پایگاه تحقیقاتی وصایت

وبلاگ رسمی حسین قربانی دامنابی
پایگاه تحقیقاتی وصایت

جهت دانلود کتب، روی تصاویر کلیک راست کنید و سپس گزینه ی open link را بزنید.

  • ((مجموعه آثار حسین قربانی دامنابی))
  • طبقه بندی موضوعی

    ولایت دادن عثمان به بستگانش و بذل و بخشش به آنان

    حسین قربانی | سه شنبه, ۲۵ شهریور ۱۳۹۹، ۱۲:۰۶ ق.ظ

    بنابر رویات صحیح نبوی که: «هر شخص بر آیین دوستش است؛ پس باید هر یک از شما دقت کند که با چه کسی دوستی میکند»[[1]]، با شناخت شخصیت دوستان شخص، می توان تا حد زیادی به شخصیت او نیز پی برد.

    با نگاهی کوتاه به کارنامه ی عملکرد عثمان، بارزترین چیزی که مشاهده می شود، ولایت دادن و بذل و بخشش او به اقوامش است که عموما در فتح مکه به ظاهر اسلام آوردند؛ همانند:

    1 و 2. حکم بن ابی العاص (عموی عثمان) و فرزندش مروان که مورد لعن رسول خدا صلی الله علیه وآله بودند و آن حضرت با وجود اینکه رحمة للعالمین بود، آن ها را از مدینه به طائف تبعید کرد؛ اما عثمان آن دو را به مدینه، نزد خودش آورد و ضمن بذل و بخشش به آنان از بیت المال مسلمانان، مروان را دستیار خودش و دخترش را به او تزویج کرد.

    3. عبدالله بن سعد بن ابی سرح، برادر رضاعی عثمان که رسول خدا صلی الله علیه وآله در فتح مکه دستور داده بودند که او حتی اگر خودش را به پرده های کعبه بیاویزد، بکشیدش؛ اما عثمان او را والی مصر کرد. و ظلم او بر مصریان بود که ضربه ی نهایی را به عثمان زد و سبب قتلش شد.

    4. ولید بن عقبه، برادر مادری عثمان که پدرش را رسول خدا صلی الله علیه وآله بعد از اسارت گرفتن، به هلاکت رساند و خطاب به او، فرزندانش را نیز جهنمی دانست. خداوند نیز در دو آیه ی قرآن، ولید را فاسق دانسته است؛ اما عثمان او را والی کوفه کرد، تا اینکه ولید نماز صبح را در اثر مستی، چهار رکعت خواند.

    5. عبدالله بن عامر بن کریز، پسر دایی عثمان که از طرف او به ولایت بصره و فارس منصوب شد و بعد از قتل عثمان، با اموال بیت المال به یاری فتنه گران جمل شتافت و آتش فتنه را شعله ور ساخت و علیه حضرت امیرالمومنین علیه السلام جنگید.

    6. سعید بن عاص اموی، یکی دیگر از بنی امیه که پدرش در جنگ با رسول خدا صلی الله علیه وآله به هلاکت رسید و بعد از عزل ولید بن عقبه از حکومت کوفه، از طرف عثمان به جای او گماشته شد؛ اما حکومتش چندان دوام نیاورد و در اثر اعتراضات، عثمان مجبور به عزلش شد.

    7. نفر بعدی معاویه بن ابی سفیان، پسر سردمدار بنی امیه و کفار قریش است که تا جایی که میشد (فتح مکه) با مسلمانان جنگید و آخر الامر به خاطر نجات جانش، تظاهر به اسلام کرد. وی در روایات متعددی از طرف رسول خدا صلی الله علیه وآله لعن شده و اهل جهنم دانسته شده است؛ اما با این وجود، عثمان ولایت شام را به او سپرد، تا اینکه آنقدر قدرتمند شد که به کرسی خلافت طمع کرد و لذا بعد از قتل عثمان، از دستور عزل حضرت علی علیه السلام سرپیچی کرد و به بهانه ی خونخواهی عثمان، جنگ صفین را به راه انداخت و ده ها هزار نفر از مسلمانان را به کشتن داد. آخر الامر نیز پسرش یزید را به جای خودش به خلافت مسلمین منصوب کرد و شد آنچه شد.

    شمس الدین ذهبی می نویسد:

    «سپس مردم بر خلیفه شان عثمان عیب گرفتند که مال را به بستگانش می بخشد و آن ها را بر ولایت مکان های خوب میگمارد؛ پس در موردش بدگویی کردند، و عثمان اموال عظیم و هزار خادم داشت، و کارشان به جایی رسید که مردم گفتند: این برای خلافت صلاحیت ندارد و لذا برای عزلش همت گماشتند و رفتند محاصره اش کردند و کارهای بسیاری اتفاق افتاد. از خداوند عافیت می طلبیم.»[[2]]

    ابن ابی الحدید معتزلی شافعی نیز می نویسد:

    «فراست عمر درباره عثمان، درست از کار در آمد؛ زیرا عثمان، بنى امیه را بر گردنهاى مردم مسلط کرد و ایالتهاى قلمرو اسلامى را در اختیار آنها گذاشت و املاک و ضیاع و عقار زیادى را به آنها تیول داد. ارمنستان در زمان وى فتح شد. خمس ‍ غنائم ارمنستان را گرفت و همه را یکجا به مروان بن حکم بخشید. در همان موقع عبدالرحمن بن حنبل جحمى گفت:

    " قسم به خدا! پروردگار آدمیان هیچ کارى را بیهوده نگذاشته. خدایا! فتنه اى را براى ما آفریدى تا به وسیله آن آزمایش شویم. ابوبکر و عمر دو خلیفه پیشین، راه راست را به ما نشان دادند؛ آنها حتى یک درهم را از روى خدعه نگرفتند و یک درهم در کار شخصى و هواى نفس خود صرف نکردند. ولى تو، خمس شهرها را به مروان دادى. واى بر این سعى و کوششى که دارى!! "

    عبداللّه بن خالد بن اسید از عثمان بخششى خواست، و عثمان چهارصد هزار درهم به وى داد!

    حکم بن ابى العاص را که پیغمبر صلی الله علیه وآله تبعید کرده و ابوبکر و عمر هم حاضر نشدند او را برگردانند، به مدینه باز گردانید و صد هزار درهم به وى عطا کرد!!

    پیغمبر اکرم صلی الله علیه وآله نقطه اى در بازار مدینه به نام «نهروز» را وقف مسلمانان کرده بود، ولى عثمان آن را به حارث بن حکم، برادر مروان تیول داد! و «فدک» را که فاطمه زهرا علیها السلام گاهى به عنوان ارث و زمانى به نام بخشش پیغمبر صلی الله علیه وآله، آن را مطالبه مى کرد و عاقبت نیز به آن حضرت ندادند، به مروان بخشید.

    مراتع اطراف مدینه را از دسترس مسلمانان خارج ساخت و در اختیار احشام بنى امیه گذاشت که در انحصار آنها باشد. تمام غنائم فتح آفریقا از طرابلس غرب تا طنجه را یکجا به عبداللّه بن ابى سرح بخشید! و یکنفر از مسلمانان را در آن سهیم نساخت.

     همان روز که صد هزار درهم بیت المال را به مروان داد، دویست هزار درهم نیز به ابوسفیان بخشید! دخترش "ام ابان" را هم به مروان تزویج کرد.

    زید بن ارقم خزانه دار بیت المال، کلیدها را پیش وى آورد و گریست. عثمان گفت: اگر من به خویشانم مالى بخشیدم، باید تو گریه کنى؟ گفت: نه، ولى براى این گریه مى کنم که گمان کردم تو این اموال را در عوض آنچه در زمان پیغمبر صلی الله علیه وآله در راه خدا صرف کردى، گرفته اى. اگر صد درهم به مروان مى دادى، زیاد بود. عثمان گفت: پسر ارقم، کلیدها را بینداز که دیگرى را به این سمت مى گماریم !!

    ابو موسى اشعرى با اموال فراوانى از عراق آمد، عثمان همه آنها را در میان بنى امیه تقسیم کرد! دختر دیگرش عایشه را به حارث بن حکم تزویج کرد، و صد هزار درهم دیگر از بیت المال را بعد از عزل زید بن ارقم به وى بخشید!

    کارهاى دیگرى هم مرتکب شد که مورد اعتراض مسلمانان واقع گردید؛ مانند تبعید "ابوذر غفارى" به ربذه و مضروب ساختن عبداللّه بن مسعود که پهلوهایش درهم شکست ... .»[[3]]

    احمد بن یحیی بلاذری با سند صحیح[[4]] از ابن شهاب زهری، که ذهبی از او به عنوان «أعلم الحفاظ و الإمام»[[5]] یاد کرده، روایت می کند که گفت:

    «از چیزهایی که بر عثمان عیب گرفتند، عزل سعد بن ابی وقاص و گماشتن ولید بن عقبه به ولایت [به جای او در کوفه] بود و اینکه به آل حکم اماکنی داد و برایشان ساخت و اموالی به آن ها داد و به مروان بن حکم خمس غنایم آفریقا را بخشید و به گروهی از خانواده اش و از بنی امیه اختصاص داد.

    پس مردم به او گفتند: قبل از تو دو خلیفه زمام این امر را در دست داشتند که از این مال (بیت المال) خودشان و خانوادشان را بازداشتند.

    پس عثمان گفت: آن دو به خاطر رضای خدا چنان کردند و من نیز به خاطر رضای خدا به خویشاوندانم میرسم!

     پس مردم به او گفتند: ابوبکر از بیت المال قرض گرفت و عایشه بعد از وفاتش دین او را ادا کرد و عمر نیز چیزی قرض گرفت و عبدالله و حفصه ضامنش شدند و سهمش را فروختند و آن را پرداختند و تو از بیت المال پانصد هزار درهم قرض کردی، ولی آن را نپرداختی. و عبدالله بن ارقم که خزانه دار بیت المال بود، گفت: کلیدهایت را از ما بگیر و از کارش کنار کشید؛ چرا که عثمان وام گرفت و آن را بازنگرداند. عبدالله نیز با همراهش در روز جمعه آمد و کلیدهای بیت المال را روی منبر گذاشتند و گفتند: این کلیدهای بیت المال  یا خزانه های شماست و ما از آن برائت می جوییم. پس عثمان آن ها را برداشت و به زید بن ثابت داد.

    زهری گوید: در خزانه عمومی کیسه ای پر از جواهرات و زیور بود. عثمان با آن بعضی از افراد خانواده اش را آراست. در این هنگام او را مورد انتقاد قرار دادند. چون خبر انتقادات مردم به گوشش رسید، در نطقی گفت: این مال خداست؛ آن را به هر که دلم بخواهد میدهم و به هر که دلم بخواهد نمیدهم، تا کور شود چشم هر کس که نمیتواند ببیند.

    عمار گفت: به خدا قسم، من اولین کسی هستم که چنین رویه ای را نمی تواند دید.

    پس عثمان گفت: در برابر من گستاخی میکنی ای پسر سمیه؟ و او را زد تا بیهوش گشت.

    عمار گفت: این اولین باری نیست که در راه خدا و به خاطر خدا مورد آزار و شکنجه قرار می گیرم.

    و عایشه مقداری از موهای پیامبر صلی الله علیه وآله و یکی از لباسها و کفشهایش را برآورده گفت: چه زود سنت پیامبرتان را ترک کردید.

    و عمرو بن عاص گفت: این منبر پیامبرتان است و این جامه اش و این مویش که هنوز نفرسوده و از بین نرفته است و شما [سنتش را] تغییر داده و به جای آن سنت دیگری اختیار کرده اید. در نتیجه، عثمان چنان خشمگین شد که حرف زدنش را نمی فهمید و سروصدا در مسجد بالا گرفت و عمرو بن عاص آن را غنیمت شمرد ... و به عثمان گفت: ای عثمان،  تو مرتکب گناهان بزرگی شده ای و ما را با خود به آن کشانده ای؛ پس یا عدالت پیشه کن و یا اینکه عزل شو.

    پس عثمان گفت: ای پس نابغه، آیا تو نیز اینچنین می گویی به خاطر اینکه از ولایت مصر عزلت کردم؟ و او را تهدید کرد.»[[6]]

    تنها اشکالی که ممکن است بر سند این روایت گرفته شود، ارسال زهری است؛ چرا که خودش این واقعه را درک نکرده است؛ اما باید توجه کرد که مراسیل زهری درباره ی مغازی و سیره، مقبول است و این روایت نیز از این دسته می باشد.

    محمد بن محمد العواجی بعد از نقل سخنان علمای اهل سنت در مورد مراسیل زهری و مناقشه در آن، مینویسد:

    «در هر حال، این حکم محدثین در حلال و حرام است، اما در باب مغازی (صفات و کارهاى جنگ آوران) و سیره ها، مراسیل زهری مقبول هستند، به خصوص که با احکام ارتباطی ندارد و سندش تا زهری، صحیح باشد.»[[7]]

    در ادامه به طور مجزا به ذکر مدارک معتبر مربوط به هر کدام از افرادی که نام بردیم، می پردازیم.

    یکم: حکم بن ابی العاص

    حکم بن ابی العاص از دشمنان سرسخت رسول خدا صلی الله علیه وآله بود که در فتح مکه، به ظاهر اسلام آورد. بعد از هجرت به مدینه، کارهایی از وی سر زد که رسول خدا صلی الله علیه وآله او را لعن کرد و به طائف تبعیدش نمود. به همین دلیل، ابوبکر و عمر نیز حکم را در تبعید نگه داشتند و اجازه ندادند که او به مدینه وارد شود؛ اما عثمان بعد از اینکه به خلافت رسید، به بهانه ی صله ی رحم، عمویش را به مدینه آورد و به او مال و اموال فراوانی بخشید.

    احمد بن یحیی بلاذری (متوفای 279 هـ) با سند حسن[[8]] از ابن عباس روایت کرده است که گفت:

    «از چیزهایى که بر عثمان عیب گرفته بودند، یکى این بود که حکم بن ابى العاص را مأمور گرد آوردن صدقات قبیله ی قضاعه کرد و او سیصد هزار درهم آورد و عثمان همه آن مبلغ را به او بخشید.»[[9]]

    روایات دیگری نیز در رابطه با بخشش عثمان به حکم در کتب اهل سنت آمده است که ما چون بنایمان بر استدلال به روایات معتبر السند است، از ذکر آن ها خودداری می کنیم.

    در رابطه با مطرود بودن حکم بن ابی العاص و بازگرداندنش توسط عثمان نیز، از آنجایی که در نزد علمای اهل سنت به عنوان امر مسلّم پذیرفته شده؛ لذا به ذکر سخنان تعدادی از علمای سرشناس آن ها به ترتیب تقدم زمانی، بسنده می کنیم.

    1. ابن قتیبه دینوری متوفای 276 هـ

    ابن قتیبه دینوری که ذهبی از او به عنوان «العلامة الکبیر ذو الفنون» یاد کرده،[[10]] می نویسد:

    «حکم بن ابی العاص مطرود رسول خدا صلی الله علیه وآله بود و در روز فتح مکه اسلام آورد و در خلافت عثمان مُرد و سبب طردش نیز این بود که اسرار رسول خدا صلی الله علیه وآله را افشا می کرد؛ لذا پیامبر صلی الله علیه وآله لعنش کرد و تبعیدش نمود و همواره در زمان حیات پیامبر صلی الله علیه وآله و دوران خلافت ابوبکر و عمر در تبعید بود و سپس عثمان او را به مدینه آورد و صد هزار درهم به او بخشید.»[[11]]

    2. احمد بن یحیی البلاذری متوفای 279 هـ

    بلاذری که ذهبی از او به عنوان «حافظ اخباری علامة» یاد کرده،[[12]] می نویسد:

    «او همواره سخنان رسول خدا صلی الله علیه وآله را افشا می کرد؛ پس او را لعن کرد و به طائف تبعیدش نمود و همراهش عثمان الازرق، حارث و غیر آن دو از فرزندانش بودند و فرمود که نزد من سکونت نکنید و همینگونه در تبعید بودند تا اینکه عثمان آن ها را بازگرداند و این از چیزهایی بود که بر عثمان انتقاد شد.»[[13]]

    3. محمد بن عبد ربه آندلسی متوفای 328 هـ

    ابن عبد ربه آندلسی که ذهبی از او به عنوان «العلامة الأدیب الأخباری» یاد کرده،[[14]] می نویسد:

    «هنگامی که عثمان، حکم بن ابی العاص را که مطرود پیامبر صلی الله علیه وآله و مطرود ابوبکر و عمر بود، به مدینه بازگرداند، مردم در مورد آن سخن کردند. پس عثمان گفت: مردم فقط به این خاطر از من عیب جویی میکنند که من صله ی رحم کردم!»[[15]]

    4. ابو عمر بن عبد البر قرطبی نمری متوفای 463 هـ

    «حکم بن عاص بن امیه، عموی عثمان بن عفان و پدر مروان بن حکم از مسلمانان فتح مکه بود و رسول خدا صلی الله علیه وآله او را از مدینه به طائف تبعید کرد و همراهش پسرش مروان نیز بود و گفته شده است که مروان در طائف به دنیا آمد و همواره حکم در آنجا بود تا اینکه عثمان به خلافت رسید و او را به مدینه بازگرداند ... و در علتی که موجب شد رسول خدا صلی الله علیه وآله او را تبعید کند، اختلاف شده است ... و کارهایی از او سر زد که از ذکر آنها کراهت دارم.»[[16]]

    5. ابن اثیر جزری متوفای 630 هـ

    «او مطرود رسول خدا صلی الله علیه وآله بود که از مدینه به طائف تبعیدش نمود و همراهش پسرش مروان نیز خارج شد و گفته شده است که مروان در طائف به دنیا آمد و در علتی که موجب شد رسول خدا صلی الله علیه وآله او را تبعید کند، اختلاف شده است.»[[17]]

    6. عماد الدین ابو الفداء متوفای 732 هـ

    «و از آن چیزهایی که بر عثمان عیب گرفته شد، بازگرداندن حکم بن عاص، مطرود رسول خدا صلی الله علیه وآله و همچنین مطرود ابوبکر و عمر و بخشیدن خمس غنائم آفریقا به مبلغ 500 هزار به مروان بن حکم بود.»[[18]]

    7. زین الدین ابن الوردی متوفای 749 هـ

    «و از آن چیزهایی که بر عثمان عیب گرفتند، بازگرداندن حکم بن عاص مطرود رسول خدا صلی الله علیه وآله و مطرود ابوبکر و عمر بود و بخشیدن خمس غنائم آفریقا به مروان بن حکم که مال عظیمی بود.»[[19]]

    8. شمس الدین ذهبی متوفای 748 هـ

    شمس الدین ذهبی در تاریخش می نویسد:

    «در آن سال حکم بن ابی العاص اموی، پدر مروان درگذشت. او در روز فتح مکه اسلام آورد و به مدینه آمد. بنابر آنچه که گفته شده، اسرار رسول خدا صلی الله علیه وآله را افشا می کرد و لذا او را طرد و سبش کرد و به بطن وج فرستاد و همواره در آنجا بود تا اینکه عثمان به خلافت رسید و او را به مدینه آورد و صله ی رحم کرد و به او صد هزار درهم بخشید؛ چرا که او عموی عثمان بن عفان بود ... و احادیث منکری در لعنش [توسط پیامبر صلی الله علیه وآله] روایت شده است که احتجاج به آن ها جایز نیست و در یک جمله، او از خصوصیات صحابه و بلکه عمومیات آن برخوردار نیست.»[[20]]

    ذهبی در کتاب دیگرش العبر نیز همین مطلب را به طور کوتاه تر گفته و بخشش عثمان به او را نیز یادآور شده است.[[21]]

    ذهبی همچنین در کتاب سیر اعلام النبلاء نیز از حکم یاد کرده و گفته است که او کمترین بهره را از همصحبتی با رسول خدا صلی الله علیه وآله برده است![[22]]

    9. ابن حجر عسقلانی متوفای 852 هـ

    ابن حجر عسقلانی نام حکم را در کتاب معرفی صحابه آورده و می نویسد:

    «حکم بن ابی العاص اموی، عموی عثمان بن عفان و پدر مروان است که ابن سعد گفته است که او در روز فتح مکه اسلام آورد و در مدینه ساکن شد و سپس پیامبر صلی الله علیه وآله او را به طائف تبعید نمود و سپس در خلافت عثمان به مدینه بازگشت و در آنجا مُرد.»[[23]]

    ابن حجر در همان کتاب در جای دیگر در شرح حال مروان بن حکم، به صراحت تبعید شدن او به همراه پدرش به طائف را بیان کرده است.[[24]]

    لعن پیامبر (ص) بر حکم و فرزندش مروان 

    حکم بن ابی العاص که به قول ذهبی، کمترین بهره را از هم صحبتی با رسول خدا صلی الله علیه وآله برده، طبق روایات صحیح السند اهل سنت، خودش و فرزندانش (از جمله مروان بن حکم) مورد لعن رسول خدا صلی الله علیه وآله قرار گرفتند که در اینجا به ذکر سه روایت اکتفا می کنیم و سپس به نقل سخنان بسیار مهم و جالب توجه محمد ناصرالدین البانی می پردازیم.

    روایت اول:

    احمد بن حنبل با سند صحیح (طبق نظر ارنؤوط)[[25]] از عبدالله بن عمرو بن عاص روایت کرده است که گفت:

    «نزد رسول خدا صلی الله علیه وآله نشسته بودیم که عمرو بن عاص رفت تا لباسش را بپوشد و بیاید به من ملحق شود؛ پس پیامبر صلی الله علیه وآله فرمود:«مردى ملعون بر شما در می آید» و به خدا قسم، من همه اش نگران بودم تا اینکه حکم داخل شد.»[[26]]

    روایت دوم:

    احمد بن حنبل با سندی که رجالش همگی ثقه هستند (طبق نظر ارنؤوط)[[27]] از عامر شعبی و او از عبدالله بن زبیر روایت کرده است که گفت: «به خدای این کعبه قسم، رسول خدا صلی الله علیه وآله فلانی و فرزندانش از صلبش را لعنت کرد.»[[28]]

    در این روایت جهت سر پوشی بر حقیقت، نام حکم را به فلانی تبدیل کرده اند؛ اما غافل از اینکه همین روایت را  بزار و طبرانی با تصریح بر نام «حکم» نقل کرده اند، همانطور که هیثمی در مجمع الزوائد گفته است.[[29]]

    روایت سوم:

    سند اول:

    ابن ابی حاتم در تفسیرش با سند صحیح (طبق نظر البانی) از عبدالله بن المینی روایت کرده است که گفت:

    «من در مسجد بودم که مروان خطبه خواند و گفت: خداوند به خلیفه- معاویه- رأى نیکویی درباره ى یزید القاء کرده که او را جانشین خود برگزیند؛ چرا که ابو بکر هم عمر را جانشین خود گردانید.

    عبد الرحمن بن ابوبکر گفت: مگر دستگاه قیصر روم است؟ به خدا که ابو بکر خلافت را نه در میان فرزندانش قرار داد و نه میان کسى از خانواده اش، و رفتار معاویه نیز تنها به خاطر بزرگداشت فرزندش و مهربانى به او است.

    مروان گفت: مگر تو همان نیستى که به پدر و مادرش گفت: ننگ بر شما باد؟

    عبدالرحمن گفت: مگر تو پسر همان ملعونى نیستى که پیامبر، پدرت را لعنت کرد؟

    عایشه این را شنید و گفت: ای مروان، تویی که به عبد الرحمن چنین و چنان گفتى؟ به خدا دروغ گفتى، این درباره ى او نازل نشد؛ بلکه درباره فلان پسر فلان نازل شد.»[[30]]

    سند دوم:

    نسائی با سند صحیح (طبق گفته البانی) در سننش[[31]] و حاکم در مستدرکش با تصحیح سند،[[32]] همین روایت را با سندی دیگر نقل کرده اند که در آن این عبارت از عایشه آمده است که: «رسول خدا صلی الله علیه وآله پدر مروان را لعنت کرد، در حالی که مروان در صلبش بود.»[[33]]

    تصحیح البانی و انتقادش از علمای اهل سنت

    محمد ناصر الدین البانی متوفای 1420 هـ که از سرشناس ترین عالمان وهابی به شمار می آید، ضمن تصحیح چندین سند از روایات لعن حکم بن ابی العاص و فرزندانش توسط رسول خدا صلی الله علیه وآله، زبان به انتقاد از عالمان سرشناس اهل سنت گشوده و آن ها را متهم به تبانی در سرپوشی بر مطاعن صحابه کرده است.

    وی در کتاب سلسلة الاحادیث الصحیحة، ج 7 ص 719-725 ح 3240 می نویسد:

    «من بسیار تعجب می کنم از تبانی بعضی از حافظان ترجمه کننده ی حکم (حافظانی که شرح حال او را نوشته اند؛ مانند ابن اثیر، ذهبی و ابن حجر عسقلانی) بر عدم سوق دادن بعضی از این احادیث و بیان صحتش در ترجمه ی او! آیا این به خاطر ترس از صحابه بودن او است و اینکه عموی عثمان بن عفان (خلیفه سوم) بوده است؟ در حالی که آن ها معروفند به اینکه در راه خدا، سرزش هیچ سرزنش کننده ای را ملاحظه نمیکنند، یا اینکه به خاطر شرایط حکومتی یا محبوبیت و نفوذ او در میان مردم بوده که مانع از تصریح آن ها به حق شده است؟ پس این مثلا ابن اثیر است که در کتاب اسد الغابة فی معرفة الصحابة میگوید: در لعن او و تبعیدش احادیث زیادی روایت شده است که نیازی به ذکرشان نیست، بجز اینکه قطعا پیامبر صلی الله علیه وآله با وجود بردباری و چشم پوشیدنش بر چیزهای ناخوشایند، با او چنین کاری نکرده است مگر به خاطر امر بزرگ.

    و تعجب بر انگیز تر از او، کاری است که حافظ ابن حجر عسقلانی در کتاب الاصابة فی تمییز الصحابه انجام داده، با وجود بحث طولانی در ترجمه ی او، این سخن از او صادر شده است: «ابن السکن گوید: گفته شده است که پیامبر صلی الله علیه وآله بر او (حکم بن ابی العاص) دعا کرد، اما آن ثابت نمی شود»! و سپس ساکت شده و چیزی در پی سخن او نگفته است، بلکه در پی آن، روایات زیاد و گوناگونی در دعای پیامبر صلی الله علیه وآله بر او آورده است، که من بعضی از آن ها را در کتاب سلسلة الاحادیث الضعیفه ذکر کرده ام، و او در قبال همه ی آن ها سکوت کرده و به ضعف بعضی از آن ها تصریح کرده است و ترجمه اش را با ذکر حدیثی از عایشه تمام کرده است که پیش تر اوردیم: رسول خدا صلی الله علیه وآله پدرت را لعن کرد، در حالی که تو در صلبش بودی. اما او (ابن حجر) به جای اینکه به صحتش تصریح کند، برای رد کردن آن، به روایت بخاری که پیش تر گذشت اشاره کرده و در پی آن گفته است: «می گویم: و اصل این داستان نزد بخاری بدون این زیاده است!»

    می گویم: ارزش این پی آوردن چیست، در حالی که او خود می داند که این زیاده سندش صحیحش است و از طریق غیر بخاری نقل شده است؟! و فقط این نیست، بلکه شواهدی نیز از روایات صحیح دارد، همانطور که پیش تر گذشت! به آن (روایت ناقص بخاری) اکتفا کرده، بدون یاد کردن از آنچه که صلاحیت استشهاد کردن به آن را دارا است! پس در آخر شرحش بر حدیث «امت من به دست جوانی از قریش هلاک می شود» در کتاب فتح الباری می گوید: «احادیثی در لعن "حکم" پدر مروان و فرزندانش وارد شده است که طبرانی و غیر او آن ها را نقل کرده اند؛ سند بیشتر آن ها جای سخن دارد (ضعیف است) و بعضی از آن ها نیکو است و شاید روایت فوق الذکر به آن اختصاص یابد!»

    و از همه ی این ها تعجب برانگیزتر، محافظه کاری حافظ ذهبی با سخنش در ترجمه حکم در تاریخش است که گوید: «احادیث منکری در لعن او وارد شده است که احتجاج به آن ها جایز نیست، و کوتاه سخن اینکه، او خصوصیتی از صحابه بودن را ندارد، بلکه عمومیتش را !» اینچنین گفته است، با وجود اینکه یک صفحه بعد، روایت شعبی از ابن زبیر را آورده و سندش را تصحیح کرده است، همانطور که پیش تر گذشت !! و مانند این رنگ عوض کردن یا تناقض، از چیزهایی است که به اهل هوا و هوس اجازه می دهد که از ایشان آنچه را که مناسب هوایشان است بگیرند! از خداوند سلامت را خواهانیم.»[[34]]

    دوم: مروان بن حکم

    در شرح حال حکم بن ابی العاص، جایگاه مروان بن حکم نیز به عنوان شخصی مورد لعن از لسان پیامبر خدا صلی الله علیه وآله تا حدی روشن شد. مروان که هم پسر عموی عثمان و هم دامادش بود، از جایگاه ویژه ای در نزد خلیفه برخوردار بود، و عطایای بسیاری از خلیفه دریافت می کرد. اینک به بیان سخنان اهل سنت در رابطه با بذل و بخشش عثمان به او می پردازیم.

    1. ابن عبد ربه آندلسی متوفای 328 هـ

    «از جمله چیزهایی که بر عثمان عیب گرفته شد، این بود که او مطرود رسول خدا صلی الله علیه وآله که حکم بن ابی العاص بود را پناه داد، در حالی که ابوبکر و نه عمر او را پناه ندادند و به او صد هزار بخشید و ابوذر را به ربذه تبعید کرد و عامر بن عبد قیس را از بصره به شام تبعید نمود و هنگامی که عبدالله بن خالد بن اسید از او صله- ای خواست، به او 400 هزار بخشید و رسول خدا صلی الله علیه وآله مهزون (مهروز) - قسمتی از بازار مدینه - را صدقه برای مسلمین قرار داده بود که عثمان به حرث بن حکم، برادر مروان بخشید و فدک را که صدقه ی رسول خدا صلی الله علیه وآله بود، به مروان داد و هنگامی که آفریقا فتح شد، یک پنجم غنایم آن را به مروان بخشید؛ پس عبدالرحمن بن حسل الجمحی [شعری سرود و در یک مصرعش] گفت: یک پنجم غنیمت را به مروان بخشیدی.»[[35]]

    2. ابو عمر بن عبد البر قرطبی متوفای 463 هـ

    ابن عبد البر نیز در کتابی که برای شناخت صحابه نوشته، در شرح حال عبدالرحمن بن حنبل مینویسد:

    «عبدالرحمن بن حنبل، برادر کلده بن حنبل ... همان کسی که است که درباره ی عثمان بن عفان، هنگامی که 500 هزار از خمس آفریقا را به او بخشید، گفت: تو آن تبعید شده ی پیامبر صلی الله علیه وآله را خواندی و مقرب خویش گردانیدی و این بر خلاف رویه و قرار مصطفی صلی الله علیه وآله است. خویشاوندانت را به حکومت بر خداپرستان گماشتی و این بر خلاف رویه گذشتگان (ابوبکر و عمر) است. و خمس غنیمت را به مروان بخشیدی و بدینسان او را بر دیگران فضیلت نهادی و مراتع اطراف مدینه را قرق کردی و درآمدی را که [ابو موسی] اشعری از اموال عمومی آورده بود، به نزدیکانت دادی.»[[36]]

    3. مطهر بن طاهر مقدسی متوفای 507 هـ

    «و از جمله ی آنها (چیزهایی که بر عثمان عیب می گرفتند) این بود که عثمان فدک را که صدقه ی رسول خدا صلی الله علیه وآله بود به مروان بن حکم داد و خمس غنائم آفریقا را نیز به او بخشید؛ پس عبدالرحمن بن حنبل الجمحی گفت ... .»[[37]]

    4. ابن اثیر جزری متوفای 630 هـ

    ابن اثیر جزری در تاریخش می نویسد:

    «عبدالله بن سعد پس از یک سال و سه ماه که در آفریقا مانده بود، برگشت و خمس غنایم جنگی آفریقا را به مدینه آورد، مروان بن حکم آن‌ها را به پانصد هزار دینار خریداری نمود، و عثمان این بها را به او بخشید. این عمل عثمان از کارهایی بود که او را مورد بازخواست مردم قرار داد.

    (سپس ابن اثیر می‌گوید:) این بهترین گفتاریست که درباره خمس آفریقا گفته شده است؛ زیرا بعضی از مورخین گفته‌اند که خمس آن غنائم را عثمان به عبدالله بن سعد داده است و عده ای گفته‌اند که آن خمس را به مروان داده است و از اینجا روشن می شود که عثمان خمس غنائم جنگ اول را به عبدالله بن سعد داد و خمس غنائم جنگ دوم را که تمام آفریقا در این جنگ فتح شد، به مروان داد.»[[38]]

    5. عماد الدین ابو الفداء متوفای 732 هـ

    «و از آن چیزهایی که بر عثمان عیب گرفته شد، بازگرداندن حکم بن عاص، مطرود رسول خدا صلی الله علیه وآله و همچنین مطرود ابوبکر و عمر و بخشیدن خمس غنائم آفریقا به مروان بن حکم که 500 هزار (درهم یا دینار) بود.»[[39]]

    6. زین الدین ابن الوردی متوفای 749 هـ

    «و از آن چیزهایی که بر عثمان عیب گرفتند، بازگرداندن حکم بن عاص، مطرود رسول خدا صلی الله علیه وآله و مطرود ابوبکر و عمر بود و بخشیدن خمس غنائم آفریقا به مروان بن حکم که مال عظیمی بود.»[[40]]

    7. علی بن برهان الدین حلبی متوفای 1044 هـ

    «از جمله چیزهایی که بر عثمان عیب گرفته شد، این بود که او به پسر عمویش مروان بن حکم 150 هزار اوقیه (هر اوقیه 40 درهم است) بخشید و به حارث (برادر مروان) نیز یک دهم بازار مدینه را داد و هنگامی که ابو موسی با ظرفی از طلا و نقره به نزد عثمان آمد، آن ها را بین زنان و دخترانش تقسیم کرد. عثمان بیشتر بیت المال را صرف آباد سازی زمین ها و خانه هایش کرد ... .»[[41]]

    سوم: عبد الله بن سعد بن ابی سرح

    یکی دیگر از صحابه ای که در نزد رسول خدا صلی الله علیه وآله جایگاهی نداشت و مغضوب آن حضرت بود، برادر رضاعی عثمان، عبد الله بن سعد بن ابی سرح است که اسلام آورد و سپس مرتد شد؛ لذا رسول خدا صلی الله علیه وآله در قضیه فتح مکه دستور دادند که اگر او خودش را به پرده ی کعبه هم آویخته بود، بکشیدش؛ اما عثمان به وی پناه داد و در نزد رسول خدا صلی الله علیه وآله شفاعتش را نمود و آن حضرت با اکراه پذیرفتند و به او امان دادند.

    بعد از گذشت دوران، و بعد از اینکه عثمان به خلافت رسید، او را به جای عمرو بن عاص به ولایت مصر منصوب کرد و اموال فراوانی به او بخشید.

    چنانکه خواهد آمد، مصریان از دست این حاکم ظالم به ستوه آمدند و شکایت به نزد خلیفه بردند و همین نیز سبب کشته شدن عثمان شد.

    شرح حال عبد الله بن سعد بن ابی سرح از زبان حافظ ابن حجر

    حافظ ابن حجر عسقلانی در شرح حال عبدالله بن ابی سرح، به عنوان یکی از صحابه در نزد اهل سنت، می نویسد:

    «عبد الله بن سعد بن ابی سرح ... برادر رضاعی عثمان بود ... هنگامی که روز فتح مکه شد، پیامبر صلی الله علیه وآله به همه ی مردم امان دادند به غیر از چهار نفر و دو زن: عکرمه، ابن خطل، مقیس بن صبابه و  عبدالله بن سعد بن ابی سرح ... . از ابن عباس منقول است که گفت: عبد الله بن سعد بن ابی سرح کاتب پیامبر صلی الله علیه وآله بود، ولی شیطان او را لغزاند؛ پس به کفار پیوست. و رسول خدا صلی الله علیه وآله در روز فتح مکه دستور به قتلش داد، ولی عثمان برایش پناه خواست؛ پس پیامبر صلی الله علیه وآله پناهش داد... و عثمان او را بر امارت مصر گماشت»[[42]]  

    ناراحتی پیامبر (ص) از اصحاب به خاطر نکشتن ابن ابی سرح

    عثمان شفاعت کسی را در نزد رسول خدا صلی الله علیه وآله کرد که بعد از عفوش نیز رسول خدا صلی الله علیه وآله اصحابش را به خاطر نکشتن عبدالله بن  ابی سرح سرزنش کردند.

    از سعد بن ابی وقاص روایت شده است که گفت:

    «هنگامی که مسلمانان مکه را فتح نمودند، عبدالله بن سعد بن ابی سرح به عثمان پناه آورد و خود را نزد او پنهان کرد، عثمان نیز او را نزد نبی ‌اکرم صلی الله علیه وآله آورد و به ایشان گفت: یا رسول الله! بیعت عبدالله را بپذیر، اما حضرت رسول صلی الله علیه وآله از این کار امتناع می‌ورزید تا این‌که عثمان برای بار سوم این درخواست را مطرح کرد و رسول خدا صلی الله علیه وآله آن‌ را پذیرفت. سپس رسول خدا صلی الله علیه وآله رو به اصحابشان کردند و فرمودند: آیا در میان شما مردی با درایت نبود که چون من از پذیرش بیعت آن مرد خوداری ورزیدم، گردن او را بزند؟! اصحاب گفتند: ای رسول خدا! ما که به درون شما علم نداریم. چرا به ما اشاره نفرمودید که آن‌ کار را بکنیم؟ رسول خدا صلی الله علیه وآله فرمود: هیچ پیامبری را سزاوار نیست که چشمان خائنانه داشته باشد.»[[43]]

    این روایت را ابو داود در سننش آورده و ابن تیمیه سندش را صحیح دانسته است.[[44]] همچنین حاکم در مستدرکش نقل و تصحیح کرده و ذهبی نیز با نظر او موافقت کرده است.[[45]] ألبانی نیز این روایت را در کتاب السلسلة الصحیحه آورده است.[[46]]

    تولیت عبدالله بن ابی سرح بر مصر و کشته شدن عثمان

    ابن شبه نمیری متوفای 262 هـ با سند حسن[[47]] از طریق زهری از سعید بن مسیب ماجرای قتل عثمان را چنین روایت کرده است:

    «ابن شهاب زهری گوید: به سعید بن مسیب گفتم که آیا مرا خبر میدهی که ماجرای کشته شدن عثمان چگونه بود؟ و چه بود حال او و حال مردم؟ و چرا اصحاب محمد صلی الله علیه وآله او را وا گذاشتند و یاری اش نکردند؟ سعید گفت: عثمان مظلوم کشته شد، و کسی که او را کشت، ظالم بود، و کسی که یاری او را ترک کرد، معذور بود. زهری گوید: این امر چگونه بود؟ ابن مسیب گفت:

    هنگامی که عثمان والی شد، ولایت او را تعدادی از صحابه مکروه داشتند به جهت اینکه عثمان قوم خود را بیشتر دوست میداشت و کسانی از بنی امیه را که ایشان را صحبت رسول خدا صلی الله علیه وآله میسر نگردیده - با وجود موجود بودن اصحاب آن حضرت - تولیت ممالک میداد، و از امرای او چیزهایی صادر میشد که اصحاب، آن را منکر میشمردند، و عثمان در آنها مورد عتاب قرار می گرفت و آنها را عزل نمیکرد؛ پس هنگامی که ایام شش سال آخر خلافت او رسید، پسر عموهای خود را بر دیگران ترجیح داد و تولیت ممالک داد و غیر ایشان را نداد. و عبدالله بن ابی سرح را والی مصر گردانید و او در آنجا دو سال بود، بعد از آن اهل مصر به شکایت او نزد عثمان آمدند و از او دادخواه شدند .

    و پیش از آن از جانب عثمان در حق عبدالله بن مسعود و ابوذر و عمار بن یاسر بدی ها واقع شده بود؛ پس در دل بنو هذیل و بنو زهره برای حال ابن مسعود ، و در دل بنو غفار و قبیله ایشان و کسی که برای ابوذر غضب کرده بود (عثمان به خاطر تبعیدش) کینه بود، و بنو مخزوم بر عثمان برای حال عمار یاسر غضب داشتند.

    و اهل مصر آمدند و از ظلم ابن ابی سرح شکایت کردند، عثمان به او نامه نوشت و در آن نامه او را تهدید نمود. ابن ابی سرح از قبول آنچه عثمان به او نوشته بود ابا کرد، و کسی را که از اهل مصر از نزد عثمان به نزد او رفته بود زد و کشت؛ پس هفتصد مرد از اهل مصر در مدینه آمدند و در مسجد فرو شدند و در اوقات نماز از کار ابن ابی سرح به صحابه شکایت کردند.

     طلحه بن عبیدالله برخاست و با عثمان کلام سخت نمود، و عایشه کسی را به نزد عثمان فرستاد و گفت: اصحاب رسول خدا صلی الله علیه وآله نزد تو آمدند و عزل این مرد را از تو خواستند و تو ابا کردی ، و او - یعنی ابن ابی سرح - مردی را از ایشان کشته؛ پس ایشان را از عامل خود انصاف ده. و علی بن ابی طالب علیه السلام بر او داخل شد و فرمود: « اهل مصر از تو فقط مردی را عوض مردی که بر ذمّه او ادّعای خونی دارند طلب می کنند؛ پس او را از [حکومت بر] ایشان عزل کن و در میانشان قضاوت کن. پس اگر حقّی از ایشان بر او واجب باشد، انصاف ایشان بد

    عثمان گفت: مردی را انتخاب کنید که او را به جای عبدالله بر شما والی کنم.

    مردم گفتند: بر ما محمد بن ابی بکر را عامل بکن؛ پس عثمان نامه ی ولایت او را نوشت، و با آن ها جماعتی از مهاجرین و انصار برای دیدن واقعه در میان اهل مصر و ابن ابی سرح بیرون شدند.

    هنگامی که محمد بن ابی بکر و کسانی که همراه او بودند، به مسافت سه روز راه از مدینه بیرون رفتند، ناگاه دیدند که غلامی سیاه بر شتری سوار است و طوری با شتاب و پریشان حرکت می کرد که از آن مفهوم میگردید که گویا مردی است که کسی را طلب میکند یا کسی در طلب او است. اصحاب به او گفتند: کیستی و چکار داری؟! و معلوم میشود که تو گویا از کسی گریخته یا گریخته را جوینده هستی! گفت: من غلام امیرالمؤمنین ام که مرا به سوی عامل مصر فرستاده است. مردی گفت: عامل مصر این است، و به سوی محمد بن ابی بکر اشاره کرد. گفت: این را نمیخواهم. پس محمد بن ابی بکر چون از این ماجرا خبر یافت، مردانی به طلب او فرستاد که او را گرفته و آوردند. پس محمد بن ابی بکر به او گفت: غلام کیستی؟ یک بار گفت که من غلام امیرالمؤمنین ام و بار دیگر گفت که من غلام مروانم، تا اینکه مردی او را شناخت که غلام عثمان است. محمد بن ابی بکر از او پرسید که تو به سوی چه کسی فرستاده شده ای؟ گفت به سوی عامل مصر. گفت: برای چه؟ گفت: به رسالتی. گفت: با تو نامه هست؟ گفت: نه. پس تفتیش کردند؛ ولی از او نامه نیافتند، و با او مطهره (ظرف آب) بود که در آن چیزی حرکت میکرد. آن را شکستند و در آن نامه را یافتند که نوشته بود:«از طرف عثمان به سوی ابن ابی سرح»؛ پس محمد بن ابی بکر همه مردم را از مهاجرین و انصار و غیر ایشان که نزد او بودند جمع نمود و سر نامه را روبروی آنها چاک کرد و در آن نوشته بود که :هرگاه که محمد و فلان و فلان نزد تو بیایند، در قتل ایشان حیله کن و نامه که با او است، آن را باطل ساز، و تو بر عمل خود قرار گیر، و کسی که به تو اعتراض کند را حبس کن تا رأی من در این باب نزد تو بیاید .

    هنگامی که نامه را خواندند، ترسیدند و به سوی مدینه بازگشتند. محمد بن ابی بکر بر آن نامه مهرهای مردم که با او بودند ثبت کرد و به مردی از آنها سپرد، و چون در مدینه طلحه، زبیر و علی بن ابی طالب علیه السلام و سعد بن ابی وقاص و کسانی که از اصحاب پیامبر صلی الله علیه وآله با او بودند را جمع کردند و آن نامه را روبروی آنها وا کردند و بر آنها خواندند و از قصه غلام خبر نمودند؛ پس در مدینه کسی باقی نماند مگر اینکه بر عثمان غضب گرفت و این ماجرا در غضب کسانی که برای ابن مسعود، ابوذر و عمّار در غضب بودند، افزود.

    اصحاب محمد صلی الله علیه وآله به خانه خودشان رفتند و کسی از ایشان نبود مگر اینکه به جهت خواندن آن نامه در غم بود؛ پس مردم، عثمان را محاصره کردند و محمد بن ابی بکر، بنی تیم و غیر ایشان را بر او برانگیخت.

    علی علیه السلام کسی را به نزد سعد و عمّار و چند نفر از صحابه، که همه ایشان از اهل بدر بودند، فرستاد و بعد از آن به نزد عثمان رفت و آن نامه، غلام و شتر با او بود؛ پس علی علیه السلام به عثمان فرمود: «این غلام توست؟» عثمان گفت: آری. باز فرمود:«این شتر توست؟» گفت: آری. فرمود: «تو این نامه را نوشتی؟» گفت: سوگند به خدا که من این را ننوشتم، و نه به آن امر کردم، و نه از آن واقف هستم. علی علیه السلام فرمود: «این خاتم توست؟» گفت: آری. فرمود: «چگونه غلام تو با شتر تو با نامه ای که بر آن خاتم تو ثبت باشد، بیرون شود و تو از آن اطلاع نداشته باشی؟!» پس به خدا سوگند یاد کرد و گفت: من این نامه را ننوشتم و نه به آن امر کردم و نه این غلام را به سوی مصر روان کردم.

    خط را شناختند که خط مروان بود، و در امر عثمان شکّ کردند و گفتند که: مروان را به ما بسپار. عثمان ابا کرد و مروان نزد او در خانه بود. بعد از آن، اصحاب حضرت رسول خدا صلی الله علیه وآله از نزد او غضبناک بیرون آمدند و در امر عثمان شکّ کردند، و دانستند که عثمان قسم دروغ یاد نکرده باشد، مگر گروهی که گفتند: برائت عثمان در دل قرار نمیگیرد (بی گناهی عثمان برای ما ثابت نمیشود) مگر اینکه او مروان را به ما بسپارد تا ما از او حال نامه را تفتیش نماییم که چگونه به نا حق به قتل کسی که از اصحاب محمد صلی الله علیه وآله است امر میکند؟! اگر عثمان نوشته باشد، او را عزل کنیم و اگر مروان از زبان عثمان نوشته باشد، نظر کنیم در امر مروان .و عثمان از بیرون کردن مروان به سوی ایشان ابا نمود و از کشته شدن او ترسید؛ پس مردم عثمان را محاصره کردند و آب را به رویش بستند.»[[48]]

    همین روایت را احمد بن یحیی بلاذری نیز نقل کرده است.[[49]]

    قضیه ی نامه نگاری عثمان به حاکم مصر مبنی بر کشتن معترضان را، ابن شبه نمیری[[50]] و ابن ابی شیبه[[51]] با سند معتبر دیگر[[52]] نقل کرده اند، با این تفاوت که عثمان، حضرت علی علیه السلام را -به خاطر طمع حضرت در خلافت- به نوشتن آن متهم کرد!!

    چهارم: ولید بن عقبه

    عقبه از جمله سرسخت ترین دشمنان مسلمانان بود که پیامبر صلی الله علیه وآله را بسیار اذیت کرد و لذا بعد از به اسارت گرفتن او در جنگ بدر، رسول خدا صلی الله علیه وآله دستور به قتلش دادند و فرزندانش را نیز اهل آتش دانستند. ولید که در آن زمان کودک بود، توسط عثمان نگهداری شد؛ زیرا برادر مادری وی بود و بعد از اینکه عثمان به خلافت رسید، بعد از عزل سعد بن ابی وقاص، به ولایت کوفه منصوب شد و تا زمانی که نماز صبح را به سبب مستی چهار رکعت خواند، بر سمت خود باقی بود.

    ولید بن عقبه همان کسی است که طبق روایات و تفاسیر اهل سنت، در دو آیه از قرآن به عنوان فاسق معرفی شده است.

    شرح حال ولید بن عقبه از زبان حافظ ابن حجر

    ابن حجر عسقلانی در کتابش الإصابه که مختص معرفی صحابه است، از ولید نیز نام برده و در شرح حالش چنین نوشته است:

    «ولید بن عقبه ... اموی برادر مادری عثمان بن عفان بود ... پدرش بعد از تمام شدن جنگ بدر کشته شد؛ چرا که وی از دشمنان سر سخت مسلمین بود و رسول خدا صلی الله علیه وآله را بسیار اذیت می کرد و او از کسانی بود که در جنگ بدر به اسارت گرفته شد و پیامبر صلی الله علیه وآله دستور به قتلش داد. پس عقبه گفت: ای محمد صلی الله علیه وآله، تکلیف فرزندان چیست؟ حضرت فرمود: آتش. و ولید و برادرش عماره در روز فتح مکه اسلام آوردند ... ولید بعد از آن در سایه ی عثمان بزرگ شد تا اینکه او به خلافت رسید و وی را بعد از عزل سعد بن ابی وقاص بر ولایت کوفه گماشت که بر مردم گران آمد ... و داستان چهار رکعت نماز صبح خواندنش برای مردم در حالت مستی، مشهور است و روایت شده است و داستان عزلش بعد از ثابت شدن شراب خوردنش نیز مشهور است و در صحیحین نقل شده است و عثمان بعد از اینکه او را حد زد، عزلش کرد و به جایش سعید بن عاص را گماشت.»[[53]]    

    حکم قرآن به فسق ولید

    همانطور که گفتیم، در دو آیه ی قرآن به فاسق بودن ولید بن عقبه اشاره شده است:

    آیه ی یکم:

    ((یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ جَاءَکمْ فَاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَینُوا أَنْ تُصِیبُوا قَوْمًا بِجَهَالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلَى مَا فَعَلْتُمْ نَادِمِینَ.))

    «ای کسانی که ایمان آورده‌اید! اگر شخص فاسقی خبری برای شما بیاورد، درباره آن تحقیق کنید، مبادا به گروهی از روی نادانی آسیب برسانید و از کرده خود پشیمان شوید!»[[54]]

    ابو عمر ابن عبدالبر می گوید:

    «در میان اهل علم به تاویل قرآن هیچ اختلافی نیست که آیه 6 سوره حجرات ((اگر فاسقی خبری برای شما آورد)) در شأن ولید بن عُقبه نازل شده است؛ زمانی که رسول الله صلی الله علیه وآله او را به سوی بنی المصطلق روانه نمود تا از آنان زکات بگیرد؛ پس ولید بن عقبه به پیامبر صلی الله علیه وآله خبر داد که آنان از دادن صدقه ( زکات ) امتناع می ورزند و قصد جنگ با پیامبر صلی الله علیه وآله را دارند. پس رسول الله صلی الله علیه وآله خالد بن ولید را برای تحقیق به سوی آنان روانه نمود و خالد خبر داد که آنان مسلمان هستند و لذا آیه 6 حجرات ((یا أیها الذین آمنوا إن جاءکم فاسق بنبأ)) نازل شد.»[[55]]

    ابو البرکات نسفی نیز ادعای اجماع کرده است.[[56]]

    از جمله سندهای معتبر نزول این آیه در حق ولید بن عقبه، روایت احمد بن حنبل است که توسط حمزه احمد الزین[[57]] ، نور الدین هیثمی[[58]] و آلوسی[[59]] معتبر دانسته شده است.

    آیه ی دوم:

     ((أَفَمَن کانَ مُؤْمِنًا کمَن کانَ فَاسِقًا ۚ لَّا یسْتَوُونَ .))

    «آیا کسی که با ایمان باشد همچون کسی است که فاسق است؟! نه، هرگز این دو برابر نیستند.»[[60]]

    در سایت اسلام وب که از سایت های مرکزی فتوای وهابیون است، در پاسخ به استفتائی، به نزول این آیه در حق ولید بن عقبه تصریح شده است:

    «اما آیه ی ((آیا کسی که باایمان باشد همچون کسی است که فاسق است؟! نه، هرگز این دو برابر نیستند))، در مدینه و در حق علی بن ابی طالب علیه السلام و ولید بن عقبه نازل شد. این مطلب را قرطبی و بغوی (در تفسیرشان) و خطیب بغدادی در تایخ بغداد ذکر کرده اند و طبری با اسنادش از عطاء بن یسار روایت کرده است که گفت: این آیه در مدینه در حق علی بن ابی طالب علیه السلام و ولید بن عقبه نازل شد [وسبب آن این بود که] بین ولید و حضرت علی علیه السلام سخنی شد؛ پس ولید گفت: من از تو زبان آورتر، نیزه‌ ام تیزتر و در عقب نشاندن صف دشمن تواناترم. علی علیه السلام فرمود: ساکت شو که تو فاسقی بیش نیستی. پس خداوند این آیه را نازل فرمود.»[[61]]   

    شمس الدین ذهبی بعد از نقل روایتی با سندی دیگر در این باره، می گوید:

    « سند روایت قوی است، ولی سیاق آیه دلالت می کند که ولید بن عقبه در میان اهل آتش است.»[[62]]

    با این حال اهل سنت به جهت صحابه بودن ولید و برادری اش با عثمان، بر او ترضی کرده و از مقام وی تجلیل کرده اند؛ اما خداوند در شأن چنین صحابی ای که مورد ترضی اهل سنت است، می فرماید:

    ((فَإِن تَرْ‌ضَوْا عَنْهُمْ فَإِنَّ اللَّـهَ لَا یرْ‌ضَىٰ عَنِ الْقَوْمِ الْفَاسِقِینَ.))

    «پس اگر شما از آنها راضی شوید، قطعا خداوند از جمعیت فاسقان راضی نخواهد شد.»[[63]]

    پنجم: عبدالله بن عامر بن کریز

    عبدالله بن عامر، یکی دیگر از بنی امیه و پسر دایی عثمان بود که به ولایت بصره و فارس گماشته شد و بعد از قتل عثمان، با اموال بیت المال به یاری فتنه گران جمل شتافت و آتش فتنه را شعله ور ساخت و علیه حضرت امیرالمومنین علیه السلام جنگید. وی سپس در زمان خلافت معاویه، به مدت سه سال حاکم بصره گردید.[[64]]

    ابن اثیر جزری در شرح حال عبدالله بن عامر می نویسد:

    «او همان کسی است که عامر بن عبد القیس عبدی (صحابی زاهد) را به شام تبعید کرد ... و تا زمان قتل عثمان، والی بصره بود؛ پس هنگامی که ابن عامر خبر قتل عثمان را شنید، هر آنچه در بیت المال بود را برداشت و به سوی مکه روانه شد و به طلحه، زبیر و عایشه پیوست. آنان قصد داشتند به شام بروند، اما ابن عامر گفت: بلکه به بصره بیایید که مرا آن‌جا کارهای پسندیده است و آن‌جا سرزمین اموال و شمار فراوانی از مردان است؛ پس به سوی بصره روانه شدند. وی همراه آنان در واقعه جمل حاضر شد و هنگامی که شکست خوردند، به شام رفت و در آنجا ساکن شد ... سپس معاویه او را به مدت سه سال بر ولایت بصره گماشت.»[[65]]

    طبری با سند صحیح[[66]] از ابن شهاب زهری روایت میکند که گفت:

    «طلحه و زبیر، بعد از کشته شدن عثمان چهار ماه در مکه ماندند. ابن عامر در آن جا به دنبال مال دنیا بود، یعلى بن أمیه همراه با اموال زیاد و چهارصد شتر به آن جا آمد. همه آن‌ها در خانه عایشه جمع شدند و نظر دادند و گفتند: ما مى‌خواهیم به سوى على علیه السلام برویم و با او بجنگیم.

    برخى از آن‌ها گفتند: شما طاقت مردم مدینه را ندارید، ولى به سوى بصره و کوفه مى‌رویم؛ چون طلحه در کوفه و زبیر در بصره هوادار و همکار دارند. پس نظر همگى آن‌ها بر این شد که به سوى بصره و کوفه بروند. پس عبد الله بن عامر، اموال و شترهاى فراوانى به آن‌ها داد و با هفت نفر از اهل مکه و مدینه حرکت کردند و با سایر مردمى که به آن‌ها ملحق شدند، به سه هزار نفر رسیدند.

    وقتى خبر حرکت آن‌ها به امیرمؤمنان علیه السلام رسید، سهل بن حنیف را امیر آن شهر کرد و خودش به سوى ذى قار حرکت کرد و در طول هشت شب به آن جا رسید و گروهى از مردم مدینه نیز همراه آن حضرت بودند.»[[67]]

    ششم: سعید بن عاص اموی

    سعید بن عاص اموی، یکی دیگر از بنی امیه است که پدرانشان در جنگ با رسول خدا صلی الله علیه وآله به هلاکت رسیدند. او در زمان وفات رسول خدا صلی الله علیه وآله 9 سال داشت و بعد از عزل ولید بن عقبه از حکومت کوفه، از طرف عثمان به جای او گماشته شد؛[[68]] اما حکومتش چندان دوام نیاورد و در اثر اعتراضات، عثمان مجبور به عزلش شد.

    تفصیل داستان ولایت سعید بن عاص بر کوفه و عزلش را ابن سعد در کتاب الطبقات الکبری آورده است.[[69]]

    بذل و بخشش عثمان به سعید بن عاص

    ابن سعد زهری با سند صحیح[[70]] از نوه ی سعید بن عاص بن امیه روایت می کند که گفت:

    «روزى سعید بن عاص نزد عمر آمد که از او بخواهد زمینى در اختیار او قرار دهد تا خانه اش را وسعت دهد، عمر به او گفت: شب را سپرى کن و نماز صبح را با من بخوان؛ سپس خواسته ات را به من یادآورى کن.

    سعید مى گوید: این کار را کردم، هنگامى که عمر از نماز فارغ شد، گفتم: اى امیرالمؤمنین! گفتى که خواسته ام را به شما یادآور شوم.

    عمر پاسخ داد: با من بیا. سپس گفت: به خانه ات برگرد تا این حاجت خودش به خانه ات آید. آنگاه توشه اى به من داد و با پایش خطى برایم کشید.

    گفتم: اى امیرالمؤمنین! بیشتر بده که اهل و فرزند زیادى دارم.

    پاسخ داد: تو را همین بس است و این جریان را پیش خودت نگهدار که به زودى پس از من، این کار (خلافت) به کسى مى رسد که از خویشاوندان توست و حاجتت برآورده خواهد شد!

    سعید گفت: من، مدّت خلافت عمر را صبر کردم تا آن که عثمان خلیفه شد و او خوب صله رحم کرد و حاجتم را برآورد و مرا در حکومتش شریک نمود.»[[71]]

    هفتم: معاویه بن ابی سفیان

    ابوسفیان، پدر معاویه که سردمدار قریش و بزرگترین دشمن مسلمانان و رسول خدا صلی الله علیه وآله بود، به همراه قریش و خانواده اش پیوسته به اذیت و آزار مسلمانان پرداختند تا اینکه در فتح مکه بین دو راهی مرگ یا تظاهر به اسلام قرار گرفتند و از این رو به ظاهر اسلام آوردند و منتظر فرصتی شدند تا دوباره به سیادت برسند.

    هنگامی که ابوبکر به خلافت رسید، معاویه را به عنوان رهبر لشکرش تحت فرمان برادرش یزید بن ابی سفیان در فتح شهرهای صیداء، عرقه، جبیل و بیروت منصوب کرد و هنگامی که عمر به خلافت رسید، معاویه را والی اردن کرد و سپس بعد از مرگ یزید بن ابی سفیان، برادرش معاویه را به جای او والی دمشق کرد و سپس وقتی که عثمان به خلافت رسید، دیار شام را به کلی به معاویه سپرد؛ اما بعد از قتل عثمان، هنگامی که امیرالمومنین حضرت علی علیه السلام به خلافت رسید، فورا دستور عزل معاویه را صادر کرد، و چون معاویه از این امر مطلع بود، قبل از رسیدن پیک، ندای خونخواهی عثمان را سر داد و حضرت علی علیه السلام را به ریختن خون عثمان متهم کرد! از این رو جنگ هایی بین او و حضرت علی علیه السلام در گرفت تا اینکه بعد از صلح امام حسن علیه السلام، معاویه حاکم تمام ممالک اسلامی شد و آخر الامر نیز پسرش یزید را به جای خودش به عنوان خلیفه ی مسلمین منصوب کرد و شد آنچه شد.[[72]]

    در کتاب «مظلومیت امام حسن علیه السلام» به تفصیل در مورد جایگاه معاویه در روایات اهل سنت سخن گفته ایم.

     

    [[1]] مسند أحمد بن حنبل،  ج 13 ص 398 ح 8028 قال شعیب الأرنؤوط : إسناده جید / قَالَ رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: " الْمَرْءُ عَلَى دِینِ خَلِیلِهِ، فَلْیَنْظُرْ أَحَدُکُمْ مَنْ یُخَالِطُ "

    [[2]] دول الإسلام، ج 1 ص 23 نویسنده:ذهبی، محمد بن احمد محقق:مروه، حسن اسماعیل . مقدمه‌ نویس:ارناووط، محمود ناشر:دار صادر محل نشر: بیروت – لبنان / ثم أخذوا ینقمون على خلیفتهم عثمان لکونه یعطی المال لأقاربه،و یولیهم الولایات الجلیلة،فتکلّموا فیه،و کان قد صار له أموال عظیمة-رضی اللّه عنه-و له ألف مملوک،و آل بهم الأمر إلى أن قالوا:هذا ما یصلح للخلافة،و همّوا/بعزله و ساروا بمحاصرته،و جرت أمور طویلة،نسأل اللّه العافیة.

    [[3]] شرح نهج البلاغة  ج 1   ص 125-126 وصحت فیه فراسة عمر ، فإنه أوطأ بنی أمیة فی رقاب الناس ، وولاهم الولایات وأقطعهم القطائع ، وافتتحت إفریقیة فی أیامه ، فأخذ الخمس کله فوهبه لمروان ، فقال عبد الرحمن بن حنبل الجمحی : أحلف بالله رب الأنا . . . م ما ترک الله شیئا سدى  - ولکن خلقت لنا فتنة . . . لکی نبتلى بک أو تبتلى  - فإن الأمینین قد بینا . . منار الطریق علیه الهدى  - فما أخذا درهما غیلة . . . ولا جعلا درهما فی هوى - وأعطیت مروان خمس البلاد . . . فهیهات سعیک ممن سعى . الأمینان : أبو بکر وعمر . وطلب منه عبد الله بن خالد بن أسید صلة ، فأعطاه أربعمائة ألف درهم . وأعاد الحکم بن أبی العاص ، بعد أن کان رسول الله صلى الله علیه وسلم قد سیره ثم لم یرده أبو بکر ولا عمر ؛ وأعطاه مائة ألف درهم ، وتصدق رسول الله صلى الله علیه وسلم بموضع سوق بالمدینة یعرف بمهزور على المسلمین ، فأقطعه عثمان الحارث بن الحکم أخا مروان بن الحکم ، وأقطع مروان فدک ، وقد کانت فاطمة علیها السلام طلبتها بعد وفاة أبیها صلوات الله علیه ، تارة بالمیراث ، وتارة بالنحلة فدفعت عنها ، وحمى المراعی حول المدینة کلها من مواشی المسلمین کلهم إلا عن بنی أمیة . وأعطى عبد الله بن أبی سرح جمیع ما أفاء الله علیه من فتح إفریقیة بالمغرب - وهی من طرابلس الغرب إلى طنجة - من غیر أن یشرکه فیه أحد من المسلمین . وأعطى أبا سفیان بن حرب مائتی ألف من بیت المال ، فی الیوم الذی أمر فیه لمروان بن الحکم بمائة ألف من بیت المال ، وقد کان زوجه ابنته أم أبان ، فجاء زید بن أرقم صاحب بیت المال بالمفاتیح ، فوضعها بین یدی عثمان وبکى ، فقال عثمان : أتبکی أن وصلت رحمی قال : لا ، ولکن أبکی لأنی أظنک أنک أخذت هذا المال عوضا عما کنت أنفقته فی سبیل الله فی حیاة رسول الله صلى الله علیه وسلم . والله لو أعطیت مروان مائة درهم لکان کثیرا ، فقال : ألق بالمفاتیح یابن أرقم ، فإنا سنجد غیرک .وأتاه أبو موسى بأموال من العراق جلیلة ، فقسمها کلها فی بنی أمیة . وأنکح الحارث بن الحکم ابنته عائشة ، فأعطاه مائة ألف من بیت المال أیضا بعد صرفه زید بن أرقم عن خزنه . وانضم إلى هذه الأمور أمور أخرى نقمها علیه المسلمون ، کتسییر أبی ذر رحمه الله تعالى إلى الربذة ، وضرب عبد الله بن مسعود حتى کسر أضلاعه

    [[4]] بررسی سند روایت طبق برنامه جوامع الکلم:

    أحمد بن یحیى البلازدی: صدوق / أحمد بن إبراهیم الدورقی: ثقة / وهب بن جریر الأزدی: ثقة / جریر بن حازم الأزدی: ثقة / یونس بن یزید الأیلی: ثقة / محمد بن شهاب الزهری: الفقیه الحافظ متفق علی جلالته وإتقانه

    [[5]] تذکرة الحفاظ  ج 1   ص 108 رقم 97

    [[6]] أنساب الأشراف  ج 2   ص 292 وحدثنی أحمد بن إبراهیم الدورقی حدثنا وهب بن جریر بن حازم حدثنا أبی عن یونس بن یزید الأیلی عن الزهری قال: کن مما عابوا على عثمان أن عزل سعد بن أبی وقاص، وولى الولید بن عقبة، وأقطع آل الحکم دورا بناها واشترى لهم أموالا، وأعطى مروان بن الحکم خمس إفریقیة، وخص ناسا ومن بنی أمیة فقال له الناس: قد ولی هذا الأمر قبلک خلیفتان فمنعا هذا المال أنفسهما وأهلیهما، فقال: إنما صنعا ذلک احتسابا ووصلت به احتسابا، فقال له الناس إن أبا بکر استسلف من بیت المال فقضته عائشة بعد وفاته، واستسلف عمر شیئا ضمنه عنه عبد الله وحفصة فباعوا سهامه ووفوا عنه، واستسلف من بیت المال خمسمائة ألف درهم ولیس عندک لها قضاء، وقال عبد الله بن الأرقم خازن بیت المال وصاحبه: اقبض عنا مفاتیحک، فلم یفعل وجعل یستسلف ولا یرد، فجاء عبد الله بالمفاتیح هو وصاحبه یوم الجمعة فوضعاها على المنبر وقالا: هذه مفاتیح بیت مالکم - أو قال: مفاتیح خزائنکم - ونحن نبرأ إلیکم منها، فقبضها عثمان ودفعها إلى زید بن ثابت. قال الزهری: وکان فی الخزائن سفط فیه حلی فأخذ منه عثمان فحلى به بعض أهله فأظهروا عند ذلک الطعن علیه، وبلغه ذلک فخطب فقال: هذا مال الله أعطیه من شئت وأمنعه من شئت، فأرغم الله أنف من رغم، فقال عمار: أنا والله أول من رغم أنفه من ذلک، فقال عثمان: لقد اجترأت علی یا بن سمیة، وضربه حتى غشی علیه، فقال عمار: ما هذا بأول ما أوذیت فی الله، وأطلعت عائشة شعرا من شعر رسول الله صلى الله علیه وسلم ونعله وثیابا من ثیابه - فیما یحسب وهب - ثم قالت: ما أسرع ما ترکتم سنة نبیکم، وقال عمرو بن العاص: هذا منبر نبیکم وهذه ثیابه وهذا شعره لم یبل فیکم وقد بدلتم وغیرتم، فغضب عثمان حتى بم یدر ما یقول، والتج المسجد واغتنمها عمرو بن العاص، وقد کان عثمان قال لعمرو قبل ذلک وقد عزله عن مصر: إن اللقاح بمصر قد درت بعدک ألبانها، فقال: لأنکم أعجفتم أولادها، فقال له عثمان: قملت جبتک مذ عزلت عن مصر، فقال: یا عثمان إنک قد رکبت بالناس نهابیر ورکبوها بک فإما أن تعدل وإما أن تعتزل، فقال: یا بن النابعة وأنت أیضا تتکلم بهذا لأنی عزلتک عن مصر؟ وتوعده.

    [[7]] مرویات الإمام الزهری فی المغازی، ج 1 ص 129-130 سایت شامله / وعلى کل حال فهذا حکم المحدثین فی الحلال والحرام أما فی باب المغازی والسیر فمراسیل الزهری مقبولة، وخاصة التی لا علاقة لها بالأحکام وصح مخرجها إلى الزهری.

    [[8]] بررسی سند روایت طبق برنامه جوامع الکلم:

    محمد بن حاتم السمین: صدوق / ابن جریج المکی: ثقة / عطاء بن أبی رباح القرشی: ثقة / عبد الله بن العباس القرشی: صحابی

    [[9]] أنساب الأشراف  ج 2   ص 265 وحدثنی محمد بن حاتم بن میمون الحجاج الأعور عن ابن جریج عن عطاء عن ابن عباس قال: کان مما أنکروا على عثمان أنه ولى الحکم بن أبی العاص صدقات قضاعة فبلغت ثلاثمائة ألف درهم، فوهبها له حین أتاه بها.

    [[10]] سیر أعلام النبلاء  ج 13   ص 296-297 ابن قتیبة العلامة الکبیر ذو الفنون أبو محمد عبد الله بن مسلم بن قتیبة الدینوری

    [[11]] المعارف  ج 1   ص 353 وکان مروان یکنى أبا عبد الملک وأبوه الحکم بن أبی العاص کان طرید رسول الله صلى الله علیه وسلم وأسلم یوم فتح مکة ومات فی خلافة عثمان وکان سبب طرد رسول الله صلى الله علیه وسلم أیاه أنه کان یفشى سره فلعنه وسیره إلى بطن وج فلم یزل طریدا حیاة النبی صلى الله علیه وسلم وخلافة أبى بکر وعمر ثم ادخله عثمان وأعطاه مائة ألف درهم

    [[12]] تذکرة الحفاظ  ج 3   ص 892 أحمد بن یحیى صاحب التاریخ المشهور من طبقة أبی داود السجستانی حافظ اخباری علامة

    [[13]] أنساب الأشراف  ج 2   ص 308 وکان یفشی أحادیث رسول الله صلى الله علیه وسلم فلعنه وسیره إلى الطائف ومعه عثمان الأزرق، والحارث وغیرهما من بنیه وقال لا یساکنی فلم یزالوا طرداء حتى ردهم عثمان رضی الله تعالى عنه، فکان مما نقم فیه علیه.

    [[14]] سیر أعلام النبلاء  ج 15   ص 283 ابن عبد ربه العلامة الأدیب الأخباری صاحب کتاب ... وکان موثقا نبیلا بلیغا شاعرا

    [[15]] العقد الفرید  ج 4   ص 286 ولما رد عثمان الحکم بن أبی العاص طرید النبی صلى الله علیه وسلم وطرید أبی بکر وعمر إلى المدینة تکلم الناس فی ذلک فقال عثمان ما ینقم الناس منی إنی وصلت رحما وقربت قرابة

    [[16]] الاستیعاب  ج 1   ص 359 الحکم بن أبى العاص بن أمیة بن عبد شمس بن مناف بن قصى القرشى الأموى عم عثمان بن عفان وأبو مروان بن الحکم کان من مسلمة الفتح وأخرجه رسول الله صاى الله علیه وسلم من المدینه وطرده عنها فنزل الطائف وخرج معه ابنه مروان وقیل إن مروان ولد بالطائف فلم یزل الحکم بالطائف إلى أن ولى غثمان فرده غثمان إلى المدینة وبقى فیها وتوفى فى اخر خلافة عثمان قبل القیام على عثمان بأشهر فیما أحسب واختلف فى السبب الموجب لنفى رسول الله صلى الله علیه وسلم إیاه فقیل کان یتحیل ویسخفى ویتسمع ما یسره رسول الله صلى الله علیه وسلم إلى کبار الصحابه فى مشرکى قریش وسائر الکفار والمنافقین فکان یفشى ذلک عنه حتى ظهر ذلک علیه وکان یحکمه فى مشیته وبعض حرکاته إلى أمور غیرها کرهت ذکرها

    [[17]] اسد الغابة  ج 2   ص 49 وهو طرید رسول الله ، نفاه من المدینة إلى الطائف ، وخرج معه ابنه مروان ، وقیل : إن مروان ولد بالطائف ، وقد اختلف فی السبب الموجب لنفی رسول الله صلى الله علیه وسلم إیاه

    [[18]] المختصر فی أخبار البشر  ج 1   ص 116 ومما نقم الناس علیه رده الحکم بن العاص، طرید رسول الله صلى الله علیه وسلم، وطرید أبی بکر وعمر أیضا، وإعطاء مروان بن الحکم خمس غنائم إفریقیة، وهو خمس مائة ألف

    [[19]] تاریخ ابن الوردی  ج 1   ص 145 ومما نقموا علیه رد الحکم بن العاص طرید رسول الله وطرید أبی بکر وعمر ، وإعطاؤه مروان بن الحکم خمس غنائم إفریقیة وهو مال عظیم

    [[20]] تاریخ الإسلام  ج 3   ص 365-366 وفیها توفی الحکم بن أبی العاص بن أمیة بن عبد شمس بن عبد مناف الأموی أبو مروان ، وکان له من الولد عشرون ذکرا وثمان بنات ، أسلم یوم الفتح وقدم المدینة فکان فیما قیل یفشی سر رسول الله صلى الله علیه وسلم فطرده وسبه وأرسله إلى بطن وج فلم یزل طریدا إلى أن ولی عثمان ، فأدخله المدینة ووصل رحمه وأعطاه مائة ألف درهم ، لأنه کان عم عثمان بن عفان ، وقیل إنما نفاه رسول الله صلى الله علیه وسلم إلى الطائف لأنه کان یحکیه فی مشیته وبعض حرکاته . وقد رویت أحادیث منکرة فی لعنه لا یجوز الأحتجاج بها ، ولیس له فی الجملة خصوص الصحبة بل عمومها .

    [[21]] العبر فی خبر من غبر  ج 1   ص 32 وفیها توفی الحکم بن أبی العاص بن أمیة الأموی والد مروان وابن عمر أبی سفیان وعم عثمان بن عفان أسلم یوم الفتح کان یفشی سر النبی صلى الله علیه وسلم وقیل کان یحاکیه فی مشیته فطرده إلى الطائف وسبه فلم یزل طریدا إلى أن استخلف عثمان فأدخله المدینة وأعطاه مئة ألف

    [[22]] سیر أعلام النبلاء  ج 2   ص 107 الحکم بن أبی العاص ابن أمیة الأموی ابن عم أبی سفیان یکنى أبا مروان من مسلمة الفتح وله أدنى نصیب من الصحبة

    [[23]] الإصابة فی تمییز الصحابة  ج 2   ص 104 رقم 1783 الحکم بن أبی العاص بن أمیة بن عبد شمس القرشی الأموی عم عثمان بن عفان ووالد مروان قال بن سعد أسلم یوم الفتح وسکن المدینة ثم نفاه النبی صلى الله علیه وسلم إلى الطائف ثم أعید إلى المدینة فی خلافة عثمان ومات بها

    [[24]] الإصابة فی تمییز الصحابة  ج 6   ص 257 رقم 8324«مروان بن الحکم بن أبی العاص ... ومن بعد الفتح أخرج أبوه إلى الطائف وهو معه ... »

    [[25]] مسند أحمد بن حنبل  ج 11 ص 71-72 ح 6520 قال شعیب الأرنؤوط : إسناده صحیح على شرط مسلم رجاله ثقات رجال الشیخین غیر عثمان بن حکیم فمن رجال مسلم

    [[26]] حدثنا عبد الله حدثنی أبی ثنا بن نمیر ثنا عثمان بن حکیم عن أبی أمامة بن سهل بن حنیف عن عبد الله بن عمرو قال کنا جلوسا عند النبی صلى الله علیه وسلم وقد ذهب عمرو بن العاصی یلبس ثیابه لیلحقنی فقال ونحن عنده لیدخلن علیکم رجل لعین فوالله ما زلت وجلا أتشوف داخلا وخارج حتى دخل فلان یعنی الحکم

    [[27]] مسند أحمد بن حنبل  ج 26 ص 51 ح 16128 قال شعیب الأرنؤوط : رجاله ثقات رجال الشیخین وأخرجه البزار من طریق عبد الرزاق بهذا الإسناد ولفظه : ورب هذا البیت لقد لعن الله الحکم وما ولد على لسان نبیه صلى الله علیه و سلم

    [[28]] حدثنا عبد الله حدثنی أبی ثنا عبد الرزاق أنا بن عیینة عن إسماعیل بن أبی خالد عن الشعبی قال سمعت عبد الله بن الزبیر وهو مستند إلى الکعبة وهو یقول ورب هذه الکعبة لقد لعن رسول الله صلى الله علیه وسلم فلانا وما ولد من صلبه

    [[29]] مجمع الزوائد  ج 5   ص 241 وراه أحمد والبزار والا انه قال لقد لعن الله الحکم وما ولد على لسان نبیه صلى الله علیه وسلم والطبرانی بنحوه وعنده روایة کروایة أحمد ورجال أحمد رجال الصحیح

    [[30]] تفسیر ابن أبی حاتم  ج 10   ص 3295 ح 18572 حدثنا علی بن الحسین ، حدثنا محمد بن العلاء ، حدثنا یحیى بن أبی زائدة عن اسماعیل بن أبی خالد ، اخبرنی عبد الله بن المینی قال : انی لفی المسجد حین خطب مروان ، فقال : ان الله ارى امیر المؤمنین فی یزید رایا حسنا ، وان یستخلفه فقد استخلف أبو بکر وعمر . فقال عبد الرحمن بن أبی بکر : اهرقلیة ؟ ان أبا بکر والله ما جعلها فی أحد من ولده ، ولا أحد من اهل بیته ، ولا جعلها معاویة فی ولده الا رحمة وکرامة لولده . فقال مروان : الست الذی قال لوالدیه : اف لکما ؟ فقال عبد الرحمن : الست ابن اللعین الذی لعن رسول الله صلى الله علیه وسلم اباک . قال : وسمعتهما عائشة فقالت : یا مروان ، انت القائل لعبد الرحمن کذا وکذا ؟ کذبت ، ما فیه نزلت ، ولکن نزلت فی فلان بن فلان . ثم انتحب مروان ، ثم نزل عن المنبر حتى اتى باب حجرتها فجعل یکلمها حتى انصرف .

    [[31]] سنن النسائی الکبرى  ج 6   ص 458 ح 11491

    [[32]] المستدرک على الصحیحین  ج 4   ص 528 ح 8483 قال الحاکم: هذا حدیث صحیح على شرط الشیخین ولم یخرجاه

    [[33]] حدثنا علی بن محمد بن عقبة الشیبانی ثنا أحمد بن محمد بن إبراهیم المروزی الحافظ ثنا علی بن الحسین الدرهمی ثنا أمیة بن خالد عن شعبة عن محمد بن زیاد قال لما بایع معاویة لابنه یزید قال مروان سنة أبی بکر وعمر فقال عبد الرحمن بن أبی بکر سنة هرقل وقیصر فقال أنزل الله فیک والذی قال لوالدیه أف لکما الآیة قال فبلغ عائشة رضی الله عنها فقالت کذب والله ما هو به ولکن رسول الله صلى الله علیه وسلم لعن أبا مروان ومروان فی صلبه فمروان قصص من لعنة الله عز وجل

     

    [[34]] سلسلة الأحادیث الصحیحة وشیء من فقهها وفوائدها، ج 7 ص 723-724 ح 3240 (لَیدخُلنَّ علیکُم رجلٌ لَعِینٌ. یعنی: الحکم بن أبی العاص) ... هذا؛ وإنی لأعجب أشد ّالعجب من تواطؤ بعض الحفاظ المترجمین لـ (الحکم) على عدم سوق بعض هذه الأحادیث وبیان صحتها فی ترجمته، أهی رهبة الصحبة، وکونه عمَّ عثمان بن عفان- رضی الله عنه-، وهم المعروفون بأنهم لا تأخذهم فی الله لومة لائم؟! أم هی ظروف حکومیة أو شعبیة کانت تحول بینهم وبین ما کانوا یریدون التصریح به من الحق؟ فهذا مثلاً ابن الأثیر یقول فی "أسد الغابة":"وقد روی فی لعنه ونفیه أحادیث کثیرة، لا حاجة إلى ذکرها، إلا أن الأمر المقطوع به: أن النبی - صلى الله علیه وسلم -- مع حلمه وإغضائه على ما یکره- ما فعل به ذلک إلا لأمرعظیم ".وأعجب منه صنیع الحافظ فی "الإصابة"؛ فإنه- مع إطالته فی ترجمته- صدَّرها بقوله: "قال ابن السکن: یقال: إن النبی - صلى الله علیه وسلم - دعا علیه، ولم یثبت ذلک "! وسکت علیه ولم یتعقبه بشیء، بل إنه أتبعه بروایات کثیرة فیها أدعیة مختلفة علیه، کنت ذکرت بعضها فی "الضعیفة"، وسکت عنها کلها وصرح بضعف بعضها، وختمها بذکر حدیث عائشة المتقدم: أن رسول الله - صلى الله علیه وسلم - لعن أباک وأنت فی صلبه. ولکنه- بدیل أن یصرح بصحته- ألمح إلى إعلاله بمخالفته روایة البخاری المتقدمة، فقال عقبها:"قلت: وأصل القصة عند البخاری بدون هذه الزیادة"! فأقول: ما قیمة هذا التعقب، وهو یعلم أن هذه الزیادة صحیحة السند، وأنها من طریق غیر طریق البخاری؟! ولیس هذا فقط، بل ولها شواهد صحیحة أیضاً کما تقدم؟! اکتفیت بها عن ذکر ما قد یصلح للاستشهاد به! فقد قال فی آخر شرحه لحدیث: "هلکة أمتی على یدی غلمة من قریش " من "الفتح " (13/11) : "وقد وردت أحادیث فی لعن الحکم والد مروان وما ولد. أخرجها الطبرانی وغیره؛ غالبها فیه مقال، وبعضها جید، ولعل المراد تخصیص الغلمة المذکورین بذلک "!وأعجب من ذلک کلِّه تحفُّظُ الحافظ الذهبی بقوله فی ترجمة (الحکم) من " تاریخه"(2/ 96) "وقد وردت أحادیث منکرة فی لعنه، لا یجوز الاحتجاج بها، ولیس له فی الجملة خصوص من الصحبة بل عمومها"! کذا قال! مع أنه- بعد صفحة واحدة- ساق روایة الشعبی عن ابن الزبیر مصححاً إسناده کما تقدم!! ومثل هذا التلون أو التناقض مما یفسح المجال لأهل الأهواء أن یأخذوا منه ما یناسب أهواءهم! نسأل الله السلامة.

    [[35]] العقد الفرید  ج 4   ص 267 ومما نقم الناس على عثمان أنه آوى طرید رسول الله صلى الله علیه وسلم الحکم بن أبی العاص ولم یؤوه أبو بکر ولا عمر وأعطاه مائة ألف وسیر أبا ذر إلى البذة وسیر عامر بن عبد قیس من البصرة إلى الشام وطلب منه عبد الله بن خالد بن أسید صلة فأعطاه أربعمائة ألف وتصدق رسول الله صلى الله علیه وسلم بمهزون موضع سوق المدینة على المسلمین فأقطعها الحرث بن الحکم أخا مروان وأقطع فدک مروان وهی صدقة لرسول الله صلى الله علیه وسلم وافتتح افریقیة فأخذ خمس الفیء فوهبه لمروان فقال عبد الرحمن بن حسل الجمحی  : فأحلف بالله رب الأنام  * ما ترک الله شیئا سدى  ** ولکن خلقت لنا فتنة  * لکی نبتلى بک أو تبتلى  ** فإن الأمینین قد بینا  * منارا لحق علیه الهدى  ** فما أخذا درهما غیلة  * وما ترکا درهما فی هوى  ** وأعطیت مروان خمس العباد  * هیهات شأوک ممن شأى

    [[36]] الاستیعاب  ج 2   ص 828-829 رقم 1401 عبد الرحمن بن حنبل أخو کلدة بن حنبل ... وهو القائل فى عثمان بن عفان رضى الله عنه لما أعطى مروان خمسمائة ألف من خمس إفریقیة ... دعوت الطرید فأدنیته * خلافا لما سنه المصطفى  ** وولیت قرباک أمر العباد  * خلافا لسنة من قد مضى  ** وأعطیت مروان خمس الغنیمة  * أثرته وحمیت الحمى  ** ومالا أتاک به الأشعرى * من الفىء أعطیته من دنا

    [[37]] البدء والتاریخ  ج 5   ص 200 ومنها أنه أقطع مروان بن الحکم فدک قریة صدقة رسول الله صلى الله علیه وسلم وأعطاه خمس الغنائم من إفریقیة فقال عبد الرحمن بن حنبل الجمحی  ... .

    [[38]] الکامل فی التاریخ  ج 2   ص 484 ثم ن عبد الله بن سعد عاد من إفریقیة إلى مصر وکان مقامه بإفریقیة سنة وثلاثة أشهر  ... وحمل خمس إفریقیة إلى المدینة فاشتراه مروان بن الحکم بخمسمائة ألف دینار فوضعها عنه عثمان وکان هذا مما أخذ علیه وهذا أحسن ما قیل فی خمس إفریقیة فإن بعض الناس یقول أعطى عثمان خمس إفریقیة عبد الله بن سعد وبعضهم یقول أعطاه مروان بن الحکم وظهر بهذا أنه أعطى عبد الله خمس الغزوة الأولى وأعطى مروان خمس الغزوة الثانیة التی افتتحت فیها جمیع إفریقیة والله أعلم

    [[39]] المختصر فی أخبار البشر  ج 1   ص 116 ومما نقم الناس علیه رده الحکم بن العاص، طرید رسول الله صلى الله علیه وسلم، وطرید أبی بکر وعمر أیضا، وإعطاء مروان بن الحکم خمس غنائم إفریقیة، وهو خمس مائة ألف

    [[40]] تاریخ ابن الوردی  ج 1   ص 145 ومما نقموا علیه رد الحکم بن العاص طرید رسول الله وطرید أبی بکر وعمر ، وإعطاؤه مروان بن الحکم خمس غنائم إفریقیة وهو مال عظیم

    [[41]] السیرة الحلبیة  ج 2   ص 272 وکان من جملة ما انتقم به على عثمان رضى الله تعالى عنه أنه أعطى ابن عمه مروان بن الحکم مائة ألف وخمسین أوقیة واعطى الحارث عشر ما یباع فى السوق أى سوق المدینة وأنه جاء إلیه أبو موسى بکیلة ذهب وفضة فقسمها بین نسائه وبناته وأنه انفق أکثر بیت المال فى عمارة ضیاعه ودوره وأنه حمى لنفسه دون إبل الصدقة وانه حبس عبدالله بن مسعود وهجره وحبس عطاء وابى بن کعب ونفى أبا ذر إلى الربدة

    [[42]] الإصابة فی تمییز الصحابة  ج 4   ص 109 رقم 4714  عبد الله بن سعد بن أبی سرح ... وکان أخا عثمان من الرضاعة ... لما کان یوم فتح مکة أمن النبی صلى الله علیه وسلم الناس کلهم إلا أربعة نفر وإمرأتین عکرمة وابن خطل ومقیس بن صبابة وابن أبی سرح ... عن بن عباس قال کان عبد الله بن سعد بن أبی سرح یکتب للنبی صلى الله علیه وسلم فأزله الشیطان فلحق بالکفار فأمر به رسول الله صلى الله علیه وسلم أن یقتل یعنی یوم الفتح فاستجار له عثمان فأجاره النبی صلى الله علیه وسلم

    [[43]] سنن أبی داود  ج 4   ص 128 ح 4359 عن سعد قال لما کان یوم فتح مکة اختبأ عبد الله بن سعد بن أبی سرح عند عثمان بن عفان فجاء به حتى أوقفه على النبی صلى الله علیه وسلم فقال یا رسول الله بایع عبد الله فرفع رأسه فنظر إلیه ثلاثا کل ذلک یأبى فبایعه بعد ثلاث ثم أقبل على أصحابه فقال أما کان فیکم رجل رشید یقوم إلى هذا حیث رآنی کففت یدی عن بیعته فیقتله فقالوا ما ندری یا رسول الله ما فی نفسک ألا أومأت إلینا بعینک قال إنه لا ینبغی لنبی أن تکون له خائنة الأعین

    [[44]] الصارم المسلول على شاتم الرسول، ص 109 قال ابن تیمیة: رواه أبو داود بإسناد صحیح / سایت شامله

    [[45]] المستدرک على الصحیحین  ج 3   ص 47 ح 4360 قال الحاکم: هذا حدیث صحیح على شرط مسلم ولم یخرجاه ، و قال الذهبی: على شرط مسلم

    [[46]] سلسلة الاحادیث الصحیحة، ج 4 ص 301 ح 1723 قال الألبانی: قال الحاکم : " صحیح على شرط مسلم " . و وافقه الذهبی، و هو کما قالا / سایت شامله

    [[47]] بررسی سند روایت طبق برنامه جوامع الکلم:

    عمر بن أبی معاذ النمیری: ثقة / أحمد بن منصور الرمادی: ثقة/ هشام بن عمار السلمی: صدوق / محمد بن عیسى القرشی: صدوق حسن الحدیث. در مورد وی گفته شده که تنها یکبار تدلیس کرده و آن هم در سند این روایت بوده است! به نظر می رسد که این اتهام تنها به خاطر تضعیف سند این روایت مطرح شده است تا بر مطاعن عثمان سرپوش گذاشته شود/ محمد بن أبی ذئب العامری: ثقة / محمد بن شهاب الزهری: ثقة / سعید بن المسیب القرشی: ثقة

    [[48]] أخبار المدینة  ج 2   ص 213 ح 2012 حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ سُلَیْمَانَ، وَأَحْمَدُ بْنُ مَنْصُورٍ الرَّمَادِیُّ، قَالا: حَدَّثَنَا هِشَامُ بْنُ عَمَّارٍ، قال: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عِیسَى بْنِ سُمَیْعٍ الْقُرَشِیُّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِی ذِئْبٍ، عَنِ الزُّهْرِیِّ، قَالَ: قُلْتُ لِسَعِیدِ بْنِ الْمُسَیِّبِ: هَلْ أَنْتَ مُخْبِرِی کَیْفَ کَانَ قَتْلُ عُثْمَانَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ؟ وَمَا کَانَ شَأْنُ النَّاسِ وَشَأْنُهُ ؟ وَلِمَ خَذَلَهُ أَصْحَابُ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه وسلم قَالَ: قُتِلَ عُثْمَانُ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ مَظْلُومًا، وَمَنْ قَتَلَهُ کَانَ ظَالِمًا، وَمَنْ خَذَلَهُ کَانَ مَعْذُورًا. قَالَ: قُلْتُ وَکَیْفَ کَانَ ذَلِکَ؟ قَالَ: إِنَّ عُثْمَانَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ لَمَّا وَلِیَ کَرِهَ وَلایَتَهُ نَفَرٌ مِنْ أَصْحَابِ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه وسلم ؛ لأَنَّ عُثْمَانَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ یُحِبُّ قَوْمَهُ، فَوَلِیَ النَّاسَ اثْنَتَیْ عَشْرَةَ حِجَّةً، وَکَانَ کَثِیرًا مِمَّا یُوَلِّی بَنِی أُمَیَّةَ مِمَّنْ لَمْ یَکُنْ لَهُ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه وسلم صُحْبَةٌ، فَکَانَ یَجِیءُ مِنْ أُمَرَائِهِ مَا یَکْرَهُ أَصْحَابُ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه وسلم فَکَانَ یُسْتَعْتَبُ مِنْهُمْ فَلا یَعْزِلُهُمْ، فَلَمَّا کَانَ فِی السِّتِّ حِجَجٍ الأَوَاخِرِ اسْتَأْثَرَ بَنِی عَمِّهِ فَوَلاهُمْ، وَأَشْرَکَ مَعَهُمْ، وَأَمَرَهُمْ بِتَقْوَى اللَّهِ، وَلَّى عَبْدَ اللَّهِ بْنَ أَبِی سَرْحٍ مِصْرَ، فَمَکَثَ عَلَیْهَا سِنِینَ، فَجَاءَ أَهْلُ مِصْرَ یَشْکُونَهُ وَیَتَظَلَّمُونَ مِنْهُ. وَقَدْ کَانَ قَبْلَ ذَلِکَ مِنْ عُثْمَانَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ هَنَاتٌ إِلَى عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مَسْعُودٍ، وَأَبِی ذَرٍّ، وَعَمَّارِ بْنِ یَاسِرٍ، فَکَانَتْ هُذَیْلٌ وَبَنُو زُهْرَةَ فِی قُلُوبِهِمْ مَا فِیهَا لِمَکَانِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مَسْعُودٍ وَکَانَتْ بَنُو غِفَارٍ وَأَحْلافُهَا وَمَنْ غَضِبَ لأَبِی ذَرٍّ فِی قُلُوبِهِمْ مَا فِیهَا، وَکَانَتْ بَنُو مَخْزُومٍ قَدْ حَنَقَتْ عَلَى عُثْمَانَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ لِمَکَانِ عَمَّارِ بْنِ یَاسِرٍ، وَجَاءَ أَهْلُ مِصْرَ یَشْکُونَ ابْنَ أَبِی سَرْحٍ فَکَتَبَ إِلَیْهِ عُثْمَانُ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ کِتَابًا یَتَهَدَّدُ فِیهِ، فَأَبَى أَنْ یَقْبَلَ مَا نَهَاهُ عَنْهُ عُثْمَانُ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ وَضَرَبَ بَعْضَ مَنْ أَتَاهُ مِنْ قِبَلِ عُثْمَانَ مِنْ أَهْلِ مِصْرَ یَتَظَلَّمُ مِنْهُ فَقَتَلَهُ، فَخَرَجَ مِنْ أَهْلِ مِصْرَ سَبْعُمِائَةٍ إِلَى الْمَدِینَةِ فَنَزَلُوا الْمَسْجِدَ، وَشَکَوْا إِلَى أَصْحَابِ النَّبِیِّ صلی الله علیه وسلم فِی مَوَاقِیتِ الصَّلاةِ مَا صَنَعَ ابْنُ أَبِی سَرْحٍ بِهِمْ، فَقَامَ طَلْحَةُ بْنُ عُبَیْدِ اللَّهِ فَکَلَّمَ عُثْمَانَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ بِکَلامٍ شَدِیدٍ، وَأَرْسَلَتْ إِلَیْهِ عَائِشَةُ، فَقَالَتْ: قَدْ تَقَدَّمَ إِلَیْکَ أَصْحَابُ مُحَمَّدٍ وَسَأَلُوکَ عَزْلَ هَذَا الرَّجُلِ، فَأَبَیْتَ إِلا وَاحِدَةً، فَهَذَا قَدْ قَتَلَ مِنْهُمْ رَجُلا فَاقْضِهِمْ مِنْ عَامِلِکَ. وَدَخَلَ عَلَیْهِ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ وَکَانَ مُتَکَلِّمَ الْقَوْمِ فَقَالَ: إِنَّمَا سَأَلُوکَ رَجُلا مَکَانَ رَجُلٍ، وَقَدِ ادَّعَوْا قِبَلَهُ دَمًا، فَاعْزِلْ عَنْهُمْ وَاقْضِ بَیْنَهُمْ، وَإِنْ وَجَبَ عَلَیْهِ حَقٌّ فَأَنْصِفْهُمْ مِنْهُ. فَقَالَ لَهُمْ: اخْتَارُوا رَجُلا أُوَلِّیهِ عَلَیْکُمْ مَکَانَهُ. فَأَشَارَ النَّاسُ عَلَیْهِمْ بِمُحَمَّدِ بْنِ أَبِی بَکْرٍ، فَقَالُوا: اسْتَعْمِلْ عَلَیْنَا مُحَمَّدَ بْنَ أَبِی بَکْرٍ. فَکَتَبَ عَهْدَهُ وَوَلاهُ، وَخَرَجَ مَعَهُ عِدَّةٌ مِنَ الْمُهَاجِرِینَ وَالأَنْصَارِ یَنْظُرُونَ فِیمَا بَیْنَ أَهْلِ مِصْرَ وَبَیْنَ ابْنِ أَبِی سَرْحٍ، فَخَرَجَ مُحَمَّدٌ وَمَنْ کَانَ مَعَهُ، فَلَمَّا کَانُوا عَلَى مَسِیرَةِ ثَلاثِ لَیَالٍ مِنَ الْمَدِینَةِ إِذَا هُمْ بِغُلامٍ أَسْوَدَ عَلَى بَعِیرٍ یَخْبِطُ خَبْطًا کَأَنَّهُ رَجُلٌ یَطْلُبُ أَوْ یُطْلَبُ، فَقَالَ لَهُ أَصْحَابُ مُحَمَّدٍ: مَا قِصَّتُکَ وَمَا شَأْنُکَ؟ کَأَنَّکَ هَارِبٌ أَوْ طَالِبٌ؟ فَقَالَ: أَنَا غُلامُ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ، وَجَّهَنِی إِلَى عَامِلِ مِصْرَ. قَالَ لَهُ رَجُلٌ: هَذَا عَامِلُ مِصْرَ مَعَنَا. قَالَ: لَیْسَ هَذَا أُرِیدُ. وَأَخْبَرُوا بِأَمْرِهِ مُحَمَّدَ بْنَ أَبِی بَکْرٍ، فَبَعَثَ فِی طَلَبِهِ رِجَالا، فَأَخَذُوهُ فَجَاءُوا بِهِ إِلَیْهِ، فَقَالَ لَهُ: یَا غُلامُ مَنْ أَنْتَ؟ فَأَقْبَلَ مَرَّةً یَقُولُ: غُلامُ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ، وَمَرَّةً یَقُولُ: غُلامُ مَرْوَانَ، حَتَّى عَرَفَهُ رَجُلٌ أَنَّهُ لِعُثْمَانَ، فَقَالَ لَهُ مُحَمَّدٌ: إِلَى مَنْ أُرْسِلْتَ؟ قَالَ: إِلَى عَامِلِ مِصْرَ. قَالَ: بِمَاذَا؟ قَالَ: بِرِسَالَةٍ. قَالَ: أَمَعَکَ کِتَابٌ؟ قَالَ: لا، فَفَتَّشُوهُ فَلَمْ یَجِدُوا مَعَهُ کِتَابًا، وَکَانَتْ مَعَهُ إِدَاوَةٌ یَبِسَتْ، فِیهَا شَیْءٌ یَتَقَلْقَلُ، فَحَرَّکُوهُ لِیَخْرُجْ فَلَمْ یَخْرُجْ، فَشَقُّوا الإِدَاوَةَ فَإِذَا فِیهَا کِتَابٌ مِنْ عُثْمَانَ إِلَى ابْنِ أَبِی سَرْحٍ، فَجَمَعَ مُحَمَّدٌ مَنْ کَانَ مَعَهُ مِنَ الْمُهَاجِرِینَ وَالأَنْصَارِ وَغَیْرِهِمْ، ثُمَّ فَکَّ الْکِتَابَ بِمَحْضَرٍ مِنْهُمْ فَإِذَا فِیهِ: إِذَا أَتَاکَ مُحَمَّدُ بْنُ أَبِی بَکْرٍ وَفُلانٌ وَفُلانٌ فَاحْتَلْ لِقَتْلِهِمْ، وَأَبْطِلْ کِتَابَهُ، وَقَرَّ عَلَى عَمَلِکَ حَتَّى یَأْتِیَکَ رَأْیٌ فِی ذَلِکَ، وَاحْبِسْ مَنْ یَجِیءُ إِلَیَّ یَتَظَلَّمُ مِنْکَ، لِیَأْتِیکَ رَأْیٌ فِی ذَلِکَ إِنْ شَاءَ اللَّهُ تَعَالَى. قَالَ: فَلَمَّا قَرَءُوا الْکِتَابَ فَزِعُوا وَرَجَعُوا إِلَى الْمَدِینَةِ، وَخَتَمَ مُحَمَّدٌ الْکِتَابَ بِخَوَاتِیمِ نَفَرٍ کَانُوا مَعَهُ، وَدَفَعَ الْکِتَابَ إِلَى رَجُلٍ مِنْهُمْ فَقَدِمَ الْمَدِینَةَ، فَجَمَعُوا طَلْحَةَ وَالزُّبَیْرَ وَعَلِیًّا وَسَعْدًا وَمَنْ کَانَ مِنْ أَصْحَابِ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه وسلم ثُمَّ فَکُّوا الْکِتَابَ بِمَحْضَرٍ مِنْهُمْ، وَأَخْبَرُوهُمْ بِقِصَّةِ الْغُلامِ، وَأَقْرَءُوهُمُ الْکِتَابَ، فَلَمْ یَبْقَ أَحَدٌ مِنْ أَهْلِ الْمَدِینَةِ إِلا حَنِقَ عَلَى عُثْمَانَ، وَزَادَ ذَلِکَ مَنْ کَانَ غَضِبَ لابْنِ مَسْعُودٍ وَأَبِی ذَرٍّ وَعَمَّارٍ حَنَقًا وَغَیْظًا، وَقَالَ أَصْحَابُ مُحَمَّدٍ فَلَحِقُوا بِمَنَازِلِهِمْ، وَحَاصَرَ النَّاسُ عُثْمَانَ، وَأَجْلَبَ عَلَیْهِ مُحَمَّدُ بْنُ أَبِی بَکْرٍ بِبَنِی تَمِیمٍ وَغَیْرِهِمْ، وَأَعَانَهُ عَلَى ذَلِکَ طَلْحَةُ بْنُ عُبَیْدِ اللَّهِ، وَکَانَتْ عَائِشَةُ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا تُقَبِّحُهُ کَثِیرًا. فَلَمَّا رَأَى ذَلِکَ عَلِیٌّ بَعَثَ إِلَى طَلْحَةَ وَالزُّبَیْرِ وَسَعْدٍ وَعَمَّارٍ وَنَفَرٍ مِنْ أَصْحَابِ النَّبِیِّ صلی الله علیه وسلم کُلُّهُمْ بَدْرِیٌّ، ثُمَّ دَخَلَ عَلَى عُثْمَانَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ وَمَعَهُ الْکِتَابُ وَالْبَعِیرُ وَالْغُلامُ، فَقَالَ لَهُ عَلِیٌّ: هَذَا الْغُلامُ غُلامُکَ؟ قَالَ: " نَعَمْ ". قَالَ: فَالْبَعِیرُ بَعِیرُکَ؟ قَالَ: " نَعَمْ ". قَالَ: وَأَنْتَ کَتَبْتَ هَذَا الْکِتَابَ؟ قَالَ: " لا "، وَحَلَفَ بِاللَّهِ مَا کَتَبْتُ هَذَا الْکِتَابَ وَلا أَمَرْتُ بِهِ. قَالَ لَهُ عَلِیٌّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ: فَالْخَاتَمُ خَاتَمُکَ؟ قَالَ: نَعَمْ. فَقَالَ لَهُ عَلِیٌّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ: کَیْفَ یَخْرُجُ غُلامُکَ عَلَى بَعِیرِکَ بِکِتَابٍ عَلَیْهِ خَاتَمُکَ لا تَعْلَمُهُ؟ فَحَلَفَ بِاللَّهِ: " مَا کَتَبْتُ هَذَا الْکِتَابَ، وَلا أَمَرْتُ بِهِ، وَلا وَجَّهْتُ هَذَا الْغُلامَ إِلَى مِصْرَ ". فَأَمَّا الْخَطُّ فَعَرَفُوا أَنَّهُ خَطُّ مَرْوَانَ، وَشَکُّوا فِی أَمْرِ عُثْمَانَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، وَسَأَلُوهُ أَنْ یَدْفَعَ إِلَیْهِمْ مَرْوَانَ فَأَبَى وَکَانَ مَرْوَانُ فِی الدَّارِ فَخَرَجَ أَصْحَابُ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه وسلم مِنْ عِنْدِهِ غِضَابًا، وَشَکُّوا فِی أَمْرِهِ، وَعَلِمُوا أَنَّهُ لا یَحْلِفُ بِبَاطِلٍ إِلا أَنَّ قَوْمًا قَالُوا: لا یَبْرَأُ عُثْمَانُ مِنْ قُلُوبِنَا إِلا أَنْ یَدْفَعَ إِلَیْنَا مَرْوَانَ حَتَّى نُثْخِنَهُ، وَنَعْرِفَ حَالَ الْکِتَابِ، فَکَیْفَ یُؤْمَرُ بِقَتْلِ رَجُلٍ مِنْ أَصْحَابِ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه وسلم بِغَیْرِ حَقٍّ؟ فَإِنْ یَکُنْ عُثْمَانُ کَتَبَهُ عَزَلْنَاهُ، وَإِنْ یَکُنْ مَرْوَانُ کَتَبَهُ عَلَى لِسَانِ عُثْمَانَ نَظَرْنَا مَا یَکُونُ مِنَّا فِی أَمْرِ مَرْوَانَ، وَلَزِمُوا بُیُوتَهُمْ، وَأَبِی عُثْمَانُ أَنْ یُخْرِجَ إِلَیْهِمْ مَرْوَانَ، وَخَشِیَ عَلَیْهِ الْقَتْلَ، وَحَاصَرَ النَّاسُ عُثْمَانَ وَمَنَعُوهُ الْمَاءَ

    [[49]] أنساب الأشراف  ج 2   ص 264 وحدثنا هشام بن عمار الدمشقی حدثنا محمد بن عیسى بن سمیع عن محمد بن أبی ذئب عن الزهری عن سعید بن المسیب قال: لما ولی عثمان کره ولایته نفر من أصحاب رسول الله صلى الله علیه وسلم لأن عثمان کان یحب قومه ...

    [[50] ] أخبار المدینة  ج 2   ص 212 ح 2007 حَدَّثَنَا عَفَّانُ بْنُ مُسْلِمٍ، قال: حَدَّثَنَا حُصَیْنُ بْنُ نُمَیْرٍ أَبُو مِحْصَنٍ، قَالَ: قَالَ حُصَیْنُ بْنُ عَبْدِ الرَّحْمَنِ، قَالَ: حَدَّثَنِی جُهَیْمٌ، قَالَ: بَیْنَا هُمْ فِی بَعْضِ الطَّرِیقِ إِذْ مَرَّ بِهِمْ رَاکِبٌ فَاتَّهَمُوهُ فَفَتَّشُوهُ فَوَجَدُوا مَعَهُ کِتَابًا فِی إِدَاوَةٍ إِلَى عَامِلِهِ، أَنْ خُذْ فُلانًا وَفُلانًا فَاضْرِبْ أَعْنَاقَهُمْ. فَرَجَعُوا فَبَدَأُوا بِعَلِیٍّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ فَسَأَلُوهُ، فَجَاءَ مَعَهُمْ إِلَى عُثْمَانَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، فَقَالُوا: هَذَا کِتَابُکَ، وَهَذَا خَاتَمُکَ؟ قال: " وَاللَّهِ مَا کَتَبْتُ، وَلا أَمَرْتُ، وَلا عَلِمْتُ "، قَالُوا: فَمَنْ یَکُنْ؟ قَالَ أَبُو مِحْصَنٍ: تَتَّهِمُ قَالَ: " أَظُنُّ کَاتِبِی غَدَرَ، أَوْ أَظُنُّکَ بِهِ یَا عَلِیُّ ". قَالَ عَلِیٌّ: فَلِمَ تَظُنُّنِی؟ قَالَ: " لأَنَّکَ مُطَاعٌ فِی الْقَوْمِ فَلَمْ تَرُدَّهُمْ عَنِّی ". قَالَ: فَأَتَى الْقَوْمُ وَأَلَحُّوا عَلَیْهِ حَتَّى حَصَرُوهُ

    [[51] ] مصنف ابن أبی شیبة  ج 7   ص 521 ح 37691

    [[52] ] بررسی سند روایت:

    عفان بن مسلم الباهلی: ثقة / الحصین بن نمیر الواسطی: صدوق حسن الحدیث / الحصین بن عبد الرحمن السلمی: ثقة / جهیم الفهری: وثقه ابن حبان. الثقات  ج 4   ص 119 رقم 2084 جهیم الفهری یروى عن عثمان وسعد وعمار روى عنه حصین بن عبد الرحمن وأبو عون الثقفی

    [[53]] الإصابة فی تمییز الصحابة  ج 6   ص 614-617 رقم 9153 الولید بن عقبة بن أبی معیط أبان بن أبی عمرو ذکوان بن أمیة بن عبد شمس بن عبد مناف الأموی أخو عثمان بن عفان لأمه ... قتل أبوه بعد الفراغ من غزوة بدر صبرا وکان شدیدا على المسلمین کثیر الأذى لرسول الله صلى الله علیه وسلم فکان ممن أسر ببدر فأمر النبی صلى الله علیه وسلم بقتله فقال یا محمد من للصبیة قال النار وأسلم الولید وأخوه عمارة یوم الفتح... ونشأ الولید بعد ذلک فی کنف عثمان الى أن استخلف فولاه الکوفة بعد عزل سعد بن أبی وقاص واستعظم الناس ذلک ... وقصة صلاته بالناس الصبح أربعا وهو سکران مشهورة مخرجة وقصة عزله بعد أن ثبت علیه شرب الخمر مشهورة أیضا مخرجة فی الصحیحین وعزله عثمان بعد جلده عن الکوفة وولاها سعید بن العاص

    [[54]] حجرات: 6

    [[55]] الاستیعاب فی معرفة الأصحاب ج 4 ص 1553 ولا خلاف بین أهل العلم بتأویل القرآن فیما علمت أن قوله عز وجل: " إن جاءکم فاسق بنبأ " . الحجرات:6. نزلت فی الولید بن عقبة وذلک أنه بعثه رسول الله صلى الله علیه وسلم إلى بنی المصطلق مصدقاً. فأخبر عنهم أنهم ارتدوا وأبوا من أداء الصدقة وذلک أنهم خرجوا إلیه فهابهم ولم یعرف ما عندهم فانصرف عنهم وأخبر بما ذکرنا فبعث إلیهم رسول الله صلى الله علیه وسلم خالد بن الولید وأمره أن یتثبت فیهم فأخبروه أنهم متمسکون بالإسلام، ونزلت: " یا أیها الذین آمنوا إن جاءکم فاسق بنبأ " . الحجرات:6. الآیة

    [[56]] تفسیر النسفی  ج 4   ص 163«(یا أیها الذین آمنوا إن جاءکم فاسق بنبأ) اجمعوا انها نزلت فی الولید بن عقبه.» ترجمه: «علمای اهل سنت اجماع دارند که این آیه در حق ولید بن عقبه نازل شده است.»

    [[57]] مسند احمد، ج 14 ص 179 ح 18371 پی دی اف / قال حمزة احمد الزین: إسناده صحیح 

    [[58]] مجمع الزوائد  ج 7   ص 109 رواه أحمد والطبرانی إلا أنه قال الحرث بن سرار بدل ضرار ورجال أحمد ثقات

    [[59]] روح المعانی  ج 26   ص 144 (یا أیها الذین آمنوا إن جاءکم فاسق بنبأ فتبینوا) أخرج أحمد وابن أبی الدنیا والطبرانی وابن منده وابن مردویه بسند جید عن الحرث بن أبی ضرار الخزاعی ... .

    [[60]] سجده: 18

    [[61]] رقم الفتوى: 42232 ؛ تاریخ صدور: الثلاثاء 7 ذو القعدة 1424 - 30-12-2003  ؛ أما الآیة الأخرى، أَفَمَنْ کانَ مُؤْمِناً کمَنْ کانَ فَاسِقاً لا یسْتَوُونَ السجدة:18، فنزلت بالمدینة فی علی ابن أبی طالب والولید بن عقبة بن أبی معیط، ذکر ذلک القرطبی والبغوی، والخطیب فی "تاریخ بغداد"، وقد رواه الطبری بإسناده عن عطاء بن یسار قال: نزلت بالمدینة فی علی بن أبی طالب والولید بن عقبة بن أبی معیط، کان بین الولید وبین علی کلام، فقال الولید بن عقبة: أنا أبسط منک لسانا، وأحد منک سنانا، وأرد منک للکتیبة، فقال علی: اسکت فإنک فاسق، فأنزل الله فیهما: أَفَمَنْ کانَ مُؤْمِناً کمَنْ کانَ فَاسِقاً لا یسْتَوُونَ السجدة:18، إلى قوله :بِهِ تُکذِّبُونَ السجدة:20.

    [[62]] سیر أعلام النبلاء  ج 3   ص 415 قلت إسنادة قوی لکن سیاق الآیة یدل على أنها فی أهل النار

    [[63]] توبه: 96

    [[64]] الإصابة فی تمییز الصحابة  ج 5   ص 16-17 رقم 6184 عبد الله بن عامر بن کریز بن ربیعة بن حبیب بن عبد شمس بن عبد مناف القرشی العبشمی بن خال عثمان بن عفان ... ولاه عثمان البصرة بعد أبى موسى الأشعری سنة تسع وعشرین وضم الیه فارس بعد عثمان بن أبی العاص ... وقتل عثمان وهو على البصرة فسار بما کان عنده من الأموال الى مکة فوافى أبا طلحة والزبیر فرجع بهم الى البصرة فشهد معهم وقعة الجمل ولم یحضر صفین وولاه معاویة البصرة ثلاث سنین بعد اجتماع الناس

    [[65]] اسد الغابة  ج 3   ص 294 وهو الذی سیر عامر بن عبد القیس العبدی من البصرة إلى الشام ... ولم یزل والیا على البصرة إلى أن قتل عثمان ، فلما سمع ابن عامر بقتله حمل ما فی بیت المال وسار إلى مکة ، فوافى بها طلحة والزبیر وعائشة وهم یریدون الشام ، فقال : بل ائتوا البصرة فإن لی بها صنائع ، وهی أرض الأموال وبها عدد الرجال . فساروا إلى البصرة . وشهد وقعة الجمل معهم ، فلما انهزموا سار إلى دمشق فأقام بها ، ولم یسمع له بذکر فی صفین . ولکن لما بایع الحسن معاویة وسلم إلیه الأمر استعمل معاویة بسر بن أبی أرطاة على البصرة ، فقال ابن عامر لمعاویة إن لی بالبصرة أموالا عند أقوام ، فإن لم تولنی البصرة ذهبت . فولاه البصرة ثلاث سنین .

    [[66]] بررسی سند روایت طبق برنامه جوامع الکلم:

    أحمد بن أبی خیثمة النسائی: ثقة / زهیر بن حرب الحرشی: ثقة / وهب بن جریر الأزدی: ثقة / جریر بن حازم الأزدی: ثقة / یونس بن یزید الأیلی: ثقة / محمد بن شهاب الزهری: الفقیه الحافظ متفق علی جلالته وإتقانه

    تنها اشکالی که ممکن است بر سند این روایت گرفته شود، ارسال زهری است؛ چرا که خودش این واقعه را درک نکرده است؛ اما باید توجه کرد که مراسیل زهری درباره ی مغازی و سیره، مقبول است و این روایت نیز از این دسته می باشد.

    محمد بن محمد العواجی بعد از نقل سخنان علمای اهل سنت در مورد مراسیل زهری و مناقشه در آن، می نویسد:

    «و در هر حال، این حکم محدثین در حلال و حرام است، اما در باب مغازی (صفات و کارهاى جنگ آوران) و سیره ها، مراسیل زهری مقبول هستند، به خصوص که با احکام ارتباطی ندارد و سندش تا زهری، صحیح باشد.»

    مرویات الإمام الزهری فی المغازی، ج 1 ص 129-130 سایت شامله / وعلى کل حال فهذا حکم المحدثین فی الحلال والحرام أما فی باب المغازی والسیر فمراسیل الزهری مقبولة، وخاصة التی لا علاقة لها بالأحکام وصح مخرجها إلى الزهری.

    [[67]] تاریخ الطبری  ج 3   ص 8-9 حدثنی أحمد بن زهیر قال حدثنا أبی قال حدثنا وهب بن جریر بن حازم قال سمعت أبی قال سمعت یونس بن یزید الأیلی عن الزهری قال ثم ظهرا یعنی طلحة والزبیر إلى مکة بعد قتل عثمان رضی الله عنه بأربعة أشهر وابن عامر بها یجر الدنیا وقدم یعلى بن أمیة معه بمال کثیر وزیادة على أربعمائة بعیر فاجتمعوا فی بیت عائشة رضی الله عنها فأرادوا الرای فقالوا نسیر إلى علی فنقاتله فقال بعضهم لیس لکم طاقة بأهل المدینة ولکنا نسیر حتى ندخل البصرة والکوفة ولطلحة بالکوفة شیعة وهوى وللزبیر بالبصرة هوى ومعونة فاجتمع رأیهم على أن یسیروا إلى البصرة وإلى الکوفة فأعطاهم عبد الله بن عامر مالا کثیرا وإبلا فخرجوا فی سبعمائة رجل من أهل المدینة ومکة ولحقهم الناس حتى کانوا ثلاثة آلاف رجل فبلغ علیا مسیرهم فأمر على المدینة سهل بن حنیف الأنصاری وخرج فسار حتى نزل ذاقار وکان مسیره إلیها ثمان لیال ومعه جماعة من أهل المدینة

    [[68]] تقریب التهذیب  ج 1   ص 237 رقم 2337 سعید بن العاص بن سعید بن العاص بن أمیة الأموی قتل أبوه ببدر وکان لسعید عند موت النبی صلى الله علیه وسلم تسع سنین وذکر فی الصحابة وولی إمرة الکوفة لعثمان وإمرة المدینة لمعاویة مات سنة ثمان وخمسین وقیل غیر ذلک بخ م مد س فق

    [[69]] الطبقات الکبرى  ج 5   ص 31-33

    [[70]] بررسی سند روایت طبق برنامه جوامع الکلم:

    الولید بن عطاء المکی: ثقة ؛ أحمد بن محمد الغسانی: ثقة / عمرو بن یحیى القرشی: ثقة / سعید بن عمرو الأموی: ثقة

    [[71]] الطبقات الکبرى  ج 5   ص 31 أخبرنا الولید بن عطاء بن الأغر وأحمد بن محمد بن الولید الأزرقی قالا حدثنا عمرو بن یحیى بن سعید الأموی عن جده أن سعید بن العاص أتى عمر یستزیده فی داره التی بالبلاط وخطط أعمامه مع رسول الله صلى الله علیه وسلم فقال عمر صل معی الغداة وغبش ثم أذکرنی حاجتک قال ففعلت حتى إذا هو انصرف قلت یا أمیر المؤمنین حاجتی التی أمرتنی أن أذکرها لک قال فوثب معی ثم قال امض نحو دارک حتى انتهیت إلیها فزادنی وخط لی برجله فقلت یا أمیر المؤمنین زدنی فإنه نبتت لی نابتة من ولد وأهل فقال حسبک وأختبیء عندک أن سیلی الأمر بعدی من یصل رحمک ویقضی حاجتک قال فمکث خلافة عمر بن الخطاب حتى استخلف عثمان وأخذها عن شورى ورضى فوصلنی وأحسن وقضى حاجتی وأشرکنی فی أمانته

    [[72]] الأعلام للزرکلی، ج 7 ص 261-262 مکتبه شامله / معاویة بن أبی سفیان ... ولد بمکة، وأسلم یوم فتحها... ولما ولی (أبو بکر) ولاه قیادة جیش تحت إمرة أخیه یزید بن أبى سفیان، فکان على مقدمته فی فتح مدینة صیداء وعرقة وجبیل وبیروت. ولما ولی (عمر) جعله والیا على الاردن، ورأى فیه حزما وعلما فولاه دمشق بعد موت أمیرها یزید (أخیه) وجاء (عثمان) فجمع له الدیار الشامیة کلها وجعل ولاة أمصارها تابعین له. وقتل عثمان، فولی (علی بن أبی طالب) فوجه لفوره بعزل معاویة. وعلم معاویة بالامر قبل وصول البرید، فنادى بثأر عثمان واتهم علیا بدمه. ونشبت الحروب الطاحنة بینه وبین على. وانتهى الامر بإمامة معاویة فی الشام وإمامة علی فی العراق. ثم قتل علی وبویع بعد ابنه الحسن، فسلم الخلافة إلى معاویة سنة 41 هـ ودامت لمعاویة الخلافة إلى أن بلغ سن الشیخوخة، فعهد بها إلى ابنه یزید ومات فی دمشق.

    • حسین قربانی

    نظرات  (۰)

    هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی