آدم سوزی توسط ابوبکر!
یکی دیگر از جنایاتی که ابوبکر مرتکب آن شد و آخر عمرش از آن اظهار پشیمانی می کرد، آتش زدن بنی سلیم و فجائه اسلمی است.
روایت یکم: آتش زدن بنی سلیم
«از هشام بن عروه و او از پدرش عروه بن زبیر (نوه ی ابوبکر) روایت شده است که گفت: در میان سلیمیان از دین بازگشتگانی بودند، ابو بکر خالد بن ولید را بر سر ایشان فرستاد تا مردانی از آنان را در آغل های چارپایان گرد کرده و آتش در آن ها زد و همه را سوزاند. این گزارش به عمر رسید و او به سراغ ابوبکر آمد و گفت: می گذاری که مردی مردم را به گونه خدای بزرگ و گرامی شکنجه دهد؟ ابوبکر گفت: شمشیری را که خداوند بر روی دشمنان خویش برهنه ساخته، در نیام نخواهم کرد تا او خود چنین کند. سپس دستور داد تا خالد از آن سوی، روی به مسیلمه آرد.»[[1]]
این روایت را ابن عساکر با سند معتبر مرسل نقل کرده است.[[2]]
روایت دوم: آتش زدن فجائه اسلمی
«مردى از سلیمیان که او را فجائه مى گفتند، بر ابوبکر درآمد و به وى گفت: من مسلمانم و مى خواهم به راستى با بد کیشانى که از راه ما باز گشته اند پیکار کنم؛ یارى ام کن و چارپایى به من بده. ابوبکر او را بر چارپایی نشانده و جنگ افزارى به وى داد. او بیرون شد و به جان مردم افتاده و دارایى هاى مسلمانان و از کیش بازگشتگان را از ایشان مى گرفت و هر کس را که از دادن خوددارى مى کرد، گزند مى رسانید و با او مردى از شریدیان بود که او را نجبه بن ابو المیثاء مى گفتند. چون گزارش کارش به ابوبکر رسید، به طریفه بن حاجز نوشت: به راستى دشمن خدا فجائه با این پندار نزد من آمد که مسلمان است و از من خواست او را نیرومند سازم تا با کسانى که از اسلام باز گشته اند نبرد کند؛ من او را جنگ افزارى و هم ستورى براى سوارى دادم و سپس گزارشى چون و چرا ناپذیر به من رسید که دشمن خدا به جان مردم افتاده و دارایی هاى مسلمانان و از کیش بازگشتگان را مى گیرد و هر که با او ناسازگارى نماید مى کشد؛ اینک تو با کسانى از مسلمانان که همراه دارى به سوى او برو تا او را بکشى یا دستگیر کنى و به نزد من بیاوری.
طریفه بر سر او شد و چون مردم به هم پیوستند، تیراندازى هایی در میانه درگرفت و نجبه بن ابو المیثاء با تیرى که به او خورد کشته گردید و چون فجائه پایدارى مسلمانان را دید، به طریفه گفت: به خدا سوگند تو براى این کار سزاوارتر از من نیستى؛ تو از سوى ابوبکر فرمانروایی و من نیز از سوى او فرمانروایم! طریفه به او گفت: اگر راست مى گویى، افزار جنگ را بر زمین گذار تا با هم به نزد ابوبکر شویم. او پذیرفت و با وى بیرون شد و چون به نزد ابو بکر رسیدند، وى دستور داد تا طریفه بن حاجز با او به سوى بقیع بیرون شود و در آنجا وى را با آتش سوزاند. طریفه او را به همانجا که مردم مدینه نماز مى گزاردند برد و آتشى براى وى برافروخت و هیزم بسیار بر آن ریخت و سپس دست و پاى او را بسته و میان آتش افکند و سوزاند.»[[3]]
این روایت را طبری در تاریخش با سند معتبر از عبدالله بن ابی بکر تابعی نقل کرده است.[[4]]
روایت سوم: پشیمانی ابوبکر از آتش زدن فجائه
عبد الرحمن بن عوف به هنگام بیمارى ابوبکر به دیدارش رفت و پس از سلام و احوال پرسى، با او گفت و گوى کوتاهى داشت. ابوبکر به او چنین گفت:
«من در دوران زندگى بر سه چیزى که انجام دادهام تأسف مىخورم؛ دوست داشتم که مرتکب نشده بودم؛ اما آن چیزهایی که دوست داشتم مرتکب نشده بودم: پس من دوست داشتم روزی که فجائه را آوردند، آتشش نمی زدم و می کشتمش... .»[[5]]
در این روایت که دو تا از سه سندش معتبر است، ابوبکر در آخرین ساعات حیاتش از سوزاندن فجائه اسلمی اظهار پشیمانی کرده است.
سند اول: ابو عبید قاسم بن سلام متوفای 224 هـ با سند حسن[[6]]
طبق برنامه ی جوامع الکلم، تمام رجال سند این روایت ثقه هستند، بجز علوان بن داود که منکر الحدیث معرفی شده است و ما در کتاب «مظلومیت حضرت زهرا علیها السلام» به طور مفصل درباره ی وثاقتش بحث کرده ایم.
این روایت را ضیاء مقدسی در صحیحش آورده و تحسین کرده است[[7]] و همچنین سعید بن منصور، بنابر نقل سیوطی، در سنن خود نقل و تحسین کرده است.[[8]]
سند دوم: محمد بن عائذ متوفای 233 هـ با سند صحیح[[9]]
شمس الدین ذهبی پس از نقل روایت با سند اول، می گوید:
«رواه هکذا وأطول من هذا ابن وهب ، عن اللیث بن سعد ، عن صالح بن کیسان ، أخرجه کذلک ابن عائذ.» ترجمه: «اینچنین روایت کرده است و طولانی تر از این، از ابن وهب، از لیث بن سعد، از صالح بن کیسان است. اینچنین ابن عائذ روایت کرده است.»[[10]]
این در حالی است که طبق روایت صحیح بخاری از ابوهریره، رسول خدا صلی الله علیه وآله دستور به سوزاندن دو نفر قریشی دادند؛ اما بعدا فرمودند: «من به شما دستور داده بودم که فلانی و فلانی را با آتش بسوزانید، در حالی که فقط خدا با آتش عذاب می دهد؛ پس اگر آن دو نفر را دستگیر کردید، بکشیدشان (نسوزانید).»[[11]]
[[1]]تاریخ مدینة دمشق ج 16 ص 240 ح 14642 أخبرنا أبو محمد هبة ا لله بن أحمد بن محمد وأبو المعالی ثعلب بن جعفر قالا أنا عبد الدائم بن الحسن أنا عبد الوهاب الکلابی أنا عبد الله بن عتاب الزفتی نا أحمد بن أبی الحواری نا أبو معاویة نا هشام عن أبیه قال کان فی بنی سلیم ردة فبعث إلیهم أبو بکر خالد بن الولید فجمع رجالا منهم فی الحظائر ثم أحرقها علیهم بالنار فبلغ ذلک عمر فأتى أبا بکر فقال أتدع رجلا یعذب بعذاب الله فقال أبو بکر والله لا أشیم سیفا سله الله على عدوه حتى یکون هو الذی یشیمه ثم أمره فمضى من وجهه ذلک إلى مسیلمة
[[2]] بررسی سند روایت طبق برنامه جوامع الکلم:
هبة الله بن أحمد المقرئ: ثقة / عبد الدائم بن الحسن الهلالی: مقبول/ عبد الوهاب بن الحسن الکلابی: ثقة / عبد الله بن عتاب بن الزفتی: ثقة / أحمد بن أبی الحواری الغطفانی: ثقة / محمد بن خازم الأعمى: ثقة / هشام بن عروة الأسدی: ثقة / عروة بن الزبیر الأسدی: ثقة
[[3]] قال أبو جعفر وأما ابن حمید فإنه حدثنا فی شأن الفجاءة عن سلمة عن محمد بن إسحاق عن عبدالله بن أبی بکر قال قدم على أبی بکر رجل من بنی سلیم یقال له الفجاءة وهو إیاس بن عبدالله بن عبد یالیل بن عمیرة بن خفاف فقال لأبی بکر إنی مسلم وقد أردت جهاد من ارتد من الکفار فاحملنی وأعنی فحمله أبو بکر على ظهر وأعطاه سلاحا فخرج یستعرض الناس المسلم والمرتد یأخذ أموالهم ویصیب من امتنع منهم ومعه رجل من بنی الشرید یقال له نجبة بن أبی المیثاء فلما بلغ أبا بکر خبره کتب إلى طریفة بن حاجز إن عدو الله الفجاءة أتانی یزعم أنه مسلم ویسألنی أن أقویه على من ارتد عن الإسلام فحملته وسلحته ثم انتهى إلی من یقین الخبر أن عدو الله قد استعرض الناس المسلم والمرتد یأخذ أموالهم ویقتل من خالفه منهم فسر إلیه بمن معک من المسلمین حتى تقتله أو تأخذه فتأتینی به فسار طریفة بن حاجز فلما التقى الناس کانت بینهم الرمیا بالنبل فقتل نجبة بن أبی المیثاء بسهم رمی به فلما رأى الفجاءة من المسلمین الجد قال لطریفة والله ما أنت بأولى بالأمر منی أنت أمیر لأبی بکر وأنا أمیره فقال له طریفة إن کنت صادقا فضع السلاح وانطلق معی إلى أبی بکر فخرج معه فلما قدما علیه أمر أبو بکر طریفة بن حاجز فقال اخرج به إلى هذا البقیع فحرقه فیه بالنار فخرج به طریفة إلى المصلى فأوقد له نارا فقذفه فیها فقال خفاف بن ندبة وهو خفاف بن عمیر یذکر الفجاءة فیما صنع
[[4]] تاریخ الطبری ج 2 ص 266
بررسی سند روایت:
محمد بن حمید التمیمی: وثاقتش را در ادامه ذکر می کنیم.
سلمة بن الفضل الأنصاری: صدوق / ابن إسحاق القرشی: صدوق / عبد الله بن أبی بکر الأنصاری: ثقة
توثیق محمد بن حمید الرازی
جمال الدین مِزّی در شرح حال او می نویسد:
«ابو داود ، ترمذی ، ابن ماجه و... از او روایت نقل کرده اند . عبد الله بن احمد بن حنبل گفت: از پدرم شنیدم که می گفت: مادامی که محمد بن حمید زنده بود ، علم نیز در ری زنده بود . عبد الله می گوید: هنگامی که محمد بن حمید به نزد ما آمد ، پدرم در لشکر بود و هنگامی آمد که او رفته بود و دید که اصحابش درباره ی ابن حمید از او سؤال می کنند ، پس به من گفت: این ها چرا درباره ی ابن حمید سؤال می کنند؟ گفتم: او اینجا آمد و برای آنها احادیثی را نقل کرد که نمی شناختند . پدرم به من گفت: آیا از او حدیث نوشتی؟ گفتم: آری ، یک جلد از او حدیث نوشتم. گفت: بر من عرضه کن و من چنین کردم. پس گفت: حدیثش از ابن مبارک و جریر صحیح است ، اما حدیثش از اهل ری را خودش داناتر است.
و حافظ ابوقریش گفت: به محمد بن یحیی الذهلی گفتم: در مورد محمد بن حمید چه می گویی؟ گفت: آیا مرا نمی بینی که دارم از او حدیث نقل می کنم؟! گفت: در مجلس ابوبکر صاغانی محمد بن اسحاق بودم که گفت: حدیث کرد ما را محمد بن حمید . پس من گفتم: آیا از ابن حمید حدیث نقل می کنی؟ وی گفت: چرا از او حدیث نقل نکنم در حالی که احمد بن حنبل و یحیی بن معین از او حدیث نقل کرده اند .
و ابوبکر بن ابی خیثمه گفته است: از یحیی بن معین درباره ی محمد بن حمید رازی سؤال شد ، پس گفت: ثقه است و اشکالی بر وی نیست ، رازی و دانا است. و علی بن حسین بن جنید رازی گفته است: از یحیی بن معین شنیدم که می گفت: ابن حمید ثقه است ، و این احادیث جعلی که نقل کرده است ، از جانب خودش نیست بلکه از جانب شیوخش است که او از آنها نقل کرده است.
و ابو العباس بن سعید گفت: از جعفر بن ابی عثمان طیالسی شنیدم که می گفت: ابن حمید ثقه است و یحیی از او نوشته و از او روایت کرده که می گوید : او از آن ها بزرگ تر بوده است . و یحیی بن احمد بن زیاد گفته است: در نزد یحیی بن معین از محمد بن حمید یاد شد ؛ پس گفت: اشکالی به او نیست.»
تهذیب الکمال ج 25 ص 99-102 رقم 5167 «روى عنه : أبو داود ، والترمذی ، وابن ماجة ... وقال عبد الله بن أحمد بن حنبل : سمعت أبی یقول : لا یزال بالری علم مادام محمد بن حمید حیا. قال عبد الله : حیث قدم علینا محمد بن حمید کان أبی بالعکسر . فلما خرج قدم أبی وجعل أصحابه یسألونه عن ابن حمید ، فقال لی : ما لهؤلاء یسألونی عن ابن حمید . قلت : قدم هاهنا فحدثهم بأحادیث لا یعرفونها . قال لی : کتبت عنه ؟ قلت : نعم کتبت عنه جزءا . قال : اعرض علی ، فعرضتها علیه ، فقال : أما حدیثه عن ابن المبارک وجریر فهو صحیح ، وأما حدیثه عن أهل الری فهو أعلم. وقال أبو قریش محمد بن جمعة بن خلف الحافظ : قلت لمحمد بن یحیى الذهلی : ما تقول فی محمد بن حمید ؟ قال : ألا ترانی هو ذا أحدث عنه. قال : وکنت فی مجلس أبی بکر الصاغانی محمد بن إسحاق ، فقال : حدثنا محمد بن حمید. فقلت : تحدث عن ابن حمید ؟ فقال : ومالی لا أحدث عنه وقد حدث عنه أحمد بن حنبل ویحیى بن معین . وقال أبو بکر بن أبی خیثمة : سئل یحیى بن معین عن محمد بن حمید الرازی فقال : ثقة لیس به بأس ، رازی کیس. وقال علی بن الحسین بن الجنید الرازی : سمعت یحیى ابن معین یقول : ابن حمید ثقة ، وهذه الاحادیث التی یحدث بها لیس هو من قبله ، إنما هو من قبل الشیوخ الذین یحدث عنهم. وقال أبو العباس بن سعید : سمعت جعفر بن أبی عثمان الطیالسی یقول : ابن حمید ثقة ، کتب عنه یحیى وروى عنه من یقول فیه هو أکبر منهم. وقال یحیى بن أحمد بن زیاد : ذکر محمد بن حمید عند یحیى بن معین فقال : لیس به بأس.»
طبق نقل ابن حجر، یحیی بن معین، ابن حمید را در حد و اندازه های ابن ابی شیبه می دانسته است؛
«فضلک رازی گفت: از یحیی بن معین درباره ی محمد بن حمید رازی پرسیدم ، گفت: ثقه است. و از او درباره ی عثمان بن ابی شیبه نیز پرسیدم ، گفت: ثقه است . گفتم: چه کسی در نزد تو دوست داشتنی تر است ؟ ابن حمید یا عثمان ؟ گفت: هر دو ثقه ، امین و مأمون هستند.»
تهذیب التهذیب ج 7 ص 136«وقال فضلک الرازی سألت بن معین عن محمد بن حمید الرازی فقال ثقة وسألته عن عثمان بن أبی شیبة فقال ثقة فقلت من أحب إلیک بن حمید أو عثمان فقال ثقتین امینین مأمونین.»
ابو عیسی ترمذی چندین حدیث از او نقل کرده و آن را معتبر دانسته است ؛
سنن الترمذی ج 4 ص 237 ح 1762«حدثنا محمد بن حمید الرازی حدثنا ... عن أم سلمة قالت کان أحب الثیاب إلى النبی القمیص قال أبو عیسى هذا حدیث حسن غریب.»
هیثمی نیز به وثاقت ابن حمید تصریح کرده است ؛
«و در إسناد بزار ، محمد بن حمید رازی وجود دارد که ثقه است و در موردش اختلاف شده است و بقیه ی رجالش توثیق شده اند.»
مجمع الزوائد ج 9 ص 290 «وفی إسناد البزار محمد بن حمید الرازی وهو ثقة وفیه خلاف وبقیة رجاله وثقوا.»
احمد محمد شاکر در تحقیق تفسیر طبری ، او را در چند جا توثیق کرده است :
«فإن ابن حمید - شیخ الطبری - هو: محمد بن حمید الرازی، سبق توثیقه: 2028، 2253 .»
تفسیر الطبری جامع البیان ت شاکر ، ج 3 ص 485 ح 2918
[[5]] أجل إنی لا آسى من الدنیا إلا على ثَلاثٍ فَعَلْتُهُنَّ وَدِدْتُ أَنِّی تَرَکْتُهُنَّ ... أما اللاتی وددت أنی ترکتهن، فوددت أنی لم أَکُنْ کَشَفْتُ بیتَ فاطِمَةَ عن شیء، وإن کانوا قد أَغْلَقُوا على الحرب... .
[[6]] الأموال ج 1 ص 174-175 ح 353 قال حدثنی سعید بن عفیر قال حدثنی علوان بن داود مولى أبى زرعة بن عمرو بن جریر عن حمید بن عبد الرحمن بن حمید بن عبد الرحمن بن عوف عن صالح بن کیسان عن حمید بن عبد الرحمن بن عوف عن أبیه عبد الرحمن قال دخلت على أبی بکر أعوده فی مرضه الذی توفی فیه فسلمت علیه وقلت ما أرى بک بأسا والحمد لله ولا تأس على الدنیا فوالله إن علمناک إلا کنت صالحا مصلحا فقال أما إنی لا آسى على شیء إلا على ثلاث فعلتهم وددت أنی لم أفعلهم ... ووددت أننی یوم أتیت بالفجاءة لم أکن أحرقته وکنت قتلته ...
[[7]] الأحادیث المختارة ج 1 ص 90 قال الضیاء: قلت وهذا حدیث حسن عن أبی بکر
[[8]] جامع الأحادیث ج 13 ص 101 رقم 352 و ج 17 ص 48 رقم 9090 و مسند فاطمه (س) ، ص 34 و 35 پی دی اف / أبو عبید فی کتاب الأموال عق وخیثمة بن سلیمان الأطرابلسی فی فضائل الصحابة طب کر ص وقال إنه حدیث حسن إلا أنه لیس فیه شیء عن النبی
[[9]] بررسی سند روایت:
محمد بن عائذ بن أحمد: ثقة / عبد الله بن وهب القرشی: ثقة ؛ طبق برنامه جوامع الکلم
ابن عائذ1 متولد 150 هـ و متوفای 233 هـ و ابن وهب2 نیز متوفای 197 هـ بوده است؛ بنابراین به احتمال زیاد، ذهبی سند را دقیق نقل کرده و واسطه ای بین ابن عائذ و ابن وهب نبوده است که در این صورت، سند این روایت کاملا صحیح خواهد بود.
1. ابن عائذ (150 – 233هـ = 767 - 847 م) محمد بن عائذ بن أحمد القَرْشی الدمشقی: کاتب، من حفاظ الحدیث. کان ثقة...
الأعلام للزرکلی، ج 6 ص 179 بر مبنای سایت شامله
2. ابن وَهْب (125 - 197هـ = 743 - 813 م) عبد الله بن وهب بن مسلم الفهری بالولاء، المصری، أبو محمد: فقیه من الأئمة. من أصحاب الإمام مالک...
الأعلام للزرکلی، ج 4 ص 144 بر مبنای سایت شامله
[[10]] تاریخ الإسلام ج 3 ص 118
[[11]] صحیح البخاری ج 3 ص 1079 ح 2795 عن أبی هریرة رضی الله عنه أنه قال بعثنا رسول الله صلى الله علیه وسلم فی بعث وقال لنا إن لقیتم فلانا وفلانا لرجلین من قریش سماهما فحرقوهما بالنار قال ثم أتیناه نودعه حین أردنا الخروج فقال إنی کنت أمرتکم أن تحرقوا فلانا وفلانا بالنار وإن النار لا یعذب بها إلا الله فإن أخذتموهما فاقتلوهما
- ۹۹/۰۶/۲۱