پایگاه تحقیقاتی وصایت

وبلاگ رسمی حسین قربانی دامنابی
پایگاه تحقیقاتی وصایت

جهت دانلود کتب، روی تصاویر کلیک راست کنید و سپس گزینه ی open link را بزنید.

  • ((مجموعه آثار حسین قربانی دامنابی))
  • طبقه بندی موضوعی

    تعطیل حد بر مغیرة بن شعبه توسط عمر

    حسین قربانی | شنبه, ۲۲ شهریور ۱۳۹۹، ۱۰:۱۷ ق.ظ

    مغیرة بن شعبه مرتکب زنا شد که داستان آن به اختصار چنین است:

    مغیرة بن شعبه با زنى از قبیله قیس به نام اُمّ جمیل دختر عمرو زنا کرد و ابوبکره، نافع بن حارث و شبل بن معبد در تأیید ارتکاب این زنا علیه مغیره شهادت دادند.

    هنگامى که شاهد چهارم یعنى زیاد بن سمیه ـ یا زیاد بن أبیه ـ براى اداى شهادت حاضر شد، عمر بن خطّاب به او فهماند که به گونه اى غیر صریح و در لفّافه شهادت دهد تا مبادا مغیره در اثر مجازات، خوار گردد. آنگاه عمر درباره مشاهدات زیاد از وى پرسید: آیا دیدى که مغیره داخل و خارج مى کرد همان گونه که میل را در سرمه دان، داخل و خارج مى کنند؟ زیاد گفت: نه. عمر گفت: اللّه اکبر، اى مغیره! برخیز و شهود را حد بزن. در این هنگام، مغیره برخاست و هر سه شاهد را حد زد.

    بخاری در صحیحش این داستان را به اختصار چنین نقل کرده است:

    «باب شهادت قذف کننده، دزد و زنا کار و فرمایش خداوند که: «و شهادتشان را هرگز نپذیرید؛ و آنها همان فاسقانند مگر کسانی که توبه کنند ...» و عمر، ابابکره، شبل بن معبد و نافع را به خاطر قذف مغیره شلاق زد؛ سپس آنها را توبه داد و گفت: هرکس توبه کند، شهادتش پذیرفته میشود.»[[1]] 

    محمد ناصر الدین ألبانی روایات این قضیه را نقل و تصحیح کرده است:

    « روایت "عمر هنگامی که نزدش ابوبکره، نافع و شبل بن معبد بر زنا کردن مغیره بن شعبه شهادت دادند، بر آن ها حد قذف جاری کرد، هنگامی که شاهد چهارم که زیاد بود تخلف کرد و شهادت نداد" صحیح است.

    طحاوی از طریق سری بن یحیی از عبد الکریم بن رشید از ابی عثمان النهدی روایت کرده است که گفت: مردی نزد عمر بن خطاب آمد و بر زنای مغیره بن شعبه شهادت داد، پس رنگ عمر تغییر کرد، سپس دیگری آمد و شهادت داد، پس رنگ عمر تغییر کرد، سپس دیگری آمد و شهادت داد، پس رنگ عمر تغییر کرد تا اینکه دانستیم که مغیره زنا کرده است، ولی عمر انکار کرد و دیگری آمد، در حالی که دستانش را حرکت می داد، پس عمر گفت: نزد تو چیست ای پوست عقاب؟! و ابو عثمان فریادی زد همانند فریاد عمر؛ پس هراسان شدم که بیهوش شوم. گفت: کار زشتی دیدم! عمر گفت: سپاس خدایی را که شیطان را به وسیله ی امت محمد صلی الله علیه وآله شاد نکرد؛ پس دستور داد آن سه نفر را شلاق زدند. می گویم: اسنادش صحیح است و رجالش ثقه هستند بجز ابن رشید که صدوق است و حدیثش تبعیت می شود. 

    ابن ابی شیبه نیز با سندش از ابی عثمان روایت کرده است که گفت: هنگامی که ابوبکره و دو همراهش بر زنای مغیره شهادت دادند، زیاد آمد، پس عمر به او گفت: مردی هرگز شهادت نمی دهد بجز به حق، اگر خدا بخواهد. گفت: به نفس نفس افتادن و مجلس بدی را دیدم. پس عمر گفت: آیا دیدی سرمه در سرمه دان داخل شود؟ گفت: نه. پس عمر دستور داد آن ها را شلاق زدند.

    می گویم: و این سندی صحیح بر شرط شیخین است.

    و برای آن طرق دیگری وجود دارد که از جمله ی آن ها روایتی از قسامه بن زهیر است که گفت: چون که حال ابوبکره و مغیره همانگونه که بود -و داستان را ذکر کرد- گفت: پس شهود را فراخواند، پس ابوبکره ، شبل بن معبد و ابو عبد الله نافع شهادت دادند. پس عمر در هنگام شهادت دادن این سه نفر گفت: حالش بر عمر سخت شد. پس هنگامی که زیاد آمد، گفت: اگر خدا بخواهد بجز به حق شهادت نمی دهی. زیاد گفت: اما زنا، پس به آن شهادت نمی دهم، ولی کار زشتی دیدم. عمر گفت: الله اکبر، آن ها (سه شاهد) را حد قذف بزنید. پس شلاقشان زدند. راوی گوید: ابوبکره بعد از اینکه حد بر او جاری شد، گفت: شهادت می دهم که او (مغیره) زنا کرد. عمر فهمید که باید برگردد و شلاقش بزند (دوباره حد قذف بر او جاری کند)؛ پس علی علیه السلام او را بازداشت و گفت: اگر او را شلاق میزنی، پس رفیقت (مغیره) را سنگسار کن. پس رهایش کرد و شلاقش نزد.

    این روایت را ابن ابی شیبه نقل کرده و بیهقی نیز از او نقل کرده است. می گویم: و اسنادش صحیح است.

    سپس [ابن ابی شیبه] از طریق عیینه بن عبد الرحمن از پدرش از ابی بکره داستان مغیره را نقل کرده است که گفت: پس به نزد عمر رفتیم. ابوبکره، نافع و شبل بن معبد شهادت دادند. پس هنگامی که زیاد را فرا خواند،  او گفت: کار ناپسندی دیدم. پس عمر تکبیر گفت و ابی بکره و همراهش را خواست و آن ها را زد. راوی گوید: ابوبکره بعد از حد خوردنش گفت: به خدا قسم من راست می گویم و او آنچه به آن شهادت داده بودم را انجام داد. پس آن ها قصد زدنش را کردند. پس علی علیه السلام فرمود: اگر این (ابوبکره) را بزنی، پس این (مغیره) را سنگسار کن. و اسنادش نیز صحیح است.  

    سپس ابن ابی شیبه با سند معلق از علی بن زید از عبد الرحمن بن ابی بکره نقل کرده است که ابا بکره و ... پس داستان را به همان نحو ذکر کرد و در اخرش چنین بود: پس علی علیه السلام فرمود: اگر شهادت ابوبکره، شهادت دو مرد محسوب می شود، پس رفیقت (مغیره) را سنگسار کن و الا شلاقش زدی. یعنی با تکرار قذف، دوباره شلاق زده نمی شود.»[[2]]

    جالب اینکه طبق نقل ابن شبه نمیری و ابن سعد با سند صحیح[[3]] از ابن سیرین تابعی، همین خلیفه با دریافت نامه ای از فردی نامعلوم که مشتمل بر چند بیت شعر درباره ی تجاوز جوانی به نام جعده به زنان جوان بود، بلافاصله او را دستگیر کرده و مجازاتش کرد! 

    «پیکى نزد عمر آمد و ترکش خود را سرازیر کرد و صحیفه اى در آورد و به عمر داد. عمر آن را گرفت و به قرائت آن مشغول شد. این صحیفه مشتمل بر چند بیت شعر بود که از تجاوز مردى به نام جعده از قبیله سلیم نسبت به زنان جوانى از قبایل عرب که آنها را نزد خود نگاه داشته بود تا بتواند از آنها کام بگیرد حکایت مى کرد. وقتى عمر آن مکتوب را خواند، گفت: جعده را بیاورید. و چون آمد، دستور داد او را در بند کنند، سپس صد تازیانه بزنند. آنگاه امر کرد مواظب باشند تا وى بر زنى که شوهرش در خانه نیست سر نزند.»[[4]]

    می گویم: علتى براى جارى ساختن حد به استناد این اشعار وجود نداشت؛ زیرا نه گوینده آن معلوم بود و نه فرستنده آن. به علاوه چیزى جز سختگیرى خلیفه درباره جعده که نسبت به زنان جوان قبایل بنى سعد بن بکر، اسلم، جهینه و غفار از حد گذرانده بود، در بر نداشت .

    در این اشعار مى گوید: جعده آنها را مى خواست و باز داشت مى کرد تا بتواند از آنها کام بگیرد و به مرور که نزد وى مى مانند حجب و حیاشان فرو ریزد. این مضمون اشعار است که به جعده نسبت داده شده است، و شرعاً هم ثابت نشده است. تازه اگر هم شرعاً ثابت شود، مجرد آن نوشته و شعر، موجب حد نمى گردد. بله باید او را زیر نظر گرفت و تعزیر کرد.

    شاید خلیفه خواسته بود چنین کند؛ ولى این کجا و عملى که در برابر زناى مغیره بن شعبه نشان داد کجا؟

     

    [[1]] صحیح البخاری  ج 2   ص 936 بعد از ح 2504  باب شهادة القاذف والسارق والزانی وقول الله تعالى ( ولا تقبلوا لهم شهادة أبدا وأولئک هم الفاسقون إلا الذین تابوا ) وجلد عمر أبا بکرة وشبل بن معبد ونافعا بقذف المغیرة ثم استتابهم وقال من تاب قبلت شهادته

    [[2]] إرواء الغلیل للألبانی ، ج 8 ص 28-30 ح 2361  سایت شامله / ( أثر " أن عمر رضى الله عنه لما شهد عنده أبو بکرة ، ونافع وشبل بن معبد ، على المغیرة بن شعبة بالزنى حدهم حد القذف ، لما تخلف الرابع زیاد فلم یشهد " . صحیح .

     أخرجه الطحاوی ( 2 / 286 - 287 ) من طریق السری بن یحیى قال : ثنا عبد الکریم بن رشید عن أبى عثمان النهدی قال : " جاء رجل إلى عمر بن الخطاب ، رضى الله عنه فشهد على المغیرة بن شعبة فتغیر لون عمر ، ثم جاء آخر . فشهد فتغیر لون عمر ، ثم جاء آخر فشهد ، فتغیر لون عمر ، حتى عرفنا ذلک فیه ، وأنکر لذلک ، وجاء آخر یحرک بیدیه ، فقال : ما عندک یا سلخ العقاب ، وصاح أبو عثمان صیحة تشبهها صیحة عمر ، حتى کربت أن یغشى على ، قال : رأیت أمرا قبیحا ، قال الحمد لله الذی لم یشمت الشیطان بأمة محمد ( صلى الله علیه وسلم ) ، فأمر بأولئک النفر فجلدوا " . قلت : وإسناده صحیح ، ورجاله ثقات غیر ابن رشید وهو صدوق . وقد توبع ،

    فقال ابن أبى شیبة ( 11 / 85 / 1 ) : نا ابن علیة عن التیمى عن أبى عثمان قال : " لما شهد أبو بکرة وصاحباه على المغیرة جاء زیاد ، فقال له عمر : رجل لن یشهد إن شاء الله إلا بحق ، قال : رأیت انبهارا ، ومجلسا سیئا ، فقال عمر : هل رأیت المرود دخل المکحلة ؟ قال : لا ، قال : فأمر بهم فجلدوا " . قلت : وهذا إسناد صحیح على شرط الشیخین.

    وله طرق أخرى ، منها عن قسامة بن زهیر قال : " لما کان من شأن أبی بکرة والمغیرة الذی کان - وذکر الحدیث - قال : فدعا الشهود ، فشهد أبو بکرة ، وشبل بن معبد ، وأبو عبد الله نافع ، فقال عمر حین شهد هؤلاء الثلاثة : شق على عمر شأنه ، فلما قدم زیاد قال : إن تشهد إن شاء الله إلا بحق ، قال زیاد : أما الزنا فلا أشهد به ، ولکن قد رأیت أمرا قبیحا ، قال عمر : الله أکبر ، حدوهم ، فجلدوهم ، قال : فقال أبو بکرة بعدما ضربه : أشهد أنه زان ، فهم عمر رضى الله عنه أن یعید علیه الجلد ، فنهاه على رضى الله عنه وقال : إن جلدته فارجم صاحبک ، فترکه ولم یجلده " . أخرجه ابن أبی شیبة وعنه البیهقى ( 8 / 334 - 335 ) . قلت : وإسناده صحیح .

    ثم أخرج من طریق عیینة بن عبد الرحمن عن أبیه عن أبى بکرة ، فذکر قصة المغیرة قال : " فقدمنا على عمر رضى الله عنه ، فشهد أبو بکرة ونافع ، وشبل بن معبد ، فلما دعا زیادا قال : رأیت منکرا ، فکبر عمر رضى الله عنه ودعا بأبی بکرة ، وصاحبیه ، فضربهم ، قال : فقال أبو بکرة یعنى بعدما حده : والله إنی لصادق ، وهو فعل ما شهد به ، فهم بضربه ، فقال على : لئن ضربت هذا فارجم هذا " . وإسناده صحیح أیضا . وعیینة بن عبد الرحمن هو ابن جوشن الغطفانی وهو ثقة کأبیه .

    ثم ذکره معلقا عن علی بن زید عن عبد الرحمن بن أبى بکرة أن أبا بکرة و . . . فذکره نحوه وفی آخره : " فقال على : إن کانت شهادة أبى بکرة شهادة رجلین فارجم صاحبک وإلا فقد جلدتموه . یعنی لا یجلد ثانیا بإعادته القذف " .

    [[3]] بررسی سند روایت طبق برنامه جوامع الکلم:

    الضحاک بن مخلد النبیل: ثقة / عبد الله بن عون المزنی: ثقة / محمد بن سیرین الأنصاری: ثقة

    [[4]] أخبار المدینة  ج 1   ص 403-404 ح 1295 حدثنا أبو عاصم قال أنبأنا ابن عون عن محمد قال قدم على عمر رضی الله عنه رجل من بعض تلک الفروع فنثر کنانته فإذا صحیفة فیها ألا أبلغ أبا حفص رسولا فدى لک من أخی ثقة إزاری فما قلص وجدن معقلات قفا سلع بمختلف البحار قلائص من بنی سعد بن بکر وأسلم أو جهینة أو غفار یعقلهن جعدة من سلیم معیدا یبتغی سقط العذار قلائصنا هداک الله إنا شغلنا عنهم زمن الحصار قال فقال ادعوا إلى جعدة بن سلیم فدعوا به فجلده مائة معقولا ونهاه أن یدخل على امرأة مغیبة

     

    • حسین قربانی

    نظرات  (۰)

    هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی