها را بر این کار تحریک کرده است؛ ولی به خدا سوگند نیرویی که عمرو بن عاص آن را تایید کند، نیرویی سست و ناتوان خواهد بود.»[49]

    همین روایت را ابن عساکر دمشقی نیز با سند حسن[50] از ابن سعد با همین طرق نقل نموده است.[51]

    5. اعتراض طلحه بن عبیدالله

    طلحه در قتل عثمان نقلش اصلی را ایفا کرد؛ لذا طبق روایات صحیح السند، مروان بن حکم در جنگ جمل به انتقام شرکت او در قتل عثمان، با اینکه در یک لشکر بودند، طلحه را کشت.

    ابن حجر عسقلانی می نویسد:

    «ابن عساکر از چندین طریق روایت کرده است که آن کسى که طلحه را با تیر زد و کشت، مروان بن حکم بود.

    و ابو القاسم بغوى با سند صحیح از جارود بن ابى سبره نقل کرده و میگوید: در جنگ جمل، مروان به طلحه نظر انداخت و گفت: انتقامم را بعد از امروز نخواهم گرفت. آنگاه تیرى برگرفته او را هدف قرار داد و کشت.

    یعقوب بن سفیان با سند صحیح از قیس بن ابی حازم نقل می کند که مروان بن حکم، طلحه را در میان سواره نظام دید و گفت: این همانی است که به قتل عثمان کمک کرده؛ پس تیری به زانویش زد و همچنان خون از آن می آمد تا اینکه (طلحه) مُرد.»[[52]]

    ابن عبد البر نیز چنین می نویسد:

    «و گفته می شود که تیر به گلوی طلحه اصابت کرد و کسی که تیر را انداخت، مروان بن حکم بود که با تیری طلحه را کشت و گفت: بعد از این من خونخواه عثمان نخواهم بود؛ چون به عقیده ی آنها، طلحه از کسانی بود که خانه عثمان را محاصره کردند و بر وی سخت گرفته بود و دانشمندان مورد اعتماد اختلافی ندارند در اینکه مروان، طلحه را کشت، با این که آن روز در حزب او بود.»[[53]]

    از خود طلحه نیز با سند جیّد (طبق نظر ذهبی)[[54]] روایت شده است که در جنگ جمل گفت:

    «در حق عثمان مرتکب کاری شده ام که کفاره ی آن را جز در ریخته شدن خونم در راه خونخواهی عثمان نمی بینم.»[[55]]

    گفتنی است که طبق روایت معتبری که ابن شبه نمیری از عبدالله بن زبیر نقل کرده،[56] «طلحه به خاطر اینکه هوای خلافت بر سر داشت و می خواست با کشتن عثمان خودش به خلافت برسد، مردم را علیه او شوراند و کلیدهای بیت المال را در اختیار گرفت؛ اما وقتی که دید در روز عید قربان، مردم به حضرت علی علیه السلام گرایش پیدا کرده و به امامت آن حضرت نماز عید را خواندند و طلحه را رها کردند، طلحه به نزد عثمان رفت و از او عذر خواهی کرد!

    عثمان گفت: الان ای ابن الحضرمیه؟! مردم را علیه من تحریک کردی تا اینکه علی علیه السلام بر تو غلبه کرد و چیزی را که می خواستی از دستت رفت و الان آمده ای پوزش می طلبی؟! خدا از تو نپذیرد!»[[57]]

    6. اعتراض عایشه دختر ابوبکر

    عایشه را می توان یکی از سرشناس ترین معترضان عثمان شمرد که در قتلش نیز مهمترین نقش را ایفا کرد.

    در ماجرای بیان چپاول بیت المال توسط عثمان که بلاذری با سند صحیح روایت کرده، زهری گوید:

    «عایشه مقداری از موهای پیامبر صلی الله علیه وآله و یکی از لباسها و کفشهایش را برآورده و گفت: چه زود سنت پیامبرتان را ترک کردید.»[[58]]

    همچنین عبدالرزاق صنعانی (متوفای 211 هـ) با سند معتبر[[59]] از ابو کعب الحارثی روایت کرده است که گفت:

    «... سپس نماز برپا شد و عثمان جلو رفت و هنگامی که تکبیر گفت، زنی از حجره ی خویش ایستاده و گفت: ای مردم بشنوید، سپس رسول خدا (ص) را یاد کرد و از اهداف بعثت حضرت سخن گفت و سپس گفت: امر خدا را ترک کردید و با رسولش مخالفت نمودید و سپس ساکت شد؛ پس زن دیگری مثل آن سخن راند و آن دو، عائشه و حفصه بودند. پس هنگامی که عثمان سلام نماز را داد، گفت: این دو زن فتنه گر، مردم را در نماز به فتنه انداختند و اگر از این کار دست برندارید، هر دشنامی که به ذهنم برسد به شما خواهم داد و من به اصالت شما دو نفر دانا هستم ... »[[60]]

    در روایت دیگری که ابن سعد با سند معتبر[[61]] نقل کرده، مسروق بن اجدع خطاب به عائشه گفت:

    «[کشته شدن عثمان] حاصل کار تو است؛ تو به مردم نوشتی و آن ها را به خروج علیه عثمان امر کردی»[[62]]

    که البته عائشه این موضوع را منکر شد.

    همچنین بلاذری با سند صحیح[[63]] روایت می کند که حضرت علی علیه السلام در هنگام پیروزی در جنگ جمل، مقابل عایشه ایستاد و خطاب به وی، او را قاتل عثمان دانست:

    «ابن حاطب میگوید: در روز جنگ جمل به همراه علی علیه السلام به سمت هودج عایشه رفتیم، در حالی که هودج بر اثر اصابت تیرها همانند خارپشت شده بود. پس علی علیه السلام به هودج زد و گفت: حمیراء (عایشه) این تیرها را گذاشته بود تا مرا بکشد، آنچنان که عثمان بن عفان را کشت!  محمد بن ابی بکر (برادر عایشه) به عایشه گفت: آیا چیزی به تو خورده ؟ عایشه گفت: تیری به بازویم خورده. پس محمد بن ابی بکر سرش را داخل هودج کرد و تیر را خارج کرد.»[[64]]

    همچنین علی بن برهان الدین حلبی با ارسال مسلّم به نامه ی حضرت علی علیه السلام به عایشه اشاره میکند که در آن، وی را قاتل عثمان دانسته اند:

    «علی علیه السلام برای عایشه این چنین نوشت: اما بعد؛ تو از خانه ات خارج شدی، در حالی که فکر میکنی میخواهی بین مسلمین را اصلاح کنی و فکر می کنی می خواهی انتقام خون عثمان را بگیری، در حالی که خود تو قبلا علیه عثمان تحریض می کردی و در میان گروهی از اصحاب رسول خدا صلی الله علیه وآله می گفتی: نعثل (عثمان) را بکشید! به تحقیق که کافر شده است! خدا او را بکشد! ولی امروز طلب خون او را می کنی؟ پس، از خدا بترس و به خانه ات برگرد؛ قبل از اینکه خداوند تو را رسوا نماید، خود را بپوشان.»[[65]]

    7. اعتراض مردم کوفه و تهدید عثمان

    ابن حجر عسقلانی با سند صحیح (طبق نظر دکتر الشتری)[[66]] از ابوسعید غلام ابو اسید روایت کرده است که گفت:

    «در مکه عده ای دور خیمه عایشه بودند؛ از جمله من که عثمان از آنجا رد شد. همه آنها عثمان را لعن کردند و یا به او دشنام دادند بجز من. یکی از آنها از مردم کوفه بود، و عثمان با مردم کوفه تندتر و دلیرتر از مردم سایر شهرها بود. به او گفت: ای کوفی، تو به من بد میگویی؟ وقتی به مدینه رسید، عثمان شروع کرد به تهدید او. به آن مرد کوفی گفتند که به طلحه متوسل شو. طلحه با آن مرد نزد عثمان رفتند. عثمان پرخاش کرد که به خدا قسم، تو را صد تازیانه خواهم زد. طلحه گفت: به خدا نمیتوانی او را صد تازیانه بزنی مگر این که زنا کرده باشد. گفت: به خدا او را از سهمیه اش محروم میسازم. طلحه گفت: خدا روزیش را می رساند.»[[67]]

    وصی الله بن محمد عباس، در تحقیق کتاب فضائل الصحابه احمد بن حنبل، روایتی را که سندش مشابه سند این روایت است (... المعتمر قال قال أبی نا أبو نضرة عن أبی سعید مولى أبی اسید الأنصاری قال سمع عثمان ان وفد أهل مصر قد اقبلوا ... )، تصحیح کرده است.[[68]]

    حاکم و ذهبی نیز همین سند (... أنبأ المعتمر بن سلیمان التیمی حدثنا أبی حدثنا أبو نضرة عن أبی سعد مولى أبی أسید الأنصاری قال سمع عثمان بن عفان) را تصحیح کرده اند.[[69]]

    8. اعتراض صعصعه بن صوحان

    ابن شبه نمیری با سند معتبر[[70]] از عبدالله بن حارث روایت میکند که گفت:

    «روزی صعصعه بن صوحان برخاست و سخن گفت و بسیار گفت تا عثمان رو به مردم کرد که ای مردم، این پر گوی بیهوده گوی لافزن نمی داند که خدا کیست و یا کجاست!

    صعصعه گفت: این که گفتی من نمی دانم خدا کیست، بدان که خدا پروردگار ما و پروردگار اجداد دیرین ما است. در جواب این که گفتی نمی دانم خدا کجاست، باید بگویم که (خدا در کمین ستمگران و گناهکاران) است. و سپس این آیه را خواند: ((به کسانى که جنگ بر آنها تحمیل شده اذن [جهاد] داده شده است، چرا که مورد ظلم قرار گرفته‌اند، و البته خدا بر نصرت آنها تواناست.)) (حج: 39) عثمان گفت: وای بر تو، به خدا قسم، این آیه فقط درباره ما و دوستانمان نازل شده که از مکه به ناحق بیرون رانده شدیم. "»[[71]]

    9. اعتراض عبدالرحمن بن عوف

    عبدالرحمن بن عوف که در شورای شش نفره خلافت را دو دستی تقدیم عثمان کرد، بعد از دیدن کارهای ناشایست عثمان، به وی اعتراض کرد و تا آخر عمرش با عثمان قهر کرد و کلمه ای با او حرف نزد.

    ابن شبه نمیری درباره ی اختلافات عبدالرحمن با عثمان، با سند صحیح[[72]] از ابراهیم پسر عبدالرحمن روایت کرده است که گفت:

    «ما همراه عبدالرحمن بن عوف در منزلش نشسته بودیم که مردی آمد و بعد از رد و بدل شدن سلام و جواب، به او گفت که برخیز و بیا اینجا تا با تو حرف بزنم. پس عبدالرحمن رفت و با او بین در و پرده صحبت کرد و سپس با چهره ای دیگر به نزد ما آمد. پس من به او گفتم: با چهره ای بر ما وارد شدی که هنگام خروج، اینطور نبود! گفت: به خاطر اینکه این [مرد] فرستاده ی عثمان بود که مرا خواست و به من هر چه خواست فحش داد و سپس رفت.»[[73]]

    بلاذری با سند صحیح[[74]] از سعد بن ابراهیم تابعی چنین نقل می کند که گفت:

      «عبد الرحمن بن عوف وصیت کرد که عثمان بر او نماز نگزارد. بنا بر همین وصیت، زبیر یا سعد بن ابی وقاص بر او نماز گزارد. وی در سال سی و دو وفات یافت.»[[75]]

    ابن قتیبه دینوری این امر را مسلم دانسته و نوشته است: «عثمان بن عفان و عبد الرحمن بن عوف قهر بودند تا مردند.»[[76]]

    ابن ابی الحدید معتزلی شافعی نیز نقل می کند که:

    «ابو هلال عسکری در کتاب " اوائل " می نویسد: " دعای علی علیه السلام در حق عثمان و عبد الرحمن بن عوف مستجاب گشت و آن دو در حالی مردند که با هم دشمن و قهر بودند.»[[77]]

    ابن عبد ربه اما ماجرا را چنین شرح می دهد:

     «چون از عثمان کارهایی سر زد؛ از قبیل انتصاب نوجوانانی از قبیله و خویشانش به استانداری و فرماندهی بر اصحاب بزرگ و عالی مقام پیامبر صلی الله علیه وآله ، به عبد الرحمن بن عوف گفتند: این نتیجه کار تو است. گفت: اینها را فکر نمی کردم و سپس برخاسته نزد عثمان رفت و با لحن توبیخ آمیز به او گفت: تو را بر دیگران مقدم داشتم و پیش انداختم تا با ما به روش ابوبکر و عمر رفتار کنی، ولی تو روشی مغایر آنها پیش گرفته و با خویشاوندانت گرم گرفته و آنها را بر گردن مسلمانان سوار کرده ای.

    عثمان گفت: عمر در راه خدا حرمت پیوند خویشاوندیش را نگه نمی داشت و من در راه خدا حرمت خویشاوندانم را نگه می دارم.

    عبد الرحمن گفت: به خدا قسم یاد می کنم که هرگز با تو سخن نگویم.

     بر اثر عهدی که با خدا بست تا آخر عمر با عثمان سخن نگفت. در بیماری اش عثمان به دیدنش رفت، روی از او به دیوار گردانید و کلمه ای با او حرف نزد.»[[78]]

    10. اعتراض عبدالله بن عکیم

    بخاری در تاریخ کبیرش ذیل ترجمه محمد بن ابی ایوب ثقفی، با سند صحیح[[79]] چنین روایت می کند:

    «عبد الله بن عکیم جهنی- که از اصحاب پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله است- گفت: " پس از عثمان، هرگز در ریختن خون هیچ خلیفه ای شرکت نخواهم کرد.

    از او پرسیدند: مگر در ریختن خون عثمان شرکت داشته ای؟

    جواب داد: من شرح خلافکاری هایش را شرکت در قتلش حساب میکنم.»[[80]]

    مرحوم علامه امینی می فرماید: از این روایت تاریخی بر می آید که این صحابی معتقد بوده که عثمان کارهای زشت و خلاف اسلام داشته، و چون برای او مسلّم بوده که این کارهای زشت و ناروا از عثمان سر زده، بر خود واجب دیده که در انجمن ها و مجالس به شرح آن پرداخته و با این کار به قتل او کمک کند، و همین شرح و ذکر باعث قتل او هم شده است.

    11. اعتراض امیرالمومنین (ع) و یاری نکردن عثمان

    بلاذری با سند حسن[[81]] از صهیب غلام عباس روایت کرده است که گفت:

    «عباس به عثمان گفت: من خدا را درباره پسر عمویت و پسر دایی ات و دامادت و کسی که همراهت با پیامبر خدا صلی الله علیه وآله مصاحب بوده است به یادت می آورم؛ زیرا به من خبر رسیده که تو می خواهی علیه او و دوستانش اقدام کنی.

    عثمان گفت: ابتدا باید بگویم که تو را در این مورد واسطه قرار می دهم؛ چون علی علیه السلام اگر بخواهد طوری خواهد شد که او در نزدم از همه برتر باشد و همه در مرتبه ای پایین تر از او قرار داشته باشند، ولی او نمی خواهد و همیشه به نظر خودش عمل می کند.

    عباس بعدا همان صحبت را با علی علیه السلام کرد و او فرمود: اگر عثمان به من دستور دهد که از خانه ام بیرون روم (تبعید شوم)، بیرون خواهم رفت.»[[82]]

    از این روایت، به صراحت روشن است که حضرت علی علیه السلام کار را در دشمنی با عثمان به جایی رسانده بود که چاره ای جز تبعید حضرت باقی نمی ماند.

    در روایت دیگری که با سند معتبر نقل شده، حضرت امیرالمومنین علیه السلام ضمن تکذیب شرکتش در قتل عثمان، تصریح می کند که او را یاری نیز نکرد و از مرگش نیز ناراحت نشد!

    سند اول: ابن شبه نمیری با سند معتبر[[83]] از طریق ابو عاصم و حبان بن هلال از جویریه بن بشیر از ابو خلده روایت میکند که گفت:

    «علی علیه السلام بر بالای منبر سخن میراند و من می شنیدم. چون از عثمان یاد کرد، چنین فرمود:

    قسم به خدایی که جز او خدایی نیست، من نه او را کشتم و نه به کشتنش کمک کردم، و نه از آن بدم آمد.»[[84]]

    احمد بن یحیی بلاذری نیز همین روایت را از طریق محمد بن سعد زهری از عفان بن مسلم از جویریه از ابوخلده روایت کرده است.[[85]]

    سند دوم: بلاذری با سندش از عمار بن یاسر[[86]]

     

    [[1]] البدایة والنهایة  ج 7   ص 166 هذه السنة (سنة ثلات وثلاثین) سیر عثمان بعض اهل البصرة منها إلى الشام والى مصر باسباب مسوغة لما فعله رضى الله عنه فکان هؤلاء ممن یؤلب علیه ویمالىء الاعداء فی الحط والکلام فیه وهم الظالمون فی ذلک وهو البار الراشد رضى الله عنه

    [[2]] قال رسول الله صلى الله علیه وسلم ما أظلت الخضراء ولا أقلت الغبراء من رجل أصدق لهجة من أبی ذر

    [[3]] مسند أحمد بن حنبل  ج 11 ص 206-207 ح 6630 قال شعیب الأرنؤوط: حسن لغیره

    [[4]] صحیح الترمذی للألبانی، ج 3 ص 549 ح 3801 قال الترمذی: وهذا حدیث حسن

    [[5]] صحیح ابن حبان  ج 16   ص 76 ح 7132 قال شعیب الأرنؤوط: حدیث حسن لغیره

    [[6]] المستدرک على الصحیحین  ج 3   ص 385 ح 5460 قال الذهبی: على شرط مسلم

    [[7]] حدثنا عبد الله حدثنی أبی ثنا أسود بن عامر أنا شریک عن أبی ربیعة عن بن بریدة عن أبیه عن النبی قال أمرنی الله عز وجل بحب أربعة من أصحابی أرى شریکا قال وأخبرنی انه یحبهم على منهم وأبو ذر وسلمان والمقداد الکندی

    [[8]] سنن ابن ماجه  ج 1   ص 53 ح 149

    [[9]] سنن الترمذی  ج 5   ص 636 ح 3718 قال الترمذی: هذا حدیث حسن

    [[10]] الإصابة فی تمییز الصحابة  ج 6   ص 203 رقم 203 قال ابن حجر العسقلانی: أخرجه الترمذی وابن ماجة وسنده حسن

    [[11]] مسند أحمد بن حنبل  ج 16 ص 498 ح 22910 قال حمزة احمد الزین: إسناده حسن

    [[12]] المستدرک على الصحیحین  ج 3   ص 141 ح 4649 قال الحاکم: هذا حدیث صحیح على شرط مسلم ولم یخرجاه

    [[13]] فیض القدیر شرح الجامع الصغیر من حدیث البشیر النذیر ، ج 2 ص 214-215 ح 1692 پی دی اف / ت . ک عن بریدة - (صح)

    [[14]] در السحابة فی مناقب القرابة والصحابة ، الصفحة أو الرقم: 54 | خلاصة حکم المحدث : إسناده ثقات وورد من حدیث علی بإسناد رجاله ثقات  / سایت دُرر نت

    [[15]] الثقات  ج 3   ص 56 مات سنة اثنتین وثلاثین فی خلافة عثمان بن عفان ولا عقب له کان سیره إلى الربذة ولموته قصة طویلة وقبره بالربذة

    [[16]] عمدة القاری  ج 8   ص 248  فکتب یشکوه إلى أمیر المؤمنین عثمان ، وأن یأخذوه إلیه ، فاستقدمه عثمان ، رضی الله تعالى عنه ، إلى المدینة وأنزله بالربذة وحده ، وبها مات فی خلافة عثمان ، رضی الله تعالى عنه

    [[17]] الکامل فی التاریخ  ج 3   ص 10  وفی هذه السنة کان ما ذکر فی أمر أبی ذر وإشخاص معاویة إیاه من الشام إلی المدینة وقد ذکر فی سبب ذلک أمور کثیرة من سب معاویة إیاه وتهدیده بالقتل وحمله إلی المدینة من الشام بغیر وطاء ونفیه من المدینة علی الوجه الشنیع لا یصح النقل به ولو صح لکان ینبغی أن یعتذر عن عثمان فإن للإمام أن یؤدب رعیته وغیر ذلک من الأعذار لا أن یجعل ذلک سببا للطعن علیه کرهت ذکرها

    [[18]] أنساب الأشراف  ج 2   ص 276-277 قالوا: لما أعطى عثمان مروان بن الحکم ما أعطاه. وأعطى الحارث بن الحکم بن أبی العاص ثلاثمائة ألف درهم، وأعطى زید بن ثابت الأنصاری مائة ألف درهم جعل أبو ذر یقول بشر الکانزین بعذاب ألیم ویتلو قول الله عز وجل " والذین یکنزون الذهب والفضة " الآیة، فرفع ذلک مروان بن الحکم إلى عثمان فأرسل إلى أبی ذر ناتلا مولاه أن انته عما یبلغنی عنک فقال: أینهانی عثمان عن قراءة کتاب الله وعیب من ترک أمر الله، فوا الله لأن أرضی الله بسخط عثمان أحب إلی وخیر لی من أن أسخط الله برضاه، فأغضب عثمان وأحفظه، فتصابر وکف. وقال عثمان یوما: أیجوز لإمام أن یأخذ من المال فإذا أیسر قضى؟ فقال کعب الأحبار: لا بأس بذلک، فقال أبو ذر: یا بن الیهودیین أتعلمنا دیننا؟ فقال عثمان: ما أکثر أذاک لی وأولعک بأصحابی، الحق بکتبک، وکان مکتبه بالشام إلا أنه کان یقدم حاجا ویسأل عثمان الإذن له فی مجاورة قبر رسول الله صلى الله علیه وسلم فیأذن له ذلک، وإنما صار مکتبه بالشام لأنه قال لعثمان حین رأى البناء قد بلغ سلعا: إنی سمعت رسول الله صلى الله علیه وسلم یقول: " إذا بلغ البناء سلعا فالهرب " ، فأذن لی آت الشام فأغزو هناک، فأذن له. وکان أبو ذر ینکر على معاویة أشیاء یفعلها، وبعث إلیه معاویة بثلاثمائة دینار فقال: إن کانت من عطائی الذی حرمتمونیه عامی هذا قبلتها، وإن کانت صلة فلا حاجة لی فیها، وبعث إلیه حبیب بن مسلمة الفهری بمائتی دینار فقال: أما وجدت أهون علیک منی حین تبعث إلی بمال؟ وردها. وبنى معاویة الخضراء بدمشق فقال: یا معاویة إن کانت هذه الدار من مالک الله فهی الخیانة، وإن کانت من مالک فهذا الإسراف، فسکت معاویة. وکان أبو ذر یقول: والله لقد حدثت أعمال ما أعرفها، والله ما هی فی کتاب الله ولا سنة نبیه، والله إنی لا أرى حقا یطفأ، وباطلا یحیا، وصادقا یکذب. وأثرة بغیر تقى وصالحا مستاثرا علیه. فقال حبیب بن مسلمة لمعاویة: إن أبا ذر مفسد علیک الشام فتدارک أهله إن کانت به حاجة، فکتب معاویة إلى عثمان فیه، فکتب عثمان إلى معاویة: أما بعد فاحمل جندبا إلی على أغلظ مرکب وأوعره، فوجه معاویة من سار به اللیل والنهار، فلما قدم أبو ذر المدینة جعل یقول: ستعمل الصبیان ویحمی الحمى ویقرب أولاد الطلقاء، فبعث إلیه عثمان الحق بأی أرض شئت، فقال: بمکة، فقال: لا، قال: فبیت المقدس، قال: لا، قال: فبأحد المصرین، قال: لا، ولکنی مسیرک إلى الربذة، فسیره إلیها فلم یزل بها حتى مات.

    [[19]] «ابن وهب می گوید: از ربذه عبور کردم و ابوذر را دیدم و به او گفتم: چه چیز تو را به این جا آورد؟ گفت: در شام بودم و با معاویه بر سر این آیه: «کسانی که طلا ونقره را زخیره می کنند و آن را در راه خدا انفاق نمی کنند آن ها را به عذاب دردناک بشارت بده» اختلاف کردیم. معاویه گفت: این آیه در مورد اهل کتاب است و من گفتم: در مورد ما و آن ها نازل شده است و معاویه این مطلب را به عثمان نوشت و عثمان به من نوشت که به مدینه بیا. پس من به مدینه برگشتم و مردم شروع کردند فراوان علیه من حرف زدن گویا که آن ها قبل از آن مرا ندیده بودند. این برخورد مردم را به عثمان گفتم و او گفت: اگر خواستی مردم را از این برخورد باز می دارم و نزد من خواهی بود، و این چیزی است که مرا به این جا آورد، و اگر یک فرد حبشی را نیز امیر من قرار دهند گوش می دهم واطاعت می کنم.»

    صحیح البخاری  ج 2   ص 509 ح 1341 حدثنا علی سمع هشیما أخبرنا حصین عن زید بن وهب قال مررت بالربذة فإذا أنا بأبی ذر رضی الله عنه فقلت له ما أنزلک منزلک هذا قال کنت بالشام فاختلفت أنا ومعاویة فی ( والذین یکنزون الذهب والفضة ولا ینفقونها فی سبیل الله ) قال معاویة نزلت فی أهل الکتاب فقلت نزلت فینا وفیهم فکان بینی وبینه فی ذاک وکتب إلى عثمان رضی الله عنه یشکونی فکتب إلی عثمان أن اقدم المدینة فقدمتها فکثر علی الناس حتى کأنهم لم یرونی قبل ذلک فذکرت ذاک لعثمان فقال لی إن شئت تنحیت فکنت قریبا فذاک الذی أنزلنی هذا المنزل ولو أمروا علی حبشیا لسمعت وأطعت

    [[20]] أخبار المدینة  ج 2   ص 142 ح 1812 حدثنا یزید بن هارون قال أنبأنا محمد بن عمرو عن أبی عمرو بن خماش عن مالک بن أوس بن الحدثان قال کنت أسمع بأبی ذر فلم یکن أحد أحب إلی أن أراه أو ألقاه منه فکتب معاویة إلى عثمان إن کان لک فی الشام حاجة فأخرج أبا ذر منه فإنه قد نفل الناس عندی فکتب إلیه عثمان رضی الله عنه یأمره بالقدوم فلما قدم تصایح الناس هذا أبو ذر فخرجت أنظر إلیه فیمن ینظر فدخل المسجد فصلى رکعتین ثم أتى عثمان رضی الله عنه حتى وقف علیه فما سبه ولا أنبه فقال له عثمان رضی الله عنه أین کنت حین أغیر على لقاح رسول الله قال کنت على البئر أستقی ثم رفع أبو ذر صوته الأشد فقال ( والذین یکنزون الذهب والفضة ولا ینفقونها فی سبیل الله ) التوبة 34 إلى آخر الآیة فأمره عثمان رضی الله عنه أن یخرج إلى الربذة فخرج

    [[21]]أخبار المدینة ج 3 ص 254 پی دی اف؛ قال عبد الله الدویش: إسناده حسن

    [[22]] مصنف عبد الرزاق  ج 2   ص 381 ح 3784  عبد الرزاق عن معمر عن بن طاووس عن أبیه قال قال النبی لأبی ذر ما لی أراک لقابقا کیف بک إذا أخرجوک من المدینة قال آتی الأرض المقدسة قال فکیف بک إذا أخرجوک منها قال آتی المدینة قال فکیف بک إذا أخرجوک منها قال آخذ سیفی فأضرب به قال فلا ولکن اسمع وأطع وإن کان عبدا أسود قال فلما خرج أبو ذر إلى الربذة وجد بها غلام لعثمان أسود

    [[23]] عبد الله بن یوسف الجدیع در تقسیم بندی اعتبار روایات مرسل تابعین، می نویسد:

    « الطبقة الثانیة: أوساط التابعین، وهم الذین أدرکوا علی بن أبی طالب، ومن بقی حیا إلى عهده وبعیده من الصحابة، کحذیفة بن الیمان، وأبی موسى الأشعری، وأبی أیوب الأنصاری، وعمران بن حصین، وسعد بن أبی وقاص، وعائشة أم المؤمنین، وأبی هریرة، والبراء بن عازب، وعبد الله بن عمر، وعبد الله بن عباس، ووقع سماعهم من بعضهم. ومثال هؤلاء التابعین: الحسن البصری، ومحمد بن سیرین، وعطاء بن أبی رباح، وطاوس الیمانی، والقاسم بن محمد، وأبو سلمة بن عبد الرحمن، وعامر الشعبی، ومجاهد بن جبر فمراسیل هذه الطبقة صالحة تکتب ویعتبر بها.» ترجمه: طبقه دوم: تابعین طبقه متوسط و آن ها کسانی هستند که علی بن ابی طالب ... عائشه و .. را درک نموده اند و از بعضی از آنها حدیث شنیده اند. و مثال این تابعین: حسن بصری، .. ،طاووس یمانی، قاسم بن محمد، ... عامر شعبی و مجاهد بن جبر است. پس مرسل های این طبقه صلاحیت دارند، نوشته می شوند و معتبر هستند.  تحریر علوم الحدیث، ج 2 ص 929-930  سایت شامله

    شمس الدین ذهبی نیز مراسیل این طبقه از تابعین را نیکو و بی اشکال دانسته است:

    «فَمِن صِحاح المراسیل : مُرسَل سعید بن المسیب ... ونحوُ ذلک . فإنَّ المرسَل إذا صَحَّ إلى تابعی کبیر، فهو حُجَّة عند خلق من الفقهاء ... وإن صَحَّ الإسنادُ إلى تابعی متوسّط الطبقة، کمراسیل : مجاهد، وإبراهیم، والشعبی. فهو مُرسَل جید لا بأسَ به، یقَبلُه قومٌ ویرُدُّه آخَرون.» ترجمه: «از مرسل های صحیح: مرسل سعید بن مسیب ... و از این قبیل است. اگر سند حدیث مرسل تا تابعی بزرگی صحیح باشد، پس آن در نزد بسیاری از فقها حجت است ... و اگر سند روایت تا تابعی متوسط الطبقه صحیح باشد؛ مانند مرسل های مجاهد ، ابراهیم و شعبی، پس آن مرسل نیکویی است که اشکالی به آن نیست و گروهی قبولش میکنند و دیگران ردش می کنند.  الموقظة فی علم مصطلح الحدیث ، ص 38-40 سایت شامله

    [[24]] مسند أحمد بن حنبل  ج 15 ص 479 ح 21188 قال حمزه احمد الزین: إسناده حسن / حدثنا عبد الله ثنا الحکم بن نافع أبو الیمان انا إسماعیل بن عیاش عن عبد الله بن أبی حسین عن شهر بن حوشب عن عبد الرحمن بن غنم عن أبی ذر قال کنت أخدم النبی صلى الله علیه وسلم ثم آتى المسجد إذا أنا فرغت من عملی فاضطجع فیه فأتانی النبی صلى الله علیه وسلم یوما وأنا مضطجع فغمزنی برجله فاستویت جالسا فقال لی یا أبا ذر کیف تصنع إذا أخرجت منها ارجع إلى مسجد النبی صلى الله علیه وسلم والى بیتی قال فکیف تصنع إذا أخرجت إذا آخذ بسیفی فاضرب به من یخرجنی فجعل النبی صلى الله علیه وسلم یده على منکبی فقال غفرا یا أبا ذر ثلاثا بل تنقاد معهم حیث قادوک وتنساق معهم حیث ساقوک ولو عبدا أسود قال أبو ذر فلما نفیت إلى الربذة أقیمت الصلاة فتقدم رجل أسود کان فیها على نعم الصدقة فلما رآنی أخذ لیرجع ولیقدمنی فقلت کما أنت بل انقاد لأمر رسول الله صلى الله علیه وسلم

    [[25]] الطبقات الکبرى  ج 4   ص 226-227 أخبرنا یزید بن هارون قال أخبرنا هشام بن حسان عن محمد بن سیرین أن رسول الله صلى الله علیه وسلم قال لأبی ذر إذا بلغ النبأ سلعا فاخرج منها ونحا بیده نحو الشام ولا أرى أمراءک یدعونک قال یا رسول الله أفلا أقاتل من یحول بینی وبین أمرک قال لا قال فأما تامرنی قال اسمع واطع ولو لعبد حبشی قال فلأما کان ذلک خرج إلى الشام معاویة إلى عثأمان إن أبا ذر قد أفسد الناس بالشام فبعث إلیه عثأمان فقدم علیه ثم بعثوا أهله من بعده فوجدوا عنده کیسا أو شیئا فظنوا أنه دراهم فقالوا أما شاء الله فإذا هی فلوس فلأما قدم المدینة قال له عثأمان کن عندی تغدو علیک وتروح اللقاح قال لا حاجة لی فی دنیاکم ثم قال أئذن لی حتى أخرج إلى الربذة فأذن له فخرج إلى الربذة وقد أقیمت الصلاة وعلیها عبد لعثأمان حبشی فتأخر فقال أبو ذر تقدم فصل فقد أمرت أن أسمع وأطیع ولو لعبد حبشی فأنت عبد حبشی

    [[26]] أخبار المدینة  ج 3 ص 256 (ح 1815) قال الدویش: فی إسناده الحجاج بن نصیر ولکن رواه ابن سعد فی الطبقات بإسناد رواته ثقات دون قول محمد. / حدثنا حجاج بن نصیر قال حدثنا قرة عن محمد بن سیرین قال خرج أبو ذر رضی الله عنه إلى الشام فشکاه معاویة رضی الله عنه فبعث عثمان رضی الله عنه إلیه فلما قدم علیه قال یا أمیر المؤمنین إنی والله لست منهم قال أجل ولکنما أردنا أن تروح علیک اللقاح وتغدو قال لا حاجة لی فی دنیاکم فخرج حتى أتى الربذة فکان محمد إذا ذکر له أن عثمان رضی الله عنه سیره أخذه أمر عظیم ویقول هو خرج من قبل نفسه ولم یسیره عثمان

    [[27]] فتح الباری  ج 3   ص 275 در شرح ح 1341  ولأحمد وأبی یعلى من طریق أبی حرب بن أبی الأسود عن عمه عن أبی ذر أن النبی قال له کیف تصنع إذا أخرجت منه أی المسجد النبوی قال آتی الشام قال کیف تصنع إذا أخرجت منها قال أعود إلیه أی المسجد قال کیف تصنع إذا أخرجت منه قال أضرب بسیفی قال أدلک على ما هو خیر لک من ذلک وأقرب رشدا قال تسمع وتطیع وتنساق لهم حیث ساقوک وعند أحمد أیضا من طریق شهر بن حوشب عن أسماء بنت یزید عن أبی ذر نحوه والصحیح أن إنکار أبی ذر کان على السلاطین الذین یأخذون المال لأنفسهم ولا ینفقونه فی وجهه

    [[28]] بررسی سند روایت طبق برنامه جوامع الکلم:

    محمد بن سعد الهاشمی: صدوق حسن الحدیث / الفضل بن دکین الملائی: ثقة / جعفر بن برقان الکلابی: ثقة / ثابت بن الحجاج الکلابی: ثقة / عبد الله بن سیدان المطرودی: لم تثبت له صحبة

    در صحابی بودن عبدالله بن سیدان اختلاف شده است؛ عجلی و ابن حبان او را توثیق کرده اند و ابن شاهین، ابن سعد و ابن حبان صحابه بودنش را یادآور شده اند.

    عبد الله بن سیدان المطرودى من بنى سلیم جزری تابعی ثقة

    معرفة الثقات  ج 2   ص 32 رقم 900

    عبد الله بن سیدان السلمی نزل الربذة یقال إن له صحبة

    الثقات  ج 3   ص 247 رقم 807

    عبد الله بن سیدان المطرودی بکسر المیم وسکون الطاء من بنی مطرود فخذ من بنی سلیم قال بن حبان یقال له صحبة ونزل الربذة وقال بن شاهین وابن سعد ذکروا أنه رأى النبی صلى الله علیه وسلم

    الإصابة فی تمییز الصحابة  ج 4   ص 125 رقم 4742

    [[29]] الطبقات الکبرى  ج 4   ص 227 أخبرنا الفضل بن دکین قال حدثنا جعفر بن برقان عن ثابت بن الحجاج عن عبد الله بن سیدان السلمی قال تناجى أبو ذر وعثمان حتى ارتفعت أصواتهما ثم انصرف أبو ذر متبسما فقال له الناس ما لک ولأمیر المؤمنین قال سامع مطیع ولو أمرنی أن آتی صنعاء أو عدن ثم استطعت أن أفعل لفعلت وأمره عثمان أن یخرج إلى الربذة

    [[30]] أخبار المدینة  ج 3 ص 259 (ح 1821) قال الدویش: رواه ابن سعد عن ثابت بن الحجاج عبد الله بن سیدان وإسناده متصل / حدثنا کثیر بن هشام قال حدثنا جعفر بن برقان عن میمون بن مهران وثابت بن الحجاج وغیرهما أن أبا ذر رضی الله عنه جاء عثمان بن عفان رضی الله عنه حتى ارتفعت أصواتهما ثم إن أبا ذر انصرف وهو یبتسم فقال الناس ما لک ولأمیر المؤمنین فقال سامع مطیع ولو أمرنی أن آتی صنعاء لأتیتها

    [[31]] بررسی سند روایت:

    أحمد بن محمد البغدادی: صدوق حسن الحدیث / إبراهیم بن سعد الزهری: ثقة / ابن إسحاق القرشی: ثقة / بریدة بن سفیان الأسلمی: در ادامه توثیقش می آید / محمد بن کعب القرظی: ثقة / عبد الله بن مسعود: صحابی

    توثیق بریده بن سفیان اسلمی:

    ابن حبان و ابن شاهین او را توثیق کرده اند و حاکم نیز سند حدیثش را صحیح دانسته است. از طرفی جرح مفسری ندارد، به طوری که ابن حجر عسقلانی از او به عنوانی تابعی مشهوری که نزد عده ای ضعیف الحدیث بوده، یاده کرده است. اما ذهبی از ابو داود نقل کرده است که او از عثمان بدگویی می کرد. از اینجا علت تضعیف این راوی توسط عده ای از علمای اهل سنت روشن می شود که ارزش علمی ندارد.

    بریدة بن سفیان الأسلمى یروى قصة زید بن الدثنة وخبیب بن عدى روى عنه عبد الرحمن بن عبد الله الزهرى وقد قیل إن له صحبة

    الثقات  ج 4   ص 81 رقم 1919

    ... عن محمد بن إسحاق قال حدثنی بریدة بن سفیان بن بریدة الأسلمی عن ... هذا حدیث صحیح الإسناد ولم یخرجاه

    المستدرک على الصحیحین  ج 3   ص 39 ح 4338

    بریدة بن سفیان ( س ) الأسلمی عن أبیه وعنه أفلح بن سعید وابن إسحاق  ... وقال أبو داود لم یکن بذاک وکان یتکلم فی عثمان  

    میزان الاعتدال فی نقد الرجال  ج 2   ص 14

    وقال بن حبان فی ثقات التابعین قیل أن له صحبة وحکى بن شاهین فی الثقات عن أحمد بن صالح أنه قال هو صاحب مغاز وأبوه سفیان بن فروة له شان من تابعی أهل المدینة

    تهذیب التهذیب  ج 1   ص 379

    بریدة بن سفیان الأسلمی تابعی مشهور مضعف عندهم

    الإصابة فی تمییز الصحابة  ج 1   ص 357 رقم 807

    [[32]] الطبقات الکبرى  ج 4   ص 234 أخبرنا أحمد بن محمد بن أیوب قال حدثنا إبراهیم بن سعد عن محمد بن إسحاق قال حدثنی بریدة بن سفیان الأسلمی عن محمد بن کعب القرظی عن عبد الله بن مسعود قال لَمَّا نَفَى عُثْمَانُ أَبَا ذَرٍّ إِلَى الرَّبَذَةِ، وَأَصَابَهُ بِهَا قَدْرُهُ وَلَمْ یَکُنْ مَعَهُ أَحَدٌ إِلا امْرَأَتُهُ، وَغُلامُهُ، فَأَوْصَاهُمَا أَنِ اغْسِلانِی وَکَفِّنَانِی

    [[33]] المستدرک على الصحیحین  ج 3   ص 52 ح 4373 حدثنا أبو العباس محمد بن یعقوب ثنا أحمد بن عبد الجبار ثنا یونس بن بکیر عن بن إسحاق قال حدثنی یزید بن سفیان عن محمد بن کعب القرظی عن عبد الله بن مسعود رضی الله عنه قال ... فقال رسول الله صلى الله علیه وسلم رحم الله أبا ذر یمشی وحده ویموت وحده ویبعث وحده فضرب الدهر من ضربته وسیر أبو ذر إلى الربذة فلما حضره الموت أوصى امرأته وغلامه إذا مت فاغسلانی وکفنانی ثم احملانی فضعانی على قارعة الطریق فأول رکب یمرون بکم فقولوا هذا أبو ذر فلما مات فعلوا به کذلک فاطلع رکب فما علموا به حتى کادت رکائبهم تطأ سریره فإذا بن مسعود فی رهط من أهل الکوفة فقالوا ما هذا فقیل جنازة أبی ذر فاستهل بن مسعود رضی الله عنه یبکی فقال صدق رسول الله صلى الله علیه وسلم یرحم الله أبا ذر یمشی وحده ویموت وحده ویبعث وحده فنزل فولیه بنفسه حتى أجنه فلما قدموا المدینة ذکر لعثمان قول عبد الله وما ولی منه هذا حدیث صحیح الإسناد ولم یخرجاه

    [[34]] أخبار المدینة  ج 2   ص 213 ح 2012 فَجَاءَ أَهْلُ مِصْرَ یَشْکُونَهُ وَیَتَظَلَّمُونَ مِنْهُ. وَقَدْ کَانَ قَبْلَ ذَلِکَ مِنْ عُثْمَانَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ هَنَاتٌ إِلَى عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مَسْعُودٍ، وَأَبِی ذَرٍّ، وَعَمَّارِ بْنِ یَاسِرٍ، فَکَانَتْ هُذَیْلٌ وَبَنُو زُهْرَةَ فِی قُلُوبِهِمْ مَا فِیهَا لِمَکَانِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مَسْعُودٍ وَکَانَتْ بَنُو غِفَارٍ وَأَحْلافُهَا وَمَنْ غَضِبَ لأَبِی ذَرٍّ فِی قُلُوبِهِمْ مَا فِیهَا، وَکَانَتْ بَنُو مَخْزُومٍ قَدْ حَنَقَتْ عَلَى عُثْمَانَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ لِمَکَانِ عَمَّارِ بْنِ یَاسِرٍ، وَجَاءَ أَهْلُ مِصْرَ یَشْکُونَ ابْنَ أَبِی سَرْحٍ ... ثُمَّ فَکُّوا الْکِتَابَ بِمَحْضَرٍ مِنْهُمْ، وَأَخْبَرُوهُمْ بِقِصَّةِ الْغُلامِ، وَأَقْرَءُوهُمُ الْکِتَابَ، فَلَمْ یَبْقَ أَحَدٌ مِنْ أَهْلِ الْمَدِینَةِ إِلا حَنِقَ عَلَى عُثْمَانَ، وَزَادَ ذَلِکَ مَنْ کَانَ غَضِبَ لابْنِ مَسْعُودٍ وَأَبِی ذَرٍّ وَعَمَّارٍ حَنَقًا وَغَیْظًا ...

    [[35]] المستدرک على الصحیحین  ج 3   ص 387 ح 5467 قال الذهبی: سنده جید / حدثنا أبو العباس محمد بن یعقوب ثنا الحسن بن علی بن عفان ثنا أبو یحیى الحمانی عن الأعمش عن سمرة بن عطیة عن شهر بن حوشب عن عبد الرحمن بن غنم قال کنت مع أبی الدرداء فجاء رجل من قبل المدینة فسأله فأخبره أن أبا ذر مسیر إلى الربذة فقال أبو الدرداء إنا لله وإنا إلیه راجعون لو أن أبا ذر قطع لی عضوا أو یدا ما هجنته بعد ما سمعت النبی صلى الله علیه وسلم یقول ما أظلت الخضراء ولا أقلت الغبراء من رجل أصدق لهجة من أبی ذر

    [[36]] سیر أعلام النبلاء  ج 2   ص 67-68 قال شعیب الارنؤوط: إسناده صحیح / قال ودخل علیه وهو یقسم وعبد الرحمن بن عوف بین یدیه وعنده کعب فأقبل عثمان على کعب فقال یا أبا إسحاق ما تقول فیمن جمع هذا المال فکان یتصدق منه ویصل الرحم قال کعب إنی لأرجو له فغضب ورفع علیه العصا وقال وما تدری یا ابن الیهودیة لیودن صاحب هذا المال لو کان عقارب فی الدنیا تلسع السویداء من قبله

    [[37]] أخبار المدینة  ج 3 ص 255-256 (ح 1814) قال الدویش: رواه ابو نعیم فی الحلیة وإسناده صحیح

    [[38]] أنساب الأشراف  ج 2   ص 292 وحدثنی أحمد بن إبراهیم الدورقی حدثنا وهب بن جریر بن حازم حدثنا أبی عن یونس بن یزید الأیلی عن الزهری قال: کن مما عابوا على عثمان أن عزل سعد بن أبی وقاص، وولى الولید بن عقبة، وأقطع آل الحکم دورا بناها واشترى لهم أموالا، وأعطى مروان بن الحکم خمس إفریقیة، وخص ناسا ومن بنی أمیة فقال له الناس: قد ولی هذا الأمر قبلک خلیفتان فمنعا هذا المال أنفسهما وأهلیهما، فقال: إنما صنعا ذلک احتسابا ووصلت به احتسابا، فقال له الناس إن أبا بکر استسلف من بیت المال فقضته عائشة بعد وفاته، واستسلف عمر شیئا ضمنه عنه عبد الله وحفصة فباعوا سهامه ووفوا عنه، واستسلف من بیت المال خمسمائة ألف درهم ولیس عندک لها قضاء، وقال عبد الله بن الأرقم خازن بیت المال وصاحبه: اقبض عنا مفاتیحک، فلم یفعل وجعل یستسلف ولا یرد، فجاء عبد الله بالمفاتیح هو وصاحبه یوم الجمعة فوضعاها على المنبر وقالا: هذه مفاتیح بیت مالکم - أو قال: مفاتیح خزائنکم - ونحن نبرأ إلیکم منها، فقبضها عثمان ودفعها إلى زید بن ثابت. قال الزهری: وکان فی الخزائن سفط فیه حلی فأخذ منه عثمان فحلى به بعض أهله فأظهروا عند ذلک الطعن علیه، وبلغه ذلک فخطب فقال: هذا مال الله أعطیه من شئت وأمنعه من شئت، فأرغم الله أنف من رغم، فقال عمار: أنا والله أول من رغم أنفه من ذلک، فقال عثمان: لقد اجترأت علی یا بن سمیة، وضربه حتى غشی علیه، فقال عمار: ما هذا بأول ما أوذیت فی الله، وأطلعت عائشة شعرا من شعر رسول الله صلى الله علیه وسلم ونعله وثیابا من ثیابه - فیما یحسب وهب - ثم قالت: ما أسرع ما ترکتم سنة نبیکم، وقال عمرو بن العاص: هذا منبر نبیکم وهذه ثیابه وهذا شعره لم یبل فیکم وقد بدلتم وغیرتم، فغضب عثمان حتى بم یدر ما یقول، والتج المسجد واغتنمها عمرو بن العاص، وقد کان عثمان قال لعمرو قبل ذلک وقد عزله عن مصر: إن اللقاح بمصر قد درت بعدک ألبانها، فقال: لأنکم أعجفتم أولادها، فقال له عثمان: قملت جبتک مذ عزلت عن مصر، فقال: یا عثمان إنک قد رکبت بالناس نهابیر ورکبوها بک فإما أن تعدل وإما أن تعتزل، فقال: یا بن النابعة وأنت أیضا تتکلم بهذا لأنی عزلتک عن مصر؟ وتوعده.

    [[39]] الطبقات الکبرى  ج 3   ص 260-261 قال أخبرنا عفان بن مسلم قال أخبرنا حأماد بن سلمة قال أخبرنا أبو حفص وکلثوم بن جبر عن أبی غادیة قال سمعت عأمار بن یاسر یقع فی عثأمان یشتمه بالمدینة قال فتوعدته بالقتل قلت لئن أمکننی الله منک لأفعلن فلما کان یوم صفین جعل عمار یحمل على الناس فقیل هذا عمار فرأیت فرجة بین الرئتین وبین الساقین قال فحملت علیه فطعنته فی رکبته قال فوقع فقتلته فقیل قتلت عمار بن یاسر وأخبر عمرو بن العاص فقال سمعت رسول الله صلى الله علیه وسلم یقول إن قاتله وسالبه فی النار

    [[40]] سلسلة الأحادیث الصحیحة، ج 5 ص 19 ح 2008 قال الألبانی: و هذا إسناد صحیح ، رجاله ثقات رجال مسلم

    [[41]] مسند احمد بن حنبل، ج 27 ص 250-251 ح 16698 قال الأرنؤوط: حدیث صحیح، وهذا إسناد حسن

    [[42]] بررسی سند روایت طبق برنامه جوامع الکلم:

    محمد بن سعد الهاشمی: صدوق حسن الحدیث / یزید بن هارون الواسطی: ثقة / محمد بن عمرو اللیثی: صدوق / عمرو بن علقمة اللیثی: مقبول / علقمة بن وقاص العتواری: ثقة

    [[43]] الطبقات الکبرى  ج 3   ص 69 قال أخبرنا یزید بن هارون قال أخبرنا محمد بن عمرو عن أبیه عن علقمة بن وقاص قال قال عمرو بن العاص لعثمان وهو على المنبر یا عثمان إنک قد رکبت بهذه الأمة نهابیر من الأمر فتب ولیتوبوا معک قال فحول وجهه إلى القبلة فرفع یدیه فقال اللهم إنی أستغفرک وأتوب إلیک ورفع الناس أیدیهم

    [[44]] بررسی سند روایت طبق برنامه جوامع الکلم:

    محمد بن سعد الهاشمی: صدوق حسن الحدیث / عبد العزیز بن عبد الله الأویسی: ثقة / إبراهیم بن سعد الزهری: ثقة / سعد بن إبراهیم القرشی: ثقة

    [[45]] الطبقات الکبرى  ج 3   ص 69 قال أخبرنا عبد العزیز بن عبد الله الأویسی من بنی عامر بن لؤی قال أخبرنا إبراهیم بن سعد عن أبیه عن عمرو بن العاص أنه قال لعثمان إنک رکبت بنا نهابیر ورکبناها معک فتب یتب الناس معک فرفع عثمان یدیه فقال اللهم إنی أتوب إلیک

    [[46]] أنساب الأشراف  ج 2   ص 292 وحدثنی أحمد بن إبراهیم الدورقی حدثنا وهب بن جریر بن حازم حدثنا أبی عن یونس بن یزید الأیلی عن الزهری قال: کن مما عابوا على عثمان أن عزل سعد بن أبی وقاص، وولى الولید بن عقبة، وأقطع آل الحکم دورا بناها واشترى لهم أموالا، وأعطى مروان بن الحکم خمس إفریقیة، وخص ناسا ومن بنی أمیة فقال له الناس: قد ولی هذا الأمر قبلک خلیفتان فمنعا هذا المال أنفسهما وأهلیهما، فقال: إنما صنعا ذلک احتسابا ووصلت به احتسابا، فقال له الناس إن أبا بکر استسلف من بیت المال فقضته عائشة بعد وفاته، واستسلف عمر شیئا ضمنه عنه عبد الله وحفصة فباعوا سهامه ووفوا عنه، واستسلف من بیت المال خمسمائة ألف درهم ولیس عندک لها قضاء، وقال عبد الله بن الأرقم خازن بیت المال وصاحبه: اقبض عنا مفاتیحک، فلم یفعل وجعل یستسلف ولا یرد، فجاء عبد الله بالمفاتیح هو وصاحبه یوم الجمعة فوضعاها على المنبر وقالا: هذه مفاتیح بیت مالکم - أو قال: مفاتیح خزائنکم - ونحن نبرأ إلیکم منها، فقبضها عثمان ودفعها إلى زید بن ثابت. قال الزهری: وکان فی الخزائن سفط فیه حلی فأخذ منه عثمان فحلى به بعض أهله فأظهروا عند ذلک الطعن علیه، وبلغه ذلک فخطب فقال: هذا مال الله أعطیه من شئت وأمنعه من شئت، فأرغم الله أنف من رغم، فقال عمار: أنا والله أول من رغم أنفه من ذلک، فقال عثمان: لقد اجترأت علی یا بن سمیة، وضربه حتى غشی علیه، فقال عمار: ما هذا بأول ما أوذیت فی الله، وأطلعت عائشة شعرا من شعر رسول الله صلى الله علیه وسلم ونعله وثیابا من ثیابه - فیما یحسب وهب - ثم قالت: ما أسرع ما ترکتم سنة نبیکم، وقال عمرو بن العاص: هذا منبر نبیکم وهذه ثیابه وهذا شعره لم یبل فیکم وقد بدلتم وغیرتم، فغضب عثمان حتى بم یدر ما یقول، والتج المسجد واغتنمها عمرو بن العاص، وقد کان عثمان قال لعمرو قبل ذلک وقد عزله عن مصر: إن اللقاح بمصر قد درت بعدک ألبانها، فقال: لأنکم أعجفتم أولادها، فقال له عثمان: قملت جبتک مذ عزلت عن مصر، فقال: یا عثمان إنک قد رکبت بالناس نهابیر ورکبوها بک فإما أن تعدل وإما أن تعتزل، فقال: یا بن النابعة وأنت أیضا تتکلم بهذا لأنی عزلتک عن مصر؟ وتوعده.

    [[47] ] الطبقات الکبیر لابن سعد، ج 5 ص 73-75 (5904) پی دی اف / الطبقة الثالثة من المهاجرین والأنصار ممن شهد الخندق وما بعدها ، تحقیق دکتر علی محمد عمر

    [[48] ] سند اول: محمد بن عمر الواقدی از عبد الله بن جعفر از أبی عون مولى المسور

    سند دوم: عبد الحمید بن جعفر الأنصاری (ثقة) از پدرش جعفر بن عبد الله الأنصاری (ثقة)

    سند سوم: أسامة بن زید اللیثی (صدوق یهم کثیرا) از یزید بن قیس الأزدی (ثقة فقیه وکان یرسل)

    [[49] ] قَالَ : أَخْبَرَنا مُحَمَّد بْنِ عُمَرَ ، قال : حَدَّثَنا عبد الله بن جعفر ، عَنْ أبی عون مولى المسور (ح) قَالَ : وحَدَّثَنا عبد الحمید بن جعفر ، عَنْ أبیه (ح) قَالَ : وحَدَّثَنا أسامة بن زید اللیثی ، عَنْ یزید بن أبی حبیب ، قَال : عزل عثمان بن عفان عَمْرو بن العاص عَنْ خراج مصر وأقره على الجند والصلاة ، وولى عبد الله بن سعد بن أبی سرح الخراج ، فتباغیا ، فکتب عبد الله بن سعد إلى عثمان أن عَمْرًا قد کسر علیّ الخراج ، وکتب عَمْرو بن العاص إلى عثمان أن عبد الله بن سعد قد کسر علیّ مکیدة الحرب ، فعزل عثمان عَمْرو بن العاص عَنِ الجند والصلاة وولى ذلک عبد الله بن سعد مع الخراج ، فانصرف عَمْرو مغضبا فقدم المدینة فجعل یطعَنْ على عثمان ویعیبه. ودخل علیه یوما وعلیه جبة له یمانیة محشوة بقطن فقال له عثمان : ما حشو جبتک هذه یا عَمْرو ؟ قَالَ : حشوها عَمْرو ، قال : لم أرد هذا یا ابن النابغة ما أسرع ما قَمِلَ جربان جبتک وإنما عهدک بالعمل عام أول أتطعَنْ علی وتأتینی بوجه وتذهب عنی بآخر ،فقال عَمْرو : إن کثیرا مما ینقل الناس إلی ولاتهم باطل فقال عثمان : استعملتک على ظلعک فقال عَمْرو : قد کنت عاملا لعمر بن الخطاب ففارقنی وهو عنی راض فخرج عَمْرو من عند عثمان وهو متحقن علیه فجعل یؤلب علیه الناس ویحرضهم فلما حصر عثمان الحصر الأول خرج عَمْرو من المدینة حَتى انْتَهَى إلى أرض له بفلسطین یقال لها السبع فنزل فی قصر یقال له العجلان فلما أتاه قتل عثمان قَالَ : أَنا أبو عبد الله إذا أحک قرحة نکأتها ، یعنی إنی قتلته بتحریض علیه وأنا بالسبع ، وقال أتربص أیاما وأنظر ما یصنع الناس فبلغه أن علیا قد بویع له فاشتد ذلک علیه ثم بلغه أن عائشة وطلحة قد ساروا إلى الجمل فقال أستأنی وأنظر ما یصنعون فلم یشهد الجمل ولا شیئا من أمره. ثم أتاه الخبر بأن طلحة والزبیر قد قتلا فأرتج علیه أمره فقال له قائل إن معاویة لا یرید أن یبایع لعلی فلو قاربت معاویة فقال ارحل یا وردان فدعا ابنیه عبد الله ومحمدا فقال : ما تریان ؟ فقال عبد الله : توفی رسُول اللهِ صَلَّى اللَّه عَلَیه وسَلَّم وهو عنک راض ، وتوفی أبو بکر وهو عنک راض ، وتوفی عمر وهو عنک راض ، أرى أن تکف یدک وتجلس فی بیتک حتى یجتمع الناس على إمام فتبایعه ، فقال : حط یا وردان ، وقال ابنه محمد بن عَمْرو : أنت ناب من أنیاب العرب فلا أرى أن یجمع هذا الأمر ولیس لک فیه صوت ولا ذکر.فقال : أما أنت یا عبد الله فأمرتنی بالذی هو خیر لی فی آخرتی وَأَسْلَمُ لِی فِی دِینِی ، وَأَمَّا أَنْتَ یَا مُحَمَّدُ فَأَمَرَتْنِی بِالَّذِی هو أَنْبَهُ لِی فِی دُنْیَایَ وَأَشَرُّ لِی فِی آخِرَتِی ، وَإِنَّ عَلِیًّا قَدْ بُویِعَ لَهُ ، وَهُوَ یَدُلُّ بِسَابِقَتِهِ ، وَهُوَ غَیْرُ مُشْرِکِی فِی شَیْءٍ مِنْ أَمْرِهِ ، ارْحَلْ یَا وَرْدَانُ ، ثُمَّ خَرَجَ وَمَعَهُ ابْنَاهُ حَتَّى قَدِمَ عَلَى مُعَاوِیَةَ بْنِ أَبِی سُفْیَانَ , فَبَایَعَهُ عَلَى الطَّلَبِ بِدَمِ عُثْمَانَ ،... قَالَ : وَبَلَغَ ذَلِکَ عَلِیًّا , فَقَامَ , فَخَطَبَ أَهْلَ الْکُوفَةِ , فَقَالَ : أَمَّا بَعْدُ , فَإِنَّهُ قَدْ بَلَغَنِی أَنَّ عَمْرَو بْنَ الْعَاصِ الأَبْتَرَ بْنَ الأَبْتَرِ بَایَعَ مُعَاوِیَةَ عَلَى الطَّلَبِ بِدَمِ عُثْمَانَ , وَحَضَّهُمْ عَلَیْهِ ، فَالْعَضُدَ وَاللَّهِ الشَّلاَّءُ عَمْرُو وَنُصْرَتُهُ.

    [[50] ] بررسی سند روایت طبق برنامه جوامع الکلم:

    ابن عساکر الدمشقی: ثقة حافظ / محمد بن عبد الباقی الأنصاری: ثقة / الحسن بن علی الجوهری: ثقة / محمد بن أحمد الجوهری (محمد بن أحمد بن العباس): ثقة / أحمد بن معروف الخشاب: ثقة / الحسین بن فهم البغدادی: صدوق حسن الحدیث / محمد بن سعد الهاشمی: صدوق حسن الحدیث

    [[51] ] تاریخ مدینة دمشق  ج 55   ص 25-26 (ح 58605)

    [[52]] الإصابة فی تمییز الصحابة  ج 3   ص 532 رقم 4270 وروى بن عساکر من طریق متعددة أن مروان بن الحکم هو الذی رماه فقتله منها وأخرجه أبو القاسم البغوی بسند صحیح عن الجارود بن أبی سبرة قال لما کان یوم الجمل نظر مروان إلى طلحة فقال لا أطلب ثأری بعد الیوم فنزع له بسهم فقتله وأخرج یعقوب بن سفیان بسند صحیح عن قیس بن أبی حازم أن مروان بن الحکم رأى طلحة فی الخیل فقال هذا أعان على عثمان فرماه بسهم فی رکبته فما زال الدم یسیح حتى مات

    [[53]] الاستیعاب  ج 2   ص 766 ویقال إن السهم أصاب ثغرة نحره وإن الذی رماه مروان بن الحکم بسهم فقتله فقال لا أطلب بثأری بعد الیوم وذلک أن طلحة فیما زعموا کان ممن حاصر عثمان واستبد علیه ولا یختلف العلماء الثقات فی أن مروان قتل طلحة یومئذ وکان فی حزبه

    [[54]] المستدرک على الصحیحین  ج 3   ص 419 ح 5595 قال الذهبی فی التلخیص: سنده جید

    [[55]] حدثنا أبو العباس محمد بن یعقوب ثنا إبراهیم بن سلیمان النرسی ثنا یحیى بن معین ثنا هشام بن یوسف عن عبد الله بن مصعب أخبرنی موسى بن عقبة قال سمعت علقمة بن وقاص قال لما خرج طلحة والزبیر وعائشة لطلب دم عثمان ... ولکنه کان منی فی أمر عثمان رضی الله عنه ما لا أرى کفارته إلا أن یسفک دمی فی طلب دمه ...

    [[56]] بررسی سند روایت:

    علی بن محمد المنجوری: مقبول / عبد الرحمن بن عمرو الأوزاعی: ثقة / محمد بن شهاب الزهری: ثقة / محمد بن کعب القرظی: ثقة / عبد الله بن الزبیر الأسدی: صحابی

    [[57]] أخبار المدینة  ج 2   ص 237 ح 2086 حدثنا علی بن محمد عن أبی عمرو الزهری عن محمد بن کعب القرظی عن عبد الله بن الزبیر رضی الله عنه قال کُنْتُ مَعَ أَبِی فَتَلَقَّانَا عَلِیٌّ فِی بَنِی غَنْمٍ، فَقَالَ لأَبِی: إِنِّی أَسْتَشِیرُکَ فِی أَمْرِنَا هَذَا؟ فَقُلْتُ لَهُ: أَنَا أُشِیرُ عَلَیْکَ أَنْ تُطِیعَ إِمَامَکَ. فَقَالَ أَبِی: بُنَیَّ خَلِّ عَنْ خَالِکَ یَقْضِ حَاجَتَهُ، وَدَعْنِی وَجَوَابَهُ. فَقَالَ عَلِیٌّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ: إِنَّ ابْنَ الْحَضْرَمِیَّةِ قَدْ قَبَضَ الْمَفَاتِیحَ وَاسْتَوْلَى عَلَى الأَمْرِ. فَقَالَ أَبِی: دَعِ ابْنَ الْحَضْرَمِیَّةِ فَإِنَّهُ لَوْ قَدْ فَرَغَ مِنَ الأَمْرِ لَمْ تَکُنْ مِنْهُ بِسَبِیلٍ، الْزَمْ بَیْتَکَ. قَالَ: قَدْ قَبِلْتُ. وَانْصَرَفَ وَأَتَى أَبِی مَنْزِلَهُ فَلَمْ أَلْبَثْ أَنْ جَاءَنِی رَسُولُهُ فَأَتَیْتُهُ، فَإِذَا وِسَادَةٌ مُلْقَاةٌ، فَقَالَ: أَتَدْرِی مَنْ کَانَ عَلَى الْوِسَادَةِ؟ قُلْتُ: لا، قَالَ: عَلِیٌّ أَتَانِی فَقَالَ: قَدْ بَدَا لَکَ أَنِّی لا أَدَعُ ابْنَ الْحَضْرَمِیَّةِ وَمَا یُرِیدُ. فَلَمَّا کَانَ یَوْمُ الْعِیدِ صَلَّى عَلِیٌّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ بِالنَّاسِ، فَمَالَ النَّاسُ إِلَیْهِ وَتَرَکُوا طَلْحَةَ، فجَاءَ طَلْحَةُ إِلَى عُثْمَانَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ یَعْتَذِرُ، فَقَالَ عُثْمَانُ: الآنَ یَا ابْنَ الْحَضْرَمِیَّةِ ! أَلَّبْتَ النَّاسَ عَلَیَّ حَتَّى إِذَا غَلَبَکَ عَلِیٌّ عَلَى الأَمْرِ، وَفَاتَکَ مَا أَرَدْتَ جِئْتَ تَعْتَذِرُ، لا قَبِلَ اللَّهُ مِنْکَ

    [[58]] أنساب الأشراف  ج 2   ص 292 وحدثنی أحمد بن إبراهیم الدورقی حدثنا وهب بن جریر بن حازم حدثنا أبی عن یونس بن یزید الأیلی عن الزهری قال: کن مما عابوا على عثمان أن عزل سعد بن أبی وقاص، وولى الولید بن عقبة، وأقطع آل الحکم دورا بناها واشترى لهم أموالا، وأعطى مروان بن الحکم خمس إفریقیة، وخص ناسا ومن بنی أمیة فقال له الناس: قد ولی هذا الأمر قبلک خلیفتان فمنعا هذا المال أنفسهما وأهلیهما، فقال: إنما صنعا ذلک احتسابا ووصلت به احتسابا، فقال له الناس إن أبا بکر استسلف من بیت المال فقضته عائشة بعد وفاته، واستسلف عمر شیئا ضمنه عنه عبد الله وحفصة فباعوا سهامه ووفوا عنه، واستسلف من بیت المال خمسمائة ألف درهم ولیس عندک لها قضاء، وقال عبد الله بن الأرقم خازن بیت المال وصاحبه: اقبض عنا مفاتیحک، فلم یفعل وجعل یستسلف ولا یرد، فجاء عبد الله بالمفاتیح هو وصاحبه یوم الجمعة فوضعاها على المنبر وقالا: هذه مفاتیح بیت مالکم - أو قال: مفاتیح خزائنکم - ونحن نبرأ إلیکم منها، فقبضها عثمان ودفعها إلى زید بن ثابت. قال الزهری: وکان فی الخزائن سفط فیه حلی فأخذ منه عثمان فحلى به بعض أهله فأظهروا عند ذلک الطعن علیه، وبلغه ذلک فخطب فقال: هذا مال الله أعطیه من شئت وأمنعه من شئت، فأرغم الله أنف من رغم، فقال عمار: أنا والله أول من رغم أنفه من ذلک، فقال عثمان: لقد اجترأت علی یا بن سمیة، وضربه حتى غشی علیه، فقال عمار: ما هذا بأول ما أوذیت فی الله، وأطلعت عائشة شعرا من شعر رسول الله صلى الله علیه وسلم ونعله وثیابا من ثیابه - فیما یحسب وهب - ثم قالت: ما أسرع ما ترکتم سنة نبیکم، وقال عمرو بن العاص: هذا منبر نبیکم وهذه ثیابه وهذا شعره لم یبل فیکم وقد بدلتم وغیرتم، فغضب عثمان حتى بم یدر ما یقول، والتج المسجد واغتنمها عمرو بن العاص، وقد کان عثمان قال لعمرو قبل ذلک وقد عزله عن مصر: إن اللقاح بمصر قد درت بعدک ألبانها، فقال: لأنکم أعجفتم أولادها، فقال له عثمان: قملت جبتک مذ عزلت عن مصر، فقال: یا عثمان إنک قد رکبت بالناس نهابیر ورکبوها بک فإما أن تعدل وإما أن تعتزل، فقال: یا بن النابعة وأنت أیضا تتکلم بهذا لأنی عزلتک عن مصر؟ وتوعده.

    [[59]] بررسی سند روایت:

    عبد الرزاق بن همام الحمیری: ثقة حافظ / معمر بن أبی عمرو الأزدی: ثقة ثبت فاضل / زیاد بن جبل الصنعانی: انفرد بتوثیقه ابن حبان / أبو کعب الحارثى: صحابی یا ثقه. الإصابة فی تمییز الصحابة  ج 7   ص 344 رقم 10450 «أبو کعب الحارثی یقال له ذو الإداوة ذکر الرشاطی عن بن شق اللیل الطلیطلی أن له صحبة.»

    الثقات  ج 5   ص 586 رقم 6419 أبو کعب الحارثى یروى عن عائشة روى عنه زیاد بن جیل

    [[60]] مصنف عبد الرزاق  ج 11   ص 353-356 ح 20732 عَنْ زِیَادِ بْنِ جِیلٍ، عَنْ أَبِی کَعْبٍ الْحَارِثِیِّ وَهُوَ ذُو الإِدَاوَةِ، قَالَ: سَمِعْتُهُ یَقُولُ: ... ثُمَّ أُقِیمَتِ الصَّلاةُ، فَتَقَدَّمَ عُثْمَانُ فَصَلَّى، فَلَمَّا کَبَّرَ قَامَتِ امْرَأَةٌ مِنْ حُجْرَتِهَا، فَقَالَتْ: أَیُّهَا النَّاسُ اسْمَعُوا، قَالَ: ثُمَّ تَکَلَّمَتْ فَذَکَرَتْ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه وسلم وَمَا بَعَثَهُ اللَّهُ بِهِ، ثُمَّ قَالَتْ: تَرَکْتُمْ أَمْرَ اللَّهِ وَخَالَفْتُمْ رَسُولَهُ، أَوْ نَحْوَ هَذَا، ثُمَّ صَمَتَتْ، فَتَکَلَّمَتْ أُخْرَى مِثْلَ ذَلِکَ، فَإِذَا هِیَ عَائِشَةُ، وَحَفْصَةُ، قَالَ: فَلَمَّا سَلَّمَ عُثْمَانُ أَقْبَلَ عَلَى النَّاسِ، فَقَالَ: إِنَّ هَاتَانِ الْفَتَّانَتَانِ فَتَنَتَا النَّاسَ فِی صَلاتِهِمْ، وَإِلا تَنْتَهِیَا أَوْ لأَسُبَّنَّکُمَا مَا حَلَّ لِیَ السِّبَابُ، وَإِنِّی لأَصْلِکُمَا لَعَالِمٌ...

    [[61]] بررسی سند روایت:

    محمد بن خازم الأعمى: ثقة  / سلیمان بن مهران الأعمش: ثقة / خیثمة بن أبی خیثمة البصری: مقبول / مسروق بن الأجدع الهمدانی: ثقة

    [[62]] الطبقات الکبرى  ج 3   ص 82 قَالَ: أَخْبَرَنَا أَبُو مُعَاوِیَةَ الضَّرِیرُ، قَالَ: أَخْبَرَنَا الأَعْمَشُ، عَنْ خَیْثَمَةَ، عَنْ مَسْرُوقٍ، عَنْ عَائِشَةَ، قَالَتْ حِینَ قُتِلَ عُثْمَانُ: " تَرَکْتُمُوهُ کَالثَّوْبِ النَّقِیِّ مِنَ الدَّنَسِ، ثُمَّ قَرَّبْتُمُوهُ تَذْبَحُونَهُ کَمَا یُذْبَحُ الْکَبْشُ، هَلا کَانَ هَذَا قَبْلَ هَذَا؟ "، فَقَالَ لَهَا مَسْرُوقٌ: هَذَا عَمَلُکِ، أَنْتِ کَتَبْتِ إِلَى النَّاسِ تَأْمُرِینَهُمْ بِالْخُرُوجِ إِلَیْهِ، قَالَ: فَقَالَتْ عَائِشَةُ: " لا وَالَّذِی آمَنَ بِهِ الْمُؤْمِنُونَ، وَکَفَرَ بِهِ الْکَافِرُونَ، مَا کَتَبْتُ إِلَیْهِمْ بِسَوْدَاءَ فِی بَیْضَاءَ حَتَّى جَلَسْتُ مَجْلِسِی هَذَا "، قَالَ الأَعْمَشُ: فَکَانُوا یَرَوْنَ أَنَّهُ کُتِبَ عَلَى لِسَانِهَا

    [[63]] بررسی سند روایت:

    احمد بن ابراهیم بن کثیر بن زید الدورقی: ثقة . تقریب التهذیب لابن حجر العسقلانی  ج 1 ص 77 رقم 3

    هاشم بن القاسم بن مسلم اللیثی أبو النضر: ثقة . تقریب التهذیب  ج 1 ص 570 رقم 7256

    اسحاق بن سعید بن (نه عن!) عمرو بن سعید بن العاص: ثقة . تقریب التهذیب  ج 1 ص 101 رقم 356

    در نام این راوی، تصحیف ایجاد شده و بن به عن تبدیل شده است.

    سعید بن عمرو بن سعید بن العاص: ثقة. تقریب التهذیب  ج 1 ص 239 رقم 2370

    محمد بن حاطب بن الحارث الجمحی: صحابی . تقریب التهذیب  ج 1 473 رقم 5800

    بنابراین سند این روایت کاملا صحیح است.

    [[64]] أنساب الأشراف  ج 1   ص 312 «وحدثنی أحمد بن إبراهیم الدورقی، حدثنا أبو النضر، حدثنا إسحاق بن سعید، عن عمرو بن سعید، حدثنی سعید بن عمرو: عن ابن حاطب قال: أقبلت مع علی یوم الجمل إلى الهودج وکأنه شوک قنفذ من النبل، فضرب الهودج؛ ثم قال: إن حمیراء إرم هذه أرادت أن تقتلنی کما قتلت عثمان بن عفان. فقال لها أخوها محمد: هل أصابک شیء ؟ فقالت: مشقص فی عضدی. فأدخل رأسه ثم جرها إلیه فأخرجه.»

    [[65]] السیرة الحلبیة  ج 3   ص 356 وکتب لعائشة رضی الله عنها أما بعد فإنک قد خرجت من بیتک تزعمین أنک تریدین الإصلاح بین المسلمین وطلبت بزعمک دم عثمان وأنت بالأمس تؤلبین علیه فتقولین فی ملا من أصحاب رسول الله صلى الله علیه وسلم اقتلوا نعثلا فقد کفر قتله الله والیوم تطلبین بثأره فاتقى الله وارجعی إلى بیتک وأسبلی علیک سترک قبل أن یفضحک الله

    [[66]] المطالب العالیة  ج 9   ص 1-10807 ح 1876 قال الشتری: إسناده صحیح

    [[67]] قال إسحاق اخبرنا المعتمر بن سلیمان قال سمعت أبى یقول ثنا أبو نضرة عن أبى سعید مولى أبى اسید قال إن ناسا کانوا عند فسطاط عائشة رضی الله عنها أرى ذلک بمکة فمر بهم عثمان رضی الله عنه قال أبو سعید رضی الله عنه فما بقی أحد من القوم إلا لعنه أو سبه غیری وکان فیمن لعنه أو سبه رجل من أهل الکوفة فکان عثمان رضی الله عنه على الکوفی أشد منه على غیره فقال یا کوفی أتسبنی کأنه یتهدده قال فقدم المدینة فقیل له یعنی للکوفی علیک بطلحة فانطلق معه طلحة رضی الله عنه حتى أتى عثمان رضی الله عنه فقال عثمان رضی الله عنه والله لأجلدنک مائة قال طلحة والله لا تجلده إلا أن یکون زانیا فقال لأحرمنک عطاءک فقال طلحة رضی الله عنه یا کوفی إن الله یرزقک

    [[68]] فضائل الصحابة لابن حنبل  ج 1   ص 470 ح 765 القال: إسناده صحیح. أبو سعید مولی أبی أسید الأنصاری ...

    [[69]] المستدرک على الصحیحین  ج 2   ص 369 ح 3300 قال الحاکم: صحیح على شرط مسلم و لم یخرجاه . قال الذهبی: على شرط مسلم

    [[70]] بررسی سند روایت:

    عمر بن أبی معاذ النمیری: ثقة / موسى بن إسماعیل التبوذکی: ثقة / حماد بن سلمة البصری: ثقة / علی بن زید: توثیقش قبلا  در بحث عدالت عمر گذشت / عبد الله بن الحارث الهاشمی: ثقة

    [[71]] أخبار المدینة  ج 2   ص 159-160 حدثنا موسى بن إسماعیل قال حدثنا حماد بن سلمة عن علی بن زید عن عبد الله بن الحارث بن نوفل قال إن صعصعة بن صوحان قام ذات یوم فتکلم فأکثر فقال عثمان بن عفان یا أیها الناس إن هذا البجباج النفاج ما یدری من الله ولا أین الله فقال صعصعة أما قولک لا یدری من الله فإن الله ربنا ورب آبائنا الأولین وأما قولک لا یدری أین الله فإن الله بالمرصاد ثم قال ( أذن للذین یقاتلون بأنهم ظلموا وإن الله على نصرهم لقدیر ) الحج 39 فقال عثمان ویحک والله ما نزلت هذا الآیة إلى فی وفی أصحابنا أخرجنا من مکة بغیر حق

    [[72] ] بررسی سند روایت طبق برنام جوامع الکلم:

    موسى بن إسماعیل التبوذکی: ثقة ثبت / یوسف بن الماجشون: ثقة / صالح بن إبراهیم الزهری: ثقة / إبراهیم بن عبد الرحمن الزهری: له رؤیة

    [[73] ] أخبار المدینة  ج 2   ص 141 ح 1810 حدثنا موسى بن إسماعیل قال حدثنا یوسف بن الماجشون قال حدثنی صالح بن إبراهیم بن عبد الرحمن بن عوف عن أبیه قال بینما نحن جلوس مع عبد الرحمن بن عوف فی منزله إذ جاء رجل فسلم فرد علیه عبد الرحمن السلام فقال له الرجل قم إلی ها هنا أکلمک فقال معه عبد الرحمن فوقف معه بین الباب والستر ثم دخل علینا کأن وجهه البسر صرفا فقلت له لقد دخلت بوجه ما خرجت به فقال أجل هذا رسول عثمان دعانی فشتمنی ما شاء ثم ذهب

    [[74]] بررسی سند روایت طبق برنامه جوامع الکلم:

    مصعب بن عبد الله الزبیری: ثقة / إبراهیم بن سعد الزهری: ثقة / سعد بن إبراهیم القرشی: ثقة

    [[75]] أنساب الأشراف  ج 2   ص 278 وحدثنی مصعب بن عبد الله الزبیری عن إبراهیم بن سعد عن أبیه أن عبد الرحمن أوصى أن لا یصلی علیه عثمان، فصلى علیه الزبیر، أو سعد بن أبی وقاص، وتوفی سنة اثنتین وثلاثین.

    [[76]] المعارف  ج 1   ص 550 وکان عثمان بن عفان مهاجرا ل عبد الرحمن بن عوف حتى ماتا

    [[77]] شرح نهج البلاغة  ج 1   ص 123 وقال أبو هلال العسکری فی کتاب الأوائل : استجیبت دعوة علی علیه السلام فی عثمان وعبد الرحمن ، فما ماتا إلا متهاجرین متعادیین .

    [[78]] العقد الفرید  ج 4   ص 265 فلما أحدث عثمان ما أحدث من تأمیر الأحداث من أهل بیته على الجلة من أصحاب محمد قیل لعبد الرحمن هذا عملک قال ما ظننت هذا ثم مضى ودخل علیه وعاتبه وقال إنما قدمتک على أن تسیر فینا بسیرة أبی بکر وعمر فخلفتها وحابیت علیه وعاتبه وأوطأتهم رقاب المسلمین فقال إن عمر کان یقطع قرابته فی الله وأنا أصل قرابتی فی الله قال عبد الرحمن لله علی ألا أکلمک أبدا فلم یکلمه أبدا حتى مات ودخل علیه عثمان عائدا له فی مرضه فتحول عنه إلى الحائط ولم یکلمه

    [[79]] بررسی سند روایت طبق برنامه جوامع الکلم:

    عثمان بن أبی شیبة العبسی: ثقة / عبد الله بن إدریس الأودی: ثقة /  محمد بن أبی أیوب الثقفی: ثقة / هلال بن أبی حمید الجهنی: ثقة / عبد الله بن عکیم الجهنی: صحابی صغیر

    [[80]] التاریخ الکبیر  ج 1   ص 31 رقم 45 حدثنی عثمان بن أبی شیبة قال حدثنا بن إدریس عن محمد بن أبی أیوب عن هلال بن أبی حمید عن أبی معبد عبد الله بن عکیم الجهنی قال لا أعین عل دم خلیفة بعد عثمان قیل له وأعنت على دمه فقال إنی لأرى ذکر مساوى الرجل عونا على دمه

    [[81]] بررسی سند روایت طبق برنامه جوامع الکلم:

    أحمد بن یحیى البلازدی: صدوق / أحمد بن إبراهیم الدورقی: ثقة / أبو داود الطیالسی: ثقة / شعبة بن الحجاج العتکی: ثقة / عمرو بن مرة المرادی: ثقة / أبو صالح السمان: ثقة / صهیب الهاشمی: صدوق حسن الحدیث

    [[82]] أنساب الأشراف  ج 2   ص 258 وحدثنی أحمد بن إبراهیم الدورقی، حدثنی أبو داود الطیالسی عن شعبة عن عمرو بن مرة عن ذکوان عن صهیب مولى العباس أن العباس قال لعثمان: أذکرک الله فی أمر ابن عمک وابن خالک وصهرک وصاحبک مع رسول الله صلى الله علیه وسلم، فقد بلغنی أنک ترید أن تقوم به وبأصحابه، فقال: أول ما أجیبک به أنی قد شفعتک، إن علیا لو شاء لم یکن أحد عندی إلا دونه، ولکنه أبی إلا رأیه، ثم قال لعلی مثل قوله لعثمان فقال علی: لو أمرنی عثمان أن أخرج من داری لخرجت.

    [[83]] بررسی سند روایت طبق برنامه جوامع الکلم:

    عمر بن أبی معاذ النمیری: ثقة / الضحاک بن مخلد النبیل: ثقة - حبان بن هلال الباهلی: ثقة / جویریة بن أسماء الضبعی: ثقة / حنظلة أبو خلدة: وثقه ابن حبان. الثقات  ج 4   ص 168 رقم 2314 حنظلة أبو خلدة یروى عن على وابن مسعود روى عنه محمد بن مسلم أبو ثمالة وجویریة بن بشیر

    [[84]] أخبار المدینة  ج 2   ص 276 ح 2253 حدثنا أبو عاصم وحبان بن هلال قالا حدثنا جویریة بن بشیر قال حدثنا أبو خلدة زاد حبان حنظلة قال سمعت علیا رضی الله عنه یخطب الناس فعرض یذکر عثمان رضی الله عنه فی خطبته قالا جمیعا فی حدیثهما قال إن الناس یزعمون أنی قتلت عثمان فلا والذی لا إله إلا هو ما قتلته ولا مالأت على قتله ولا ساءنی

    [[85]] أنساب الأشراف  ج 2   ص 297 حدثنی محمد بن سعد حدثنا عفان حدثنا حوثرة بن بشیر حدثنی أبو خلدة: أنه سمع علیا رضی الله تعالى عنه یقول وهو یخطب، فذکر عثمان فقال: والله الذی لا إله إلا هو ما قتلته ولا مالأت على قتله ولا ساءنی.

    [[86]] أنساب الأشراف  ج 2   ص 298 وحدثنی محمد بن سعد عن الواقدی عن الحکم بن الصلت عن محمد بن عمار بن یاسر عن أبیه قال: رأیت علیا على منبر رسول الله صلى الله علیه وسلم حین قتل عثمان وهو یقول: ما أحببت قتله ولا کرهته، ولا أمرت به ولا نهیت عنه.

    • حسین قربانی

    نظرات  (۰)

    هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی