پایگاه تحقیقاتی وصایت

وبلاگ رسمی حسین قربانی دامنابی
پایگاه تحقیقاتی وصایت

جهت دانلود کتب، روی تصاویر کلیک راست کنید و سپس گزینه ی open link را بزنید.

  • ((مجموعه آثار حسین قربانی دامنابی))
  • طبقه بندی موضوعی

    راز پیروزی ابوبکر در سقیفه

    حسین قربانی | شنبه, ۲۷ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۳:۱۹ ب.ظ

    اعضای شورای سقیفه از دو طیف مهاجران: «ابوبکر، عمر، ابوعبیده بن جراح» و انصار: «دو قبیله اوس و خزرج» شکل گرفته بود.

     انصار بر خلافت سعد بن عباده از قبیله خزرج توافق نموده بودند؛ اما با ورود مهاجران و استدلال‌های ابوبکر و عمر مبنی بر عدم پذیرفتن حکومت انصار از سوی عرب و لزوم انتخاب خلیفه از قریش و نزدیکان پیامبر و همچنین وعده وزارت به انصار، آنان به تفویض حکومت به مهاجران قانع شدند.

    علاوه بر این، رقابت داخلی خود انصار بین دو قبیله اوس و خزرج - که سالیان پیش از اسلام در جنگ با یکدیگر بودند - نقش مهمی داشت؛ چراکه انتخاب خلیفه از میان یک قبیله، پیروزی آن قبیله و به معنای باخت و شکست قبیله دیگر محسوب می‌شد؛ لذا هر دو قبیله به بازی باخت روی آوردند و راضی شدند که خلیفه از میان مهاجران تعیین گردد.

    نکته دیگر چه‌ بسا درباره بیعت با خلیفه مهاجران، خزرج و اوس با یکدیگر مسابقه و رقابت می‌گرفتند؛ چراکه هر قبیله‌ای که زودتر با خلیفه مهاجران بیعت کند، آن، امتیازات بیشتری می‌توانست نصیب خود گرداند، چنان‌که أسید بن حضیر رهبر قبیله اوس خطاب به قبیله خود گفت: «به خدا قسم، اگر خزرج بر شما حکومت کند، این فضیلت برای آنان همیشگی خواهد ماند و در آن برای شما بهره و نصیبی نخواهند داد. پس به بیعت ابوبکر بشتابید.»

    به تعبیر صریح ‌تر، انصار در جریان سقیفه به جای مراعات اصل شایسته‌سالاری در تعیین خلیفه، به لحاظ منافع منطقه‌ای و در مرحله بعدی منافع قبیله‌ای و بالاخره به انتخاب یا عدم انتخاب از روی حسد روی آوردند، چنان‌که علمای اهل سنت گزارش می‌کنند که بشیر بن سعد خزرجی (از بزرگان قبیله ی خزرج) از روی حسد و کینه به کاندیدای انصار، سعد بن عباده، به جای حمایت از او، از انتخاب خلیفه از طرف مهاجران و قریش دفاع نمود. و وقتی قبیله اوس مشاهده کرد یکی از رؤسای قبیله رقیب یعنی خزرج با ابوبکر بیعت کرد، رئیس اوس، اُسید بن حضیر از روی حسد با ابوبکر بیعت کرد و بدین ترتیب، همه ی قبیله ی اوس با ابوبکر بیعت کردند (طبق عادت قبیله ای).

     نکته ی مهم اینکه طبق روایتی که سلیم بن قیس هلالی نقل کرده، معاذ بن جبل (از همپیمانان صحیفه ی ملعونه) از قبل با بشیر بن سعد (از بزرگان قبیله ی خزرج) و اُسید بن حُضیر (رئیس قبیله اوس) پیمان بسته بود که ابوبکر را در رسیدن به خلافت یاری نمایند.

    «سلیم بن قیس مى‌گوید: شنیدم که عبد الرحمن بن غنم ازدى ثمالى، پدر زن معاذ بن جبل که افقه و مجتهد اعلم شامیان بود، گفت: در دورۀ خلافت عمر بن خطاب، معاذ بن جبل به طاعون مرد، مردم همه مبتلاى به طاعون بودند، روزى که مرد بر بالین‌اش بودم. عبد الرحمن گفت:هنگامى که معاذ در حال احتضار بود و در خانه هم جز من کسى با او نبود شنیدم که مى‌گفت: واى بر من! واى بر من! واى بر من! واى بر من! واى بر من! با خودم گفتم: معمولا طاعون زده‌ها هذیان مى‌گویند و حرفهاى عجیب و غریبى مى‌زنند! به معاذ گفتم: خداى رحمتت کند دارى هذیان مى‌گویى‌؟ گفت: نه. گفتم: پس چرا وا ویلا مى‌زنى‌؟ گفت: به خاطر همراهیم با دشمن خدا علیه دوست خدا! به او گفتم: چه کسانى‌؟ گفت: به خاطر همراهیم با عتیق و عمر دشمنان خدا علیه خلیفۀ رسول خدا و وصىّ‌ او على بن ابى طالب! گفتم: دارى هذیان مى‌گویى مرد!! گفت: اى پسر غنم! به خدا سوگند هذیان نمى‌گویم، آه! این رسول خدا و على بن ابى طالب هستند که دارند مى‌گویند: اى معاذ بن جبل! تو و یارانت را به دوزخ بشارت باد که گفتید: «اگر رسول خدا مرد یا کشته شد خلافت را از على برباییم که هرگز به آن نرسد»، تو و عتیق و عمر و ابو عبیده و سالم. گفتم: اى معاذ! چه زمانى چنین گفتید؟ گفت:«در حجّة الوداع؛ گفتیم: بر على مى‌شوریم که تا ما زنده هستیم به خلافت دست نیابد». وقتى رسول خدا درگذشت به آنان گفتم: «من یکى، شما را از قومم انصار بى‌نیاز مى‌کنم و شما هم مرا از قریش بى‌نیاز کنید» سپس در دورۀ حیات رسول خدا، بشیر بن سعید و اسید بن حضیر را به قرار دادى که بسته بودیم فراخواندم که با من بر اساس آن بیعت کنند». گفتم: اى معاذ! دارى هذیان مى‌گویى‌؟! گفت: صورتم را بر زمین بگذار، و همچنان فریاد حسرت مى‌زد و وا ویلا مى‌کرد تا که مُرد.»[1]

    نقش بشیر بن سعد خزرجی و اُسید بن حضیر اوسی

    ابن حجر عسقلانی می نویسد:

    «بشیر بن سعد خزرجی، اولین کس از انصار بود که با ابوبکر بیعت کرد.»[[2]]

    زبیر بن بکار از ابن اسحاق صاحب سیره (متوفای 151 هـ) چنین نقل می کند:

    «اوس اعتقاد دارد که اول کسی که با ابوبکر بیعت کرد بشیر بن سعد است و خزرج اعتقاد دارد که اولین کسی که بیعت کرد اسید بن حضیر است.»[[3]]

    ابن ابی الحدید معتزلی از ابوبکر جوهری و او با سند معتبر، از سعید بن کثیر بن عفیر ( که متولد سال 146 هـ و متوفای سال 226 هـ و از مشایخ بخاری و مسلم بوده )[[4]] چنین نقل می کند:

    «هنگامی که انصار در سقیفه بنی ساعده جمع شدند ... بشیر بن سعد خزرجی هنگامی که دید انصار می‌خواهند سعد بن عباده را امیر کنند، و همواره به او حسد می ورزید، بر پای ایستاد و گفت: ای گروه انصار، هر چند ما سابقه دینی داریم، لیکن ما از اسلام آوردنمان و از جهاد در راه دین، جز رضای پروردگار و اطاعت پیغمبرمان، منظور دیگری نداشتیم و شایسته نیست ما بر این مردم منت بگذاریم و اظهار برتری کنیم. شایسته نیست که عوض دنیایی بخواهیم. محمد صلی الله علیه وآله از قریش بود و قومش به این امر «خلافت» سزاوارترند. بخدا سوگند، خداوند نمی ‌بیند مرا که با ایشان در این باره نزاع کنم، از خدا بپرهیزید، و با ایشان نزاع و مخالفت نکنید.

    ابوبکر ایستاد و گفت: این است عمر و ابوعبیده ؛ با هر کدام از ایشان که می‌خواهید بیعت کنید. پس آن دو نفر گفتند: ما بر تو پیشی نمی‌گیریم؛ تو برترین مهاجرین هستی؛ تو دومی دو تا هستی (در آیه ی غار)؛ تو جانشین رسول خدا هستی در نماز خواندن و نماز، افضل دین است. دستت را باز کن تا با تو بیعت کنیم.

    پس هنگامی که ابوبکر دست خود را باز کرد و این دو نفر خواستند با او بیعت کنند، بشیر بن سعد بر ایشان پیشی گرفت و با ابوبکر بیعت کرد.

    حباب من منذر او را صدا زد و گفت: سرپیچ کننده‌ای سرپیچی کرد تو را، سوگند به خداوند که تو به سبب حسادتی که با سعد بن عباده، پسر عمویت، داری به این کار پیشی گرفتی.

    چون قبیله اوس دیدند که یکی از رؤسای خزرج ـ بشیر بن سعد ـ بیعت کرد، اسید بن حضیر که رئیس قبیله اوس بود، به جهت حسادتی که با سعد بن عباده داشت و دریغ می‌نمود که او متولی این امر بشود، او نیز برخاست و با ابابکر بیعت نمود و به دنبال او، تمام قبیله اوس بیعت کردند و سعد بن عباده را که مریض بود، برداشتند و به منزلش بردند و تا آخر با ابابکر بیعت نکرد.»[[5]]

    طبری در تاریخش[[6]] و ابن قتیبه دینوری در کتاب الامامة والسیاسة[[7]] نیز همین روایت را با سندی دیگر از عبد الله بن عبد الرحمن المازنی (یکی از تابعین) چنین نقل کرده اند:

    «چون پیامبر صلی الله علیه و آله قبض روح شد، انصار در سقیفه بنی ساعده گرد آمدند و گفتند: «پس از محمّد صلی الله علیه و آله سرپرستی این امر را به سعد بن عباده می سپاریم» و سعد را در حالی که بیمار بود، به مجلسشان آوردند ... و چون آن دو (عمر و ابو عبیده جراح) رفتند که با او (ابوبکر) بیعت کنند، بشیر بن سعد خزرجی از آن دو پیشی گرفت و با او بیعت کرد. پس ، حباب بن منذر ندا داد: ای بشیر بن سعد، قطع رحم کردی؛ خدا تو را بی یاور گذارد! چه چیز  تو را به این کار وا داشت؟ آیا امیر گشتن پسر عمویت (سعد بن عباده) را تاب نیاوردی؟

    گفت: نه، به خدا سوگند، بلکه ناپسند داشتم در حقّی که خداوند برای گروهی قرار داده، با آنان به کشمکش بپردازم.

    قبیله اوس وقتی آنچه را بشیر بن سعد کرد و آنچه را قریش بدان فرا می خواند و آنچه را قبیله خزرج در امیر کردن سعد بن عباده می خواست، دیدند، در حالی که اُسید بن حُضیر _یکی از نقیبان_ (رئیس قبیله اوس) در میان آنان بود، به یکدیگر گفتند: به خدا سوگند، اگر خزرج برای یک بار بر شما ولایت یابد، دائما بدان بر شما فضیلت خواهد داشت و هرگز سهمی از آن به شما نخواهد داد. برخیزید و با ابو بکر بیعت کنید! پس برخاستند و با او بیعت کردند و آنچه سعد بن عباده و خزرج برایش گرد آمده بودند، در هم شکست.»[[8]]

    جالب اینکه طبق روایت جوهری از سعید بن کثیر بن عفیر، وقتی امیرالمومنین علیه السلام را به اجبار برای بیعت بردند، بعد از استدلال هایی که آورد، بشیر بن سعد خزرجی گفت: اگر انصار این سخنان را پیش از بیعت، از تو میشنیدند، همگی با تو بیعت می کردند و حتی میان دو نفر هم در مورد حقانیت تو اختلاف نمیشد!

    هنگامی که رسول خدا صلی الله علیه وآله قبض روح شدند، انصار در سقیفه جمع شدند ... عمر به همراه گروهی که أسید بن حضیر  و سلمة بن أسلم جزء آنها بودند، سراغ بیت فاطمه علیها السلام رفتند و گفتند: بیایید با ابوبکر بیعت کنید. آنها از بیعت با ابوبکر خودداری کردند؛ زبیر با شمشیر از خانه خارج شد (و به آنها حمله ور شد). عمر گفت: زبیر را بگیرید. أسید بن حضیر به او حمله کرد و شمشیرش را از دستش گرفت و به دیوار زد. سپس او را به همراه علی و همراهان هاشمی شان بردند تا با ابوبکر بیعت کنند.

    علی علیه السلام می فرمود: من بنده خدا و برادر رسول خدایم. به او گفتند: با ابوبکر بیعت کن. علی علیه السلام فرمود: من به امر خلافت از ابوبکر سزاوارترم و با شما بیعت نمی کنم؛ بلکه شما باید با من بیعت کنید. وقتی انصار ادعا کردند که باید خلافت از آن آنان باشد، شما  در مقابل آنان قرابت و نزدیکی با رسول خدا صلی الله علی وآله را مطرح کردید و همین قرابت را مجوز تکیه زدن بر مسند خلافت قلمداد کردید و خلافت را از ما اهل بیت نیز غصب نمودید؛ آیا خود را در امر خلافت به صرف اینکه پیامبر از شما (قریش) بود، بر انصار مقدم نکردید ؟ آنها هم رهبری جامعه را به شما دادند و خلافت را به شما تسلیم کردند و من هم همان دلیلی را که در اخذ خلافت در مقابل انصار به آن تمسک کردید، در برابر خودتان اقامه می کنم. ما در تمامی امور رسول خدا صلی الله علیه وآله، چه در حال حیات ایشان و چه در زمان وفات ایشان، سزاوار تر از دیگرانیم (؛ زیرا اگر قرابت و نزدیکی به رسول خدا صلی الله علیه وآله ملاک باشد، ما اهل بیت پیامبر صلی الله علیه وآله از همه مردم به رسول خدا نزدیک تر هستیم)؛ اگر ایمان به خدا دارید، در حق ما منصفانه قضاوت کنید و الا ظلم می کنید، در حالی که می دانید.

    عمر گفت: ما تو را تا زمانی که بیعت نکنی رها نمی کنیم.

    علی علیه السلام فرمود: شیر خلافت را بدوش؛ سهم تو محفوظ است و امروز امر خلافت ابوبکر را خوب برایش محکم کن که او بعد از خودش خلافت را به تو برمی گرداند. سپس فرمود: بخدا قسم ای عمر، حرف تو را قبول نمی کنم و با ابوبکر بیعت نمی کنم.

     ابوبکر گفت: اگر بیعت نمی کنی، تو را مجبور نمی کنم.

    ابوعبیده جراح خطاب به علی علیه السلام گفت: ای پسر عمو، سن تو کم است (حضرت در آن موقع 33 ساله بودند) و آنها در میان قوم تو (قریشی ها) از تو بزرگترند و تجربه و آگاهی آنها از تو بیشتر است و من ابوبکر را در این امر از تو قوی تر می دانم؛ پس امر خلافت را به او واگذار کن و اگر در آینده تو زنده ماندی و عمرت طولانی شد (ریش سفید شدی)، به خاطر فضیلت و برتری و دینداری، علم و فهم، سابقه ات در اسلام  و نسب تو و دامادی پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله، تو برای امر خلافت سزاواری و لیاقت آن را داری [ولی الان جوان هستی؛ لذا نمی توانیم خلافتت را قبول کنیم].

    پس علی علیه السلام فرمود: شما را به خدا قسم ای گروه مهاجرین، خلافت و جانشینی محمد صلی الله علیه وآله را از خانه او خارج نکنید و آن را (به ناحق) از آن خود نکنید و اهل بیت او را از حق واقعیشان و جایگاه اصلی آنها در میان مردم، محروم نکنید.

     به خدا قسم ای گروه مهاجرین، ما سزاوارترین مردم به پیامبر خدا صلی الله علیه وآله هستیم؛ زیرا ما اهل بیت او هستیم و ما از شماها در امر خلافت و جانشینی رسول خدا سزاوارتریم.

     به خدا قسم (در میان مردم) تلاوت کننده کتاب خدا، فقیه تر در دین خدا و عالم تر به سنت های رسول خدا صلی الله علیه وآله، رسیدگی کننده تر  به امر زیر دستان، دور کننده امور بد و منکر از آنها و عادلتر از ما وجود ندارد و مصداق کامل این امور، ما اهل بیت هستیم؛ پس، از هواهای نفسانی پیروی نکنید که نتیجه آن دوری از مسیر الهی و فاصله گرفتن از حق است.

    بشیر بن سعد انصاری گفت: یا علی، اگر انصار این سخنان را قبل از بیعتشان با ابوبکر از تو شنیده بودند، همه با تو بیعت می کردند و حتی میان دو نفر هم در مورد حقانیت تو اختلاف پیدا نمی شد.

    و علی علیه السلام به منزلش رفت (و بیعت نکرد) و خانه نشین شد، تا اینکه فاطمه علیها السلام وفات یافت؛ سپس بیعت کرد.»[[9]]

     

    در همین روایت، ابو عبیده جراح به ریش سفید بودن ابوبکر و جوان بودن امیرالمومنین علیه السلام برای اثبات حقانیت ابوبکر علیه امیرالمومنین علیه السلام استدلال کرده است که نشان میدهد انتخاب ابوبکر برای خلافت، از روی پیروی از رسم شیخوخیت جاهلیت بوده است.

     

     

    [[1] ] کتاب سلیم بن قیس هلالی، ج 2 ص 816 ح 37 [عَنْ أَبَانٍ قَالَ سَمِعْتُ سُلَیْمَ بْنَ قَیْسٍ یَقُولُ سَمِعْتُ عَبْدَ اَلرَّحْمَنِ بْنَ غَنْمٍ اَلْأَزْدِیَّ [ثُمَّ] اَلثُّمَالِیَّ خَتَنَ مُعَاذِ بْنِ جَبَلٍ [وَ کَانَتِ اِبْنَتُهُ تَحْتَ مُعَاذِ بْنِ جَبَلٍ ] وَ کَانَ أَفْقَهَ أَهْلِ اَلشَّامِ وَ أَشَدَّهُمُ اِجْتِهَاداً: قَالَ مَاتَ مُعَاذُ بْنُ جَبَلٍ بِالطَّاعُونِ فَشَهِدْتُهُ یَوْمَ مَاتَ وَ کَانَ اَلنَّاسُ مُتَشَاغِلِینَ بِالطَّاعُونِ [قَالَ] فَسَمِعْتُهُ حِینَ اِحْتُضِرَ وَ لَیْسَ فِی اَلْبَیْتِ [مَعَهُ] غَیْرِی وَ ذَلِکَ فِی خِلاَفَةِ عُمَرَ بْنِ اَلْخَطَّابِ یَقُولُ وَیْلٌ لِی وَیْلٌ لِی [وَیْلٌ لِی وَیْلٌ لِی] فَقُلْتُ فِی نَفْسِی أَصْحَابُ اَلطَّاعُونِ یَهْذُونَ وَ یَتَکَلَّمُونَ وَ یَقُولُونَ اَلْأَعَاجِیبَ فَقُلْتُ [لَهُ] تَهْذِی [رَحِمَکَ اَللَّهُ] فَقَالَ لاَ فَقُلْتُ فَلِمَ تَدْعُو بِالْوَیْلِ [قَالَ لِمُوَالاَتِی عَدُوَّ اَللَّهِ عَلَى وَلِیِّ اَللَّهِ فَقُلْتُ مَنْ هُوَ] قَالَ مُوَالاَتِی [عَدُوَّ اَللَّهِ] عَتِیقاً وَ عُمَرَ عَلَى خَلِیفَةِ رَسُولِ اَللَّهِ وَ وَصِیِّهِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ فَقُلْتُ إِنَّکَ لَتَهْجُرُ فَقَالَ یَا اِبْنَ غَنْمٍ [وَ اَللَّهِ مَا أَهْجُرُ] هَذَا رَسُولُ اَللَّهِ ص وَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ یَقُولاَنِ یَا مُعَاذَ بْنَ جَبَلٍ أَبْشِرْ بِالنَّارِ أَنْتَ وَ أَصْحَابُکَ اَلَّذِینَ قُلْتُمْ إِنْ مَاتَ رَسُولُ اَللَّهِ أَوْ قُتِلَ زَوَیْنَا اَلْخِلاَفَةَ عَنْ عَلِیٍّ فَلَنْ یَصِلَ إِلَیْهَا أَنْتَ وَ عَتِیقٌ وَ عُمَرُ وَ أَبُو عُبَیْدَةَ وَ سَالِمٌ فَقُلْتُ یَا مُعَاذُ مَتَى هَذَا فَقَالَ فِی حِجَّةِ اَلْوَدَاعِ قُلْنَا نَتَظَاهَرُ عَلَى عَلِیٍّ فَلاَ یَنَالُ اَلْخِلاَفَةَ مَا حَیِینَا فَلَمَّا قُبِضَ رَسُولُ اَللَّهِ قُلْتُ [لَهُمْ] أَنَا أَکْفِیکُمْ [قَوْمِیَ] اَلْأَنْصَارَ فَاکْفُونِی قُرَیْشاً ثُمَّ دَعَوْتُ عَلَى عَهْدِ رَسُولِ اَللَّهِ إِلَى اَلَّذِی تَعَاهَدْنَا عَلَیْهِ - بَشِیرَ بْنَ سَعِیدٍ وَ أُسَیْدَ بْنَ حُضَیْرٍ فَبَایَعَانِی عَلَى ذَلِکَ فَقُلْتُ یَا مُعَاذُ إِنَّکَ لَتَهْجُرُ قَالَ ضَعْ خَدِّی بِالْأَرْضِ فَمَا زَالَ یَدْعُو بِالْوَیْلِ [وَ اَلثُّبُورِ] حَتَّى قَضَى

    [[2] ] تهذیب التهذیب  ج 1   ص 407 رقم 857 بشیر بن سعد بن ثعلبة بن الجلاس الخزرجی والد النعمان شهد بدرا وهو أول من بایع أبا بکر الصدیق من الأنصار

    [[3]] الأخبار الموفقیات للزبیر بن بکار ، ص 219 سایت شامله / وذکر محمد بن إسحاق أن الأوس تزعم أن أول من بایع أبا بکر بشیر بن سعد ، وتزعم الخزرج أن أول من بایع أسید بن حضیر

    [[4]] بررسی سند روایت:

    توثیق ابن ابی الحدید و جوهری را در کتاب مظلومیت حضرت زهرا علیها السلام به طور مفصل بیان کرده ایم.

    أحمد بن إسحاق بن صالح : صدوق حسن الحدیث / أحمد بن منصور بن سیار : ثقة / سعید بن کثیر بن عفیر : ثقة ؛ طبق برنامه جوامع الکلم

    ذهبی درباره ی او می گوید :

    سعید بن کثیر بن عفیر ( خ م س ) ابن مسلم بن یزید الإمام الحافظ العلامة الأخباری الثقة أبو عثمان المصری. مولده سنة ست وأربعین ومئة ... حدث عنه البخاری ... وأخرج له مسلم والنسائی بواسطة وکان ثقة إماما من بحور العلم » ترجمه: «سعید بن کثیر بن عفیر که بخاری و مسلم در صحیحشان و نسائی در سننش از او روایت کرده اند، پسر مسلم بن یزید است. وی امام، حافظ، علامه، اخباری، ثقه، کنیه اش ابو عثمان و اهل مصر بود. ولادتش در سال 146 هـ بود ... بخاری از او حدیث نقل کرده است ... مسلم و نسائی نیز با واسطه از او حدیث نقل کرده اند. او شخصی ثقه و امامی از دریاهای علم بود.»  سیر أعلام النبلاء  ج 10   ص 583-584

    [[5]] شرح نهج البلاغة  ج 6   ص 4-7 ونحن نذکر خبر السقیفة ؛ روى أبو بکر أحمد بن عبد العزیز الجوهری فی کتاب ' السقیفة ' قال : أخبرنی أحمد بن إسحاق ، قال: حدثنا أحمد بن سیار ، قال : حدثنا سعید بن کثیر بن عفیر الأنصاری أن النبی صلى الله علیه وسلم لما قبض ، اجتمعت الأنصار فی سقیفة بنی ساعدة ... فلما رأى بشیر بن سعد الخزرجی ما اجتمعت علیه الأنصار من تأمیر سعد بن عبادة - وکان حاسدا له ، وکان من سادة الخزرج - قام فقال ... أیها الأنصار ، إنا وإن کنا ذوی سابقة ، فإنا لم نرد بجهادنا وإسلامنا إلا رضا ربنا وطاعة نبینا ، ولا ینبغی لنا أن نستطیل بذلک على الناس ، ولا نبتغی به عوضا من الدنیا ، إن محمدا صلى الله علیه وسلم رجل من قریش ؛ وقومه أحق بمیراث أمره ، وایم الله لا یرانی الله أنازعهم هذا الأمر ؛ فاتقوا الله ولا تنازعوهم ولا تخالفوهم فقام أبو بکر ، وقال : هذا عمر وأبو عبیدة ، بایعوا أیهما شئتم ؛ فقالا : والله لا نتولى هذا الأمر علیک ؛ وأنت أفضل المهاجرین ، وثانی اثنین ، وخلیفة رسول الله صلى الله علیه وسلم على الصلاة ؛ والصلاة أفضل الدین . أبسط یدک نبایعک . فلما بسط یده ، وذهبا یبایعانه ، سبقهما بشیر بن سعد ، فبایعه ، فناداه الحباب بن المنذر : یا بشیر ، عقک عقاق ؛ والله ما اضطرک إلى هذا الأمر إلا الحسد لابن عمک ولما رأت الأوس أن رئیسا من رؤساء الخزرج قد بایع ، قام أسید بن حضیر - وهو رئیس الأوس - فبایع حسدا لسعد أیضا ، ومنافسة له أن یلی الأمر ، فبایعت الأوس کلها لما بایع أسید ، وحمل سعد بن عبادة وهو مریض ، فأدخل إلى منزله ، فامتنع من البیعة فی ذلک الیوم وفیما بعده

    [[6] ] تاریخ الطبری  ج 2   ص 241-243

    [[7] ] الإمامة والسیاسة  ج 1   ص 13

    [[8] ] حدثنا هشام بن محمد عن أبی مخنف قال حدثنی عبدالله بن عبدالرحمن بن أبی عمرة الأنصاری أن النبی لما قبض اجتمعت الأنصار فی سقیفة بنی ساعدة فقالوا نولی هذا الأمر بعد محمد علیه السلام سعد بن عبادة وأخرجوا سعدا إلیهم وهو مریض ... فلما ذهبا لیبایعاه سبقهما إلیه بشیر بن سعد فبایعه فناداه الحباب بن المنذر یا بشیر بن سعد عقتک عقاق ما أحوجک إلى ما صنعت أنفست على ابن عمک الإمارة فقال لا والله ولکنی کرهت أن أنازع قوما حقا جعله الله لهم ولما رأت الأوس ما صنع بشیر بن سعد وما تدعو إلیه قریش وما تطلب الخزرج من تأمیر سعد بن عبادة قال بعضهم لبعض وفیهم أسید بن حضیر وکان أحد النقباء والله لئن ولیتها الخزرج علیکم مرة لا زالت لهم علیکم بذلک الفضیلة ولا جعلوا لکم معهم فیها نصیبا أبدا فقوموا فبایعوا أبا بکر فقاموا إلیه فبایعوه فانکسر على سعد بن عبادة وعلى الخزرج ما کانوا أجمعوا له من أمرهم

    [[9]] شرح نهج البلاغة  ج 6   ص 4-8 الإمامة والسیاسة  ج 1   ص 15-16  ونحن نذکر خبر السقیفة ؛ روى أبو بکر أحمد بن عبد العزیز الجوهری فی کتاب ' السقیفة ' قال : أخبرنی أحمد بن إسحاق ، قال : حدثنا أحمد بن سیار ، قال : حدثنا سعید بن کثیر بن عفیر الأنصاری أن النبی صلى الله علیه وسلم لما قبض ، اجتمعت الأنصار فی سقیفة بنی ساعدة... وذهب عمر ومعه عصابة الى بیت فاطمة، منهم اسید بن حضیر، وسلمة بن أسلم، فقال لهم: انطلقوا فبایعوا، فأبوا علیه، وخرج إلیهم الزبیر بسیفه، فقال عمر: علیکم الکلب، فوثب علیه سلمة بن أسلم. فأخذ السیف من یده فضرب به الجدار، ثم انطلقوا به وبعلی ومعها بنو هاشم، وعلی یقول: انا عبد الله وأخو رسول الله (صلى الله علیه وآله وسلم)، حتى انتهوا به الى ابی بکر، فقیل له: بایع فقال: انا أحق بهذا الأمر منکم، لا أبایعکم وأنتم أولى بالبیعة لی، أخذتم هذا الأمر من الأنصار، واحتججتم علیهم بالقرابة من رسول الله، فأعطوکم المقادة، وسلموا الیکم الامارة، وانا احتج علیکم بمثل ما احتججتم به على الأنصار، فانصفونا ان کنتم تخافون الله من انفسکم، واعرفو لنا من الأمر مثل ما عرفت الأنصار لکم، وإلا فبؤوا بالظلم وأنتم تعلمون. فقال عمر: انک لست متروکا حتى تبایع، فقال له علی: احلب یا عمر حلبا لک شطره، اشدد له الیوم أمره لیرد علیک غدا، الا والله لا اقبل قولک ولا ابایعه، فقال له أبو بکر: فإن لم تبایعنی لم أکرهک، فقال له عبیدة: یا ابا الحسن، انک حدیث السن، وهؤلاء مشیخة قریش قومک، لیس لک مثل تجربتهم ومعرفتهم بالأمور، ولا أرى أبا بکر الا أقوى على هذا الأمر منک، واشد احتمالا له، واضطلاعا به، فسلم له الأمر وارض به، فإنک ان تعش ویطل عمرک فأنت لهذا الأمر خلیق، وبه حقیق فی فضلک وقرابتک وسابقتک وجهادک. فقال علی: یا معشر المهاجرین، الله الله، لا تخرجوا سلطان محمد عن داره وبیته الى بیوتکم ودورکم، ولا تدفعوا أهله عن مقامه فی الناس وحقه، فوالله یا معشر المهاجرین لنحن - أهل البیت - أحق بهذا الأمر منکم، أما کان منا القارئ لکتاب الله، الفقیه فی دین الله، العالم بالسنة، المضطلع بأمر الرعیة، والله انه لفینا، فلا تتبعوا الهوى، فتزدادوا من الحق بعدا. فقال بشیر بن سعد: لو کان هذا الکلام سمعته منک الأنصاریا علی قبل بیعتهم لأبی بکر، ما اختلف علیک اثنان، ولکنهم قد بایعوا. وانصرف علی الى منزله، ولم یبایع، ولزم بیته حتى ماتت فاطمة فبایع

    • حسین قربانی

    نظرات  (۰)

    هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی