پایگاه تحقیقاتی وصایت

وبلاگ رسمی حسین قربانی دامنابی
پایگاه تحقیقاتی وصایت

جهت دانلود کتب، روی تصاویر کلیک راست کنید و سپس گزینه ی open link را بزنید.

  • ((مجموعه آثار حسین قربانی دامنابی))
  • طبقه بندی موضوعی

    پاسخ به شبهه ی شکایت لشکر یمن

    حسین قربانی | جمعه, ۲۶ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۸:۵۲ ب.ظ

    اهل سنت منشاء وقوع جریان غدیر را قضیه ی شکایت بعضی از لشکریان یمن از امیر المومنین امام علی علیه السلام می دانند و می گویند: پیامبر صلی الله علیه وآله به دلیل این شکایات ، مردم را جمع کرده و فرمودند: «هرکس که من را دوست دارد ، باید علی علیه السلام را هم دوست بدارد!»

    آنچه که از روایات معتبر اهل سنت روشن می شود، این است که حضرت علی علیه السلام سه مرتبه به یمن رفته اند، ولی در هیچ روایت معتبری، ربط قضیه ی یمن به غدیر خم نیامده است.

    مرتبه اول : برای دعوت اهل یمن به اسلام

    طبق نظر زینی دحلان، مفتی شافعیان مکه مکرمه، این اتفاق در سال 8 هجری بوده است:

    «رفتن امیرالمومنین علیه السلام به همدان در سال 10 هجری ، توهم بوده و در آن سال نبوده است. در سال 10 هجری پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله، امیرالمومنین علیه السلام را به بنی مذحج فرستادند و اما زمان فرستادن ایشان به همدان برای سال 8 هجری و بعد فتح مکه می باشد.»[1]

    به روایت بخاری:

    و طبق بعضی روایات ، شکایت در مدینه اتفاق افتاده است که در آنجا نیز بحث امامت امیر المؤمنین علیه السلام با جملاتی چون «هو ولیکم بعدی» و «هو ولی کل مؤمن بعدی» مطرح شده است.

    محمد بن اسماعیل بخاری در صحیحش به طور مختصر این قضیه را چنین روایت کرده است:

    «عبد الله بن بریده از پدرش نقل کرده است که رسول خدا صلی الله علیه وآله ، على بن أبى طالب علیه السلام را به سوى خالد فرستاد تا خمس را از او بگیرد و من بغض و کینه على علیه السلام را در دل داشتم. على (علیه السلام ) غسل کرد، پس به خالد گفتم: آیا او را نمى‌بینى که چکار کرد ؟! وقتى پیش رسول خدا صلی الله علیه وآله رفتیم، این کار او را گزارش خواهم کرد. رسول خدا صلی الله علیه وآله فرمود: اى بریده آیا بغض على علیه السلام را در دل داری؟ گفتم: بلى. فرمود: بغض او را در دل نداشته باش؛ چرا که حق او از خمس بیش از این است.»[2]

    به روایت احمد بن حنبل:

    احمد بن حنبل اما با سند صحیح با تفصیل بیشتری این قضیه را روایت نموده است:

    « بریده گفت: رسول خدا صلی الله علیه وآله دو گروه را به سوى یمن فرستاد که فرماندهى یک گروه بر عهده على بن ابى طالب علیه السلام بود و گروه دوم را خالد بن ولید فرماندهى مى کرد. رسول خدا صلی الله علیه وآله فرمود: چنانچه دو گروه به هم رسیدید، على علیه السلام فرمانده مردم ( هر دو لشکر ) خواهد بود و اگر از همدیگر جدا شدید، هریک از شما فرماندهى لشکر خود را بر عهده خواهد داشت.

    بریده گفت: ما با بنو زبید از اهل یمن برخورد کردیم و جنگیدیم. مسلمانان بر مشرکان پیروز شدند، تعدادى را در جنگ کشتیم و عده اى از زنان را به اسارت گرفتیم. على علیه السلام زنى را از بین اسیران براى خود برگزید.

    بریده گفت: من و خالد بن ولید نامه اى به رسول خدا صلی الله علیه وآله نوشتیم و این داستان را به او اطلاع دادیم. وقتى خدمت پیامبر صلی الله علیه وآله رسیدیم نامه را به او دادم. وقتى نامه براى ایشان خوانده شد، غضب را در چهره رسول خدا صلی الله علیه وآله دیدم. رسول خدا صلی الله علیه وآله فرمود: در مورد على علیه السلام بى انصافى و دشمنى مکن! او از من است و من از اویم و او پس از من ولی شماست.»[3]

    حمزه احمد الزین در تحقیق مسند احمد، سند این روایت را تصحیح کرده است.[4]

    «ابن بریده از پدرش بریده نقل می کند که از کنار گروهی می گذشت که از علی علیه السلام بدگویی می کردند و نزد آنها ایستاد و گفت : در دلم از علی علیه السلام کینه داشتم و خالد بن ولید نیز اینگونه بود و رسول خدا صلی الله علیه وآله مرا با گروهی که فرمانده اش علی علیه السلام بود به جنگ فرستاد و اسیرانی گرفتیم و علی علیه السلام کنیزی را از خمس برای خود برداشت و خالد بن ولید گفت : تقسیمی ات را بگیر. گفت : هنگامی که نزد پیامبر صلی الله علیه وآله آمدیم ، شروع کردم به سخن گفتن به آنچه اتفاق افتاد ، سپس گفتم که علی علیه السلام کنیزی از خمس برای خود برداشت و من سرم رو به پایین بود ، پس سرم را بلند کردم ، ناگهان دیدم صورت رسول خدا صلی الله علیه وآله تغییر کرده و فرمود : هر کس را که من ولی اویم ، پس علی علیه السلام ولی اوست.»[5]

    این روایت را نیز احمد نقل کرده و وصی الله بن محمد عباس سندش را تصحیح کرده است.[6]

    به روایت طبرانی:

    «از بریده نقل شده است که گفت: رسول خدا صلی الله علیه وآله دو گروه را به سوى یمن فرستاد که فرماندهى یک گروه بر عهده على بن ابى طالب علیهما السلام بود و گروه دوم را خالد بن ولید فرماندهى مى کرد. رسول خدا صلی الله علیه وآله فرمود: چنان چه دو گروه به هم رسیدید، على علیه السلام فرمانده مردم ( هر دو لشکر ) خواهد بود و اگر از همدیگر جدا شدید، هریک از شما فرماندهى لشکر خود را بر عهده خواهد داشت.

    پس دو لشکر با هم برخورد کردند و با هم جنگیدند و لشکر مسلمین به غنائمی دست یافت که به مثل آن قبلا دست نیافته بود و على علیه السلام به عنوان غنیمت خمس، زنى را از بین اسیران براى خود برگزید.

    پس خالید بن ولید، بریده را خواست و به او جریان را گفت و از او خواست تا پیامبر صلی الله علیه وآله را نسبت به کاری که علی (علیه السلام ) کرده است، آگاه کند.

    بریده می گوید: پس من به مدینه آمدم و داخل مسجد شدم ، در حالی که رسول خدا صلی الله علیه وآله در خانه شان بودند و عده ای از صحابه دم در آن حضرت بودند. پس پرسیدند : چه خبر ای بریده ؟ گفتم : خیر و خوبی ، خداوند پیروزی را نصیب مسلمانان کرد . پرسیدند چه چیز باعث شد زود تر بیایی ؟ گفتم: کنیزی که علی علیه السلام از سهم خمس برای خود گرفت ؛ آمدم که این خبر را به پیامبر صلی الله علیه وآله بدهم. گفتند : به او خبر بده تا علی علیه السلام از چشم پیامبر صلی الله علیه وآله بیافتد ، در حالی که رسول خدا صلی الله علیه وآله از پشت در صدایشان را می شنید . رسول خدا صلی الله علیه وآله خشمگین از خانه خارج شده و فرمود : چرا گروهی می خواهند از علی علیه السلام بدگویی کنند ؟ منظورشان چیست ؟ هرکس که از علی علیه السلام بد گویی کند ، از من بدگویی کرده است و هرکس که از علی علیه السلام جدا شود ، از من جدا شده است ؛ علی علیه السلام از من است و من از اویم ؛ او از گل من آفریده شده و من از طینت ابراهیم علیه السلام ، و من از ابراهیم علیه السلام افضل هستم . «ذریه ای هستند که بعضی از بعضی دیگر گرفته شده اند و خداوند شنوا و دانا است (آل عمران: 34)» . ای بریده ! مگر نمی دانستی که علی علیه السلام بیش از جاریه ای که گرفته است سهمیه دارد ؟ و او پس از من ولی شماست.

    پس گفتم: «ای رسول خدا صلی الله علیه وآله ! تو را به هم صحبتی ام با شما سوگند که دستت را بیاور تا دوباره با شما بیعت به اسلام کنم»، گفت: «پس از پیغمبر n جدا نشدم تا دوباره بیعت به اسلام کردم.»[7]

    به روایت ابن حبان:

    «عمران بن حصین گفت: رسول خدا صلی الله علیه وآله لشکرى را به فرماندهى على بن ابیطالب (علیه السلام ) فرستاد. على علیه السلام به فرمان پیغمبر صلی الله علیه وآله به آن مأموریت رفت ؛ پس از پیروزى، کنیزکى را که جزء اسیران بود، براى خود برگزید. این عمل على علیه السلام مورد نارضایتى لشکریان قرار گرفت و آنها تعهد کردند و گفتند: هر گاه با رسول خدا صلی الله علیه وآله ملاقات کنیم، رفتار ناخوشایند على علیه السلام را به اطلاع ایشان مى‏رسانیم.

    معمول مسلمانها این بود که هر گاه از سریّه‏اى باز مى‏گشتند، نخست به حضور پیغمبر اکرم صلی الله علیه وآله شرفیاب مى‏شدند و سلام مى‏کردند؛ پس از عرض سلام، هر یک به مقر خویش باز مى‏گشت. این بار هم طبق معمول، لشکر به حضور پیغمبر صلی الله علیه وآله شرفیاب شد.

    پس از عرض سلام، یکى از چهار تن از جاى برخاست‏ و گفت: یا رسول الله! آیا از رفتارى که على بن ابیطالب در این مأموریت انجام داده، اطلاع یافته ‏اید؟ رسول خدا صلی الله علیه وآله روى از او برتافت و پاسخى نداد؛ دومى از جاى برخاست و همان سخن را بازگو کرد. پیغمبر اکرم صلی الله علیه وآله از او نیز روى برگردانید و پاسخى نداد؛ سپس سومى از جاى برخاست و همان شکایت را نمود. رسول الله صلی الله علیه وآله در حالی‌که آثار خشم و غضب از چهره مبارکش هویدا بود، برآشفت و سه بار فرمود: از على علیه السلام چه مى‏خواهید؟ على علیه السلام از من است و من از اویم و او پس از من، ولى همه مؤمنان است.»[8]

    این روایت را ابن حبان در صحیحش آورده و شعیب الارنؤوط سندش را قوی دانسته است.[9]

    به روایت ذهبی:

    «براء بن عازب نقل می کند که پیامبر صلی الله علیه وآله خالد بن ولید را به یمن فرستاد تا آنها را به اسلام دعوت کند. براء گوید : و من همراه کسانی بودم که با خالد خارج شدند و شش ماه در آنجا ماندیم و آنها را به اسلام دعوت می کرد و آنها رد می کردند ، سپس پیامبر صلی الله علیه وآله ، علی علیه السلام را فرستاد و به او فرمان داد خالد را برگرداند جز کسی که با خالد رفته و دوست دارد از علی علیه السلام پیروی کند ، با علی بماند و من جزء کسانی بودم که از علی علیه السلام پیروی کرد و ماند و هنگامی که نزدیک قوم شدیم ، آنها هم به سمت ما آمدند و علی علیه السلام با ما نماز خواند ، سپس ما را در یک صف قرار داد و جلوی ما آمد و نامه رسول خدا صلی الله علیه وآله را برای ما خواند و تمام قبیله همدان مسلمان شد و علی علیه السلام به رسول خدا صلی الله علیه وآله نامه نوشت و هنگامی که پیامبر صلی الله علیه وآله نامه را خواند ، به سجده رفت ، سپس سرش را بلند کرد و فرمود : سلام بر همدان ، سلام بر همدان.

    این حدیث ، صحیح است و بخاری بعضی از آنها را با این سند آورده است.»[10]

    بنابراین ، مرتبه ی اول هیچ ربطی به غدیر خم ندارد.

    مرتبه دوم : برای انجام قضاوت

     «علی علیه السلام فرمود: رسول خدا صلی الله علیه وآله مرا براى قضاوت به یمن فرستاد. عرض کردم: اى رسول خدا صلی الله علیه وآله ! مرا که هنوز جوانم و قضاوت نمى دانم مى فرستى؟ پس دستشان را بر سینه ام گذاشتند و فرمودند: خداوندا، زبانش را استوار و قلبش را هدایت کن . پس من بعد از آن در قضاوت دچار شک نشدم.»[11]

    این روایت را حاکم و ذهبی[12]، احمد شاکر[13] و البانی[14] تصحیح کرده اند.

    در این مرتبه، اصلا شکایتی مطرح نشده است.

    مرتبه سوم: برای جمع آوری اموال و زکات

    به روایت ابن هشام:

    «شکایت لشکر علی علیه السلام از ایشان و سبب آن: ابن اسحاق با سندش از برید بن طلحه نقل می کند : زمانی که حضرت علی علیه السلام برای دیدار رسول خدا صلی الله علیه وآله از یمن به سوی مکه حرکت کرد، یکی از اصحاب را بر سپاهی که همراه ایشان بود جانشین قرار داد. آن شخص عجله کرد و از منسوجاتی که (به عنوان زکات یا غنیمت همراه کاروان و) در اختیار علی علیه السلام بود، بر سپاهیان پوشاند.

    زمانی که سپاه به مکه نزدیک شد، حضرت از شهر بیرون آمد تا آنان را ملاقات نماید که ناگاه لباس ها را به تن آن ها دید و (به فرمانده ای که گمارده بود) فرمود: «وای بر تو این چه وضعی است؟» او گفت: «افراد را پوشاندم تا وقتی در میان مردم وارد می شوند، برازنده باشند». حضرت فرمود: «وای بر تو، پیش از آن که به رسول خدا صلی الله علیه وآله برسیم این لباس ها را در آور. پس او لباس ها را در آورد و به جای خود برگرداند. سپاهیان به دلیل این کار اظهار شکایت نمودند.

    ابن اسحاق با سندش از ابو سعید خدری نقل می کند که گفت: مردم از علی علیه السلام شکایت کردند، پس رسول خدا صلی الله علیه وآله در میان ما به خطابه برخاست. پس شنیدم که می فرمود: ای مردم! از علی علیه السلام شکایت نکنید که او در امور الهی جدی تر از آن است که مورد شکایت قرار گیرد.

    ابن اسحاق گوید: « سپس رسول خدا صلی الله علیه وآله از این موضوع درگذشت و به حج خویش مشغول شد، پس مناسک را به مردم آموخت و سنت های حج را به آنان تعلیم داد و سپس برای مردم خطبه ای خواند... .» [15]

    به روایت طبری:

    «از ابو سعید خدری نقل شده است که گفت: مردم از علی علیه السلام شکایت کردند، پس رسول خدا صلی الله علیه وآله در میان ما به خطابه برخاست. پس شنیدم که می فرمود: ای مردم! از علی علیه السلام شکایت نکنید که او در امور الهی جدی تر از آن است که مورد شکایت قرار گیرد.»[16]

    «از عبد الله بن ابی نجیح نقل شده است که گفت: سپس رسول خدا صلی الله علیه وآله به حجشان پرداختند و به مردم مناسک حج را نشان دادند و سنت های حجشان را به آنها آموختند و سپس برای مردم سخنرانی کردند و بعد از حمد و ثنای الهی فرمودند: ای مردم، سخنم را بشنوید ... .»[17]

    به روایت حاکم و احمد:

    «از ابو سعید خدری نقل شده است که گفت: مردم از علی علیه السلام شکایت کردند، پس رسول خدا صلی الله علیه وآله در میان ما به خطابه برخاست. پس شنیدم که می فرمود: ای مردم! از علی علیه السلام شکایت نکنید که او در امور الهی جدی ترین و سخت گیرترین است.»[18]

    این روایت را حاکم و ذهبی[19] و حمزه احمد الزین[20] تصحیح کرده اند و شعیب الارنؤوط نیز همه ی رجال سند احمد را ثقه دانسته است.[21]

    به روایت ابن کثیر:

    «زینب بنت کعب از ابو سعید خدری نقل می کند که: رسول خدا صلی الله علیه وآله، علی بن ابی طالب علیه السلام را به سوی یمن فرستاد. ابو سعید می گوید: من هم از جمله کسانی بودم که با علی علیه السلام حرکت کردم.

    چون علی علیه السلام از شترهای صدقه با خود برداشت و می خواست همراه بیاورد، ما از او خواستیم که آن شتران را به ما بدهد تا سوار شویم و شتران ما استراحت کنند ؛ چون در شترهای خودمان عیب و نقصان دیدیم.

    امیرالمؤمنین علیه السلام از دادن شتران صدقه به ما اباء و خودداری کرد و گفت: فقط شما در آن شتران سهمی مانند سایر مسلمانان دارید!

    چون علی علیه السلام از کارهای خود فارغ شد، و از یمن بر می گشت ، شخصی را بر ما گماشت، و به سرعت رفت و حج خود را بجای آورد. چون حجش تمام شد، رسول خدا صلی الله علیه وآله به او فرمودند: به سوی لشکریانت برگرد! و بر آنها وارد شو.

    ابو سعید گوید: در نبودن علی علیه السلام ، آنچه را که از او طلب کردیم و او اجابت نکرد، از آن شخص پاسدار که جانشین علی علیه السلام بود ، طلب کردیم و اجابت کرد. چون علی علیه السلام بر ما وارد شد و دانست که بر شترهای صدقه سوار شده بودیم و آثار سواری را بر آنها مشاهده کرد، آن شخص را پیش خوانده و ملامت و سرزنش کرد.

    ابوسعید گوید: من با خود گفتم: سوگند به خدا که اگر من در مدینه وارد شوم، جریان را به رسول خدا صلی الله علیه وآله خواهم گفت و او را از غلظت و گرفتگی که علی علیه السلام درباره ما روا داشت، مطلع خواهم نمود.

    چون به مدینه وارد شدم، صبحگاهان به حضور رسول خدا صلی الله علیه وآله رفتم و خواستم بر آنچه سوگند یاد کرده بودم، وفا کنم. ابوبکر را در حال خارج شدن از نزد رسول خدا صلی الله علیه وآله دیدم. چون مرا دید با من ایستاد و تعارفات بجای آمد. من از او پرسش کردم و او از من پرسید و گفت: کی آمدی؟ گفتم: دیشب آمدم! او با من به نزد رسول الله صلی الله علیه وآله بازگشت، داخل شد و گفت: این سعد بن مالک بن الشهید است. رسول خدا صلی الله علیه وآله فرمود: به او اجازه بده تا بیاید.

    من بر رسول خدا صلی الله علیه وآله وارد شدم و به آن حضرت تحیت گفتم، و آن حضرت به من تحیت گفت،و روی به من آورد، و از حال من و اهل من، احوال پرسی کرد، و در پرسش چیزی فرو گذار نفرمود.

    من عرض کردم: ای رسول خدا! چقدر از علی علیه السلام به ما از غلظت و بدی مصاحبت و سختگیری رسیده است؟

    رسول خدا صلی الله علیه وآله متوجه سخنان من بودند و من شروع کرده بودم و یکایک از آنچه را که از علی علیه السلام به ما رسیده بود، بازگو می کردم، تا همین که به وسط کلام خود رسیده بودم، رسول خدا صلی الله علیه وآله با دست خود بر روی ران من زدند- چون در نزدیکی ایشان نشسته بودم- و فرمودند: ای سعد بن مالک بن الشهید! دست از این گونه گفتار درباره برادرت علی علیه السلام بردار! سوگند به خدا که من می دانم او در راه خدا بسیار نیکو رفتار می کند!

    ابو سعید می گوید: من با خود گفتم: ای سعد بن مالک! مادرت به عزای تو بگرید! تا امروز ندانسته، من در آنچه موجب کراهت خاطر رسول خدا صلی الله علیه وآله بود به سر می بردم، سوگند به خدا که از این به بعد تا ابد، علی علیه السلام را نه در آشکار و نه در پنهانی به بدی و زشتی یاد نمی کنم.

    ( ابن کثیر می گوید:) سند این روایت طبق شروط نسائی معتبر است، اما کسی از اصحاب کتب شش گانه آن را نقل نکرده است.»[22]

    و این روایت دلالت می کند بر اینکه ، شکایت در مدینه بوده است !

    به روایت دیگر حاکم:

    «عمرو بن شاس اسلمی که از اصحاب حدیبیه بود ، گفت: همراه علی علیه السلام به یمن رفتیم ، پس در سفرش بر من جفا کرد تا اینکه من از ایشان چیزی به دل گرفتم و هنگامی که برگشتم، در مسجد شکایتش را علنا مطرح کردم تا اینکه خبر به رسول خدا صلی الله علیه وآله رسید، پس آن روز صبح وارد مسجد شدم و رسول خدا صلی الله علیه وآلهدر میان اصحابشان بود ، به محض اینکه مرا دید چشمانش بر من خشم گرفت و تا وقتی نشستم با خشم به من خیره بود . فرمود: ای عمرو، به خدا قسم مرا اذیت کردی ، پس من گفتم: به خدا پناه می برم از اینکه شما را اذیت کرده باشم ای رسول خدا ! فرمود: بلی، هرکس علی علیه السلام را اذیت کند، من را اذیت کرده است.»[23]

    این روایت را حاکم نقل و تصحیح کرده و ذهبی نیز با نظر او موافقت کرده است.[24]

    به روایت واقدی:

    «عمر بن محمد بن عمر بن علی از پدرش نقل می کند که گفت: علی علیه السلام غنیمت های به دست آمده را جمع کرد و پنج قسمت کرد و بین آنها قرعه انداخت و در تیری نوشت: این برای خداست و اولین تیر، سهم خمس بیرون آمد و از آن به کسی چیزی نداد. قبلا به کسانی که در جنگ حاضر بودند از خمس می دادند، سپس این قضیه به رسول خدا صلی الله علیه وآله خبر داده شد و رسول خدا صلی الله علیه وآله آنها را رد می کرد و از علی علیه السلام سهم خمس را در خواست کردند و او امتناع کرد و فرمود: رسول خدا صلی الله علیه وآله برای موسم حج می آید و او را می بینیم و هر چه خداوند در مورد آن به ایشان بگوید، عمل می کند و برگشت و خمس را بار کرد و با او عده ای رفتند و وقتی به فتق رسیدند، علی علیه السلام جلوتر افتاد و ابو رافع را جانشین خود کرد و در خمس لباس هایی از لباس های یمن ، بارهای بسته بندی شده و چهارپایان غنیمتی و چهار پایان صدقه ای بود.

     و ابو سعید خدری می گوید: با علی علیه السلام در آن جنگ بودم و علی علیه السلام ما را نهی می کرد که روی شتر صدقه سوار شویم و یاران علی علیه السلام از ابو رافع خواستند که لباس ها را به آنها بدهد و او دو تا دو تا به آنها پوشاند و وقتی به سدره رسیدند و می خواستند داخل مکه شوند ، علی علیه السلام آمد تا آنها را پیش ببرد و اسکان دهد و علی علیه السلام یارانش را دید که هر یک، دو تا دو تا پوشیده اند و لباس ها را شناخت و به ابو رافع گفت: این چیست ؟ او گفت: با من در این مورد سخن گفتند و من از شکایت آنها ترسیدم و گمان کردم که این بر تو آسان است و قبل از تو هم اینگونه با آن ها عمل می شد. علی علیه السلام فرمود: تو دیدی من امتناع کردم و تو به آن ها داده ای در حالی که به تو دستور دادم آن ها را حفظ کنی ، ولی به آنان بخشیده ای . گوید: علی علیه السلام امتناع کرد که آن را انجام دهد تا اینکه از بعضی از آن ها لباس ها را درآورد و هنگامی که نزد رسول خدا صلی الله علیه وآله رسیدند، شکایت کردند. پس علی علیه السلام را خواست و فرمود: چرا یارانت از تو شکایت می کنند؟ گفت: از چه شکایت کرده اند؟ غنیمت را برای آنان قسمت کرده ام و خمس را نگه داشتم تا به شما عرضه کنم و نظرت را اعمال کنی و فرماندهان کارهایی انجام می دهند و به کسانی که می خواهند از خمس می دهند و من تشخیص دادم نزد شما بیاورم تا نظرت را بدهی و پیامبر صلی الله علیه وآله سکوت کرد.»[25]

    به روایت ابن اثیر جزری:

    «بیان فرستان رسول خدا صلی الله علیه وآله فرماندهانش را برای گرفتن صدقات: و در آن رسول خدا صلی الله علیه وآله فرماندهان و کارگزارانش را برای صدقات فرستاد و مهاجرین را با ابو امیة بن مغیرة به صنعا فرستاد و عنسی که در آن جا بود بر او خروج کرد، زیاد بن لبید انصاری را به حضرموت، عدی بن حاتم طائی را به صدقات طیئ و اسد، مالک بن نویره را به صدقات بنی حنظله، زبرقان بن بدر و قیس بن عاصم را به صدقات سعد بن زید مناة بن تمیم، علاء بن حضرمی را به بحرین و علی بن ابی طالب علیه السلام را به نجران فرستاد تا صدقات و جزیه ها را جمع کند و برگردد و انجام داد و برگشت و رسول خدا صلی الله علیه وآله را در مکه در حجة الوداع زیارت کرد و یکی از یارانش را به عنوان جانشین بر سپاهی که با او بودند معیّن کرد و به دیدار پیامبر صلی الله علیه وآله جلو افتاد و پیامبر صلی الله علیه وآله را در مکه دید و آن جانشین به هر یک از آن ها لباس نفیسی از لباس هایی که با علی علیه السلام بود را  پوشاند.

     هنگامی که سپاه نزدیک شد، علی علیه السلام به ملاقات آن ها رفت و لباس ها را به روی آن ها دید و از تن آن ها درآورد و سپاه ، آن را به رسول خدا صلی الله علیه وآله شکایت کرد و پیامبر صلی الله علیه وآله به خطبه ایستاد و فرمود: ای مردم ! از علی علیه السلام شکایت نکنید؛ به خدا قسم، او در مورد خدا و در راه خدا خشونت کرده است.»[26]

    این مطلب نیز بر این دلالت می کند که جریان شکایت لشکریان یمن در مکه بوده است.

    نتیجه گیری و جواب

    ما تمام روایاتی که مخالفین برای ارتباط دادن غدیر خم به قضیه ی شکایت لشکریان یمن به آن ها متمسک شده اند، آوردیم.

    با بررسی این روایات و مطالب دیگر، به این شبهه ی مخالفین چندین جواب می دهیم؛

    جواب اول: شکایت در مدینه بوده است

    روایت ابن کثیر با سند معتبر از ابی سعید خدری: فلما قدمنا المدینة غدوت إلى رسول الله أرید أن أفعل ما کنت حلفت علیه 

    روایت حاکم با سند صحیح از عمرو بن شاس : فلما قدمت أظهرت شکایته فی المسجد 

    جواب دوم: شکایت در مکه بوده است

    ابن هشام: قال ابن اسحاق ثم مضى رسول الله صلی الله علیه وآله على حجة فأرى الناس مناسکهم

    طبری: عن عبدالله بن أبی نجیح قال ثم مضى رسول الله على حجه فأرى الناس مناسکهم

    ابن هشام و طبری همان روایت حاکم از ابو سعید خدری را نقل کرده اند و مثل حاکم ، مکان وقوع ماجرا را ذکر نکرده اند و سپس ابن هشام از ابن اسحاق، و طبری از عبدالله بن ابی نجیح نقل کرده اند که سپس رسول خدا صلی الله علیه وآله به انجام حج پرداختند !!

    واقدی از ابی سعید خدری: فلما کانوا بالسدرة داخلین مکة ، خر علی علیه السلام یتلقاهم ... فلما قدموا على رسول الله صلی الله علیه وآله شکوا

    ابن اثیر روایت ابن هشام، طبری و حاکم از ابو سعید خدری را با روایت واقدی از او جمع کرده است؛

    فلما دنا الجیش خرج علی لیتلقاهم فرأى علیهم الحلل فنزعها عنهم فشکاه الجیش إلى رسول الله فقام النبی خطیبا فقال أیها الناس لا تشکوا علیا فوالله إنه لأخشن فی ذات الله وفی سبیل الله

    روایت ابن هشام از برید بن طلحه: لما أقبل علی رضی الله عنه من الیمن لیلقى رسول الله صلی الله علیه وآله بمکة تعجل إلى رسول الله صلی الله علیه وآله... قال وأظهر الجیش شکواه لما صنع بهم

    این روایت که مرسل است نیز اشاره به همان مطالب روایت ابوسعید خدری به نقل واقدی دارد.

    در نتیجه می توان گفت که قضیه ی شکایت در مکه با دو سند از ابی سعید خدری و برید بن طلحه مطرح شده است که سند هر دو ضعیف است و در روایات ابن هشام، طبری و حاکم از ابو سعید خدری، مکان وقوع ماجرا گزارش نشده است.

     اما با توجه به روایت بیهقی از ابوسعید خدری که می گوید: « تا امروز ندانسته، من در آنچه موجب کراهت خاطر رسول خدا صلی الله علیه وآله بود به سر می بردم، سوگند به خدا که از این به بعد تا ابد، علی علیه السلام را نه در آشکار و نه در پنهانی به بدی و زشتی یاد نمی کنم » و با توجه به اینکه روایت بیهقی مربوط به مدینه است، روشن است که تا قبل از آن، ابوسعید خدری نمی دانست که اگر از حضرت علی علیه السلام نزد رسول خدا صلی الله علیه وآله به خاطر کارهایش شکایت کند، پیامبر صلی الله علیه وآله ناراحت می شوند؛ لذا روایات منقول از ابو سعید خدری راجع به ماجرای شکایت در مکه، حقیقت ندارند.

    و در حقیقت، ماجرای شکایت در مکه تنها یک سند مرسل و ضعیف دارد که ابن هشام از برید بن طلحه نقل کرده است.

    جواب سوم: در خطبه ی غدیر هیچ اثری از بحث شکایت جیش یمن نیست

    در هیچ روایتی نیامده است که شکایت در غدیر خم مطرح شود و در هیچ روایتی راجع به غدیر خم، اشاره ای به شکایت اصحاب نشده است.

    جواب چهارم: جمله ی من کنت مولاه فعلی مولاه تعیین تکلیف برای امیرالمومنین علیه السلام است نه اصحاب !

    همان طور که گفتیم، معنای مورد نظر اهل سنت از مولی در حدیث غدیر، محب (به معنای دوست دارنده) است که معنای حدیث این می شود که هرکس را که من دوست دارم ، علی علیه السلام هم باید او را دوست داشته باشد! و این هیچ گونه ارتباطی نمی تواند به بحث شکایت جیش یمن و رفع خصومت داشته باشد .

    جواب پنجم: ابلاغ امامت در حین رفع کدورت و مخاصمه، استبعادی ندارد

    اینکه بعد از شکایت اصحاب از امیر المومنین علیه السلام به خاطر تصرف در خمس و... ، رسول خدا صلی الله علیه وآله بخواهند امامت و اولویت امیرالمومنین علیه السلام را بیان کنند، نه تنها هیچ استبعادی ندارد، بلکه کاملا معقول بوده و جواب متناسبی است.

    جواب ششم: قضیه ی غدیر، به فرمان خدا بود

    ما به تفصیل این موضوع را اثبات کردیم که قضیه ی غدیر خم به امر خداوند بود.

    اعتراف علامه شبلی نعمانی

    در کتاب «فروغ جاویدان» تألیف: علامه شبلی نعمانی و علامه سید سلیمان ندوی و با ترجمه ی ابوالحسین عبدالمجید مرادزهی خاشی که به آن، عنوان صحیح‌ ترین و جامع ‌ترین کتاب سیرة نبوی و تاریخ صدر اسلام داده شده است، در جلد دوم، صفحات 160-161 چنین آمده است:

    «کاروان‌های حجاج به سوی شهرهای خود حرکت کردند و آن‌حضرت همراه با مهاجران و انصار به‌سوی مدینه حرکت کردند. در مسیر راه محلی به نام «خُم» که به فاصله سه مایل از «جحفه» قرار دارد، وجود دارد که معروف به «غدیر خم» است.

    «غدیر» به زبان عربی به «برکه» گفته می‌شود. در آنجا آن‌حضرت تمام صحابه را جمع کردند و خطبه‌ای ایراد فرمودند:

    «أَمَّا بَعْدُ! أَیهَا النَّاسُ! فَإِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ یوشِک أَنْ یأْتِی رَسُولُ رَبِّی فَأُجِیبَ، وَأَنَا تَارِک فِیکمْ ثَقَلَینِ: أَوَّلُهُمَا کتَابُ اللهِ فِیهِ الْهُدَى وَالنُّورُ فَخُذُوا بِکتَابِ اللهِ، وَاسْتَمْسِکوا بِهِ، وَأَهْلُ بَیتِی أُذَکرُکمُ اللهَ فِی أَهْلِ بَیتِی». «بعد از حمد و ثنای پروردگار، من نیز بشر هستم، ممکن است پیک خداوند فرا رسد و من به آن لبیک گویم، من در میان شما دو چیز گران‌بها می‌گزارم، یکی کتاب خدا که در آن هدایت و روشنایی است، پس آن را محکم بگیرید، و دیگری اهل بیت من. درباره اهل بیت خویش خدا را واسطه قرار می‌دهم، جمله آخر را سه بار تکرار فرمودند».

    این روایت صحیح مسلم (مناقب حضرت علی) است. در نسائی، مسند امام احمد، ترمذی، طبرانی، طبری، حاکم و غیره جملات دیگری نیز مذکور است که در آن‌ها فضیلت و مقام حضرت علی بیان شده است. در تمام این روایات یک جمله به‌طور مشترک وجود دارد و آن این که:

    «مَنْ کنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِی مَوْلَاهُ، اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالَاهُ وَعَادِ مَنْ عَادَاهُ». «من دوست هرکس هستم علی نیز دوست اوست. پروردگارا! هرکس با او محبت کند، تو با وی نیز محبت کن و هرکس با وی دشمنی کند تو با وی دشمنی کن».

    در احادیث به‌طور صریح علت و انگیزه این جمله بیان نشده، در بخاری مذکور است که در همان زمان حضرت علی رضی الله عنه به یمن فرستاده شده بود و از آنجا به مکه بازگشته در مراسم حج شرکت نمود، در یمن با نظر و تدبیر خویش امری را مرتکب شده بود که بعضی از یاران وی آن را نپسندیدند و یکی از آن‌ها به محضر رسول اکرم صلی الله علیه وآله شکایت کرد. آن‌حضرت فرمودند: علی بیش از این حق به جانب است.

    ممکن است برای رفع شکوک و اوهام اینگونه افراد این جمله را بیان فرموده‌اند.»[27]

     

    [[1]] السیره النبویه   ج 2 ص 371 پی دی اف؛ فی التاریخ سنه عشر وهم لان بعث علی الی همدان لم یکن سنه عشر ، انما کان سنه عشر بعثه الی بنی مذحج ، و اما بعثه الی همدان فکان سنه ثمان بعد فتح مکه

    [[2]] صحیح البخاری  ج 4   ص 1581 ح 4093 عن عبد الله بن بریدة عن أبیه رضی الله عنه قال بعث النبی صلی الله علیه وآله علیا إلى خالد لیقبض الخمس وکنت أبغض علیا وقد اغتسل فقلت لخالد ألا ترى إلى هذا فلما قدمنا على النبی صلی الله علیه وآله ذکرت ذلک له فقال یا بریدة أتبغض علیا فقلت نعم قال لا تبغضه فإن له فی الخمس أکثر من ذلک

    [[3]] بریدة قال بعث رسول الله صلی الله علیه وآله بعثین إلى الیمن على أحدهما علی بن أبی طالب وعلى الآخر خالد بن الولید فقال إذا التقیتم فعلی على الناس وان افترقتما فکل واحد منکما على جنده قال فلقینا بنى زید من أهل الیمن فاقتتلنا فظهر المسلمون على المشرکین فقتلنا المقاتلة وسبینا الذریة فاصطفى علی امرأة من السبی لنفسه قال بریدة فکتب معی خالد بن الولید إلى رسول الله صلی الله علیه وآله بخبره بذلک فلما أتیت النبی صلی الله علیه وآله دفعت الکتاب فقرئ علیه فرأیت الغضب فی وجه رسول الله صلی الله علیه وآله فقلت یا رسول الله هذا مکان العائذ بعثتنی مع رجل وأمرتنی ان أطیعه ففعلت ما أرسلت به فقال رسول الله صلی الله علیه وآله لا تقع فی علی فإنه منى وأنا منه وهو ولیکم بعدی وانه منى وأنا منه وهو ولیکم بعدی

    [[4]] مسند أحمد بن حنبل  ج 16   ص 497 ح 22908 پی دی اف؛ قال حمزة احمد الزین: إسناده صحیح

    [[5]] عن بن بریدة عن أبیه بریدة انه مر على مجلس وهم یتناولون من علی فوقف علیهم فقال انه قد کان فی نفسی على علی شیء وکان خالد بن الولید کذلک فبعثنی رسول الله صلی الله علیه وآله یعنی فی سریة علیها علی فأصبنا سبیا قال فأخذ علی جاریة من الخمس لنفسه فقال خالد بن الولید دونک قال فلما قدمنا على النبی صلی الله علیه وآله جعلت أحدثه بما کان ثم قلت ان علیا أخذ جاریة من الخمس قال وکنت رجلا مکبابا قال فرفعت رأسی فإذا وجه رسول الله n قد تغیر فقال من کنت ولیه فعلی ولیه

    [[6]] فضائل الصحابة لابن حنبل ، ص 857-858 ح 1177 پی دی اف؛ قال وصی الله : إسناده صحیح

    [[7]] المعجم الأوسط  ج 6   ص 162-163 ح 6085 عن بن بریدة عن أبیه قال بعث رسول الله صلی الله علیه وآله علیا أمیرا على الیمن وبعث خالد بن الولید على الجبل فقال إن اجتمعتما فعلی على الناس فالتقوا وأصابوا من الغنائم ما لم یصیبوا مثله وأخذ علی جاریة من الخمس فدعا خالد بن الولید ( 275 أ ) بریدة فقال اغتنمها فأخبر النبی صلی الله علیه وآله بما صنع فقدمت المدینة ودخلت المسجد ورسول الله صلی الله علیه وآله فی منزله وناس من أصحابه على بابه فقالوا ما الخبر یا بریدة فقلت خیر فتح الله على المسلمین فقالوا ما أقدمک قال جاریة أخذها علی من الخمس فجئت لأخبر النبی صلی الله علیه وآله قالوا فأخبره فإنه یسقطه من عین رسول الله صلی الله علیه وآله ورسول الله صلی الله علیه وآله یسمع الکلام فخرج مغضبا وقال ما بال أقوام ینتقصون علیا من ینتقص علیا فقد انتقصنی ومن فارق علیا فقد فارقنی إن علیا منی وأنا منه خلق من طینتی وخلقت من طینة إبراهیم وأنا أفضل من إبراهیم (ذریة بعضها من بعض والله سمیع علیم) وقال یا بریدة أما علمت أن لعلی أکثر من الجاریة التی أخذ وأنه ولیکم من بعدی فقلت یا رسول الله بالصحبة إلا بسطت یدک حتى أبایعک على الإسلام جدیدا قال فما فارقته حتى بایعته على الإسلام

    [[8]] عن عمران بن حصین قال بعث رسول الله صلی الله علیه وآله سریة واستعمل علیهم علیا قال فمضى علی فی السریة فأصاب جاریة فأنکر ذلک علیه أصحاب رسول الله صلی الله علیه وآله فقالوا إذا لقینا رسول الله أخبرناه بما صنع علی قال عمران وکان المسلمون إذا قدموا من سفر بدءوا برسول الله صلی الله علیه وآله فسلموا علیه ونظروا إلیه ثم ینصرفون إلى رحالهم فلما قدمت السریة سلموا على رسول الله صلی الله علیه وآله فقام أحد الأربعة فقال یا رسول الله ألم تر أن علیا صنع کذا وکذا فأعرض عنه ثم قام آخر فقال یا رسول الله ألم تر أن علیا صنع کذا وکذا فأعرض عنه ثم قام آخر فقال یا رسول الله ألم تر أن علیا صنع کذا وکذا فأقبل إلیه رسول الله صلی الله علیه وآله والغضب یعرف فی وجهه فقال ما تریدون من علی ثلاثا إن علیا منی وأنا منه وهو ولی کل مؤمن بعدی

    [[9]] صحیح ابن حبان  ج 15   ص 373 ح 6929 قال شعیب الأرنؤوط : إسناده قوی

    [[10]] تاریخ الإسلام  ج 2   ص 690-691 عن البراء ، أن النبی صلی الله علیه وآله بعث خالد بن الولید إلى الیمن ، یدعوهم إلى الإ سلام . قال البراء : فکنت فیمن خرج مع خالد ، فأقمنا سنة أشهر یدعوهم إلى الإسلام فلم یجیبوه . ثم إن النبی صلی الله علیه وآله بعث علیا رضی الله عنه ، فأمره أن یقفل خالد ، إلا رجل کان یمم مع خالد أحب أن یعقب مع علی فلیعقب معه . فکنت فیمن عقب مع علی . فلما دنونا من القوم خرجوا إلینا ، فصلى بنا علی ، ثم صفنا صفا واحدا ، ثم تقدم بین أیدینا وقرأ علیهم کتاب رسول الله صلی الله علیه وآله، فأسلمت همدان جمیعا . فکتب علی إلى رسول اللهصلی الله علیه وآله فلما قرأ الکتاب خر ساجدا ثم رفع رأسه فقال : السلام على همدان ، السلام على همدان . هذا حدیث صحیح أخرج البخاری بعضه بهذا الإسناد

    [[11]] قال علی رضی الله عنه بعثنی رسول الله صلی الله علیه وآله إلى الیمن قال فقلت یا رسول الله أنی رجل شاب وأنه یرد علی من القضاء ما لا علم لی به قال فوضع یده على صدری وقال اللهم ثبت لسانه واهد قلبه فما شککت فی القضاء أو فی قضاء بعد

    [[12]] المستدرک على الصحیحین  ج 3   ص 145 ح 4658 قال الذهبی: على شرط البخاری ومسلم

    [[13]] مسند احمد ، ج 1 ص 458-459 ح 666 و ص 544-545 ح 882 `پی دی اف؛ قال الشاکر: إسناده صحیح

    [[14]] صحیح ابن ماجة للألبانی، ج 2 ص 249 ح 1883 پی دی اف

    [[15]] السیرة النبویة لابن هشام  ج 6   ص 8 شکوى جند علی منه رضى الله عنه وسببها قال ابن اسحاق وحدثنی یحیى بن عبدالله بن عبد الرحمن بن أبی عمرة عن برید ابن طلحة بن یزید بن رکانة قال لما أقبل علی رضی الله عنه من الیمن لیلقى رسول الله صلی الله علیه وآله بمکة تعجل إلى رسول الله صلی الله علیه وآله واستخلف على جنده الذین معه رجل من أصحابه فعمد ذلک الرجل فکسا کل رجل من القوم حلة من البز الذى کان مع علی رضى الله عنه فلما دنا جیشه خرج لیلقاهم فإذا علیهم الحلل قال ویلک ما هذا قال کسوت القوم لیتجملوا به إذا قدموا فی الناس قال ویلک انزع قبل ان تنتهی به إلى رسول الله صلی الله علیه وآله قال فانتزع الحلل من الناس فردها فی البز قال وأظهر الجیش شکواه لما صنع بهم. قال ابن اسحاق فحدثنی عبدالله بن عبدالرحمن بن حزم بن معمر بن حزم عن سلیمان بن محمد بن کعب بن عجرة عن عمته زینت بنت کعب وکانت عند أبی سعید الخدری عن أبی سعید الخدری قال اشتکى الناس علیا رضوان الله علیه فقام رسول الله صلی الله علیه وآله فینا خطیبا فسمعته یقول أیها الناس لا تشکوا علیا فوالله إنه لأخشن فی ذات الله أو فی سبیل الله من أن یشکى خطبة الوداع قال ابن اسحاق ثم مضى رسول الله صلی الله علیه وآله على حجة فأرى الناس مناسکهم وأعلمهم سنن حجهم وخطب الناس خطبته التی بین فیها ما بین فحمد الله وأثنى علیه ثم قال أیها الناس اسمعوا قولی ...

    [[16]] تاریخ الطبری  ج 2   ص 205 حدثنا ابن حمید قال حدثنا سلمة عن محمد بن إسحاق عن عبدالله بن عبدالرحمن بن معمر بن حزم عن سلیمان بن محمد بن کعب بن عجرة عن عمته زینب بنت کعب بن عجرة وکانت عند أبی سعید الخدری عن أبی سعید قال شکا الناس علی بن أبی طالب فقام رسول الله فینا خطیبا فسمعته یقول یا أیها الناس لا تشکوا علیا فوالله إنه لأخشى فی ذات الله أو فی سبیل الله من أن یشکى

    [[17]] تاریخ الطبری  ج 2   ص 205 حدثنا ابن حمید قال حدثنا سلمة عن ابن إسحاق عن عبدالله بن أبی نجیح قال ثم مضى رسول الله على حجه فأرى الناس مناسکهم وأعلمهم سنن حجهم وخطب الناس خطبته التی بین للناس فیها ما بین فحمد الله وأثنى علیه ثم قال أیها الناس اسمعوا قولی ...

    [[18]] عَنْ أَبِی سَعِیدٍ الْخُدْرِی رَضِی اللَّهُ عَنْهُ قَالَ: شَکا عَلِی بْنُ أَبِی طَالِبٍ النَّاسُ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ nفَقَامَ فِینَا خَطِیبًا، فَسَمِعْتُهُ یقُولُ: «أَیهَا النَّاسُ، لَا تَشْکوا عَلِیا فَوَاللَّهِ إِنَّهُ لَأَخْشَنُ فِی ذَاتِ اللَّهِ وَفِی سَبِیلِ اللَّهِ.»

    [[19]] المستدرک على الصحیحین  ج 3   ص 144 ح 4654

    [[20]] مسند احمد ، ج 10 ص 272 ح 11756 پی دی اف؛ قال حمزة احمد الزین: إسناده صحیح

    [[21]] مسند أحمد بن حنبل  ج 3   ص 86 ح 11835 سایت شامله؛ قال الارنؤوط: رجاله ثقات

    [[22]] البدایة والنهایة  ج 5   ص 105-106 وقال البیهقی أنبأنا أبو الحسین محمد بن الفضل القطان أنبأنا أبو سهل بن زیاد القطان ثنا اسماعیل بن أبی أویس حدثنی أخی عن سلیمان بن بلال عن سعد بن اسحاق بن کعب عن عجرة عن عمته زینب بنت کعب ابن عجرة عن أبی سعید الخدری أنه قال بعث رسول الله علی بن أبی طالب إلى الیمن قال أبو سعید فکنت فیمن خرج معه فلما أخذ من إبل الصدقة سألناه أن نرکب منها ونریح إبلنا وکنا قد رأینا فی ابلنا خللا فابى علینا وقال إنما لکم فیها سهم کما للمسلمین قال فلما فرغ علی وانطفق من الیمن راجعا أمر علینا انسانا وأسرع هو وادرک الحج فلما قضى حجته قال له النبی ارجع إلى أصحابک حتى تقدم علیهم قال أبو سعید وقد کنا سألنا الذی استخلفه ما کان علی منعنا ایاه ففعل فلما عرف فی ابل الصدقة أنها قد رکبت ورأى اثر الرکب قدم الذی أمره ولامه فقلت أما انا لله علی لئن قدمت المدینة لأذکرن لرسول الله ولأخبرنه ما لقینا من الغلظة والتضییق قال فلما قدمنا المدینة غدوت إلى رسول الله أرید أن أفعل ما کنت حلفت علیه فلقیت أبا بکر خارجا من عند رسول الله فلما رآنی وقف معی ورحب بی وساءلنی وساءلته وقال متى قدمت فقلت قدمت البارحة فرجع معی إلى رسول الله فدخل وقال هذا سعد بن مالک بن الشهید فقال ائذن له فدخلت فحییت رسول الله وحیانی وأقبل علی وسألنی عن نفسی وأهلی وأحفى المسألة فقلت یا رسول الله ما لقینا من علی من الغلظة وسوء الصحبة والتضییق فاتئذ رسول الله وجعلت أنا أعدد ما لقینا منه حتى إذا کنا فی وسط کلامی ضرب رسول الله على فخذی وکنت منه قریبا وقال یا سعد بن مالک ابن الشهید مه بعض قولک لأخیک علی فوالله لقد علمت أنه أحسن فی سبیل الله قال فقلت فی نفسی ثکلتک أمک سعد بن مالک ألا أرانی کنت فیما یکره منذ الیوم ولا أدری لا جرم والله لا أذکره بسوء ابدا سرا ولا علانیة وهذا إسناد جید على شرط النسائی ولم یروه أحد من اصحاب الکتب الستة

    [[23]] عن عمرو بن شاس الأسلمی وکان من أصحاب الحدیبیة قال خرجنا مع علی رضی الله عنه إلى الیمن فجفانی فی سفره ذلک حتى وجدت فی نفسی فلما قدمت أظهرت شکایته فی المسجد حتى بلغ ذلک رسول الله صلی الله علیه وآله قال فدخلت المسجد ذات غداة ورسول الله صلی الله علیه وآله فی ناس من أصحابه فلما رآنی أبدنی عینیه قال یقول حدد إلی النظر حتى إذا جلست قال یا عمرو أما والله لقد آذیتنی فقلت أعوذ بالله أن أؤذیک یا رسول الله قال بلى من آذى علیا فقد آذانی هذا حدیث صحیح الإسناد ولم یخرجاه

    [[24]] المستدرک على الصحیحین  ج 3   ص 131 ح 4619

    [[25]] المغازی للواقدی  ج 2   ص 445-447 سریة على بن أبی طالب علیه السلام إلى الیمن فحدثنی عمر بن محمد بن عمر بن علی ، عن أبیه ، قال : وجمع علی علیه السلام ما أصاب من تلک الغنائم فجزأها خمسة أجزاء ؛ فأقرع علیهان فکتب فی سهم منها لله فخرج أول السهام سهم الخمس ، ولم ینفل أحدا من الناس شیئا . فکان من قبله یعطون أصحابهم الحاضر دون غیرهم من الخمس . ثم یخبر بذلک رسول الله صلی الله علیه وآله فر یرده علیهم ، فطلبوا ذلک من علی علیه السلام فأبى وقال : الخمس أحمله إلى رسول الله صلی الله علیه وآله فیرى فیه رأیه ، وهذا رسول الله صلی الله علیه وآله یوافی الموسم ، ونلقاه ویصنع فیها ما أراه الله . فانصرف راجعا ، وحمل الخمس وساق معه ما کان ساق ، فلما کان بالفتق تعجل . وخلف على أصحابه والخمس أبا رافع ، فکان فی الخمس ثیاب من ثیاب الیمن ، أحمال معکومة ، ونعم تساق مما غنموا ، ونعم من صدقة أموالهم قال أبو سعید الخدری وکان معه فی تلک الغزوة قال : وکان علی علیه السلام ینهانا أن نرکب على إبل الصدقة ؛ فسأل أصحاب علی علیه السلام أبا رافع أن یکسوهم ثیابا فکساهم ثوبین ثوبین . فلما کانوا بالسدرة داخلین مکة ، خر علی علیه السلام یتلقاهم لیقدم بهم فینزلهم ، فرأى علی أصحابنا ثوبین ثوبین على کل رجل ، فعرف الثیاب فقال لأبی رافع : ما هذا ؟ قال : کلمونی ففرقت من شکایتهم ، وظننت أن هذا یسهل علیک ، وقد کان من کان قبلک یفعل هذا بهم . فقال رأیت إبائی علیهم ذلک وقد أعطیتهم ، وقد أمرتک أن تحتفظ بما خلفت ، فتعطیهم قال : فأبى علی علیه السلام أن یفعل ذلک حتى جرد بعضهم من ثوبیه ، فلما قدموا على رسول الله صلی الله علیه وآله شکوا ، فدعا علیا فقال : ما لأصحابک یشکونک ؟ فقال : ما أشکیتهم ؟ قسمت علیهم ما غنموا ، وحبست الخمس حتى یقدم علیک وترى رأیک فیه ، وقد کانت الأمراء یفعلون أمورا ، ینفلون من أرادوا من الخمس ، فرأیت أن أحمله إلیک لترى فیه رأیک . فسکت النبی صلی الله علیه وآله

    [[26]] الکامل فی التاریخ  ج 2   ص 168-169 ذکر بعث رسول الله أمراءه على الصدقات وفیها بعث رسول الله أمراءه وعماله على الصدقات فبعث المهاجرین أبی أمیة بن المغیرة إلى صنعاء فخرج علیه العنسی وهو بها وبعث زیاد بن لبید الأنصاری إلى حضرموت على صدقاتهم وبعث عدی بن حاتم الطائی على صدقات طیئ وأسد وبعث مالک بن نویرة على صدقات بنی حنظلة وجعل الزبرقان بن بدر وقیس بن عاصم على صدقات سعد بن زید مناة بن تمیم وبعث العلاء بن الحضرمی إلى البحرین وبعث علی بن أبی طالب إلى نجران لیجمع صدقاتهم وجزیتهم ویعود ففعل وعاد ولقی رسول الله بمکة فی حجة الوداع واستخلف على الجیش الذی معه رجلا من أصحابه وسبقهم إلى النبی فلقیه بمکة فعمد الرجل إلى الجیش فکساهم کل رجل حلة من البز الذی کان مع علی فلما دنا الجیش خرج علی لیتلقاهم فرأى علیهم الحلل فنزعها عنهم فشکاه الجیش إلى رسول الله فقام النبی خطیبا فقال أیها الناس لا تشکوا علیا فوالله إنه لأخشن فی ذات الله وفی سبیل الله

    [[27]] فروغ جاویدان، ج 2 ص 160-161 پی دی اف

    • حسین قربانی

    نظرات  (۰)

    هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی